اشاره
در قسمت نخست این مقاله به تفصیل در مورد دستاوردهای مسلمانان در علم و فلسفه و نقش آنان در تمدن بشری از جمله: ریاضیات و ستاره شناسی و پزشکی سخن گفتیم. اینک ادامه مقاله را پی می گیریم.
سایر علوم
ز جمله علومی که به وسیله اعراب رشد یافت، «کیمیای گری » در زمینه علم شیمی بود. کلمه کیمیاگری در دو رشته تقریبا متفاوت استعمال می شود; یک کاربردش به تفسیر رمزی و اسطوره ای تغییرات شیمیایی که در حقیقت به پیشرفت روحانی انسان مربوط می شود، ارتباط دارد. و ، با آن چه امروزه به عنوان علم شیمی می شناسیم، فاصله دارد. کاربرد دیگرش شامل رشته ای است که در صدد فهم طبیعت ماده است.این نیز عمدتا با شیمی جدید فاصله دارد. چون افرادی که در شیمی جدید کار می کنند، امکان تغییر شکل عناصر را قبول دارند. وقتی تلاش فوق العاده ای برای دانشی محدود انجام می گیرد دو شاخه مختلف، به مواضع مشترک می رسند. کارهای کیمیاگری از هر دو نوع به لاتین ترجمه شده است، اما در این جا فقط آنهایی که جنبه علمی دارند، مورد توجه قرار می گیرند. اولین کار علمی در زمینه کیمیاگری که به زبان عربی نوشته شده، کتاب مهمی است که به "جابر بن حیان" تعلق دارد که در لاتین به عنوان جبر (geber) شناخته می شود. به نظر می رسد وی، در نیمه دوم قرن هشتم زندگی می کرده است. گرچه دانشمندان معاصر، آن نوشته ها را متعلق به آخر قرن نهم یا اول قرن دهم دانسته اند; وقتی دست نوشته های زیادی از رشته های مختلف دانش قدیم ملاحظه می شود، مطمئنا از کیمیاگری به عنوان یک که ابزار و روشهای گوناگونی برای به دست آوردن مواد شیمیایی به کار می برده است و به عنوان پایه، خود یک تئوری که از علم ارسطویی مشتق شده مطرح است، متون فوق، روشهایی برای آماده ساختن مواد استفاده می شده و روشهای تصفیه آنها را توضیح می دهد. در زبان اروپایی، نام چندین مواد شیمیایی از نوشته های جابر بن حیان اخذ شده است.
تعدادی از دانشمندان بزرگ جهان اسلام، در کیمیاگری همانند دیگر رشته ها مهارت داشتند; رازی پزشک، مقاله های مهمی درباره کیمیاگری دارد. فرضیه «تغییر شکل عناصر» توسط پزشک فیلسوف;یعنی، ابن سینا و دیگر دانشمندان بزرگی، همانند بیرونی (وفات 1048 م) ارائه شد. اساسا بیرونی به عنوان یک خبره در دانش هندی معروف است; زیرا علوم هندی را مورد مطالعه قرار داده است و در زمینه کیمیاگری، وی سنگینی چندین ماده را از نظر علمی اندازه گیری نموده است که درجه بالایی از صحت و دقت را دارا می باشد.
کاراعراب جمسلمانان ج در زمینه گیاه شناسی، حیوان شناسی ومعدن شناسی،عبارت بودازتوصیف و لیست کردن گیاهان، حیوانات و سنگهای مختلف. بعضی از اینها، فایده عملی داشت; مثلا این موضوعات به نحوی با داروشناسی و معالجه طبی ارتباط داشت. احتمالا، بهترین کار در زمینه گیاه شناسی کتاب گیاه شناسی ابوحنیفه دینوری (وفات 895 م) است که اینک در دست نیست و از کتب تاریخی محسوب می شود. اکثر مطالب بزرگ ابن بیطار (وفات 1248 م) آمده است. وی گرچه احتمالا یک داروشناس بوده، اما کارهای ارزشمندی در گیاه شناسی انجام داده است. کتاهای متعددی درباره حیوانات نیز وجود دارد، ولی نسبتا ادبی هستند تا علمی; البته، مطالب دقیقی نیز در آنها آمده است. اما درباره معادن و سنگهای با ارزش، کتبی که قابل توجه باشد، وجود ندارد.
