به تماشای مهربانی ات
عباس محمدی
آفتاب از لبخند تو آغاز می شود و بهار، در دامنه روح تو گل می کند.
جهان از تو آغاز می شود. شروع «بودن» از صدای گرامی و گرم توست. دنیا با بوی مقدس تو چشم می گشاید تا زندگی آغاز شود. خاک بر خویش می بالد، از اینکه سر بر قدوم مبارک تو نهاده است.
باد با خود قسم خورده است تا عطر ماندگارت را به دورترین جاده ها برساند.
ابرها به شوق تو باریدن گرفته اند. دریا خودش را در وجود بی نهایت تو می جوید. آسمان در دست های صمیمی تو تاب می خورد.
نفس هایت نسیمی است که آرامش را در جان زمین جاری می کند.
رودها نام تو را با خویش همراه می کنند.
نوشتن، از نام تو آغاز می شود. جان زمین از کوثر زلال تو آب می خورد. دست هایت آغاز مهربانی است.
زمانی که چشم گشودی، همه نرگس ها به پیشوازت آمدند و تمام پرنده ها نامت را تا بی نهایت پرواز کردند. ابرها، بوی تو را به جان تشنه زمین باریدند تا دشت ها سبزتر و سبزتر، خبر آمدنت را منتشر کنند. پرستوها خبر آمدنت را شهر به شهر بردند تا شادی در لبخندهای بی پایان زمین تکثیر شود.
آینه ها را برای تماشای مهربانی ات ساخته اند.
با آمدنت، تمام پیله ها بوی پرواز گرفتند.
زیباتر از آنی که کلمات، قادر به بیانش باشند.
سال هاست که برای از تو گفتن، قلم ها دنبال واژه ای دیگرند. هنوز هیچ آهنگی زیباتر از آهنگ نامت نشنیده ایم.
تو زهرایی که عصاره زیبایی تمام واژه های جهان است. عشق در چشم های تو پلک گشوده است. در عاشقانه ترین دقیقه های جهان، چشم در چشم پدر گشودی. ماه به شوق زمزمه عاشقانه نامت، سال هاست که شب زنده داری می کند. بهشت معصومیت گم شده ای است که در رد پاهای کوچک تو پیدا شد. تمام آسمان ها طعم تو را کامل تر از آفتاب چشیده اند.
عشق، با تو به تکامل رسید و مهربانی با تو تمام شد. تمام زیبایی ها را می توان در نامت خلاصه کرد. قنوتت، نورانی تر از تمام چهره های نورانی مؤمنان است.
نفس هایت، نهایت صداقت است و لبخندت وسعت کرامت.
با تو می توان به زلال ترین سرچشمه های جاری خداوند رسید. هیچ دستی گره گشاتر از نامت سراغ ندارم؛
چرا که تو از نام فرشته های مقرب به خداوند نزدیک تری.
تو نتیجه نهایت مهربانی خداوندی که شبیه باران بر ما نازل شدی.
در شأن بزرگی ات، آیه های کوتاه با کوتاه ترین سوره نازل شدند تا ابدیت ماندگاری ات را با آوازهای زلال و طولانی سر دهد.
نامت بشکوه!
سید علی اصغر موسوی
بانو! از همان لحظه که چشم به جهان گشودی، جهان به عصمت نگاهت سلام گفت و آسمان به فرشتگانش اجازه داد تا به پای بوسی ات بیایند.
از همان لحظه که خداوند اراده فرمود عطر تولدت، مشام آسمان را بنوازد، دیگر خدیجه علیهاالسلام تنها نبود؛ خدیجه بود و خیل فرشتگان الهی، خدیجه بود و خدمت کارانی از جنس آیینه.
چه نادان بودند زنان قریش که خود را از دیدارت محروم ساختند!
چه جاهل بودند زنانی که به خدیجه علیهاالسلام خرده می گرفتند و چه ناسپاس!
چه روزی زیباتر از اینکه هم آسمان به شادی بنشیند و هم زمین!
سلام بر تو که تنها بانوی شایسته تعلیم اسرار آسمان بودی و خانه نبوت و امامت از نور عصمتت عطرآگین می شد!
سلام بر تو که مادر پدری که لب می گشود و می فرمود: «فداها أبوها»!
سلام بر تو که اقیانوس ها به پاکی مرامت اقتدا می کنند و کهکشان ها به تبلور نامت دخیل می بندند!
سلام بر تو که خاکیان و افلاکیان در وصف مرام و نامت، ناتوان از توصیف اند؛ ناتوان از هر تفسیر و تأویل!
سلام بر تو که فرزند برترین پیامبر الهی هستی و به مقام خاکی و افلاکی ات همگان رشک می برند!
