خاندان و خانواده
از جمله همسران دومین فروغ امامت حضرت امام حسن مجتبی(ع) ام بشیر دختر ابی مسعود می باشد که در برخی منابع نامش را فاطمه نوشته اند، امام دوم از این بانو صاحب سه فرزند به نام های زید، امّ الحسن و امّ الحسین گردید. زید بزرگترین فرزند امام مجتبی است و ابونصر بخاری حتی وی را به لحاظ سن از حسن مثنی بزرگتر دانسته است.
زید که از مادری خزرجی دیده به جهان گشود سیدی جلیل القدر، شکوهمند و بخشنده بود که خیر او به همه می رسید و مردمانی از روستاها و شهرهای دور و نزدیک برای جلب سخاوت و کرامت او به سوی مدینه رهسپار می گردیدند، در سروده ای او را چنین ثنا گفته اند: نواده محمد مصطفی چون به سرزمینی در آید خشکی آن را برطرف می نماید و آن را به منطقه ای سبز و خرّم تبدیل می کند، زید بهار مردم است و در هر تابستان گرم و خشکی وقتی گیاهان شکوفه نمایند و خوشه ها برآیند تمامی خوبی ها را به دوش می گیرد، گویا چراغی است در شبی تاریک و قیرگون.(1)
رجال شناسان در آثار خود یادآور شده اند زید فرزند امام حسن (ع) در حالی که بر اسبی سوار بود در بازار معروف مدینه می ایستاد و مردم در برابرش ازدحام می کردند. و از سیمای پرجاذبه اش متحیّر می شدند و می گفتند: چقدر به رسول اکرم(ص) شباهت دارد. شیخ مفید می گوید: طبع بلند، احسان و نیکی به مردم از صفات بارز زید بود. زید تولیت موقوفات حضرت نبی اکرم(ص) را عهده دار بود و در زمان خود ریاست طایفه ای از بنی حسن را بر عهده داشت، خویشاوندان او را به فضیلت و پارسایی می شناختند.(2) زید با وجود مقامات و کمالاتی که داشت، مطیع امامان عصر خود بود و پیروی از ستارگان درخشان را وظیفه خویش می دانست.(3)
زید، لُبابه دختر عبیداللّه بن عباس را به همسری خویش برگزید، این بانو نخست به ازدواج حضرت ابوالفضل درآمد و با شهادت آن حضرت به مدینه آمد و در این شهر همراه ام البنین به سوگواری پرداخت. محصول این پیوند پاک پسری است به نام حسن که نسل زید از طریق او تداوم می یابد. زید دست این فرزند را می گرفت و وی را به بارگاه جدّ خویش حضرت رسول (ص) می آورد و عرض می کرد: ای رسول خدا این پسر حسن فرزند من است، و از او رضایت دارم، در یکی از شب ها طی رؤیایی راستین حضرت محمد(ص) را مشاهده کرد که خطاب به وی می فرمود: ای زید به دلیل رضایت تو از حسن، من از وی خشنودم و خداوند متعال نیز از او راضی است.
