چکیده:
یکی از مباحث اساسی و کلیدی در فلسفه که اثبات و عدم آن نقش بنیادین در پاره ای از مسائل فلسفی دارد، مسئله اتحاد عاقل و معقول است.از دیرباز حتی خیلی پیش از اسلام این مسئله مورد توجه اندیشمندان بوده و دیدگاههای متفاوتی درباره آن ارائه شده است.در این میان، دیدگاه رئیس فلاسفه مشاء در عالم اسلام به درستی روشن نیست; ایشان از سویی، در کتاب شفاء و اشارات به طور صریح و قاطع به مخالفت با آن پرداخته است، و از سوی دیگر، در کتاب مبدا و معاد با ارائه بیانی اجمالی و تفصیلی به طور جانبدارانه از نظریه اتحاد عاقل و معقول دفاع کرده آن را اثبات می کند.اینکه کدام نظریه مورد اعتقاد ابن سینا بوده و این که کدام یک از این دو دیدگاه او مقدم بر دیگری است و یا آن چه در مبدا و معاد آورده بر اساس ممشای قوم (مشائین) بوده یا نه مباحثی است که در این مقاله تلاش شده با استمداد از شواهد و قراین تا حدودی به آن پاسخ داده شود.
کلید واژه ها: عقل، عاقل، معقول، اتحاد، صورة، ماده و نفس
مقدمه
نظریه شیخ درباره اتحاد عاقل و معقول دچار تطور و تحول شده است، به گونه ای که در اشارات و شفا آن را ابطال و طرفداران این نظریه را به شدت نکوهش می نماید. ولی در کتاب مبدا و معاد بحث اتحاد عاقل و معقول را طرح کرده و آن را می پذیرد.
ابطال نظریه اتحاد عاقل و معقول
شیخ در فصل هفت از نمط هفتم اشارات می گوید: و هم تنبیة ان قوما من المتصدرین یقع عندهم ان الجواهر العاقل اذا عقل صورة عقلیه صار هو هی ... (1) و در فصل دهم از همین نمط می گوید: حکایة و کان لهم رجل یعرف بفرفویوس عمل فی العقل و المعقولات کتابا یثنی علیه المشاؤون و هو حشف کله . (2)
منظور شیخ از «قوما من المتصدرین » اشاره به ارسطو و پیروان اوست، (3) زیرا ارسطو معتقد بود که عقل پیش از آن که درباره چیزی بیندیشد هیچ گونه صورتی ندارد، اما پس از آن که معقولی را اندیشید صورت معقول با نفس او یکی می شود، به بیان دیگر، هنگامی که عقل با تعقل فعلیت پیدا کند با معقول متحد می شود.عاقل و معقول پیش از تعقل، بالقوه متحدند و پس از فعلیت تعقل، بالفعل متحد می شوند.
در کلام بعدی شیخ تصریح می کند که فرفوریوس کتابی درباره اتحاد عاقل و معقول تصنیف کرد که مورد ستایش مشائین قرار گرفت، لیکن تمامی مطالب او باطل و بی اساس است.هم چنین در فصل ششم از مقاله هفتم علم النفس شفا، به شدت با این مساله مخالفت کرده و می گوید:
این که گفته شده نفس با معقولات خودش متحد می گردد از اموری است که من آن را محال می دانم . (4)
«فانی لست افهم قولهم ان شیئا یصیر شیئا آخر» و در ادامه می پرسد: منظور از اتحاد نفس با صور معقوله چیست؟ اگر مراد این است که صورتی که در نفس هست خلع شده و صورتی دیگر جای آن را می گیرد; یعنی نفس به عنوان موضوع یا جزء موضوع باقی می ماند و صورت ها عوض می شوند، این مطلب مدعای شما را ثابت نمی کند، چرا که نفس در هر دو حال باقی است و تنها صور آن تغییر پیدا می کنند، همانند سیبی که رنگش عوض می شود یا آبی که به بخار تبدیل می شود.