سلام بر تو که همسر شگفت انگیزترین مرد تاریخی؛ همسر علی علیه السلام حیدر کرار!
سلام بر تو که مادر فرزندانی از جنس نوری؛ از جنس «نورٌ علی نور»!
ای عظمت آل عبا علیه السلام ! ای تفسیر طاها و یاسین و کوثر!
تو «کوثری»؛ عظمتی بی کرانه در قالب خلقت که عشق و مهر و عطوفت از یک سو و ایمان و عصمت و نجابت از دیگر سو، ریزه خوار سفره عارفانه تواند. خرد، هیچ گاه سبقت از احساس تو نخواهد گرفت و احساست هیچ گاه مجال معرفت به بلندای عشقت نخواهد داد. تمام آنچه در مکتب «دین» باید آموخت، وامدار شکوه توست؛ تو که صفات بی شمار نامت تنها آینه گردانِ سایه ای از ذات توانَد. حاشا که حروف بتوانند بیانگر عظمت تو در القاب باشد!
نامت بشکوه که با التجا به عظمت «زهرایی»ات، تمام آرزوها برآورده شدنی ست!
خوش آمدی بانو!
خدیجه پنجی
میهمانی باران است و یاس. تمام جهان را به میهمانی فرا خوانده اند. در بارش یکریز رایحه بهشت، گونه های دنیا خیس خیس است. پنجره ها، روزنه ها، تمام کوچه پس کوچه های شهر، امشب به میهمانی می روند!
امشب دست های زمین از بلندترین شانه آسمان نور می چیند.
شب میلاد توست بانو! چقدر هوای حوالی سرشار است از عطر نجابت تو! امشب تمام پنجره ها چشم به راه آمدن صبح اند؛ تا در سحرگاهان حضورت نفس تازه کنند. تو از راه می رسی. پلک می گشایی و سرگردانی جهان سروسامان می گیرد.
جاری می شود در ذهن زمان و طغیان آب ها را فرو می نشانی به خنکای نگاهت.
مهر تو ولوله ای انداخته در یاخته های هستی. مهر تو، غوغایی به پا کرده در ذرات کائنات. گلدانی می شوی برای بهارهای از راه نیامده.
گلدانی می شوی به وسعت یازده گل سرخ. حجاز، لبخندت را کل می کشد. آفتاب را از روشنی نگاهت، هدیه می کنی به تاریکی خاک. هم سفر کوچک پدر در جاده های پرفراز و نشیب رسالت!
رنج های بزرگ و دیرسال پیامبرانه، سر بر شانه های صبوری ات دارند!
ای مهربانی ممتد در توالی روزهای رفته و نیامده! سرنوشت خاک را بهارانه دستان تو رقم می زند.
فراتر از فهم و شعور توفان خطبه ات، شوری برانگیخته در راهروهای اذهان روزگار.
ای معجزه سیال! حضورت تا همیشه، عطش لحظه های نیلی را سیراب خواهد کرد!
روز میلاد تو، روز صدور شناسنامه عشق است؛ روز هویت فرامونش شده زن در جهالت عرب.
بانو! از آن روز که انوار نگاهت تابیدن گرفت، تمام گل های آفتاب گردان به سمت تو چرخیدند.
بردار پرده ها را! بگذار حقیقت نفس تازه کند در هوای کلماتت و پرندگان خطابه ات پر بکشند تا دوردست ترین افق های حقانیت! می آیی و دنیا از این پس در سایه سار محبت تو به آرامش خواهد رسید.
خوش آمدی بانو!
هجده بهار بی نظیر
علی سعادت شایسته
شهر، بوی تو را می دهد؛ بوی تو را که بهشت در نفس هایت آمد و شد دارد.
دستت را می گشایی؛ سوسوی یازده ستاره در آن است؛ یازده ستاره که در بام دنیا، جاوید و پرفروغ می ماند.
شهر، عطر حضور تو را پنجره در پنجره جشن می گیرد. جهانی که به دست های تو به دست های پرستاره تو امیدوار است، لبخند می زند؛ لبخند می زند و آسمان به دست های تو خیره می شود.
مادر یازده ستاره تابان! مادر رودهای خروشان زمین! اسطوره نجابت و پاکدامنی! آه... مادر پدر! سلام! سلام، هجده بهار بی نظیر زمین! نفس بهارانه ات را جاری کن؛ زمین می خواهد زندگی کند، شکوفه باران شود.
همه جا پرده ها صدای تو را نجوا می کنند؛ صدای تو را که کربلا را در خویش دارد.
سلام، بانوی آب و آفتاب! بوی بهشت را در شهر می پراکنی و پدر در چشم های تو آرام می گیرد؛ آن گاه که زخم هایش بی شمار، آن گاه که دردهایش سنگین است. در چشم های تو آرام می گیرد و تو با دست های کودکانه ات نوازشش می کنی. دست های تو آرامش بخش دل پیامبر است.