مورخین نوشته اند زید همراه عمویش به کربلا رفته و همراه اسیران به سوی شام روانه شده و از آن پس به مدینه بازگشت. حسن در بیت پدر به شکوفایی رسید و در پرتو پروش های پدری جلیل القدر و مادری با ایمان دوران کودکی و نوجوانی را پشت سرنهاد، حسن اَنور را شیخ بنی هاشم معرفی کرده اند، شرح حال نگاران او را عابد مورد اعتماد و بزرگی از اهل بیت و مستجاب الدعوة معرفی کرده اند، او با پیروی از اجداد پاک خود، بسیار قرآن کریم را تلاوت می کرد و به کثرت عبادت، شب زنده داری، روزه داری همراه با زهد و پارسایی مشهور بود، باب دانش، بیان، ذوق و ادبیات را بر روی خود گشود و به دلیل همین مقامات معنوی و علمی لقب هایی چون انور،عالم،عابد،فاضل،شریف،مِنْ کُبّارِ آل البیت برایش ذکر نموده اند. حسن النور در روایات از افراد مورد وثوق می باشد و از پدرش زید و عمویش عبداللّه بن حسن و جمعی دیگر از راویان مورد اعتماد حدیث نقل می کرد. او سخاوت و کرم را از پدرش به ارث برد و مردمان زیادی را مورد اکرام خویش قرار می داد. از حسن انور کراماتی نیز نقل شده است.(4)
حسن انور در رعایت امور شرعی و مراعات مسایل دینی اصرار داشت و می کوشید در جامعه، مردم موازین مذهبی را به درستی رعایت کنند. وقتی در حجاز مسؤولیت اجتماعی سیاسی را عهده دار بود، اگر مشاهده می کرد کسی خلاف شرعی مرتکب می شد او را به شدت مورد توبیخ و ملامت قرار می داد، در هنگام امارت مدینه در امور حکومت احتیاط بسیار می نمودو بر این که مردم حدود الهی را مورد توجه قرار دهند و گرد محرمات نگردند مُصِر بود، از مدح و چاپلوسی افراد بخصوص توصیف های اغراق گونه شاعران نفرت داشت و به آنان تأکید می نمود به جای این امور حُرمت دستورات قرآنی و سنت نبی اکرم را پاس بدارید و مردم رابه سوی خصال نیکو تشویق کنید. و اهل بیت پیامبر (ص) را مدح نمائید.(5)
حسن بن زید از جنایات منصور خلیفه عباسی بسیار متنفر و منزجر بود. یک بار وقتی ابراهیم فرزند عبداللّه بن حسن در بصره همراه عدّه زیادی از اولاد انصار و مهاجرین و فرزندان ابوطالب به دلیل مخالفت با عباسیان و مبارزه با منصور دوانیقی کشته شدند حسن انور از این ماجرا بسیار متأسف گردید و چون سرابراهیم را در طشتی نهادند و در برابر خلیفه عباسی قرار دادند، حسن که در آنجا حضور داشت با مشاهده این وضع اسف بار دگرگون گردید، رخسارش به زردی گرائید و خطاب به منصور گفت: در حالی او را به شهادت رسانیدی که بسیار روزه دار و شب زنده دار بود و مایل نبودم چنین جنایات بزرگی را مرتکب شوی، یکی از چاپلوسان درباری گفت: ای حسن، گویا کشتن ابراهیم را برای خلیفه عیب می دانی، فرزند زید پاسخ داد: آیا توقع داشتی حقیقت را انکار کنم و پس از این که آن انسان به خون خفته، خداوند را ملاقات کرد بر وی دروغ گویم، ناگفته نماند حسن بن زید در برخورد با عباسیان راه تقیه را پیش گرفت و با پذیرش امارت مدینه کوشید از اولاد امام حسن حمایت کند و تلاش نماید فرزندان علی(ع) کمتر مورد فشار و اذیّت قرار گیرند و نام خاندان عصمت و طهارت با نقشه ها و تبلیغات عباسیان کم رنگ نگردد. همچنین با گماشتن افرادی در دستگاه عباسیان نفوذ لازم و کافی داشته باشد و مبارزان حسنی را از کم و کیف، موقعیّت و میزان قدرت دولت وقت باخبر کند کما این که منصور به این موضوع پی برد و اعتمادش نسبت به حسن انور کاهش یافت و وی را مورد غضب خود قرار داد و از فرمانروایی مدینه برکنار کرد و تا زمان هلاکت این خلیفه خون آشام و سفّاک وی در حبس و مشقت بسر برد.(6)
او در جهت مطالبه حقوق علویان اهتمام وافری داشت و از این حیث هرگاه فرصتی بدست می آورد قوای خود را برای تضعیف قدرت عباسیان بکار می گرفت. حسن بن زید که روزگار را با فراز و نشیب فراوانی سپری نمود و در پایان زندگی دنیوی هنگام برگزاری حج، دنیای فانی را وداع گفت، او در این هنگام (سال 168 هجری) هشتاد سال داشت.(7)
نوید پر امید