اینها خلع و لبس است که در آنها ذات شی ء تغییر نمی یابد.اما اگر بگویید منظور این است که تمامی نفس صورت معقوله می شود این چهار فرض پیدا می کنند، زیرا آن گاه که شیی ء به شی ء دیگر تبدیل می شود، آیا شی ء اول پس از تبدیل شدن به حال خود باقی می ماند یا معدوم می شود و در هر یک از دو حالت، شی ء دوم چه وضعی دارد، موجود است یا معدوم؟ بنابراین، در مجموع چهار حالت قابل تصور است:
1- هر دو مورد موجود باشند;
2- هر دو پس از تبدیل شدن معدوم می شوند (این فرض چون بطلانش واضح است، شیخ مطرح نکرده است).
3- شی ء اول موجود و شی ء دوم معدوم شود;
4- شی ء اول معدوم و شی ء دوم موجود باشد.
شق اول که هر دو موجود باشد، قابل تصور و تحقق است، اما در این فرض اتحادی صورت نگرفته، بلکه هر یک به حال خود باقی مانده است.شق سوم نامعقول است، چرا که معنایش این است که شی ء اول شی ء دوم شده و سپس معدوم گردد، به بیان دیگر، شی ء اول متحد با معدوم شود.شق چهارم محذوری ندارد، چیزی (شی اول) معدوم شده و چیزی (شی دوم) دیگر موجود گردیده، اما این مدعای شما، یعنی اتحاد بین دو شی ء را ثابت نمی کند، چون در شق چهارم چیزی معدوم شده و از بین رفته است و شی ء دیگر حادث و ایجاد شده است.
سپس شیخ، چنان که پیش از این گفته شد، بانی و واضع قول به اتحاد عاقل و معقول را نکوهش کرده و می گوید: «شخصی که معروف به فرفریورس است کتابی در این باره تدوین کرده است که مشایین آن را پسندیده و ستایش کرده اند، در حالی که تمام مطالب کتاب زاید و فاقد ارزش است.اینان می دانند که خودشان و مؤلف کتاب، چیزی درباره این مطلب درک نکرده اند و از معاصران خود او، شخصی مطالب کتاب را نقض کرده است و پاسخ های فرفوریوس از این اشکال ها از اصل کتاب فروتر و بی ارزش تر است » .
شیخ در کتاب علم النفس شفاء پس از ابطال قول به اتحاد عاقل و معقول می گوید: بیش ترین چیزی که دیگران را به هوس واداشته تا در این باره ابراز نظر کنند، دیدگاه های شخصی است که مدخلی بر منطق به نام ایساغوجی تدوین کرده و اشتیاق فراوانی به خیال پردازی و کلمات شاعرانه و صوفیانه داشته است و مبنای او در گفتار برای خود و دیگران خیال پردازی است و کتاب های او درباره عقل و معقول و نفس، گواهی است بر سخن ما برای کسانی که اهل تحقیق و تشخیص اند . (5)
اثبات اتحاد عاقل و معقول
شیخ در فصل هفتم از مقاله اول کتاب المبدا والمعاد (6) بحث اتحاد عاقل و معقول را طرح کرده و بر خلاف سایر کتاب هایش که به شدت طرفداران این نظریه را نکوهش می کند، آن را می پذیرد.
ایشان در فصل یاد شده به سه مطلب اشاره می کند:
1- ذات واجب الوجود، معقول و عقل است.
2- هر ماهیتی که مجرد از ماده و لواحق آن باشد، ذاتش عقل، معقول و عاقل است.
3- عقل، عاقل و معقول واحدند و به بیان دیگر، عاقل و معقول با یکدیگر متحدند.
پس از بیان این دو مطلب که جنبه مقدمی داشت، به بحث اتحاد عاقل و معقول می پردازد و با دو بیان اجمالی و تفصیلی آن را اثبات می کند.
