یکی از ستارگان فروزانی که در روز عاشورا، بر گِرد خورشید کربلا، حسین بن علی (ع) پروانه وار چرخید و جان خود را فدای مولایش کرد، حبیب بن مظاهر اسدی است. برای الهام گیری از ایمان و حیات و جهاد و شهادت اسوه های فضیلت و الگوهای دین داری و تعهّد، در این شماره با شخصیت والای این شهید عاشورایی آشنا می شویم.
سابقه نورانی
طایفه «بنی اسد» افتخارات فراوانی داشت و افراد آن، خوش نام و خدمت گزار پیامبر و اهل بیت بودند. «حبیب»، از این طایفه بود. سال تولد او را یک سال پیش از بعثت نوشته اند. بنابراین سال هایی که پیامبر خدا (ص) در مکه دعوت خویش را آغاز کرد، او کودکی بیش نبود. و زمانی که آن حضرت حاکم مسلمانان بود و در مسند قدرت و حکومت قرار داشت، وی ایام جوانی خود را می گذراند.
پس از هجرت حضرت رسول به مدینه، او به حضور پیامبر رسید، اسلام را فرا گرفت و حکمت های متعالی دین و معارف قرآنی را از زبان آن حضرت شنید و آموخت و توفیق آن را یافت که در شمار اصحاب پیامبر قرار گیرد و احادیثی را که از محمد امین (ص) می شنید، برای دیگران هم روایت کند.(1) اما بیشترین بهره معنوی را از حضور امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) برد که در ادامه اشاره خواهد شد.
رسول خدا (ص) به وی علاقه داشت. آن حضرت چون می دید او با حسین بن علی (ع) مأنوس و هم بازی است، پیشانی اش را بوسید و فرمود: «فانا احبّه لحبّه لولدی الحسین؛(2) من او را دوست دارم، زیرا فرزندم حسین (ع) را دوست دارد.»
برخی از تاریخ نگاران، او را از تابعین (نسل دوم مسلمانان پس از پیامبر) به شمار آورده اند و در زمره اصحاب رسول خدا از او یاد نکرده اند،(3) ولی به هر حال چهره پرفروغ و معنوی وی نشان می دهد که فرزانگی و فروزندگی خود را از دودمان رسالت به ارمغان برده و زندگی پربارش که به حماسه شهادت ختم شد، در سایه تعالیم قرآن و عترت شکل گرفته است.
جلوه های معنوی
حبیب بن مظاهر، علاوه بر آن که سیمایی جذاب و جمالی شایسته داشت، از کمال معنوی هم برخوردار بود. او را از حافظان قرآن نام برده اند. وی شب ها پس از نماز عشا تا صبح، قرآن را ختم می کرد.(4) این نقل، گواه تهجّد و شب زنده داری و الفت او با حضرت معبود بود.
بود زلطف سحر بیشتر صفای حبیب
شکفته آتش صد نی به ناله های حبیب
کند به شب همه شب ختم، دور قرآن را
کدام عاشق صادق رسد به جای حبیب
دلش زعشق و دو چشم از سرشک، مالامال
بلند ناشده جز نام حق ز نای حبیب(5)
در رکاب علی (ع)
پس از وفات پیامبر و وقایع تلخ و اسف باری که برای امت مسلمان پیش آمد و بسیاری خط ولایت را رها کردند، حبیب بن مظاهر از جمله کسانی بود که در صراط مستقیم حق و ولایت علوی ثابت قدم و استوار ماند و در شمار یاران خاصّ و خالص و حواریّون و شاگردان ویژه حضرت علی (ع) قرار گرفت و در ردیف کسانی همچون: میثم تمّار، رُشَید هَجَری، عمرو بن حمق خزاعی و دیگران، از حاملان علوم امیرالمؤمنین (ع) بود.(6)
حبیب، از زمانی که حضرت امیر (ع) کوفه را مرکز خلافت خویش قرار داد، به این شهر آمد و ساکن آن جا شد و در رکاب آن بزرگوار در همه نبردها حضور داشت.(7)
آموخته هایش از حضرت علی (ع)، او را در علومی همچون: فقه، تفسیر، قرائت، حدیث، ادبیات، جدل و مناظره، پیش تاز ساخته بود. وی در زمره گروه ویژه از اصحاب امیرالمؤمنین با عنوان «شرطة الخمیس»(8) بود و از این جا می توان به میزان عشق، اخلاص، فداکاری و اطاعت محض او از مولایش پی برد، چرا که این گروه ویژه، یاران همیشه آماده و گوش به فرمانی بودند که در پی مأموریت های خاصّ اعزام می شدند و با مولای خود پیمان شهادت و اطاعت بسته بودند.