یازدهم سال 145 هجری بود و جامعه اسلامی خودش را برای بزرگداشت سالروز ولادت حضرت ختمی مرتبت مهیا می ساخت، فرا رسیدن چنین ایّام فرخنده ای برای علویان و سادات و منسوبین به رسول اکرم(ص) نشاطی مضاعف داشت. حسن انور همچون دیگر افراد از خاندان نبوی برای گرامی داشتن چنین روز مبارکی لحظه شماری می کرد، امّا گویا در خانه خودش هم خبرهایی بود که آگاهی از آن توأم با شعف و شادمانی بود. رفت و آمد زنان خویشاوندان و همسایه ها در خانه حسن انور بیانگر واقعه ای مسرّت بخش است، آری همسرش که در حال وضع حمل بود که دردها و ضعف های خویش را با ذکر و دعا کاهش می داد، ناگهان پس از لحظاتی طفلش دیده به جان گشود، سیمای این نورسته چون ماه شب چهارده می درخشید، اشک شوق بر گونه هایش دوید و با عواطف مادری به نوزاد خویش می نگریست. اهل خانه و اطرافیان حسن انور را از تولّد این کودک با خبر ساختند و افزودند فرزندی بر اولادت افزوده شد، امّا این یکی دختر است، مبارک باشد. موجی از نشاط قلب و ذهن این سید هاشمی را فرا گرفت، فرمایش جدش رسول خدا(ص) در گوش او طنین انداز گردید که فرموده اند «خیر اولادکم البنات»(8)زنان بنی هاشم فریاد می زدند و شادی می نمودند، فرزند زید به سوی اتاقی که مادر و کودک بودند رفت، حاضران با ورودش به رسول اکرم(ص) و آل او صلوات فرستادند و برای عرض تبریک بر یکدیگر پیشی گرفتند، نان و خرما بود که دست به دست، بین میهمانان توزیع می گردید، فقیران و درماندگان نیز بی نصیب نبودند، آشنایان و بستگان گروه گروه به سوی منزل حسن انور حرکت می کردند تا ضمن تهنیت گویی از خوان نعمت حسن انور برخوردار شوند.
کودک را در قنداقه سفیدی پیچیدند و در دامن پدرش نهادند، او نوزاد را در آغوش کشید و درگوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و با اجرای این سنّت نبوی رفتار فرزند خویش را تقدیس کرد و ذهن و روانش را با نغمه توحید و سرودی آسمانی و عرشی آشنا ساخت. در هفتمین روز ولادتش طی مراسمی نام نفیسه برای این دختر تعیین گردید که هم هویت او را روشن کند و هم یادآور خصال نیک او باشد از قرائن برمی آمد که مولود مزبور آینده ای درخشان خواهد داشت و چون گوهر نفیسی در صدف عفاف به انسان ها درس درستی و راستی و بهتر زیستن را آموزش خواهد داد، در سیمایش اطرافیان کرامت و خصلتی ویژه مشاهده می کردند و آینده ای امید بخش و توأم با عزت را در چهره اش می کاویدند به راستی این طفل چقدر خوش قدم و مبارک بود که پس از طی دوران رشد و شکوفایی به درجات و مراتبی از فضل و فضیلت رسید که پس از قرون و اعصار متمادی نام و یادش در اذهان باقی مانده و نیز به واسطه وجود او، از پدر و جدش(زید) یاد می گردد و در میان نه فرزند که حسن انور داشت، این دختر با کسب معارف و پیمودن طریق حقیقت نامی جاویدان و شهرتی فراگیر بدست می آورد و نه تنها برای خانواده اش بلکه برای سادات حسنی و شیعیان عزّت و افتخار آفرید. گویی خداوند تبارک و تعالی گلی معطر را به این خاندان تقدیم کرده بود تا از شمیم روح بخش آن کثیری از مردمان بهره مند گردند.
دوران صباوت
نفیسه از همان ماههای نخستین ولادت، با نوازش های سرشار از عطوفت والدین مأنوس گردید، بتدریج رشد نمود و با اطرافیان ارتباط برقرار کرد، این کودک توانست از مادری پاک سرشت سرمشق بگیرد و از رفتار وی تأثیر پذیرفته و با پرورش های اخلاقی چنان شکوفا شود که دوران با برکت زندگی را با شرافت، سلامت نفس، پرهیزگاری و کرداری شایسته بگذراند، مادر، حسن سلوک، وظیفه شناسی، مهربانی، فداکاری و دلسوزی را به نفیسه آموخت و بذر عفت و تقوا و اخلاص را در اعماق وجودش کاشت، این گوهر گرانبها در کلاس درس مادر یاد گرفت که چگونه در برابر سختی ها مقاومت کند، شکیبایی ورزد، از ناملایمات هراس به دل راه ندهد و با جرأت و شهامت از مظلومان و محرومان دفاع کند و رفتار ستمگران را نکوهش کند. نفوذ سازنده و رشد دهنده پدر را نیز نباید در تربیت این دختر کم اهمّیت تلقی کرد.گویا نفیسه با لبخندهای کودکانه به این واقعیت صحه می نهاد که می تواند بر رفتارهای خوب پدر تکیه کند زیرا او خیلی پر حرارت، رئوف و پرشور بود و نسبت به دخترش عطوفت ویژه ای بروز می داد.