اصل مدعا: اگر برای عقل بالقوه (قوه عاقله) صورت معقوله ای (که مجرد از ماده و لواحق آن است و عقل بالفعل به حساب می آید) حاصل شود، عقل بالقوه با آن صورت (عقل بالفعل) متحد و بالفعل می شود و چنان چه متحد نشود، عقل بالقوه هیچ گاه تبدیل به بالفعل نخواهد شد و همیشه موضوع و قابل باقی خواهد ماند.
بیان اجمالی: اگر صورت معقوله ای که برای عقل بالقوه حاصل می شود، شود، متحد با آن مطلوب و مدعا ثابت خواهد شد و اگر متحد نشود، عقل بالقوه که به منزله ماده و عقل بالفعل که به منزله صورت است باید همانند ماده و صورت باشند; یعنی گرچه وجود واحدی را تشکیل داده اند، با این حال، دو شی ء متغایر و بیگانه.بنابراین، عقل بالقوه و بالفعل دو شی ء متغایرند و چنان چه عقل بالقوه بخواهد عالم به صورت (عقل بالفعل) شود، چون متغایر و بیگانه اند برای عالم شدن به صورت باید از صورت، صورتی داشته باشد، نقل کلام به آن صورت می کنیم و می پرسیم رابطه این صورت با عقل بالقوه چگونه رابطه ای است، اگر رابطه اتحاد و یگانگی باشد، مطلوب ثابت است و اگر رابطه، رابطه تغایر و بیگانگی باشد برای عالم شدن به صورت دوم نیز نیاز به صورت دیگری است و منجر به تسلسل می شود و چون تسلسل محال است به ناچار برای تحقق تعقل باید بپذیرید که عقل بالقوه و بالفعل با یکدیگر متحدند.
بیان تفصیلی: چنان چه رابطه عقل بالفعل و بالقوه مانند رابطه صورت و ماده باشد; یعنی همانند دو شی ء متغایر باشند که کنار هم قرار گرفته اند، در این صورت، از سه فرض خارج نیست و چون هر سه فرض باطل است، پس رابطه عقل بالفعل و بالقوه، رابطه اتحاد و یگانگی است.
فرض اول: عقل بالفعل همان صورت است.
فرض دوم: عقل بالفعل همان عقل بالقوه است که با صورت متحد نشده است.
فرض سوم: عقل بالفعل مجموع عقل بالفعل و عقل بالقوه است، اما مجموعی که کنار یکدیگرند نه متحد با هم، به بیان دیگر، عقل بالفعل یا مثل صورت است یا مثل ساده و یا مجموع این دو.
اما فرض این که عقل بالقوه همان عقل بالفعل بوده و صورت معقوله برای او حاصل شده، اما متحد با او نشده باشد; یعنی حصول صورت برای ماده، که تمامی اقسام این فرض باطل است، زیرا یا عقل بالقوه، صورت معقوله را تعقل می کند یا تعقل نمی کند; اگر تعقل نکند عقل بالقوه هیچ گاه بالفعل نخواهد شد، چون مفروض این است که تعقل نکرده و حالش هم تغییر نکرده است، اما اگر عقل بالقوه صورت معقوله را تعقل کند، می پرسیم که این تعقل چگونه است؟ آیا به وسیله صورت دیگری صورت معقوله را تعقل کرده است یا بدون واسطه، چنان چه به واسطه صورت دیگری تعقل محقق شده است، برای تعقل آن صورت هم محتاج به صورت دیگری خواهد بود که مستلزم تسلسل است و چنان چه صورت معقوله را بدون هیچ واسطه ای تعقل کند، می پرسیم که آیا صرف حصول این صورت معقوله (عاقل بالفعل) برای وقوع عاقله کافی است که آن را تعقل کند; یعنی قوه عاقله بدون این که مشروط به شرطی شود، به صرف حصول، قدرت بر تعقل صورت معقوله دارد یا صرف حصول صورت کافی نیست، بلکه حصول صورت معقوله برای قوه عاقله با این قید که شانیت تعقل داشته باشد، قوه عاقله را توانا می سازد که آن را تعقل کند؟ چنان چه گفته شود که صرف حصول صورت برای تعقل کافی است، می گوییم که حصول این صورت معقوله در خارج برای ماده و عوارض ماده هم وجود دارد، پس باید برای آنها هم ادراک حاصل شود و ماده هم عاقل باشد، چون صورت معقوله در اعیان طبیعی برای ماده و عوارض آن حاصل است.اگر گفته شود که این دو مورد با یکدیگر تفاوت دارند، زیرا در محل بحث، حصول صورت معقوله برای عقل بالفعل در حالی حاصل است که مجرد از ماده باشد، اما حصول صورت معقوله برای ماده به گونه ای است که آمیخته با ماده و مقرون به ماده است، شیخ در پاسخ می گوید: اختلاط و آمیزش با چیزی (ماده ای) سبب نابودی ذات شی ء نمی شود; یعنی ذات و حقیقت شی ء، خواه برهنه از ماده باشد، یا آمیخته با آن همراه با مجموعه است.همان طور که ذات صورت برای قوه عاقله وجود دارد برای ماده و عوارض آن هم وجود دارد و آن چه سبب تعقل بود صرف حصول صورت بود و حصول صورت در هر دو مورد محقق است، بنابراین، باید بپذیرید که ماده عاقل است و این چیزی است که شما از آن گریزان هستید.بر این اساس، صرف حصول صورت معقوله به طور مطلق و فارغ از هر قیدی نمی تواند سبب تعقل باشد.اگر گفته شود که صرف حصول صورت معقوله سبب تعقل نیست، بلکه صورت معقوله همراه با قید شانیست تعقل، سبب تعقل است; یعنی حصول صورت برای چیزی است که شانیت تعقل دارد، شیخ پاسخ می دهد که این فرض محذور پیشین را ندارد، اما محذور دیگری دارد و آن این که مراد از شانیت تعقل چیست؟ آیا معنای شانیت تعقل آن است که وجود صورت برای آن موجود است؟ یعنی صورت معقوله، عقل بالقوه را عاقل می کند، البته مشروط به این که وجود پیدا کند، چنان که مراد از تعقل، وجود و حصول صورت باشد، مثل این که بگوییم معقول بودن صورت به دلیل وجود صورت برای چیزی است که از شان آن چیز وجود صورت برای او است و شانیت تعقل را دارد; یعنی صورت برای او حاصل شود، در این صورت، این معنا (حصول صورت) در ماده هم هست، که صورت معقوله برای آن حاصل و موجود است، لذا همان اشکال پیشین که ماده عاقل باشد، دوباره مطرح می شود.
اگر گفته شود که شانیت تعقل به معنای حصول و وجود صورت نیست، بلکه منظور این است که عقل بالقوه بدون آن صورت معقوله توانایی دارد که عقل بالفعل شود، پاسخ این است که این اختلاف مفروض است، زیرا فرض بر این است که صورت معقوله را برای عقل بالقوه وجود گرفته و تنها سخن در اتحاد و عدم اتحاد آن است.
اما در این فرض که عقل بالفعل همان صورت باشد و صورت معقوله به تنهایی عقل بالفعل، در این صورت، آن چیزی که به منزله ماده است هرگز بالفعل نخواهد شد، چرا که فرض بر این است که عقل بالفعل همان صورت مجرده است و عقل بالقوه عقل بالفعل نیست، بلکه محل و قابل عقل بالفعل و شیی ء که قابل و محل است، نمی تواند بالفعل شود، در نتیجه، آن چه به منزله ماده است روشن است که به فعلیت نمی رسد، چرا که نقش قابل را دارد و آن چه به منزله صورت است، اگر خود همین عقل بالفعل باشد همیشه بالفعل خواهد بود و محال است که وجود پیدا کند و عقل بالقوه باشد.