پیرو ولایت در عصر امویان
فشارهایی که در دوران حکومت بنی امیه بر پیروان اهل بیت وارد می شد، عرصه زندگی را بر آنان تنگ می کرد و همین سختی ها میزان پایداری موالیان خاندان رسالت و خط امامت را معیّن می ساخت.
با شهادت امیرالمؤمنین (ع) در سال چهل هجری، امام حسن مجتبی (ع) رهبر مسلمانان شد. اما با اتفاقاتی که پیش آمد و به امضای قرارداد صلح میان آن حضرت و معاویه انجامید، رفته رفته شرایط بر دوست داران اهل بیت سخت تر گردید.
حبیب بن مظاهر در این دوره، از چهره های بارز شیعه در کوفه بود. در دورانی که تبلیغات امویان بر ضد آل علی گسترده می شد و شیعیان در وضع خفقان باری به سر می بردند، وی از وفاداران خط امامت و در اطاعت امام حسن مجتبی (ع) بود. پس از شهادت آن حضرت و امامت سیدالشهدا (ع)، سیاست سرکوب و اِعمال فشار از سوی معاویه هم چنان ادامه داشت و شیعیان به پیروی از امامشان، آن شرایط سنگین سیاسی و اختناق و سرکوب را صبورانه پشت سر می گذاشتند.
حبیب بن مظاهر، برای هرگونه فداکاری در راه مبارزه با ظلم و حمایت از حق، آمادگی داشت. وی حتی از سرانجام حیات خویش نیز آگاه بود و مولایش علی (ع) او و میثم تمّار را از پیش آمدهای آینده مطّلع کرده بود. حادثه زیر که در کوفه اتفاق افتاد، این نکته را ثابت می کند:
روزی میثم تمّار، سوار بر اسب، از جایی که گروهی از طایفه بنی اسد نشسته بودند می گذشت. حبیب را دید که سوار بر اسب می آید. به یک دیگر نزدیک شدند و به همان حالت، روی اسب با هم سخنانی طولانی گفتند. در پایان این دیدار، حبیب بن مظاهر، خطاب به میثم تمّار گفت: گویا پیرمرد خربزه فروشی را می بینم که در راه عشق و محبت دودمان پیامبر (ص) او را به دار می آویزند و بر فراز چوبه دار، شکمش را پاره می کنند.
میثم نیز گفت: من هم مردی را می شناسم سرخ رو، با گیسوانی بلند (اشاره به حبیب بن مظاهر) که در راه یاری فرزند رسول خدا، حسین بن علی (ع) به میدان می رود و کشته می شود و سر بریده اش را در کوفه می گردانند.
آن دو پس از این دیدار و گفت و گو از هم جدا شدند. حاضران در آن جا که این گفت و گو را شنیده بودند، پیش خود آن سخنان را لاف زنی و دروغ پنداشتند و درباره حرف هایشان صحبت می کردند که رُشید هَجَری (از یاران با وفای حضرت علی) از راه رسید و سراغ میثم و حبیب را از آنان گرفت. گفتند: همین جا بودند و چنین و چنان گفتند و رفتند.
رُشید گفت: رحمت خدا بر میثم باد، یادش رفت این نکته را هم بیفزاید که به آورنده سر بریده حبیب بن مظاهر، صد درهم بیشتر جایزه می دهند و آن گاه سر را در شهر می گردانند.
حاضران که با تعجب حرف های رشید را می شنیدند، گفتند: این شخص از آن دو نفر هم دروغ گوتر است!
ولی طولی نکشید که آن پیش گویی ها تحقّق یافت و مردم با چشم خود دیدند آن چه را که در آن روز شنیده بودند.(9)
در نهضت عاشورا
با مرگ معاویه، یزید بر تخت خلافت نشست. امام حسین (ع) بنابر تکلیف الهی خویش، از بیعت با یزید امتناع کرد و از مدینه به مکه هجرت نمود.
در کوفه، شیعیان در خانه سلیمان بن صرد جمع شدند و درباره اوضاع جدید به گفت و گو پرداختند و با توجه به اعتراض سیدالشهدا (ع) به روی کار آمدن یزید و امتناع وی از بیعت و رفتن به مکه، تصمیم گرفتند از حسین بن علی (ع) دعوت کنند تا به کوفه بیاید و با حمایت شیعیان آن جا، بر ضد امویان قیام کند.