نفیسه این سعادت را بدست آورد که در بوستان عترت رشد یابد و محیط تربیتی او حرم امن الهی گردید گویی شرایط گوناگون با یکدیگر متحد شده بودند تا این کودک سعادت دنیا و آخرت را نصیب خود بنماید و در پرتو معارف قرآنی و فرهنگ اهل بیت خود را در چشمه فضایل و مکارم شستشو دهد و با کسب کمالاتی ملکوتی به عنوان اُسوه ای برای بانوان، معرفّی شود.
سازندگی های اخلاقی موجب گردید که نفیسه در دوران کودکی مزه ایمان را با ذائقه روح و روان خویش بچشد، او دوران کودکی و نوجوانی را در مکّه و مدینه گذرانید، خانه ای که در آن اقامت داشت در غرب مدینه و درست مقابل خانه حضرت امام صادق (ع) قرار گرفته بود، در ایامی که نفیسه بهار نوجوانی را سپری می کرد هفتمین فروغ امامت حضرت امام کاظم(ع) در این شهر به تلاش های برجسته علمی و فرهنگی و نیز تربیت شاگردانی برجسته مشغول بود اما نفیسه همچون گروه دیگری از سادات، علویان و شیعیان از یک ماجرای تلخ و مرارت آور رنج می برد زیرا در پرتو افشاگری های حضرت موسی بن جعفر(ع) متوجّه گردید اختناق و فشار سیاسی زمامداران خودکامه و مستبد پیروان خاندان عصمت و طهارت (ع) را در تنگناهای
سختی قرار داده است به موازات این رنجیدگی خاطر، وقوع برخی حوادث، این دختر نوجوان را نسبت به آینده امیدوار می ساخت و آن قیام های شورانگیز گروهی از علویان بود که پرده از چهره کریه ستمگران و غاصبان حکومت برمی افکند.(9)
پیوندی پربار
هنگامی که نفیسه پانزده بهار را پشت سرنهاد و به موازات رشد جسمی از تربیت های معنوی برخوردار گردید در بین علویان و بنی هاشم و عدّه زیادی از عاشقان خاندان عترت به عنوان دختری متدیّن، باوقار،عفیف و پاک نهاد شهرت یافت. از این جهت بسیاری از جوانان نکونام مدینه مهیای آن بودند تا او را به عنوان همسر آینده خویش انتخاب کنند اما پدرش درباره این که نفیسه با چه کسی ازدواج کند دقت زیادی داشت و مایل نبود دخترش را که در سنین نوجوانی در فضیلت و تقوا به موفقیّت هایی دست یافته است به هر خواستگاری بدهد. در این هنگام، اسحاق مؤتمن فرزند برومند امام صادق(ع)، از حسن انور خواست تا اجازه دهد او با این دختر ازدواج کند، فرزند زید در مقابل این خواستگاری مهر سکوت بر لب زد و جواب مثبتی نداد اسحاق وقتی موافقت پدر را دریافت نکرد از منزل حسن به روضه جدش پیامبر اکرم(ص) رفت و خطاب به آن رحمت عالمیان عرض کرد: یا رسول اللّه من دختر حسن را به دلیل تدیّن، پاکدامنی و شرافت خانوادگی به عنوان همسر آینده خویش می خواستم که پدرش تقاضایم را بدون پاسخ گذاشت، بسیار امیدوار بود که پیامبر
زمینه های این پیوند پاک را با آن نفوذ معنوی و قدوسی خویش فراهم سازد، آن روز به پایان رسید و چون حسن انور بربستر خویش آرام گرفت و خواب چشمانش را در ربود خاتم رسولان را در رؤیایی راستین مشاهده کرد که خطاب به وی فرمود: ای حسن، نفیسه را به اسحاق تزویج کن، فرزند زید روز بعد بدون درنگ با این ازدواج موافقت کرد و در ماه رجب سال 161 هجری زندگی مشترک آن دو آغاز گردید.(10) بدین گونه دو انسان نیکو سرشت همدیگر را کشف کردند و روح های تشنه آنان از سرچشمه زلال یکدیگر سیراب گردید. با این پیوند نور امام حسن (ع) و امام حسین(ع) بهم رسید زیرا جدّ نفیسه امام دوم و جدّ اسحاق امام سوم بود.
