ماهان شبکه ایرانیان

وجود محمولی

*-عضو هیات علمی مؤسسه آموزشی - پژوهشی امام خمینی

*-عضو هیات علمی مؤسسه آموزشی - پژوهشی امام خمینی

چکیده

در این مقاله به بررسی پاسخ های مختلف به این پرسش پرداخته ایم که آیا مفهوم «وجود» در قضایای هلیه بسیطه، مانند «خدا هست » ، محمول است . روشن شدن این مسئله می تواند اعتبار یا عدم اعتبار براهین وجودشناختی و حتی جهان شناختی را روشن کند .

در بخش اول، مقاله آرا، ادله و نتایج مسئله از دیدگاه فیلسوفان غربی مطرح و بررسی شده است و بخش دوم، به بررسی آرا، ادله و نتایج مسئله به صورت مقایسه ای بین فیلسوفان غربی و مسلمان می پردازد .

کلید واژه ها: وجود محمولی، معدوم مطلق، قاعده فرعیه، هلیه بسیطه، محمول انضمامی، وجود رابطه، وجود رابطی، کانت، ملاصدرا

پرسیدند: آیا این قضیه که «الانسان موجود» دارای محمول است؟ پس گفت: قدما و متاخران در این مسئله اختلاف کرده اند، گروهی گفته اند این قضیه دارای محمول نیست و گروهی گفته اند دارای محمول است و اما نزد من هر دو قول از جهتی صحیح است، زیرا این قضیه و امثال آن هرگاه در آن ناظر طبیعی، که متوجه در امور است، نظر کند، این قضیه محمول ندارد، زیرا وجود شی ء غیر از شی ء نیست، در حالی که معنای حکم به وجود محمول یا نفی آن این است که محمول برای شی ء باشد . پس از این جهت این قضیه دارای محمول نیست و اما هرگاه به این قضیه ناظر منطقی نظر کند، آن را مرکب از دو کلمه که اجزای آنند می گرداند و این که قضیه قابل برای صدق و کذب است . پس از این جهت دارای محمول است و هر دو قول صحیح است، لکن هرکدام به جهتی . (1)

فارابی

این قطعه از عبارات فارابی گواهی می دهد که یکی از چالش های مهم در مابعدالطبیعه رابطه میان وجود و ماهیت است . آیا وجود محمول است یا خیر؟ فارابی به هر دو طرف این پرسش با دو نگرش مختلف پاسخ مثبت می دهد . این پرسش برای کانت هم مطرح بوده و قبل از کانت نیز همین پرسش برای هیوم، همو که کانت را از خواب جز میت بیدار کرده بود، طرح شده بود . پس از کانت فیلسوفان تحت تاثیر کانت قرار گرفته و به گونه ای رای او را، که وجود محمول واقعی نیست، پذیرفته اند .

این مسئله که آیا وجود محمول واقعی است یا خیر، علاوه بر آن که خود مسئله ای فلسفی و در خور تحقیق است، آن سان که فارابی را واداشت که در این باره قلم بزند، کما این که از نقل قول فارابی پیداست که این مسئله برای فیلسوفان قبل از او یکی از دل مشغولی های مهم، جدی و در خور تحقیق بوده است، هم چنین در فلسفه دین ابعاد تازه ای به خود گرفته است، چرا که اعتبار بعضی از ادله وجود خدا، یعنی برهان های وجودی، بلکه حتی ادله جهان شناختی در گرو حل این مسئله است، زیرا از نظر منکران وجود محمولی برهان های وجودشناختی اعتبارشان را از دست خواهند داد و از نظر کانت، برهان های جهان شناختی بر برهان وجودشناختی مبتنی اند . از این رو، این برهان نیز اعتبارش را از دست خواهد داد .

در این مقال، مطالب را در دو بخش ارائه خواهیم کرد; در بخش اول آرا، ادله و نتایج مسئله را از نظر فیلسوفان غربی به معرض می گذاریم و در بخش دوم آرا و ادله فیلسوفان اسلامی را به صورت مقایسه ای مطرح خواهیم کرد .

وجود محمولی در آرای فیلسوفان غربی

1 . هیوم

هیوم در مورد وجود چنین اظهار می کند:

مفهوم وجود . . . همان مفهومی است که ما تصور می کنیم موجود است . تامل کردن در چیزی به طور ساده با تامل کردن در آن به عنوان موجود تفاوتی ندارد . آن مفهوم وقتی با مفهوم امر عینی (object) بپیوندد، چیزی بدان نمی افزاید . (2)

2 . کانت

کانت محمول بودن وجود را رد می کند و به نظر می رسد که نظریه او تقریری از دیدگاه هیوم باشد . خلاصه نظریه کانت در مورد وجود محمولی را از نظر می گذرانیم:

. هستی در مفهوم یک امر ممکن قرار دارد (مفهوم پیوسته ممکن است به شرطی با خود متناقض نباشد و این نشانه منطقی امکان است) حال اگر این شی ء از میان برداشته شود، امکان درونی آن هم رفع می شود و این خود یک تناقض درونی است . ولی در این جا جز همان گویی محض کاری صورت نگرفته است . هرچیزی را می توانیم به منزله منطقی درآوریم، حتی خود موضوع می تواند عینا محمول خویش قرار داده شود، ولی محمول واقعی عبارت است از تعین یک شی ء و تعین عبارت است از محمولی که به مفهوم موضوع افزوده شده و آن را بزرگ تر سازد، نه این که در خود مفهوم موضوع گنجانیده شده باشد . وجود (Bing =) اصلا محمول واقعی نیست; یعنی مفهومی نیست که بتواند به مفهوم یک شی ء افزوده شود . وجود صرفا وضع یک شی ء یا پاره ای تعینات فی نفسه در آن است . وجود در کاربرد منطقی فقط نسبت حکمیه است . گزاره «خداوند قادر مطلق است » دارای دو مفهوم است که هرکدام ابژه و متعلق خود را دارد: «خداوند» و «قدرت مطلقه » و کلمه کوچک «است » (is =) در این گزاره محمول نیست، بلکه فقط چیزی است که محمول را در نسبت با موضوع وضع می کند . اینک اگر من موضوع (خداوند) را همراه با همه محمولاتش که قدرت مطلقه به این [مجموعه] تعلق دارد، به طور یک جا در نظر بگیرم و بگویم: «خداوند هست » یا «خدایی وجود دارد» در این حال، هیچ محمول تازه ای را به مفهوم خدا نیفزوده ام، بلکه فقط موضوع را فی نفسه همراه با همه محمولاتش در برابر مفهوم آن به طور یک جا وضع کرده ام . . . بدین سان، امر واقعی هیچ افزوده ای از امر صرفا ممکن دربرندارد . صدر تالر واقعی پشیزی از صد تالر ممکن در خود نمی گنجاند . پس با تصور برترین واقعیت (خداوند) باز این پرسش رواست که آیا این هستی وجود دارد یا ندارد؟ اگر ما بخواهیم وجود را تنها مقوله ای ناب در نظر بگیریم، در این صورت، اگر هیچ نشانه ای از او به دست ندهیم که از امکان محض شناخته شود، جای شگفتی نیست . وجودی که بیرون از میدان حس باشد، هرچند نمی تواند مطلقا ناممکن اعلام گردد، ولی با این همه، توجیهی برای آن نداریم . (3)

در نظریه کانت باید به این نکته توجه داشت که از نظر او هرچیزی، از جمله وجود می تواند محمول منطقی باشد، ولی ممکن نیست وجود محمول واقعی باشد . کانت براین اساس که وجود نمی تواند محمول واقعی باشد، برهان های وجودشناختی را نامعتبر می داند . ویژگی برهان های وجودشناختی این است که وجود خدا از طریق مفهوم او به اثبات می رسد . بنابراین، باید در مفهوم خدا، مفهوم وجود نهفته باشد و از این رهگذر، قضیه خدا وجود دارد باید تحلیلی باشد . استدلال کانت به اختصار چنین است:

اگر من محمول یک داوری را (محمول هرچه می خواهد باشد) همراه با موضوع به طور یک جا منکر شوم، هرگز تناقض درونی ناشی نمی شود . اگر بگوییم: «مثلث وجود ندارد و بالطبع سه ضلع آن هم وجود ندارد» تناقض نیست، ولی اگر مثلث را وضع کنیم و سه ضلع را از آن سلب کنیم، تناقض پیش می آید . تنها راه حل در این جا این است که گفته شود: «موضوع هایی وجود دارند که هرگز رفع شدنی نیستند و بنابراین، باید باقی بمانند، اما این بدین معنا نیست که موضوع هایی وجود دارند که مطلقا ضروری اند . این معنا دقیقا همان فرض پیشینی است که من در درستی آن تردید دارم » . (4)

3 . فرگه

همان طور که مشاهده شد، کانت منکر محمول منطقی نبود، اما از نظر فرگه تنها وجود می تواند محمول ادبی باشد و برای وجود نمی توان محمول منطقی در نظر گرفت . اما آیا این که واقعا بین ادعای کانت که معتقد است وجود می تواند محمول منطقی باشد و نمی تواند محمول واقعی باشد و بین گفته فرگه که معتقد است وجود تنها می تواند محمول ادبی باشد، اختلاف وجود دارد یا خیر؟ در بحث های آتی روشن خواهد شد که چنین نیست . به هر حال، استدلال فرگه مبتنی بر تمایز مفاهیم سطح یک و سطح دو است:

مفاهیم سطح دو از مفاهیمی صحبت می کنند که ذاتا از مفاهیم سطح یک که مقدمات آن به حساب می آیند، متمایزاند . ربط یک شی ء به مفهوم سطح یک که شی ء در آن مندرج است، از ربط یک مفهوم سطح یک به مفهوم سطح دو، متمایز است . . . (یک مصداق زیر مجموعه یک مفهوم سطح یک است و یک مفهوم درون مفهوم سطح دو واقع می شود) بنابراین، تمایز میان مفهوم و شی ء با تمام حدتش نگهداری می شود . (5)

بارنز با توجه به تمایز مفاهیم سطح یک و سطح دو استدلال فرگه را بر نفی وجود محمولی، که به نظر می رسد قرائت دیگری از استدلال هیوم و کانت است، چنین تبیین می کند:

مضمون یک گزاره در مورد عدد یک اظهاری درباره یک مفهوم است . شاید این با عدد صفر واضح تر باشد . اگر بگوییم که «ونوس صفر قمر دارد» ، صرفا هیچ قمری یا مجموعه اقماری برای چیزی وجود ندارد تا بیانی درباره آن باشد، بلکه آنچه اتفاق می افتد این است که خاصیتی به مفهوم «قمر ونوس » نسب داده می شود، به این معنا که مصداقی تحت خود ندارد . اگر بگوییم: «درشکه قیصر با چهار اسب کشیده می شود» ، در این صورت، عدد چهار به مفهوم «اسبی که درشکه قیصر را می کشد» ، نسبت داده ایم . . . پس عدد خاصیت مفاهیم است نه اشیا و چنان که فرگه گاهی مطرح می کند که عدد یک خاصیت درجه دو یا سطح دو است . حالا در این جنبه، وجود شبیه عدد است . اثبات وجود در واقع، چیزی جز نفی عدد صفر نیست . بنابراین، وجود نیز بیش تر خاصیت مفاهیم را دارد تا خاصیت اشیا این قضیه که «اسب ها وجود دارند» ، قضیه موضوع - محمولی کاملا معتبری است، ولی وجود یا چیز دیگری را به اسب ها نسبت نمی دهد . . . این قضیه در مورد مفهوم «اسب » است و خبر می دهد که این مفهوم دارای مصداق است; یعنی چنین نیست که تحت خود چیزی نداشته باشد . . . اگر وجود یک محمول درجه دوم است، تلاش ما برای نشان دادن آن به مثابه محمول درجه یک و گفتن مثلا «آرا کل وجود دارد» یا «پگاسوس وجود ندارد» ، به چه معناست؟ فرگه به طور قاطع می گوید: «من نمی خواهم بگویم چیزی که این جا درباره مفهوم اظهار می شود اگر درباره اشیا اظهار بشود، دروغ و بی معناست » . فرگه می گوید: «چون وجود خاصیت مفهوم را دارد، برهان وجودی برای اثبات وجود خدا با شکست مواجه می شود» . (6)

4 . راسل

بیان راسل درباره وجود قرائت دیگری از نظریه هیوم و کانت است . این بیان را جان هیک چنین گزارش می کند:

برتراند راسل دقیقا همین نکته را در عصر جدید، در تحلیل خود از معنای عبارت یا تعبیر «وجود دارد» ، بیان کرده است . او نشان داد که اگرچه «وجود دارد» از لحاظ دستوری خبر است، در نطق نقش متفاوتی را بازی می کند که می توان آن را به صورت عبارت زیر نشان داد: «گاوها وجود دارند» ، یعنی X ] هایی وجود دارند، به طوری که اگر بگوییم X ] یک گاو است » ، صحیح است و این عبارت ثابت می کند که این که بگوییم: «گاوها وجود دارند» به معنای نسبت دادن صفت خاصی، یعنی «وجود داشتن » به گاوها نیست، بلکه به این معناست که موجوداتی در عالم وجود دارند که وصف کلمه «گاو» در مورد آنها به کار می رود . همین طور عبارت «اسب شاخدار وجود ندارد» ، برابر است با X ] هایی وجود ندارند که اگر بگوییم: X یک اسب شاخدار است، درست گفته باشیم » . . . ربط و تاثیر این نظریه بر برهان وجودی به قرار زیر است: اگر وجود، آن گونه که آنسلم و دکارت می پنداشتند، صفت یا محمولی است که می توان آن را در هر تعریفی وارد کرد و به عنوان یک صفت مطلوب باید آن را در تعریف خدا به کار برد، پس برهان وجودی برهان معتبری است، زیرا تنافض آمیز خواهد بود اگر بگوییم که کامل ترین وجود قابل تصور فاقد صفت «وجود داشتن » است، لکن اگر وجود، اگرچه از لحاظ دستوری محمول است، در منطق نقش کاملا متفاوتی دارد و آن تصدیق به این امر است که فلان توصیف در عالم خارج یا واقع به فلان چیز اطلاق می گردد (یا با آن ربط و پیوند دارد). بنابراین، برهان وجودی شناختی به عنوان برهانی که قصد آن اثبات وجود خداست، ناکام می ماند، زیرا اگر وجود محمول نباشد، نمی توان آن را صفت معرف خدا دانست . . . (7)

5 . بارنز

بارنز بر محمول نبودن وجود یا به عبارت دیگر، موضوع - محمولی نبودن گزاره a ] موجود است » ، چنین استدلال می کند:

این جمله را در نظر بگیرید: «تئاتتوس وجود دارد» . فرض کنید که این جمله به شکل موضوع - محمولی است (آن طور که «تئاتتوس پرواز می کند» چنین است) و فرض کنید که «وجود دارد» محمول منطقی آن است، پس در این گزاره واژه «وجود دارد» ، بر تئاتتوس حمل می شود . حال به طور کلی، درست است که اگر یک محمول P بر A حمل شود، A باید موجود باشد، زیرا در وجود ندارد که P بر آن حمل شود . اما براین اساس، این گزاره که «تئاتتوس وجود دارد» ، نمی تواند کاذب باشد، زیرا اگر این گزاره در شکل موضوع - محمولی است، آنچه موضوع قضیه نماینده آن است; یعنی «تئاتتوس » وجود دارد و بنابراین، این گزاره صادق است و شکل این گزاره ضامن صدق آن است . اما برعکس، اگر گزاره «تئاتتوس وجود ندارد» در کل موضوع - محمولی باشد نمی تواند صادق باشد، زیرا شکل گزاره، ضامن وجود چیزی است که موضوع گزاره نماینده آن است و در نتیجه، ضامن کذب گزاره است . از آن جا که بدیهی است تعدادی از گزاره های وجودی [موجبه] کاذب و تعدادی از گزاره های وجودی سالبه صادقند، پس گزاره های وجودی نمی توانند به شکل موضوع - محمولی باشند . اگر در این گزاره ها، «وجود» محمول و «تئاتتوس » موضوع باشد، آن گاه مشخص کننده شیئی است که آن شی ء اگر بخواهد مشخص شود، باید وجود داشته باشد . . . اگر گزاره «تئاتتوس وجود دارد» در شکل موضوع محمولی باشد، باید این گزاره در مورد تئاتتوس باشد . البته با کمک گرفتن از این اصل که اگر گزاره ای در مورد موضوعی باشد، آن موضوع موجود است . . . . (8)

بارنز استدلال خود را تقریر دیگری بر نظریه کانت مبنی بر انکار وجود محمولی می داند و محمول نبودن وجود را مبتنی بر اصلی می داند که به نظر او، آن اصل مخدوش است، آن اصل می گوید:

(1) به ازای هر خاصیت F و هر شی ء X اگر و فقط اگر F , X موجود باشد F , . X است . قضیه (1) تاریخ طولانی دارد . به نظر من، این قضیه جوهره ادعای کانت را ارائه می دهد که [می گفت] وجود محمول نیست . (9)

از استدلال بارنز چند دلیل بر نفی وجود محمولی به دست می آید که هریک از آنها بر اصلی و به تعبیر بارنز، بر ویژگی استوار است که همه آنها ریشه در اصل بارمنیدیز دارند: به نظر من، همه آن [استدلال ها] فاقد استحکامند، زیرا مبتنی بر [این] اصل جزمی پدر روحانی بارمنیدیز هستند که هرچیزی که درباره آن بتوان سخن گفت، وجود دارد . به طور دقیق تر، آن ادله بر یکی از ویژگی های آن اصل جزمی مبتنی اند:

1 . اگر محمولی بر A اطلاق شود، آن گاه A موجود است .

2 . اگر A متعلق شناسایی قرار گیرد، آن گاه A موجود است .

3 . اگر به A اشاره شود، آن گاه A موجود است .

4 . اگر درباره A گزاره ای وجود داشته باشد، آن گاه A موجود است . (10)

معدوم مطلق

یکی از اصولی که فیلسوفان مسلمان بدان ملتزمند، این اصل است که: «المعدوم المطلق لایخبر عنه » ; از معدوم مطلق خبر داده نمی شود . اگر این گزاره را عکس نقیض کنیم چنین می شود: «از چیزی می توان خبر داد که معدوم مطلق نباشد» ; یعنی از چیزی می توان خبر داد که موجود باشد . دقیقا این همان اصلی است که بارنز به بارمنیدیز نسبت داده است .