منطق و ریاضیات
گرچه در ابتدا کتب پزشکی و ستاره شناسی یونانیها، توجه اعراب جمسلمانان ج رابه خود جلب نمود، اماکارهای فلسفی بیشترین نفوذرادر تعلیمات اسلامی داشت. همیشه مسلمانان ازعلوم مختلف و فلسفه به عنوان رشته های علمی، آگاهی داشتند.البته،به گونه ای نبودکه درجهان اسلام آموزش عالی درباره آنها داده شود. آموزش عالی به طور عمده در علوم و شاخه های مذهبی بود که مهمترین آنها «فقه » می باشد. «علوم بیگانه » در مراکز دیگر، همانند مدارس پزشکی و باروشهای غیررسمی مطالعه می شد.
به همین جهت، عالم متوسط مسلمان آگاهی کمی از علم یونانی داشت; به جز ایده های فلسفی که در نوشته های خدا شناسی معتزله جایگاه خاصی داشته است.
ترجمه های زیادی از کتب فلسفی یونان در طول قرن نهم انجام گرفت ولی در قرن هشتم بیش از یک یا دو ترجمه وجود نداشته است.قبل از این که ترجمه ها مفید واقع شوند، احتمالا خداشناسان با ایده های یونانیان از طریق برخوردهای شخصی با کسانی که در مدارس پزشکی آموزش دیده بودند، آشنا شدند. حتی اگر مسلمانان فقط از راه بحثهای مذهبی با مسیحیان، با افکار یونانیها آشنا شده باشند، این برخورد، آنها را به ضرورت آشنایی باعقائد یونانیها واقف ساخته است. قبل از این که متکلمین مسلمان ایده های یونانی را در افکار و تعلیمات خود مورد استفاده قرار دهند، «زار بن عمر، که در نیمه دوم قرن هشتم زندگی می کرده، آنها را مورد توجه قرار داده است. در ترجمه های اولیه اصول عقاید اسلامی به عقاید یونانی،یک عنصرقبیله ای ونادرست، و نظریات غریب وجود داشت.تااینکه دراواسطقرن نهم که بسیاری ازخداشناسان یونانی مآب روی پنج اصل به توافق رسیدند و لقب معتزله بخود دادند. تقریبا در همین زمان اولین کتاب در فلسفه عمومی به عربی تدوین شد که است نویسنده آن «الکندی »است.
پس از اولین برخورد عقایدیونانی با خداشناسی اسلامی، فلاسفه وخداشناسان به مدت دوقرن راههای پرپیچ وخمی راطی کردند; معتزلیهابه عنوان افرادبدعت گذار و فاسدالعقیده مطرح شدند. وبسیاری ازخداشناسان سنی، در حالی که ازاشعری (وفات 935 م.) پیروی می کردند، روشهای بحث و عقیده معتزلی را پذیرفتند. درعین حال، فلسفه عربی[اسلامی]دو شخصیت فلسفی به وجودآوردکه ازفلاسفه بزرگ جهان محسوب می شوندکه عبارت ازفارابی(وفات 950 م.) و ابن سینا(1037 م.)این دو نفر گر چه روی فلسفه نو افلاطون کارنکرده بودند، اماازمقاله ای که تحت عنوان «خداشناسی ارسطو» به عربی ترجمه شده بود، متاثربودندکه درحقیقت بخشی از فلسفه افلاطون بود.
فلسفه فارابی و ابن سینا، با فلسفه افلاطون اختلاف ماهوی داشت; آنها سخت یکتاپرست بودند اما فلسفه افلاطون چند خدایی بود و بزرگان اهل سنت آنها را بدعت گذار معتزلی را پذیرفتند. در عین حال، فلسفه عربی جاسلامی ج دو شخصیت فلسفی به وجود آورد که ازفلاسفه بزرگ جهان محسوب می شوند که عبارت از فارابی (وفات 950 م.) این دو می دانند. به عنوان مثال، یکی از بدعتهایشان این بود که به ازلیت جهان معتقد بودند. این عقیده از تفسیر آیه قرآن درباره خلقت گرفته شده که اشیای دنیوی را تجلی خدا می داند.