تو را هجده بهار سرود؛ هجده بهار بی پایان؛ تو را که در دست هایت یازده ستاره بود و دنیا با تمام خوش بختی اش به دست های تو دلبسته بود.
مادر یازده ستاره، شهر بوی تو را می دهد فرشتگان بال می زنند و عطر تبرک می گیرند و آسمان همچنان به دست های تو با یازده ستاره درخشان، با یازده ستاره جاوید خیره شده است.
خبر شیرین
امیر اکبرزاده
ثانیه ها، آشنا می گذرند در عبور زمان؛ دقایق، با شور از یکدیگر سبقت می گیرند... خبر، بسیار شیرین است.
سرزمین، تجلی انوار خداوندی دیده می شود.
خاک، آغشته است به بوی باران و نور. خانه ای در تلاطمی از عود و اسفند لبخند می زند و چشم ها به دری دوخته شده است که در پس آن قرار است خورشید، گام بر خاک گذارد.
قرار است در این خانه وحی نازل شود؛ با بلیغ ترین بیان در رساترین گفتار. آسمان به زمین چشم دوخته است.
خبر بسیار شیرین است. قرار است کسی گام بر خاک بگذارد؛ کسی میزان خیر و شر خواهد بود؛ او که عرش، تحفه ای است بر خلقتش.
کسی قرار است بیاید که آمدنش، زمین را، زمان را، ملکوت را، کائنات را و هستی را بهانه است.
بهانه خلقت است و بهانه عشق؛ کسی که محشر را به یمن ورود او گلستان خواهد کرد. او که قیامت، هم اکنون تمام قامت، پیش پایش قیام کرده است؛ قرار است بیاید! خبر بسیار شیرین است.
یا رسول اللّه چشمتان روشن! اینک این تو هستی که عالمی را در آغوش گرفته ای. اینک این تو هستی که عرش را بر سینه می فشاری و تو هستی که فاطمه ات را می بوسی.
بخند و گریه کن!
چشم بگشا دختر آفتاب تابان!
چشم بگشا و بخند تا غصه های پدر، رنگ شادی گیرد!
چشم بگشا که جهان به امید آفرینش تو، دیری است منتظر است. ستاره ها به امید دیدن تو در گردشند!
چشم بگشا، طفل کوچک خدیجه! آسمان! دیری است به شکرانه پاکدامنی تو، لباس آبی پوشیده. چشم بگشا و غم های خدیجه را پایان شیرینی باش که تا تو هستی، غم به خانه خدیجه سرک نمی کشد.
چشم بگشا، دختر زیبای رسول خدا تا جهان را با همه خوبی ها و بدی هایش ببینی که به خاطر تو آفریده شده و زمین و زمان به طواف روی تو در گردشند!
دختر خدیجه! تولد تو، تولد آب های روان است که مطهرند؛ مگر مطهره نیستی؟!
جویبارهای جهان، دیری است در انتظار تولد تو، بر پهنه خاک جاری اند و گل های سرخ و سپید، تمثیلی از جمال ذاتی تواند.
خوش آمدی به دنیای تنگ قریش و هنگامه سختی محمد که بودن تو، امید محمد را برای تبلیغ اسلام دوچندان می کند.
چشم بگشا؛ دیری است ستاره های آسمان، در انتظار شنیدن صدایت بی قرارند!
اتفاق سبز
فاطمه سلیمان پور
ای تنفس جاری در لحظه های زمان!
ستاره ها چشم به دیدار تو دارند و زمین در تاب و تب رسیدنت، تو را به انتظار نشسته است.
قرار است بهار از سر شانه های تو به این خاک برسد و عشق با نسیم عطر تو، در قلب های عاشق شکوفه دهد.
بگذار مژده آمدنت را در تبسم گل ها جشن بگیریم!
تویی که پروانه ها با بوی تو از هوش می روند.
زمین شنیده است که فرشتگان در انتظار کودکی هستند که الگوی زنان عالم و اسوه شهامت و دلیری است.
تو را در همه جا زمزمه می کنند.
طنین خوش گام هایت، معراج را هلهله باران کرده است.
به خانه پیامبر خاتم خوش آمدی، بانو!
خدا خواست تو بیایی تا از دامانت، حسن علیه السلام به خلق نیکو ببالد و زینب علیهاالسلام الهه صبر شود و سید الشهدا، اسوه آزادگان عالم.
بانو! رودها جریان نام تواند؛ نامی که به پاکی هر چه اقیانوس، طعنه می زند.
تو از کدام آفتاب آمده ای که نور یا قدّوس در رخساره ات به تجلی نشسته است.