نخستین دعوت نامه ای که از کوفه به مکه ارسال شد، به امضای چهار نفر رسیده بود که یکی از آنها حبیب بن مظاهر بود.(10) این نامه در آن شرایط، روحیه سلحشوری و شجاعت و حق محوری آنان را نشان می داد. روح بلند حبیب را نیز از همین اقدام دلیرانه می توان شناخت.
کوفیان نامه های فراوانی برای امام نوشتند. آن حضرت برای ارزیابی اوضاع کوفه، نماینده خود «مسلم بن عقیل» را به آن جا فرستاد. در جلسه ای که در این شهر تشکیل شد، «عابس شاکری» که از فداییان راه ولایت بود، آمادگی خود را برای هرگونه ایثار و جان بازی در راه حسین (ع) اعلام نمود.
حبیب بن مظاهر پس از سخنان عابس، اولین نفری بود که برخاست و با عزم و اراده ای استوار چنین گفت:
رحمت خدا بر تو باد ای عابس! حرفت را شنیدم. آن چه در دل داشتی با کوتاه ترین و رساترین کلمات بر زبان آوردی. به خدای یگانه سوگند، ما هم بر همین عقیده ایم... .(11)
حبیب و مسلم بن عوسجه، از فعال ترین چهره های این حرکت انقلابی بودند که مخفیانه و دور از چشم مأموران حکومت، به نفع مسلم بن عقیل از مردم بیعت می گرفتند. با عوض شدن والی کوفه و آمدنِ ابن زیاد که سیاست سرکوب و دست گیری را پیش گرفت، افراد قبیله حبیب و مسلم بن عوسجه، آن دو را مخفی کردند تا از گزند عبیدالله بن زیاد در امان بمانند و در هنگام لازم به جانب داری از حق و ولایت برخیزند.(12)
وقتی امام حسین (ع) می خواست از مکه به سمت کوفه حرکت کند، نامه ای به حبیب بن مظاهر نوشت و از او تقاضا نمود که خود را به کاروان وی ملحق سازد.
در آن نامه آمده بود:
از حسین بن علی بن ابی طالب به دانشمند فقیه، حبیب بن مظاهر:
اما بعد، ای حبیب! تو خویشاوندی و قرابت ما را به رسول خدا (ص) می دانی و ما را بهتر از هر کس می شناسی. تو که صاحب اخلاق نیکو و غیرت می باشی، در فدا کردن جان در راه ما دریغ مکن تا جدم رسول خدا (ص) پاداش آن را در قیامت به تو عطا کند.(13)
حبیب با دریافت این نامه، هم دوست صمیمی اش مسلم بن عوسجه را خبر کرد و وقتی از نزدیک شدن کاروان حسینی به کوفه آگاه شدند، مشتاقانه تصمیم گرفتند به امام بپیوندند و علی رغم بی وفایی و سست عهدی کوفیان، وفای خویش را به خط اهل بیت (ع) ثابت کنند.
گرچه کوفه تحت کنترل بود و ورود و خروج اشخاص، زیر نظر ابن زیاد قرار داشت، اما این دو مرد شجاع و باوفا، مخفیانه خود را به امام حسین (ع) رساندند، در حالی که چند روز از فرود آمدن آن حضرت به سرزمین کربلا گذشته بود. روز هفتم محرّم بود، حبیب با دیدن یاران اندک امام و سپاه فراوان دشمن، از آن حضرت اجازه خواست تا به قبیله اش برود و آنان را به نصرت سیدالشهدا فرا خواند.
امام اجازه داد. حبیب نزد قبیله خود رفت و وضع کربلا و غربت امام و محاصره اهل بیت را در آن سرزمین به آنان خبر داد و از آنها خواست که به یاری حجت خدا و فرزند پیامبر بشتابند. قوم او اظهار هم بستگی کردند و هفتاد نفر آماده پیوستن به امام شدند. در مسیر حرکت، به دلیل لو رفتن این تصمیم، پانصد سوار از نیروهای ابن زیاد به فرماندهی «ازرق» در پی آنان رفتند تا مانع پیوستن ایشان به امام شوند.