اما فرض این که عقل بالفعل عبارت از مجموع صورت معقوله و قوه عاقله باشد، از دو حال بیرون نیست یا این عقل بالفعل ذات خودش را درک می کند و بالفعل است یا غیر ذات خودش را درک می کند.فرض اخیر که چیزی غیر از ذات خودش را درک کند صحیح نیست، زیرا غیر ذات عقل بالفعل، یا یکی از اجزای آن است; یعنی ماده یا صورت و یا چیزی خارج از ذات و اجزای ذات.اگر معقول چیزی بیرون از ذات و اجزا باشد تعقل آن شی ء ثالث را بپذیرد و به وسیله آن بالفعل شود.به بیان دیگر، طبق این فرض عقل بالفعلی که از مجموع صورت معقوله و عقل بالقوه، تشکیل شده است می خواهد غیر ذاتش را درک کند، این عقل بالفعل باید به منزله ماده باشد و صورتی که معقول اوست غیر از صورتی باشد که به عنوان یکی از اجزای مجموع همراه با قوه عاقله تشکیل دهنده عقل بالفعل بودند.این صورت معقوله (شی ء ثالث) صورتی غریبه و بیگانه است که مجموع می خواهد به وسیله آن از قوه خارج شده و به فعلیت برسد.در این جا همان اشکال پیشین وجود دارد که رابطه این صورت بیگانه و غریبه با مجموع، که می خواهد به وسیله آن به فعلیت برسد، چگونه رابطه ای است؟ رابطه اتحاد و یگانگی است یا رابطه تغایر و از هم گسیختگی؟ چنان چه رابطه بین صورت معقوله و مجموع، رابطه اتحاد باشد مدعا اثبات می شود و چنان چه رابطه، رابطه بیگانگی و تغایر باشد، شی ء متغایر نمی تواند متغایر از خویش را درک کند، لذا به ناچار برای درک آن محتاج به صورت دیگری است و این مستلزم تسلسل است.اما چنان چه معقول عقل بالفعل شی ء ثالث و خارج از ذات نباشد، بلکه یا یکی از اجزای ذات باشد، خواه جزئی که به منزله ماده است (عقل بالقوه) و خواه جزئی که به منزله صورت است (صورت معقوله) یا هر دو جزء معقول باشند، در هر یک از این سه احتمال، تعقل عقل بالفعل یا به وسیله جزئی است که به منزله ماده است یا به وسیله جزئی است که به منزله صورت است یا به وسیله مجموع (عقل بالقوه و صورت معقوله) است که مجموع نه قسم می شود و تمامی اقسام باطل است.در سه قسم از نه قسم، معقول جزئی است که به منزله ماده است و عاقل آن یا ماده است یا صورت و یا هر دو; آن جا که معقول و عاقل، هر دو ماده باشند. در حقیقت ماده خودش را تعقل می کند و عقل بالفعل است که برای به فعلیت رسیدن نیاز به اتحاد با جزء دیگر - یعنی صورت - ندارد و اگر معقول که جزء به منزله ماده است، به وسیله صورت تعقل شود; یعنی عاقل آن صورت باشد، طبق این فرض، عاقل - یعنی صورت - همیشه مبدا بالقوه و قابل است و معقول - جزئی که به منزله ماده است - مبدا بالفعل و بالفعل، و این امری بر خلاف بداهت و ضرورت است، زیرا صورت همیشه بالفعل و ماده همیشه بالقوه است.
پی نوشت ها:
* - استادیار گروه فلسفه و کلام دانشگاه قم
1) ابن سینا الاشارات والتنبیهات، ج 3، ص 292.
2) همان، ص 295.
3) همان، ص 293.
4) این سینا: علم النفس شفا، فصل 6 طبع مصر، از مقاله 7، ص 212.
5) همان، ص 213.
6) ابن سینا: المبدا و المعاد به اهتمام عبدالله نورانی، چاپ اول، مؤسسه مطالعات اسلامی، دانشگاه مگ گیل با همکاری دانشگاه تهران، سال 1363، ص 6.