بگو کدام فرشته در بهار نفس هایش پیام آور پاکدامنی تو نیست؟!
چشمانت را باز کن تا نور اعجاز خدا، زمین را در بر گیرد و پلک هایت در خاک، روشنایی نامحدود مهربانی ات را به جریان درآورد.
تمام پنجره ها از روزنه نیایش تو به نسیم می رسند.
«ای بهترین نام که خداوند تو را و شیعیان تو را از آتش جهنم دور دانسته است».
«تو را خدا به زمین هدیه داده چون باران |
که آسمان و زمین را به هم بیامیزی» |
بشارت بهشت
معصومه نظاری
امشب، بانوان بهشتی میهمان محمد صلی الله علیه و آله هستند.
ساره زوجه حضرت ابراهیم علیه السلام ، آسیه علیهاالسلام دختر مزاحم، مریم علیهاالسلام دختر عمران و کلثوم علیهاالسلام خواهر موسی علیه السلام امشب آمده اند تا در به آغوش کشیدن نور الهی از همه پیشی بگیرند.
این طفل بهشتی، فرزند محمد صلی الله علیه و آله است، آخرین سفیر خداوند.
می آید تا مشرکان و سیه دلان بدانند که نسل خورشید، ادامه خواهد داشت.
صدای هلهله ملائک که در آسمان می پیچد، آمدنش را بشارت می دهد.
نام زیبای دردانه پیامبر وخدیجه، «فاطمه» شد.
«فاطمه را فاطمه نام نهادند؛ ازاین رو که مخلوقات از درک معرفت او عاجز می باشند و فراتر از ادراک بشری است».
ای یاس خوش بوی آل طه.
بشارت بهشت است؛ خوش آمدی!
خوش آمدی به جهان!
حمزه کریم خانی
ای منتهای فضیلت و پاکی! ای بهار گلزار مصطفوی! تو زلال نوری، زمزم سروری، کوثر شور و شعوری.
عطوفت و مهربانی، بارانی است که از دیدگان تو می بارد و آفتاب تنها شعاعی از وجود توست.
آری! تو را همیشه به یاد دارم، ای نگاهت چونان سپیده ای بر آینه!
تو را همواره می خوانم، ای آفتاب برج عصمت و عفاف!
ای یادگار رسول! با تو تاریخ مرور می شود. با تو خاطره های خطیر به یاد می آید، با تو عشق و ایثار معنا می شود و با تو ایمان مؤمنان محک می خورد.
ای مظهر اطاعت و دین باوری! ای روشنای زلال ایمان! دامان مبارک تو، گلزاری است که شکوفه هایی چون حسن و حسین از آن برآمدند.
ای معنای بهشت! ای خلاصه خوبی ها! ای شمیم گرم نفس های تو پیچیده در گل های یاس!
خورشید و ماه، چله نشین کوی توانَد و آیینه گردان روی تو.
هر صبح و شام، به یاد تو به تسبیح می نشینیم و با زبان تو، خدا را به بزرگی یاد می کنیم.
تو را می ستاییم و تسبیح گردانِ کویت می شویم.
ای دختر آفتاب! این روزها به نام و یاد تو، جشنی فرخنده داریم جشن میلاد نور، جشن باشکوه کوثر، جشن جاری شدن دریایی از لطافت و رحمت، جشن حضور مداوم تو در تمامی اعصار تاریخ... خوش آمدی به جهان، ای بانوی آب و آینه!
کوثر جاری
فاطمه محمدی
ملکوت، سرشار شور است. عاشقان صف بسته اند و تولد نور را نظاره می کنند. عطر کوثر در عرش پراکنده است. فرشتگان، تهنیت گوی خاتم کمالند. فاطمه، پیچیده در حریر ناب عصمت و طهارت، از مادر زاده می شود؛ مادری که خود اسوه است.
فاطمه در آغوش اسوه پاکان، آرام گرفته است. فاطمه نور است و کوثر جاری در زمان.
وجودش عالمی از رازهاست.
او برگزیده خداست؛ کسی است که «اگر مرد بود، نبی بود».
نام فاطمه علیهاالسلام جاری در جان هاست. جهان با نام او رنگ عشق گرفت.
او همدم تنهایی های خدیجه و یاری گر سختی های رسول است.
سیب
رقیه ندیری
وحی آمد و سوره ای عجیب آوردند
یک مژده به یک مرد غریب آوردند
یک دسته فرشته، روی بال و پرشان
از عرش به سمت خاک سیب آوردند
یک سیب سرآغاز همه هست خدا
پروانه ترین بندگان، مست خدا
یک سیب که شد کوثر پیغمبر عشق
یک سیب که بود قسمت دست خدا