هر دو بحری آشنا آموخته |
هر دو جان بی دوختن بر دوخته |
نفیسه و اسحاق قرة العین هم بودند زیرا هر کدامشان با معیارهای ارزشی مجذوب هم گردیدند و در ایمان و پرهیزگاری و خلق و خوی با یکدیگر سنخیت داشتند و چنین ویژگی نه تنها آن دو را در حوادث و مصائب بیمه نمود بلکه همواره بر استحکام عاطفی و فکریشان افزود، اتکال به خداوند و امیدواری به لطف پروردگار این ارمغان را در آن دو زوج پدید آورد که به کشف استعدادها و توانایی های خود نایل گردند و در مسیر زندگی آن چنان سربلند گردند که خانواده های دیگر از برکت وجود این دو نفر بهره های معنوی و عرفانی ببرند. گویا آن دو گوهر هاشمی چشمه ای از معارف و فضایل را جاری ساختند که تشنگان فضایل و مکارم جرعه های جاویدی از جویبارهای آن نوشیدند.
همسری محدّث و وارسته
اسحاق هفتمین پسر امام صادق(ع) می باشد و مادرش حمیده مُصفّات نام دارد. وی فرزند صاعد از اهالی اندلس می باشد که در عصر امامت حضرت باقر(ع) از آن نواحی به عنوان کنیز به مدینه انتقال داده شد. این دختر بربری در بیت امام صادق (ع) شخصیتی شریف داشت و پیشوای ششم شایستگی های ذاتی و کمالات اکتسابی او را تکریم می نمود، امام صادق(ع) در وصف وی فرموده است: حمیده همچون گوهری از پلیدیها پاک بود و فرشتگان همواره از این بانو مراقبت می نمودند تا به من رسید و این به دلیل کرامتی است که خداوند در خصوص من و امام پس از من نمود به همین جهت حمیده را مصفاة(دارای سرشتی پاک) نامیده اند. حمیده در معارف و فضایل به درجه ای رسید که ششمین فروغ امامت به بانوان توصیه می فرمود در احکام شرعی و امور علمی به وی مراجعه کنند.(11)
آری اسحاق فرزند فرزانه چنین بانویی بود که منابع تاریخی او را به عنوان انسانی پرهیزگار و فاضل معرّفی کرده اند و از وی به عنوان فردی مورد وثوق، حدیث نقل کرده اند. چنانچه وقتی ابن کاسب روایتی نقل می نمود می گفت: مراثقه رضی اسحاق فرزند جعفر روایت نمود. اسحاق، امامت برادر خود را مورد تأیید قرار داد و از پدر خود برای مقام امامت حضرت کاظم(ع) روایت ذکر کرد، او را شبیه ترین مردم عصرش به رسول خدا(ص) دانسته اند.(12)
مقریزی (مورخ مصری) می نویسد: اسحاق اهل صلاح، خیر، فضل و فردی متدیّن به شمار می رود و طوایف رقی در مصر و بنوزهره در شهر حلب از نسل اویند.(13) ابن حجر عسقلانی نوشته است: اسحاق از کثیربن عبداللّه، عمروبن عوف، عبداللّه بن جعفر نخدومی و غیره، روایت نقل می کرد و ابراهیم من منزر، یعقوب بن حمید، یعقوب بن محمد الزهری از وی حدیث ذکر کرده اند.(14) اسحاق این روایت را در تأیید مقام با عظمت حضرت موسی بن جعفر(ع) آورده است: یعقوب فرزند جعفر روایت می کند که حدیث کرد مرا اسحاق بن جعفر الصادق که او گفت: روزی نزد پدر بزرگوار بودم که علی بن عمر بن علی بن علی از آن حضرت پرسید: جانم فدایتان باد، به که پناه بریم و مردم پس از شما به چه کسی مراجعه کنند. امام صادق(ع) فرمود: به صاحب این دو جامه زرد که بر تو هویدا خواهد گردید، لحظاتی گذشت که امام موسی بن جعفر بر ما وارد گردید در حالی که کودک بودند و دو جامه زرد