آیا این اصل قابل قبول است؟ چرا بارنز این اصل را رد می کند؟ استدلال بارنز بر این اصل به اختصار چنین است:

ممکن است در مورد اشخاص یا اشیایی که دیگر موجود نیستند، محمولاتی را اطلاق کنیم، بشناسیم و اشاره کنیم . . . هر فیلسوفی که درباره اسلام خود سخن می گوید یا به سقراط اشاره می کند، در واقع، یکی از اصول (1) تا (4) را خدشه دار می کند . (11)

از نظر فیلسوفان، نه تنها وجود نداشتن اشخاص و اشیا مانع و ناقض اصل مذکور نیست، بلکه طبق اصل مذکور باید این اشخاص و اشیا به گونه ای موجود باشد تا درباره آنها حکم کرد، ولی وجود ذهنی این اشخاص و اشیا برای حکم کافی است . براین اساس، وجود را به وجود ذهنی و خارجی تقسیم کرده اند . حتی به پارادوکسیکال بودن این اصل توجه کرده اند و بدان پاسخ گفته اند . پارادوکسیکال بودن این اصل این است که خود «لایخبر عنه » خبری برای معدوم مطلق است . شیخ الرئیس به این اشکال چنین پاسخ می دهد: مفاد قاعده این است از معدوم مطلق خبر ایجابی نمی توان داد، اما خبر سلبی که در واقع، بی خبری است، بلامانع است . صدرالمتالهین نیز گونه ای دیگر پاسخ می دهد: از معدوم مطلق به حمل اولی خبر می توان داد، ولی از معدوم مطللق به حمل شایع نمی توان خبر داد، زیرا معدوم مطلق به حمل شایع هیچ محض است و چگونه می توان از آن خبر داد و «لایخبر عنه » به اعتبار مفهوم معدوم مطلقی که در ذهن موجود است و هیچ محض نیست، خبر واقع شده است .

اگر همواره از وجود خبر می دهیم و بعضی از آنها که خبر می دهیم، مانند سقراط در خارج موجود نیستند، آن گاه این بعض دارای وجود محمولی ذهنی اند . بعضی دیگر که در خارج موجودند دارای وجود محمولی خارجی اند . حال اگر هیوم و کانت اصل مذکور را بپذیرند، آیا وجود را محمول خواهند دانست؟ به نظر می رسد چنین باشد و استدلال آنها هم نشان می دهد که محمول نبودن وجود سبب دیگر دارد . بنابراین، مبتنی کردن نفی محمول وجود را بر اصل بارمنیدیز غیرموجه است .

قاعده فرعیه

فیلسوفان مسلمان اصل دیگری را مطرح کرده اند که از آن به قاعده فرعیه نام می برند و مفاد این است: «ثبوت شی ء لشی ء فرع ثبوت المثبت له » ; یعنی ثبوت چیزی مثلا سفیدی برای چیزی مثلا جسم فرع ثبوت مثبت له، یعنی جسم است .

اگر قاعده فرعیه را با چهار ویژگی ای که بارنز از اصل بارمنیدیز به دست آورده است، مقایسه کنیم، این قاعده به غرض هیوم و کانت نزدیک تر است، زیرا آن چهار ویژگی هم گزاره های ایجابی را شامل می شود و هم گزاره های سلبی را و برای رفع اشکالی کافی است گفته شود، موضوع در ذهن موجود است .

اما در قاعده فرعیه گزاره های سلبی مورد نظر نیست، زیرا گزاره های سلبی سلب ثبوت است، لذا منطق دانان تصریح کرده اند که گزاره های سلبی به انتفای موضوع صادق است . به علاوه، قاعده فرعیه ناظر به عالم خارج است، صرف نظر از این که در اذهان ما چگونه است .

این قاعده، فیلسوفان مسلمان را به چالش واداشته تا در درستی یا نادرستی این اصل اظهار نظر کنند . یکی از مواردی که اعث برانگیخته شدن فیلسوفان مسلمان در تحقیق در این اصل شده، رابطه میان ماهیت با وجود است . اتصاف ماهیت به وجود از نظر فیلسوفان مشکل می نمود; مثلا وقتی می گوییم: a ] موجود است » ، بین «موجود» که محمول قضیه است و a ] » که موضوع قضیه است، چه رابطه ای است؟ آیا اصل مذکور در این گزاره جاری است؟ آیا معقول است بگوییم ثبوت موجود برای a فرع ثبوت a است؟

در مورد ناسازگاری قاعده مذکور با رابطه محمول وجود با موضوعش با این فرض که قاعده در آن جریان داشته باشد، گفته اند: اگر وجود صفتی عارض بر ماهیت باشد، ماهیت قابل آن خواهد بود و بر اساس اصل مذکور، ماهیت باید در رتبه سابق موجود باشد تا وجود را بپذیرد و این خلف فرض است، زیرا اگر وجود بر ماهیت معدومه عارض شود، مستلزم اجتماع نقیضین است و اگر بر ماهیت موجوده عارض شود یا مستلزم این است که یا ماهیت به دو وجود موجود باشد و یا یک وجود دو بار تکرار شود و یا مستلزم دور و تسلسل است، زیرا اگر وجود موضوع متوقف بر وجود محمول و وجود محمول هم متوقف بر وجود موضوع باشد، دور لازم می آید و اگر وجود موضوع متوقف بر وجود محمول نباشد، بلکه وجودی مستقل از محمول داشته باشد، مستلزم تسلسل در وجود است، زیرا ثبوت وجود برای موضوع فرع وجود موضوع است . به عبارت دیگر، موضوع موجود اشاره به یک قضیه دارد که محمول وجود بر موضوع آن حمل شده است . (12)

این مشکله سبب شده بعضی از فیلسوفان رابطه وجود و ماهیت را از قاعده مذکور استثنا کنند، در حالی که قاعده و اصل عقلی استثناپذیر نیست . بعضی دیگر از قاعده و اصل مذکور دست بکشند، اما اکثر فیلسوفان اصل مذکور را پذیرفته و درصدد پاسخ به اشکال مذکور برآمده اند . (13)

اگر بخواهیم اشکال اتصاف ماهیت به وجود را به زبان بارنز مطرح کنیم، باید بگوییم مفاد حمل یا مفاد «ب است » موضوع - محمولی است و «ب » هر چیزی از جمله «موجود» می تواند باشد، در حالی که چگونه ممکن است «موجود» محمول واقع شود .

صدرالمتالهین برای این اشکال سه راه حل پیشنهاد می کند:

راه حل اول صدرالمتالهین

راه حل اول صدرالمتالهین با این مقدمه آغاز می شود:

عارض دوگونه است: عارض ماهیت مانند عروض فصل بر جنس و عروض تشخص بر نوع، و عارض وجود مانند عروض سیاهی بر جسم و عروض فوقیت بر آسمان، ویژگی عارض ماهیت این است که معروض به واسطه عارض موجود می شود نه قبل از آن، زیرا آن حصه از جنس مانند حیوان به واسطه فصل مقسم خود، مانند ناطق بالفعل موجود می شود نه قبل از آن و نیز حصه نوع به تشخص موجود می شود . و ویژگی عارض وجود عکس ماهیت است، زیرا مثلا سیاهی ای که عارض بر زید می شود، سیاهی به واسطه زید موجود می شود و نه این که زید به واسطه سیاهی موجود شود، بلکه به واسطه آن فقط سیاه می شود . حکم انتزاعیات و اعتباریات نیز همین است، زیرا فوقیت و کوری و جز این دو به سبب وجود معروضشان به گونه ای از وجود موجود می شوند . (14)

صدرالمتالهین پس از این مقدمه می گوید:

عروض وجود بر ماهیت از قبیل عروض عارض الماهیه است که معروض آن خود ماهیت من حیث هی هی است که به همان وجود موجود می شود نه قبل از آن، و به واسطه وجود بالذات حصه ای از وجود می گردد . . . پس آشکار شده است که عروض وجود بر ماهیت و اتصاف و ماهیت به وجود از قبیل عروض صفت بر امر موجود نیست و از قبیل اتصاف امری که بالذات موجود است به صفتی نیست که موضوع آن به وجود سابق نیازمند باشد . (15)

بنابراین، از نظر صدرالمتالهین قاعده فرعیه در هر حملیه موجبه ای جاری نیست . (16)

راه حل دوم صدرالمتالهین

اتصاف ماهیت به وجود اتصاف به ثبوت ماهیت است نه اتصاف به ثبوت چیزی برای ماهیت . و ثبوت وجود برای ماهیت عبارت است از ثبوت خود ماهیت نه ثبوت غیر ماهیت برای ماهیت و قاعده فرعیه این است که ثبوت چیزی برای متفرع بر آن چیز است نه این که ثبوت چیزی فی نفسه متفرع بر ثبوت همان چیز است فی نفسه . بنابراین، مفاد گفته ما که «زید موجود است » همان وجود زید است نه وجود چیزی دیگری برای زید . (17)

این راه حل، از زمان فارابی مطرح بوده و فارابی خود در عبارتی که از او در ابتدای این مقال نقل کرده ایم بدان اشارت دارد . پس از او خواجه نصیرالدین طوسی در تجرید العقاید بدان اصرار ورزیده است . (18) قبل از آن که راه حل سوم صدرالمتالهین را مطرح کنیم، لازم است مقایسه ای بین دو راه حل و آرای هیوم و کانت و دیگران انجام دهیم . برای فراهم شدن زمینه مقایسه لازم است مباحثی را از نظر بگذرانیم .