خداشناسان سنی تا قرن یازدهم، متوجه شدند توان مقابله با فلاسفه دیگر را ندارند در حدود سال 1090 م یک خداشناس نابغه بنام غزالی وفات (1111 م.) با مطالعه و تلاش فراوان، با بحثهای فلسفه نو افلاطونی آشنا شد، و یک گزارش روشن و واقعی از نظریات آنها ارائه داد و سپس رد معقولی را برای آنها تقریر نمود. بعد از غزالی، منطق ارسطوئی توسط اکثر خداشناسان واقع گرا به عنوان مقرر اسلوب شناسی پذیرفته شد، امادیگرعلوم یونانی، رشد کمی یافت. انواع خاصی دیگری از فلسفه نیز در شرق بارور شد، که قائل به رسیدن به قرب الهی،از طریق جذبه واشراق ممکن بود و معتقد بود که باید به جای استفاده از فلسفه، از آن طریق بهره برد.
دراینجا مساله مهمتر، بررسی تاثیرابن سینا و غزالی به غرب مخصوصااسپانیااست. اوضاع و شرایطمناسب درشرق، زمینه رابرای ظهور چندین فیلسوف مهم پدید آورد.ابن باجه وفات (1138م.)از دو شخصیت دیگرکه درآخراین قرن به عرصه علم و فلسفه پاگذاشتند، جلو افتاد. آن دو فیلسوف عبارتند از ابن طفیل (وفات 1185م.) وابن رشد(وفات 1198م.) کار عمده فلسفی ابن طفیل غالبابه عنوان philosophus autodiactus معروف است. گر چه پایان قرن هفدهم برای اروپا شناخته شده بود اما تاثیر بسزایی روی معاصرین خودش داشته است. در بین اینها ابن رشد بزرگ بود که در لیست فلاسفه جایگاه بالاتری از ابن سینا یافته است. وی سازنده یک سیستم نبود بلکه اولین مفسر فلسفه ارسطو بود و اغتشاشی که در اثر اسناد غیر واقعی برای خداشناسی ارسطو پدید آمده بود توسط وی اصلاح گردید. بنابر این وی یک نظریه ارسطوئی را بعد از اینکه تعلیمات عربی برای چندین قرن غالب بود احیاء نمود، اما آن خیلی دیر در شرق اسلامی نفوذ کرد. به همین محیط فلسفی تعلق داشت نویسنده معروف موسی بن میمون - وفات 1204- که از یک خانواده اسپانیائی بود که بخش آخر زندگی خود را در مصر گذراند.
این خلاصه نظریه من بود در مورد دستاوردهای[مسلمانان] عرب در عالم و فلسفه. البته، ضرورت ندارد که در حال حاضر به نحو صریحتری درباره ارتباط و کمک فرهنگ عرب[اسلامی] به یونانی و تاثیر فرهنگ یونان و قضاوت درباره مهمترین آنه صورت گیرد.
هنگامی که انسان از تجربه های فراوان عرب[مسلمانان]، افکار و تعلیمات عرب و نویسنده های عرب آگاه باشد، می یابد که علم و فلسفه اروپا بدون کمک گرفتن از فرهنگ اسلام توسعه نمی یافت. اعراب[مسلمانان]، تنها انتقال دهنده افکار یونانی نبود، بلکه به عنوان حاملین اصیل، هم تعلیم دادند و هم توسعه دادند.
در حالی که اروپاییها در حدود سال 1100م از علم و فلسفه دشمنان عرب خود لذت می بردند. این رشته ها در اوج خودشان بودند و اروپاییها تلاش می کردند تا حد توان در علم و فلسفه از اندوخته های اعراب[مسلمانان] بهره ببرند.