بر تن داشت. همچنین اسحاق از جمله شهود وصیتی است که امام موسی بن جعفر(ع) درباره امامت فرزندش حضرت رضا(ع) از او استشهاد کرده است رجال شناسان از صداقت و درستی اسحاق سخن گفته اند، این مرد پارسا و محدث، آداب، سنن، فضایل و مناقب وافری از پدرش فرا گرفت. و در بین سادات، علویان، شیعیان، اصحاب پدر و مادر و نیز راویان حدیث، علماء و معاریف، مقام ارجمند و منزلتی والا به خود اختصاص داد. کنیه اسحاق ابومحمد می باشد و به دلیل شهرت در امانت داری او را مؤتمن گفته اند و محل تولدش را عُریض (ناحیه ای در مدینه) نوشته اند.(15)
وصف وارستگی
نفیسه در اعماق ضمیر خود گرایشی عاری از هرگونه آلایش به سوی حقیقتی مقدّس داشت که این ویژگی سرچشمه تلاش و تکاپویش به جانب کمال بود، بدین گونه در مسیر عبودیت گام برداشت و کوشید از هر عاملی که دلش را از یاد خدا غافل و از درگاه ربوبیت منصرف می کند اعراض نماید و چون تعلقات فناپذیر را ترک گفت رفته رفته حُب الهی در کانون دلش شعله ور گردید و از این رهگذر تمامی آثار خودخواهی و لذّات غافل کننده را از خود بپیراست. در مدینه طیّبه به حال عبادت و زهد بالید، روزها را صائم بود و شب ها را به نماز، ذکر و دعا سپری می ساخت، از حرم رسول خدا(ص) جدایی نمی گرفت، سی مرتبه اقامه حج نمود که بیشتر آن به حالت پیاده برگزار گشت، در حال انجام این فریضه عبادی و سیاسی سخت می گریست و به پرده کعبه می آویخت و عرض می کرد: الهی و سیّدی و مولای متّعنی و فرّحنی برضاک عنّی فلا سبب لی تسبب به یحجبک عنّی؛ ای خدا و آقایم و ای مولایم با رضا و خشنودی از من، مرا شادمان و بهره مند بنما چون وسیله ای ندارم که بدان متوسّل شوم تا غضب تو را از من دور کند.(16)
زینب دختر یحیی متّوج ـ برادرزاده این بانو ـ می گوید سال های متوالی در خدمت عمه ام نفیسه بودم، در این ایام ندیدم شب ها آرام گیرد و روزها از غذاها تناول کند، به او گفتم آیا به جان خودت ارفاق نمی کنی؟ جواب داد: چگونه چنین عمل نمایم در حالی که در برابرم گذرگاههای سخت و خطرناکی است که جز رستگاران کسی نمی تواند به سلامت از آنها عبور نماید و در حالی که قرآن را تلاوت می نمود و جویبار اشک از چشمانش برگونه هایش جاری بود.(17)
احمد ابوکف مصری خاطرنشان می نماید: نفیسه نفحه ای از نفحات روحانی اهل بیت بود که در خلال زندگی با تهجد و تعبّد و خصالی چون ورع و تقوا به درجه ای از دانش و معارف به همراه فصاحت رسید که دانشمندان و عارفان به محضرش می شتافتند تا از چشمه دانش و اندیشه اش بهره گیرند. گویی علم و تقوا را با هم جمع کرده بود(18)، دمیری گفته است سیده نفیسه نزد کسی درس نخوانده و استادی ندیده بود اما احادیث بسیاری شنیده و از اهل خیر و صلاح به شمار می آمد. در اواخر عمر چون از خواندن نماز با سوره های طولانی در حال قیام ناتوان گردیده بود، نشسته نماز اقامه می نمود. از شدت روزه داری بدنش به تحلیل رفته بود.(19)