تقسیم قضیه به اعتبار محمول

حمل به اعتبار این که محمول آن چه چیزی باشد، دارای تقسیماتی است:

1 . حمل ذاتی اولی و شایع صناعی

اگر محمول قضیه از ذاتیات موضوع باشد، حمل آن ذاتی اولی است که اتحاد در مفهوم دارند، مانند: «انسان حیوان ناطق است » . اما اگر محمول از ذاتیات موضوع باشد و فقط موضوع و محمول اتحاد در مصداق داشته باشند، حمل شایع صناعی است که در علوم این سنخ قضایا شیوع دارند، مانند: «نمک طعام از کلر و سدیم ترکیب می شود» .

2 . هلیه بسیطه و هلیه مرکبه (19)

قضیه به اعتبار این که محمول آن «موجود» باشد یا از اشیای دیگری غیر از «موجود» باشد به هلیه بسیطه و هلیه مرکبه تقسیم می شود . در هلیه بسیطه محمول واژه «موجود» و هم معنای آن از هر زبانی است، مانند: «ماه موجود است » . و در هلیه مرکبه محمول واژه «موجود» و هم معنای آن نیست، بلکه شیئی از اشیاست، مانند: «ماه در شب چهارده می درخشد» .

3 . انضمامی، انتزاعی و سلبی

در هلیات مرکبه سه نوع محمول از هم تمییز داده می شود:

ا) محمول بالضمیمه یا انضمامی: محمولی است که بر موضوع حمل می شود و چیزی را از بیرون بر آن می افزاید، مانند سفیدی که غیر از جسم است و عارض بر جسم می شود . ویژگی محمول های انضمامی این است که وجود فی نفسه آن برای موضوع است . به عبارت دیگر، موضوع و محمول هرکدام وجودی دارند که از خودشان طرد عدم می کنند . علاوه بر آن، محمول هم طرد عدمی از موضوع می کند; مثلا اگر قضیه «این جسم سفید است » صادق باشد، هریک از جسم و سفید، عدم جسم و عدم سفیدی را نفی می کنند . علاوه بر این، سفیدی عدمی را هم از جسم طرد می کند، زیرا جسم به سفیدی متصف می شود . از این رو، جسم ناسفید نیست . محمول انضمامی مندرج در معقولات اولی هستند .

ب) محمول انتزاعی: محمولی است که بر موضوع حمل می شود، ولی چیزی از بیرون بر موضوع نمی افزاید، بلکه موضوع با شیئی بیرون از آن مقایسه می شود و با این مقایسه از حاق موضوع محمولی انتزاع می شود و بر آن حمل می شود، مانند «آسمان بالای سر ماست » فوقیت و بالا بودن وصف و محمول است که برای آسمان در نظر گرفته می شود، به شرط آن که آن را با کره زمین مقایسه کنیم، اما بدون مقایسه فوقیت معنا ندارد . اما آیا با این مقایسه چیزی بر واقعیت آسمان افزوده می شود؟ بالطبع خیر .

محمول انتزاعی از معقولات ثانیه در مقابل معقولات اولی هستند . مقایسه ای بودن از ویژه گی های معقولات ثانیه است; یعنی تا مفاهیم یا اشیای دیگری نباشد، و بین آنها مقایسه ای صورت نگیرد، این مفاهیم در ذهن نقش نمی بندند . پس این نوع مفاهیم با آن که ناظر به امور عینی اند، در تعقل در رتبه دوم قرار دارند، برخلاف معقول اولی که برای نقش بستن آن در ذهن لازم نیست مفاهیم را با هم مقایسه کنیم; مثلا برای نقش بستن سفیدی در ذهن کافی است که چشم باز کنیم و صفحه کاغذ را مشاهده کنیم .

ت) محمول سلبی: محمول سلبی عینا همان محمول انتزاعی است، با این تفاوت که مفهوم محمول در انتزاعی ایجابی است و در این جا سلبی است، مانند: «زید نابیناست » . مفهوم نابینا از زید انتزاع می شود، از آن رو که او را با هم نوعانش مقایسه می کنیم و می بینیم که هم نوعان او دارای بینایی هستند و او فاقد آن است . بنابراین، از فقدان بینایی زید مفهوم کوری انتازع می شود .

از نظر صدرالمتالهین قاعده فرعیه در حمل های ذاتی اولی جریان ندارد . اما آیا از نظر او، این قاعده در هر حمل شایعی جریان دارد؟ پاسخ این پرسش را باید با احتیاط داد . اگر تقسیم حمل به ذاتی اولی و شایع صناعی عقلی و منطقی باشد، باید گفت، در این صورت، هر حملی که ذاتی اولی نباشد، شایع صناعی است . بنابراین، هلیات بسیطه مصداقی از حمل شایع خواهند بود و پرواضح است که قاعده فرعیه در هلیات بسیطه جاری نیست .

اما اگر تقسیم حمل به آن دو عقلی نباشد، ممکن است به کلیت آن ملتزم بود، به شرط آن که مراد از حمل شایع حمل های غیراولی ای باشد که در علوم طبیعی و ریاضی به جز مابعدالطبیعه جریان دارند . بنابراین، می توان گفت قاعده فرعیه در تمام هلیات مرکبه جریان دارد، خواه محمول آن انتزاعی باشد یا انضمامی و یا سلبی .

صدرالمتالهین در راه حل اول تصریح می کند که قاعده فرعیه در هریک از سه نوع محمول جریان دارد، زیرا او به سفیدی که محمول بالضمیمه است و فوقیت که محمول انتزاعی است و عمی که محمول سلبی است، اشاره می کند و در هر سه مورد، قاعده فرعیه را جاری می داند، زیرا از نظر او، این سه عارض الوجودند . (20)

آیا وجود محمول انضمامی است؟

از راه حل دوم صدرالمتالهین پیداست که از نظر او «موجود» نمی تواند محمول بالضمیمه باشد، چرا که رابطه وجود و موضوع رابطه دو شی ء نیست تا یکی عارض بر دیگری باشد، بلکه وجود و موضوعش در متن هستی عین هم هستند . دوگانگی بین ماهیت و وجود و عروض وجود بر ماهیت فقط در مرحله ذهن است که ذهن واقعیت خارجی را به دو مفهوم مغایر تحلیل می کند و در این موضع است که وجود عارض بر ماهیت است .

رای هیوم و کانت

اینک با مرور بر استدلالی که هیوم و کانت بر محمول نبودن وجود ارائه داده بودند، معلوم می شود که این دو هم به این نکته توجه کرده اند که رابطه وجود با موضوع بسان رابطه سفیدی با موضوع نیست . کانت می گفت:

محمول واقعی عبارت است از تعین یک شی ء و تعین عبارت است از محمولی که به مفهوم موضوع افزوده شده و آن را بزرگ تر سازد، نه این که در خود مفهوم موضوع گنجانیده شده باشد . وجود اصلا محمول واقعی نیست; یعنی مفهومی نیست که بتواند به مفهوم یک شی ء افزوده شود . وجود صرفا وضع یک شی ء یا پاره ای تعینات فی نفسه در آن است . وجود در کاربرد منطقی فقط نسبت حکمیه است .

به نظر می رسد این تعبیر که «وجود وضع یک شی ء است » ، جز به معنای ثبوت الشی ء در تعبیر صدرالمتالهین نباشد . کانت نیز در نفی محمول بودن وجود از مفهوم افزایش استفاده کرد و این معنا می رساند که وجود محمول بالضمیمه نیست . اگر واقعا مراد کانت و هیوم از نفی وجود محمولی، صرفا نفی وجود محمولی انضمامی باشد، صدرالمتالهین با آن دو هم رای است . در این که رای این دو نفی وجود محمولی انضمامی باشد یا چیز دیگر، جای تامل دارد و ما در مباحث آتی بدان خواهیم پرداخت .

