شناسه : ۳۶۸۱۷۲ - چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۶ ساعت ۰۱:۲۶
قطعه ادبی/ به انگیزه سالروز عروج خون وش دخت گرامی آفتاب؛ فاطمه (سلام الله علیها) بانوی آینه و آفتاب
.
.. و باز چشمان بی رمقش را می گشاید و نگاهش را در نگاه خیس کودکان خود گره می زند. بغض سنگین گلو، راه گریه را بر همه سد کرده است و همه منتظر شکستن بغض کسی اند تا اندوه دل را سبک کند. تصویر غم بار مادر پشت پرده های اشک مدام ورق می خورد و همه ساکت نشسته اند. مادره آغوش خسته و زخم خورده خود را می گشاید و کودکان بی مهابا به سوی او به پرواز درمی آیند. آسمان رنگ غروب دارد، زمین را تب فرا گرفته و خانه در سیّالِ سیاهِ غم فرو رفته است. نگاه ها درهم تکرار می شوند و... مادر لباس تمیزی می پوشد و آرام در بستر خود می آرامد. غنودن او همان و افزون شدن دلهره کودکان همان.
رو انداز را به روی خود می کشد و به سمت قبله می خوابد. کسی جرأت نمی کند پا در خلوت مادر بگذارد. اسماء با چهره ای اشکبار از اتاق بانو بیرون می آید. دیگر لازم نیست چیزی بگوید. بغض گلویش می ترکد و کودکان سراسیمه به داخل حجره مادر می روند و کبوتر بغض خود را از تنگای قفس سرد و تنگ حنجره ها تا عرش خدا آزاد می کنند. علی (علیه السلام) با زانوانی لرزان بر آستانه در می ایستد. زانوانش زیر بار سوگ می لرزد و با گامهایی بریده به سوی حجره فاطمه (سلام الله علیها) به راه می افتد. پر پر زدن کودکان و مویه های غریبانه شان، داغ دلش را سنگین تر می کند.
زینب (سلام الله علیها) شروع به واگویه و دل مویه می کند. حسین (علیه السلام) کف پای مادر را می بوسد. حسن (علیه السلام) فریاد می زند و...
این جا خانه علی (علیه السلام) است. خانه ای که با رفتنِ فاطمه (سلام الله علیها) روزگاری دشوار را آغاز نمود. چهره آرام و معصوم فاطمه (سلام الله علیها)، رخ در نقاب مرگ کشیده بود و آرامشی ابدی یافته بود. آرامش از اندوهی بزرگ؛ اندوهی به وسعت تاریخ؛ داغ از دست دادن بهانه هستی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و این تازه گوشه ای از داغ دل او بود. او به چشم خویش دیده بود که درِ خانه وحی را آتش زدند و ریسمان به گردن وصی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پسر عم و شوی بزرگوارش انداخته و در کوچه های مدینه کشانیده بودند و آنقدر این مصائب بر او دشوار بود که درد سینه و بازو را فراموش کرده بود. اکنون در آرامشی ابدی فرو می رفت و مرگ چون نسیمی روح نواز، تن رنجور و خسته او را در هاله ای از آسایش در بر می گرفت و آرام در خواب فرو می رفت. می رفت و نگاهش را از جهانی پر از ظلم و بیداد برمی داشت؛ جهانی پر از نابرابری؛ جهانی که مردمش حرمت یاس را نمی شناختند و در دنیایی خاکی زمین گیر شده بودند. لبخند بر چهره نزار او پر رنگ تر می شد و شوق دیدار پدر و غنچه نشکفته پرپر او، میلش را بر این دنیا کم کرده بود و فقط تنهایی علی (علیه السلام) بود که بر دلش نیشتر می زد و خاطر رنج دیده او را می آزرد. و او رفت تا جهانی بداند ارزش دُردانه هستی را.
بال گشود و تا بی انتها پر کشید. سوگ بی پایانش بر قلب مهدی «عجل الله تعالی فرجه الشریف» تسلیت باد.