نفیسه خاتون در زمره بانوان وارسته ای است که در تاریخ اسلام به تلاوت و ختم قرآن شهرت دارد، چون از سلاله خاندان طهارت بوده و در حدیث و تفسیرمهارت داشته، این کتاب آسمانی را از روی بصیرت می خوانده و آیات قرآن بر جان پاک و دل مهذبش می نشسته است و در حال تلاوت این نور ملکوتی جذبات شوق و عشق الهی او را فرا می گرفته است و با رسیدن به حالات معنوی کراماتی از خود بروز داده که اعیان و اعلام عصر خویش را متحیّر ساخته است.(20) برخی گفته اند قریب به دوهزار بار قرآن را ختم کرده است.(21)
شرح حال نگاران لقب هایی چون نفیسة الدارین، نفیسة الطاهره، نفیس العبادة را برایش ذکر نموده اند. استاد توفیق ابوعلم او را سیده ای شریف، اهل تقوا،نقی، عفیف زاهد، ساجد و محدثه معرفی کرده و افزوده است از این جهت وی را نفیسة العلم گفته اند که در استنباط انواع دانش های عصر خود و نیز کشف پیچیدگی هایی از معارف و رسیدگی به مشکلات دانشوران توانا بود.
ابن عماد از قول ابن اهدل نوشته است: سیده نفیسه از زنان پارسا زاهد و عابد بود و سلسله نسب و پیوستگی وی به خاندان عترت و نیز توانایی در دانش حدیث، مقام و موقعیّت فوق العاده اش را در عصر خویش ثابت می کند و این واقعیت مؤید آن است که این بانو تا چه اندازه مورد توجّه جامعه اسلامی اعم از خواص و عوام بوده است. ابونصر بخاری در وصف وی متذکر می گردد: بارگاهش در مصر زیارتگاه مردم است و مصریان مقامش را تکریم می کنند و حتی برای اثبات ادعای خویش به وی سوگند یاد می کنند. شیخ محمد ضبّان ـ دانشور، مورّخ و شرح حال نگار معروف مصری ـ گفته است: سیده نفیسه که امکانات مادی و تسهیلات رفاهی کاملاً برایش فراهم بود، مردم اعم از عموم آنها و نیز علما و مشاهیر به وی علاقه مند گردیدند، در شدائد و مصائب به او مراجعه کرده و خواستار رفع گرفتاری های خود بودند.
سخاوی در کتاب مزارت خود، خاطرنشان می نماید: وقتی این بانو به سرزمین مصر رفت و در این دیار رحل اقامت افکند مردم به دلیل فضایل و مکارمی که در وجودش سراغ داشتند گروه گروه به دیدنش می رفتند و از مشعل معنویت او برای رفع ناگواری ها و برطرف شدن آلام و ناراحتی ها و نیز موفقیّت در زندگی تبرک می جستند. یافعی یمنی سیده نفیسه را صاحب مناقب معرفی می کند و محمود شرقاوی او را چنین وصف می کند: سیده نفیسه از بانوان پاک و بزرگوار است که چون ستاره ای در آسمان خاندان طهارت به پرتو افشانی پرداخت. این پاره تن رسول خدا(ص) در خاندانی بزرگوار و شریف دیده به جهان گشود، انوار فروزان او همه جا را فرا گرفت، مردم از معارف و کمالاتش بهره مند می شدند، دل های زیادی را به سوی خویش معطوف ساخت. مقریزی (مورّخ نامداری از سرزمین مصر) نوشته است:
بانو نفیسه در پرهیزگاری، اعراض از دنیا و اهل آن در مقامی قرار گرفت که این خصال به همراه بندگی خداوند، موجب زبانزد گردیدن نامش در میان مسلمانان جهان گشت، او روزها را روزه داری و شب ها را به تهجّد، نماز و نیایش مشغول بود گرچه در این راه بدنش به تحلیل رفت و سلامتی جسمی او دچار مخاطراتی شد ولی ترجیح می داد این زحمات، لطمات و مشقات را تحمل کند تا رحمت الهی را به خود نزدیک نماید، تذکرات اطرافیانش در خصوص دست برداشتن از این برنامه عبادی و معنوی هیچ تأثیری در وی نداشت.(22)