آیا وجود محمول انتزاعی است؟

صدرالمتالهین در راه حل اول، عروض وجود بر ماهیت را از قبیل عارض الماهیه دانست . از این رو، آن را مجرای قاعده فرعیه قرار نداد . بنابراین، باید گفت که وجود در نظر او از مفاهیم انتزاعی نیست . اما در پایان راه حل سوم - بعدا خواهد آمد - بین مفهوم وجود و حقیقت وجود تمایز قائل شده و در مورد مفهوم وجود قاعده را جاری می داند:

هرگاه منظور مفهوم وجود عام و مفهوم وجود مطلق باشد، پس مانند سایر عارض ها و مفهوم های ذهنی خواهد بود که بر اشیا بالعرض صادقند و ثبوت آن بر موضوع متفرع بر وجود ماهیت و تعین ماهیت نزد عقل است . (21)

از نظر صدرالمتالهین، مفهوم وجود از مفاهیم انتزاعی و از معقولات ثانیه است که در اثر مقایسه به دست می آید; یعنی این مفهوم بدون مقایسه به دست نمی آید، بلکه باید مفاهیمی را با هم مقایسه کنیم تا این مفهوم در ذهن نقش بندد; مثلا فرض کنید کودکی مفهوم وجود در ذهنش نقش نبسته باشد و در نظر بگیرید که این کودک برای مدتی با اسباب بازی خود بازی می کند و پس از خسته شدن اسباب بازی را در اتاقی که بازی می کرد، رها می کند و از اتاق خارج می شود، اندکی بعد به اتاق برمی گردد و جای اسباب بازی را خالی می بیند . در این جا ذهن کودک با توجه به این که به یادش می آید که اسباب بازی را در اتاق جاگذاشته بود و الان مفقود است، مفهوم وجود و مفهوم عدم را انتزاع می کند . مفهوم وجود را از آن حالت بودن اسباب بازی در اتاق و مفهوم عدم را از این حالت فقدان اسباب بازی در اتاق انتزاع می کند .

با توجه به توضیحات بالا به زبان فرگه می توان گفت که مفهوم وجود از نظر صدرالمتالهین یک مفهوم درجه دو و سطح دو است .

آیا گزاره a ] موجود است » موضوع - محمولی است؟

از نظر صدرالمتالهین هلیات بسیطه موضوع - محمولی هستند، زیرا در راه حل اول تصریح می کند که رابطه میان وجود و موضوع آن از قبیل عارض الماهیه است . پس از نظر او وجود عارض است . اما آیا استدلال بارنز بر موضوع - محمولی نبودن هلیات بسیطه قابل دفاع است و مدعای او را اثبات می کند؟

رای بارنز

آن بخش از استدلال بارنز را که دقیقا درصدد اثبات مدعای خود است، از نظر می گذرانیم:

این گزاره که «تئاتتوس وجود دارد» ، نمی تواند کاذب باشد، زیرا اگر این گزاره در شکل موضوع محمولی است، آن چه موضوع قضیه نماینده آن است; «تئاتتوس » وجود دارد و بنابراین، این گزاره صادق است و شکل این گزاره ضامن صدق آن است . اما برعکس، اگر گزاره «تئاتتوس وجود ندارد» در کل موضوع - محمولی باشد نمی تواند صادق باشد، زیرا شکل گزاره ضامن وجود چیزی است که موضوع گزاره نماینده آن است و در نتیجه، ضامن کذب گزاره است . . . اگر گزاره «تئاتتوس وجود دارد» در شکل موضوع - محمولی باشد، باید این گزاره در مورد تئاتتوس باشد . البته با کمک گرفتن ازاین اصل که اگر گزاره ای درمورد موضوعی باشد، آن موضوع موجوداست . . . .

اولا، قبلا گذشت که از اصل مذکور بیش از وجود ذهنی نمی توان استفاده کرد . بنابراین، وجود ذهنی موضوع کافی است که درباره آن سخن بگوییم، ولی برای صدق یا کذب گزاره ای صرف وجود ذهنی کافی نیست، بلکه در متن هستی باید شی ء موجود باشد . صدرالمتالهین برای صدق گزاره ها در راه حل اول عارض را دو قسم می کند و برای صدق عارض ماهیت، که رابطه وجود و ماهیت نیز از این سنخ است، وجود موضوع را ضروری نمی داند و در خصوص وجود و ماهیت در راه حل دوم نشان داده که این دو در متن واقع دو چیز نیستند تا سخن از موجود بودن ماهیت در رتبه سابقه باشد . بنابراین، دلیلی ندارد هلیات بسیطه به شرط درستی اصل مذکور موضوع - محمولی نباشد .

ثانیا، اگر اصل مذکور دال بر وجود خارجی و واقعی باشد، تازه استدلال مذکور نشان می دهد که این معنایی که بارنز مطرح کرد، تشکیک کند، در این صورت، مقتضای این استدلال این است که موضوع - محمولی بودن هلیه بسیطه با درست بودن اصل مذکور جمع نمی شود . بنابراین، یا باید اصل مذکور نادرست باشد و یا باید هلیه بسیطه موضوع - محمولی نباشد . همان طور که مشاهده می شود ما با یک منفصله روبه رو هستیم و بارنز در استدلال خود نشان نمی دهد که چرا در میان دو مؤلفه منفصله، مؤلفه دوم را انتخاب کرده است .

اما براساس رای صدرالمتالهین باید گفت که مؤلفه اول منفصله قابل قبول است، زیرا در راه حل دوم معلول شد که رابطه وجود با موضوع ثبوت الشی ء است نه ثبوت شی ء لشی ء .

در این جا ممکن است گفته شود که هنوز هم ممکن است هلیه بسیطه موضوع - محمولی نباشد، زیرا ممکن است هر دو مؤلفه منفصله صادق باشند . به عبارت دیگر، ممکن است هم اصل مذکور نادرست باشد و هم هلیه بسیطه موضوع - محمولی نباشد . پاسخ این است که درست است که با صرف پذیرش یکی از دو منفصله مانعة الخلو کافی نیست که مؤلفه دیگر نفی شود، ولی نفی مؤلفه دیگر دو شاهد بیرونی دارد; یکی این که صدرالمتالهین در راه اول نشان داده که وجود در ذهن عارض بر ماهیت است . دیگر آن که قالب جمله در هلیه بسیطه موضوع - محمولی است و دلیلی بر نفی آن اقامه نشده است . پس به مقتضای طبع خود باید به عنوان موضوع - محمولی پذیرفته شود .

تاکنون معلوم شد که وجود محمول انضمامی نیست، کما این که حقیقت وجود محمولی انتزاعی نیست و مفهوم وجود مفهوم انتزاعی است . از این رو، می توان نتیجه گرفت: صدرالمتالهین در مورد اول با هیوم و کانت و در مورد سوم با فرگه موافق است .

اما آیا به راستی وجود محمول واقعی نیست؟ برای رسیدن پاسخ به این پرسش لازم است تقسیم لفظی ای که صدرالمتالهین در مورد وجود انجام داده است، از نظر بگذرانیم .

وجود رابط و وجود محمولی و وجود رابطی (22)

از نظر صدرالمتالهین واژه «وجود» دو کاربرد متفاوت دارد:

وجود رابط

این وجود همان «است » در زبان فارسی است که بین دو جزء حملی موجبه ربط برقرار می کند . وجود ربط از نظر منطقی در هر قضیه موجبه حملی وجود دارد، مانند «زید قائم است » . در بعضی زبان ها مثل زبان فارسی و انگلیسی برای این نوع وجود، واژه مستقلی وجود دارد . در بعضی زبان ها نیز برای آن واژه مستقلی به کار نمی رود، مانند زبان عربی; مثلا «زید قائم » هیئت جمله اسمی نقش رابط را ایفا می کند . این نوع وجود از خود هیچ حکمی ندارد، زیرا مستقل در مفهوم نیست تا حکمی بپذیرند، لذا می توان از این نوع وجود هلیه بسیطه ای ساخت و موجودیت را به آن نسبت داد، زیرا همین که بدان توجه شود و موضوع هلیه بسیطه قرار داده شود از هویت خود که عدم استقلال در مفهومیت است خارج شده و مفهوم مستقلی خواهد یافت که دیگر آن نیست، بلکه چیز دیگری است .

وجود محمولی

وجود محمولی وجودی است که می توان آن را با یک هیله بسیطه گزارش کرد . وجود محمولی به وجود لنفسه و وجود لغیره یا وجود رابطی تقسیم می شود .

وجود رابطی

وجود رابطی در مقابل وجود لنفسه قرار دارد و وجود لنفسه وجودی است که برای خودش است نه برای دیگری . به عبارت دیگر، وجود فی نفسه گاهی چیزی دیگری را توصیف نمی کند . بنابراین، لنفسه است . اما خاصیت وجود لغیره یا وجود رابطی این است که موجود دیگر را توصیف می کند و ناعت برای غیر خود است، لذا به آن وجود ناعتی می گویند و از این نظر که با غیر ربط و نسبت می یابد، وجود رابطی می گویند; برای مثال قضیه «این کاغذ سفید است » . هریک از کاغذ و سفیدی وجود محمولی دارند، زیرا هرکدام را می توانیم موضوع هلیه بسیطه قرار دهیم و بگوییم: «کاغذ موجود است » و «سفیدی موجود است » ، اما وجود کاغذ وجود لنفسه است; یعنی کاغذ وصف چیزی قرار نمی گیرد، اما وجود سفیدی وجود لنفسه نیست; یعنی وجود برای خود نیست، بلکه وجود برای کاغذ است و کاغذ به سفیدی متصف می شود، لذا گفته اند: وجود فی نفسه اش للغیر است .

اگر به قاعده فرعیه برگردیم، می توان گفت: از نظر صدرالمتالهین قاعده فرعیه فقط در وجودهای رابطی جاری است .