تلاش و مجاهدت حبیب و همراهانش به جایی نرسید و چون دیدند یارای مقابله با سواران کوفه را ندارند، شبانه به خانه های خود برگشتند، اما حبیب بن مظاهر دوباره نزد سیدالشهدا (ع) رفت و آن چه را پیش آمده بود گزارش داد. امام نیز فرمود: هر چه خدا خواهد، همان خواهد شد. هیچ نیرو و قوّتی نیست، مگر به قدرت خداوند.(14)
حبیب و روح عاشورایی
حبیب بن مظاهر، هم خودش شیفته فداکاری در راه امام حسین (ع) بود و هم می کوشید دیگران را به این جبهه فلاح و رستگاری بکشاند. علاوه بر دعوت از قوم بنی اسد، کوشش بیدارگرانه وی برای نجات فریب خوردگانی که در سپاه باطل گرد آمده بودند، اقدام دیگری بود که او انجام داد.
اوج روح عاشورایی حبیب، در شب عاشورا و آن روز حماسی و خونین جلوه گر شد. در شب عاشورا، وقتی نافع بن هلال از گفت و گوی امام حسین (ع) و زینب کبری فهمید که آن بانوی شجاع از وفا و ماندگاری یاران اطمینان ندارد، به سرعت خود را به حبیب رساند. او نیز هم رزمان مخلص و جان بر کف را صدا زد و دسته جمعی به سوی خیمه های حرم حسینی رفتند و در مقابل آنها ایستادند. حبیب به نمایندگی از آن جمع، چنین گفت:
«سلام و درود بر شما ای سروران ما، ای خاندان رسالت!
این شمشیرهای جوانان شماست که سوگند خورده اند تیغ در نیام نبرند، مگر آن که بر گردن دشمنانتان فرود آورند. این هم نیزه های جوانان و غلامان شماست که سوگند خورده اند آنها را در سینه دشمنانتان بنشانند.»(15)
حسین بن علی (ع) بیرون آمد و از حبیب و همراهانش تشکر کرد و از خدا خواست که پاداش نیک به آنان عطا کند.
صبح عاشورا، فرصتی بود که حبیب، عشق و اخلاص و وفای خود را نشان دهد.
یاران، یکایک به میدان می رفتند و می جنگیدند و به شهادت می رسیدند. هنگامی که مسلم بن عوسجه بر خاک افتاد، حسین بن علی (ع) و حبیب بن مظاهر خود را به بالین او رساندند. حبیب، دوستش را به بهشت خدا مژده داد. مسلم نیز گفت: خدا تو را مژده بهشت دهد. حبیب از مسلم خواست اگر توصیه و وصیتی دارد بگوید. مسلم گفت: تو را وصیت می کنم که با این مرد (امام حسین) باشی و تا دم مرگ در رکابش بجنگی و به شهادت برسی.
حبیب گفت: به خدای کعبه سوگند که چنین خواهم کرد.
وقتی حبیب بن مظاهر، این مجاهد سال خورده و صحابی غیور به میدان رفت و در دل سپاه دشمن شجاعانه می جنگید، این رجزها را می خواند:
من حبیب بن مظاهرم. آن گاه که آتش نبرد بر افروخته شود، یکه سوار میدان نبردم. شما اگر چه از نظر نفرات از ما بیشترید، اما ما، مقاوم تر و وفادارتریم، حجّت و دلیل ما برتر و منطق ما آشکارتر است و ما از شما پروا پیشه تر و استوارتریم.(16)
پیر شهر خاموشم، مرد جان فشانی ها
پیرم و به سر دارم عشقی از جوانی ها
ریگ ریگ این صحرا می شناسد عشقم را
بس که هر کجا دادم عشق را نشانی ها(17)
سرانجام این سرباز فداکار پس از هلاکت 62 نفر از سپاه دشمن، بدن پاکش بر زمین گل رنگ کربلا افتاد و در سن 75 سالگی به فیض شهادت رسید، در حالی که موهای سفید صورتش از خون سرش رنگین بود.
حسین بن علی (ع) خود را به بالین این مجاهد شهید رساند و فرمود: از خدای بزرگ پاداش خود و حامیانم را انتظار دارم.(18)
و چنین بود که آخرین برگ نورانی کتاب «ایمان، جهاد و شهادتِ» حبیب بن مظاهر ورق خورد و الگویی ماندگار برای همه خداجویانِ حق طلب و یاوران دین و ولایت گردید.
قبر پاک این فدایی پاک باخته با ضریح کوچک و زیبایی که دارد، در حرم مطهّر ابا عبد الله الحسین (ع) و در سمت چپ درِ ورودی از سمت قبله قرار داد.
درود خدا بر او و همه رهروان راهش باد.