آیا وجود محمول واقعی است؟

باز لازم است آن بخش از استدلال کانت را که مدعی است وجود محمول واقعی نیست، مرور کنیم: محمول واقعی عبارت است از تعین یک شی ء و تعین عبارت است از محمولی که به مفهوم موضوع افزوده شده و آن را بزرگ تر سازد، نه این که در خود مفهوم موضوع گنجانیده شده باشد . وجود اصلا محمول واقعی نیست; یعنی مفهومی نیست که بتواند به مفهوم یک شی ء افزوده شود . وجود صرفا وضع یک شی ء یا پاره ای از تعینات فی نفسه در آن است .

معنای «واقعی »

«واقعی » به معنای منسوب به واقع است . «واقع » به چیزی می گویند که صرف نظر از ذهن من واقعیت داشته باشد . اگر شما چند ساعتی غذا نخورده و الان میل شدید به غذا داشته باشید و این میل را به این صورت گزارش کنید: «من گرسنه ام » این گزارش شما واقعی است، یعنی شما و گرسنگی تان واقعیت است . به عبارت دیگر، اگر گزاره حملی صادق باشد و بتوان از اجزای آن هلیه بسیطه صادق ساخت، مضمون گزاره واقعیت است . در مثال فوق شما و گرسنگی شما را می توان به صورت هلیه بسیطه صادق گزارش کرد: «شما موجود هستید» و «گرسنگی شما موجود است » .

از نظر صدرالمتالهین نه تنها محمول انضمامی واقعی اند، بلکه هرچیزی به جز وجود رابط (است) واقعی است . بنابراین، مفاهیم انتزاعی و حتی مفاهیم عدمی، مانند کوری، جهل و فقر که بعضی از موجودات بدان متصف می شوند، از وجود واقعیت بی بهره نیستند:

حق آن است که اتصاف نسبت بین دو شی ء متغایر به حسب وجود، در ظرف اتصاف است و حکم به وجود داشتن یکی از دو طرف نسبت، بدون طرف دیگر، در ظرفی که اتصاف در آن محقق است، تحکم و مدعای بودن دلیل است . . . ، حتی برای اضافیات و اعدام ملکات، قوا و استعدادها بهره های ضعیفی از وجود و تحصل وجود دارد که اتصاف (موصوف) به این ها جز در ظرف وجود داشتن آنها برای موصوفاتشان ممکن نیست . . . (23)

نه تنها محمول های انضمامی، انتزاعی و سلبی از وجود بی بهره نیستند، بلکه ماهیت و بالاتر وجود هم از وجود بی بهره نیست . توضیح این فقره در بحث اصالت وجود روشن می شود .

محمول واقعی

با توجه به معنای «واقعی » ، «محمول واقعی » در فلسفه اسلامی محمولی است که یک گزاره با آن محمول صادق است و با نقیض آن صادق نیست و از آن محمول می توان یک هلیه بسیطه صادق ساخت . بنابراین، اگر گزاره «این کاغذ سفید است » صادق باشد، «سفید» محمول واقعی است . کما این که «بعضی از سفیدها کاغذ هستند» . صادق است، لذا «کاغذ» محمول واقعی است . و از هریک از کاغذ و سفیدی می توان هلیه بسیطه ای ساخت و گفت: «کاغذ موجود است » و «سفیدی موجود است » و بنابراین، «موجود» هم محمول واقعی است، زیرا از وجود هم می توان هلیه بسیطه ای ساخت: «وجود موجود است » .

تفسیر کانت از محمول واقعی

کانت محمول واقعی را به معنای تعین یک شی ء می گیرد و تعین یک شی ء را به افزایش محمول بر مفهوم موضوع تفسیر می کند . اما چرا کانت محمول واقعی را به تعین و تعین را به افزایش محمول بر مفهوم موضوع تفسیر کرده است؟ به نظر می رسد علت این امر این است که تا شی ء تعین نیابد و به اصطلاح فلسفه اسلامی تشخص (24) نیابد، واقعی نیست; مثلا «انسان » به عنوان یک مفهوم کلی واقعی نیست، آنچه واقعی است اشخاص اند و انسان وقتی واقعی است که تبدیل به شخص شده باشد . حال سؤال این است که چه وقتی انسان شخص می شود؟ به عبارت دیگر، من و هریک از شما چه ویژگی ای پیدا کرده ایم که شخص و امر واقعی شده ایم؟ از نظر کانت، هریک از ما که انسان هستیم، از آن رو شخص شده ایم که مفاهیمی بیرون از حوزه مفهومی انسان بر انسان عارض شده و او را شخص کرده است . این مفاهیم که گاهی در فلسفه اسلامی از آنها به عوارض مشخصه یاد می کنند، آن انسان را محدود می کند و به شخص تبدیل می کند . من به عنوان شخص از پدر و مادری خاص در شهری خاص متولد شده ام و الان وزن بدن، ارتفاع قد، رنگ پوست و هزاران عوارض دیگر که بر من عارض شده، مرا از دیگر هم نوعانم متمایز کرده است . اگر این عوارض نباشند، هرگز من به عنوان یک شخص جلوی دیدگان شما نمی توانستم حاضر شوم و از دیگران متمایز باشم . از این بیان معلوم می شود که محمول های انضمامی می توانند ایفای نقش کنند تا شی ء مشخص و به تعبیر کانت، متعین شود . از این رو، می بینیم که کانت برای تعین از مفهوم «افزایش » و «بزرگ تری » استفاده می کند .

مراد کانت از این افزایش چیست؟ شاید عبارت بعدی کانت به ما کمک کند: «تعین عبارت است از محمولی که به مفهوم موضوع افزوده شده و آن را بزرگ تر سازد، نه این که در خود مفهوم موضوع گنجانیده شده باشد» . به نظر می رسد از این عبارت به دست می آید که اگر رابطه محمول با موضوع، رابطه اندراج مفهومی باشد، آن محمول واقعی نیست; برای مثال گزاره «هزار ضلعی هزار ضلع دارد» گزاره ای تحلیلی است که مفهوم محمول مندرج در مفهوم موضوع است، لذا دلیل نمی شود که محمول واقعی باشد . شاید اصلا هزار ضلعی ای واقعیت نداشته باشد، در نتیجه، هزار ضلع داشتن و هر حکمی که در هندسه برای آن قابل فرض است، واقعی نباشد . براین اساس، احتمالا فقط باید نسبت به تحلیلی ها حساس بود که آیا محمول واقعی دارند یا خیر، لذا محمول های انتزاعی و حتی سلبی که گزاره های آنها صادقند، بعید نیست از نظر کانت واقعی باشند .

اگر این احتمال در فهم از عبارت کانت صحیح باشد، در این صورت، باید معنای افزایش و بزرگ تری را در خصوص مفهوم دانست نه افزایش و بزرگ تری واقعی; مثلا کوری که بر انسانی عارض می شود بر مفهوم انسان قید می زند و مفهوم فربه تر و بزرگ تر می شود، اما در واقعیت آن انسان چیزی افزوده نمی شود و واقعیت آن بزرگ تر نمی شود، اگر نگوییم کوچک تر می شود .

هم چنین اگر این احتمال صحیح باشد، دیگر نمی توان محمول وجود را به طور کلی، انکار کرد، زیرا در هلیات بسیطه اگر موضوع آن ماهیت باشد، مفهوم محمول بر مفهوم موضوع می افزاید، اگرچه بر واقعیت نمی افزاید، زیرا طبق راه حل دوم صدرالمتالهین ماهیت و وجود در واقعیتشان عین هم هستند و به اصطلاح ثبوت الشی ء است نه ثبوت شی ء لشی ء .

آری، تنها موردی که احتمالا می توان وجود محمولی را انکار کرد، جایی است که هلیه بسیطه تحلیلی باشد; مثلا در گزاره «وجود موجود است » این احتمال وجود دارد که محمول واقعی نباشد، چرا که صرف تحلیلی و صادق بودن گزاره کافی نیست تا آن را واقعی بدانیم . اما این که گفتیم احتمالا برای آن است که هنوز به اثبات نرسیده که حتی چنین گزاره ای واقعی نیست، کما این که به اثبات نرسیده که واقعی است . براین اساس، فقط این احتمال وجود دارد که برهان های وجودی از این جهت نامعتبر باشند . اما این که واقعا نامعتبرند، به تحقیق دیگری نیاز دارد و مستقیم به وجود محمولی مربوط نیست .

اما هنوز در عبارت کانت، علی رغم شواهد موجود به سود احتمال اول، احتمال دیگر وجود دارد و آن این که مراد او از افزایش و بزرگ تری، افزایش و بزرگ تری عینی باشد که در این صورت، باید محمول واقعی را محمول انضمامی دانست . اگر این احتمال قابل قبول باشد، پرسشی که مطرح می شود این است:

اولا، به چه دلیل متعین شدن یک موضوع فقط به واسطه محمول های انضمامی است؟ چرا نباید محمول های انتزاعی و یا حتی محمول های سلبی تعین بخش موضوع باشند؟ همان طور که با ضمیمه شدن محمول های انضمامی، دایره مفهوم موضوع محدود می شود و شی ء به تعینی می رسد، هم چنین با مفاهیم انتزاعی و سلبی هم این کار صورت می پذیرد .

ثانیا، ضم قیود به یک کلی، گرچه دایره آن را محدود می کند، آن را از کلیت خارج نمی کند، بلکه همچنان کلی است . از این رو، با هیچ یک از محمول های انضمامی، انتزاعی و سلبی ماهیت و موضوع متعین و متشخص نمی شود . تشخص منحصرا با وجود است و آنچه به عنوان عوارض مشخصه یاد می شود، صرفا علائم و نشانه های تشخص اند . صدرالمتالهین دقیقا به همین نکته در راه حل اول اشاره می کند که موجودیت ماهیت فقط با وجود است:

عروض وجود بر ماهیت از قبیل عارض الماهیه ای است که معروض آن نفس ماهیت من حیث هی هی است که به همین وجود موجود می شود، نه قبل از آن . و به واسطه همین وجود ذاتا حصه ای از وجود می شود نه به چیز دیگری، بلکه وجود در حقیقت، عین تشخص است، کما این که مذهب محققان، مانند فارابی و قدمای از حکماست . (25)

اینک با مطرح شدن علت تشخص طرح مسئله اصالت وجود فرارسیده است و راه حل سوم بر این پایه استوار است .

اصالت وجود و اعتباریت ماهیت

شکی نیست، چیزی که با واژه «عسل » نام می بریم و به هنگام صبح تناول می کنید و از آن لذت می برید و به شما نیرو می دهد، امری واقعی است; یعنی بخشی از عالم واقع را پر کرده است . این واقعیت خارجی در ذهن ما انعکاسی دارد . زردی، مایع بودن، شیرینی و . . . از انعکاسات عسل در ذهن است . یکی از انعکاس ها انعکاسی است که می توانیم با یک هلیه بسیطه گزارش کنیم و بگوییم: «عسل موجود است » .

اگر توجه کنیم این گزارش وقتی صورت می گیرد که از آن واقعیت خارجی در ذهن خود انعکاس و بازتابی داشته باشیم; یعنی تا شی ء خارجی در ذهن من به صورت مفهوم عسل و مفهوم وجود انعکاس نیافته باشد، نمی توانستیم از آن با هلیه بسیطه ای گزارش کنم .

بحث اصالت از این جا آغاز می شود که کدام یک از این دو مفهوم بازتاب واقعی این واقعیتی است که ذاتا طرد عدم می کند و آثار بر آن مترتب است . به عبارت دیگر، مراد از اصالت این است که کدام یک از این دو مفهوم از آن جهت که مصداقشان را نشان می دهند، آن را که واقعا طرد عدم می کند، نشان می دهد . آیا آن که طرد عدم می کند، از آن مفهوم وجود انتزاع شده است یا مفهوم ماهیت و در مثال ما مفهوم عسل .

شاید ذهن آدمی بعد از طرح مسئله اصالت، با این پرسش روبه رو شود که چرا هر دو اصیل نباشند؟ پاسخ این است که هر دو نمی توانند اصیل باشند، زیرا اگر هر دو اصیل باشند، لازمه آن این است که ما در خارج با دو واقعیتی که طرد عدم می کند و مبدا اثر است، روبه رو باشیم، زیرا هریک از ماهیت و وجود غیر هم هستند و علی الفرض هرکدام هم اصالت دارند .

صدرالمتالهین رسما برای اولین بار این مسئله را مطرح کرده و قائل به اصالت وجود شده است . صدرالمتالهین در مقدمه کتاب اسفار می گوید: من قبلا اصالت ماهوی بوده و به شدت از مدعیان آن دفاع می کردم تا این که پروردگارم هدایتم کرد و بر من آشکارا روشن شد که امر بر عکس است . (26) این اصل یکی از ریشه ای ترین پایه های حکمت متعالیه اوست . وی این اصل را با ادله متعدد به اثبات رسانده است . صدرالمتالهین در کتاب المشاعر هشت دلیل بر اصالت وجود اقامه می کند که ما در این جا به دو دلیل از آنها اکتفا می کنیم:

دلیل اول بر اصالت وجود

حقیقت هر چیزی همان وجود آن است که به واسطه آن آثار و احکام آن چیز مترتب می شود . پس بدین سان، وجود حق ترین چیزهایی است که دارای حقیقت است، زیرا غیر وجود به واسطه وجود دارای حقیقت می شود، پس وجود حقیقت هر صاحب حقیقتی است و وجود در حقیقی بودن به حقیقت دیگری نیاز ندارد . بنابراین، وجود به ذات خود در اعیان (خارج) است و غیر وجود، یعنی ماهیات به واسطه وجود در اعیانند نه به ذات خودشان . (27)

دلیل دوم بر اصالت وجود

اگر موجودیت اشیا به خود ماهیت ها باشد نه به امر دیگری، حمل بعضی از آنها بر بعض دیگر و حکم به چیزی از آنها بر چیزی مانند: «زید حیوان است » و «انسان رونده است » ممتنع می نمود، زیرا مفاد و مصداق حمل اتحاد وجودی بین دو مفهوم متغایر است; و نیز حکم به چیزی بر چیزی عبارت است از اتحاد آن دو در وجود و تغایر آن دو در مفهوم و ماهیت و جهت مغایرت غیر جهت اتحاد است . . . پس اگر وجود چیزی غیر از ماهیت نباشد، جهت اتحاد مخالف جهت اختلاف نخواهد بود و از آن جا که این دو جهت متفاوتند، وجود غیر از ماهیت است، زیرا با وحدت محض حملی تحقق نمی یابد، کما این که با کثرت محض هم حملی متحقق نشود . (28)

راه حل سوم

از نظر صدرالمتالهین این راه حل برای مشکله اتصاف ماهیت به وجود از دو راه حل قبلی گران بهاتر، محکم تر و بهتر است و آن این است:

وجود در هر چیزی موجود بالذات و متحصل به خود است و نسبتش به ماهیت مانند نسبت نور است به شی ء نورانی شده، همچنان که نور ذاتا نورانی کننده است و غیر آن به واسطه نور، نورانی است، هم چنین وجود در هر مرتبه ای و برای هر ماهیتی بالذات موجود است و ماهیت به واسطه آن موجود است . معنای گفته ما «انسان موجود است » این است که وجودی از وجودها مصداق مفهوم انسانیت در خارج است و مطابق برای صدق آن مفهوم است . پس از جهتی در حقیقت، مفهوم انسان برای وجود ثابت است و ثبوت مفهوم ماهیت برای وجود متفرع بر وجود است، زیرا وجود در خارج اصل است و ماهیت تابع آن است، مانند تابعیت سایه نسبت به شخص . (29)

براساس این راه حل وجود حقیقتا موضوع است و ماهیت محمول است . بنابراین، هلیات بسیطه که موضوع آن ماهیت و محمول آن وجود است از باب عکس الحمل است . قاعده فرعیه نیز بر این اساس، در ظرف تحلیل ذهنی که شی ء خارجی به وجود و ماهیت تحلیل می شود، جاری است، اما نه این که ماهیت در رتبه سابقه وجود داشته باشد، بلکه در رتبه سابقه وجود موجود است و اهیت بر آن عارض می شود و این عروض ذهنی است، چرا که در متن هستی دو چیز وجود ندارد تا سخن از عروض یکی بر دیگری مطرح شود .

اکنون اگر به استدلال راسل توجه کنیم، می بینیم که او گویا وجود را جزء موضوع قضیه و ماهیت را محمول قضیه قرار داده است .

«گاوها وجود دارند» ، یعنی X ] هایی وجود دارند، به طوری که اگر بگوییم X یک گاو است، صحیح است » و این عبارت ثابت می کند که این که بگوییم: «گاوها وجود دارند» به معنای نسبت دادن صفت خاصی، یعنی «وجود داشتن » به گاوها نیست، بلکه به این معناست که موجوداتی در عالم وجود دارند که وصف کلمه «گاو» در مورد آنها به کار می رود .

آیا می توان از عبارت راسل اصالت وجود را استنباط کرد؟ در پاسخ باید گفت: از آن جا که اساسا این مسئله در غرب مطرح نبوده، استنباط اصالت وجود بعید به نظر می رسد، گرچه کسی که قائل به اصالت وجود است می تواند از این بیان به سود خود استفاده کند .

استبعاد ما از آن رو است که فیلسوفان قبل از صدرالمتالهین هم وجود و واقعیت داشتن را همین طور معنا می کردند . شیخ الرئیس در بحث مضاف از الهیات شفا این مسئله را که آیا ابوت به عنوان مضاف در خارج موجود است یا خیر، مطرح می کند و با توضیحاتی نتیجه می گیرد که اضافه در خارج موجود است، زیرا حد مضاف بر آن صادق است . (30) از این رو، صدرالمتالهین در اسفار همین مطلب را به شیخ نسبت می دهد:

برای هر ماهیتی، نحو خاصی از وجود است است و موجود بودن ماهیت در اعیان عبارت است از صدق ماهیت بر امری و تحقق حد ماهیت در آن، چنان که آن را شیخ در باب مضاف ذکر کرده است . (31)

وجود داشتن به این معنا، هم برای ماهیت است و هم برای وجود، زیرا مفهوم وجود هم بر خارج صدق می کند . طبق این بیان، هم وجود واقعی است هم ماهیت . اما واقعیت وجود، واقعیتی اصیل است و واقعیت ماهیت، واقعیتی اعتباری است .

وانگهی، آیا گاوی که بر شیئی که وجود دارد، صادق است، بر وجود گاو صادق است یا بر ماهیت گاو؟ پاسخ این پرسش از عبارت راسل به دست نمی آید . وقتی می توان به این پرسش پاسخ داد که مسئله اصالت مطرح شده باشد .

نکته دیگری را نباید در مورد تقریر راسل بر محمول نبودن وجود از نظر دور داشت و آن نکته این است که اساسا بیان راسل لالت بر نفی محمول وجود نیست، زیرا وقتی او در تفسیر گزاره «گاوها وجود دارند» ، می گوید: «موجوداتی در عالم وجود دارند که وصف کلمه «گاو» در مورد آنها به کار می رود» . در این بیان، موضوع قضیه به صورت شیئی وجود دارد است . بنابراین، موضوع مرکب از شی ء و وجود است و اساسا مسئله روی رابطه بین شی ء و وجود است که این رابطه به صورت یک هلیه بسیطه گزارش می شود و راسل نتوانست ثنویت بین ماهیت و وجود را بردارد .

آیا وجود موضوع واقعی است؟

تاکنون می گفتیم هرچیزی را که بتوان با هلیه بسیطه ای گزارش کرد، وجود محمولی دارد و محمول واقعی است . صدرالمتالهین با این رای مخالف نیست، لذا از نظر او، همه اشیای موجود و خود وجود محمول واقعی هستند . اما براساس اصالت وجود و براساس راه حل سوم، وجود حقیقتا موضوع است و هلیه بسیطه از قبیل عکس الحمل است . بنابراین، باید گفت: وجود در ظرف اعتبار، محمول واقعی است و واقعا و بالاصاله موضوع واقعی است .

ممکن است گفته شود که کانت و راسل هم می خواستند بگویند که وجود محمول واقعی نیست و شما هم براساس اصالت وجود اثبات کردید که وجود موضوع واقعی است نه محمول واقعی . پس می توان گفت: از آن جا که در برهان های وجود شناختی وجود محمول قرار می گیرد، این نوع براهین بی اعتبارند . در پاسخ به اجمال باید گفت که ما طبق نظریه صدرالمتالهین محمول بودن وجود را نفی نکرده ایم، هنوز بنا بر اصالت وجود می توانیم هلیه بسیطه ای بسازیم که محمول آن موجود و موضوع آن وجود باشد . اما در تفصیل پاسخ باید مباحثی را از نظر بگذرانیم .

برهان

برهان استدلال معتبری است که مقدمات آن یقینی باشد و به نتیجه یقینی بینجامد . بنابراین، اگر استدلالی از نظر منطق معتبر باشد; مثلا صورت استدلال قیاسی و مقدمات آن یقینی الصدق باشند، نتیجه آن یقینا صادق است . در تعریف برهان آنچه به مقدمات مربوط می شود این است که مقدمات آن صادق باشند و بس، اما این که قید یقینی را ذکر کردیم، از این روست که مقدمات صادق در صورتی برای ما مفید و الزام آور است که ما به صدق آن اذعان کنیم وگرنه در صدق برهان، حتی یقینی بودن مقدمات شرط نیست . در مقدمات برهان شرط نیست که حملی باشند یا شرطی و در صورت حملی شرط نیست که چه نوع حملی ای باشند .

هلیة بسیطه در برهان

آیا هلیه بسیطه می تواند مقدمه برهان قرار گیرد؟ کانت و همه کسانی که به تبع او وجود محمولی را انکار کرده اند، به این پرسش پاسخ منفی داده اند، زیرا همه آنها قائل شده اند که چون وجود محمول واقعی نیست، بنابراین، برهان وجودشناختی معیوب است و برهان وجودشناختی جز به معنای به کارگیری هلیه بسیطه در برهان نیست، زیرا در این برهان از تعریف خدا وجود او استنتاج می شود . بنابراین، باید در تعریف خدا وجودش را اخذ کنیم تا وجودش را نتیجه بگیریم .

صرف نظر از آنچه تاکنون گفته ایم، آیا اگر بپذیریم که وجود محمول واقعی نباشد، برهان وجودی شناختی از اعتبار ساقط است؟

از توضیحی که درباره برهان داده ایم، پاسخ این پرسش معلوم می شود . در برهان بودن یک برهان، همان طور که گفته آمد، کافی است که مقدمات آن منطقا گزاره و صادق باشند و اگر به ظاهر حملی اند، حملی صادق باشند . بنابراین، در برهان وجودشناختی مقدمات آن باید صادق باشند و اگر در این برهان از هلیه بسیطه استفاده می شود، باید این هلیه شرط برهان را، که همانا صادق بودن است، دارا باشد . شکی نیست که هلیات بسیطه قابلیت صدق و کذب را دارند . از این رو، می بینیم که فارابی در عبارتی که در طلیعه مقاله از او نقل کرده ایم، قابلیت صدق هلیات بسیطه را تایید می کند: «اما هرگاه ناظر منطقی به این قضیه نظر کند، آن را مرکب از دو کلمه که اجزای آنند، می گرداند و این که قضیه قابل صدق و کذب است، پس از این جهت دارای محمول است » .

کانت تردید ندارد که هلیه بسیطه یک گزاره حملی منطقی است . در برهانیت برهان شرط نیست که محمول یک گزاره حملی واقعی باشد . راسل آشکارا درستی هلیات بسیطه را تایید می کند: «گاوها وجود دارند» ; یعنی X ] هایی وجود دارند، به طوری که اگر بگوییم X یک گاو است، صحیح است » همین طور عبارت «اسب شاخدار وجود ندارد» ، برابر است با X هایی وجود ندارد که اگر بگوییم: X یک اسب شاخدار است، درست گفته باشیم » . فرگه هم در درستی هلیات بسیطه تردید نکرده است: «فرگه به طور قاطع می گوید: «من نمی خواهم بگویم چیزی که این جا درباره مفهوم اظهار می شود، اگر درباره اشیا اظهار بشود، دروغ و بی معناست » .

فرض کنیم ادعای کانت و راسل در تحلیل هلیه بسیطه درست باشد و فرض کنیم مقتضای تحلیل او این است که وجود حقیقتا موضوع است، آیا باز می توان گفت: برهان وجودشناختی از اعتبار ساقط است؟ به عبارت دیگر، طبق رای نهایی صدرالمتالهین که مدعی است وجود حقیقتا محمول نیست، بلکه حقیقتا موضوع است، آیا می توان گفت: برهان وجودشناختی ممکن نیست؟ پاسخ این است که از نظر منطقی هلیات بسیطه حملی هستند و می توانند به همین اعتبار مقدمه برهان قرار گیرند . این بیان منافات ندارد که وجود در واقع، موضوع باشد یا از نظر منطقی از جهتی محمول باشد و از جهت دیگر، موضوع باشد . بنابراین، محمول بودن یا نبودن وجود به تنهایی کافی نیست که برهان وجودشناختی از اعتبار ساقط شود .

در میان فیلسوفان غربی پلانتینگا (32) و بارنز (33) به این نکته تفطن کرده اند که وجود چه محمول باشد چه نباشد، به برهان وجودشناختی لطمه نمی زند .

گفتنی است که استدلال کانت بر بی اعتباری برهان وجودشناختی، علاوه بر نفی وجود محمولی، مشتمل بر مؤلفه های دیگری نیز هست که از آن جمله است تحلیلی بودن هلیه بسیطه ای که در خصوص برهان وجودشناختی استفاده می شود . در این مقاله، به دلیل این که این مباحث مستقیم به وجود محمولی مربوط نمی شود، وارد آن نشده ایم و آن را به مقاله ای دیگر وامی گذاریم .

کوتاه سخن آن که:

1 . وجود محمولی در اصطلاح فلسفه اسلامی مفهومی است که می توان از آن با یک هلیه بسیطه گزارش کرد، خواه محمول قضیه قرار گیرد یا موضوع قضیه .

2 . وجود از نظر صدرالمتالهین، علاوه بر آن که طبق دستورالعمل (1) وجود وجود محمولی است، حقیقتا موضوع است .

3 . وجود، چه حقیقتا محمول باشد یا نباشد، در هلیات بسیطه از جهت منطقی محمول است . از این رو، می تواند مقدمه برهان قرار گیرد .

پی نوشت ها:

1) الفارابی، الاعمال الفلسفه، تحقیق جعفر آل یاسین، بیروت، دار المناهل، 1413، ص 324- 325 .

2. Barns, The ontological Argument, London, Macllan, 1972, p.42.

3. Norman kempsmith, Kant؛s Critque Ot Pure Reason, NeW Jersey, Humsnities Press, 1792, p.

4. Ibid

5. P.T. Geack, Tranlations From The Pgilospgical Writings Of Gottlob Fetege, P.50-51.

6. The ontological Argument, P.51-53.

7) جان هیک، فلسفه دین، ترجمه بهرام راد، ص 51- 53 .

8. The ontological Argument, P.41-42.

9. Ibid. 46.

10. The ontological Argument, P.42.

11. Ibid

12) فخرالدین رازی، المباحث المشرقیة، ج 1، ص 119; قوشجی، شرح تجرید العقاید، ص 59; تفتازانی، شرح المقاصد، ج 1، ص 324- 325; آقا علی مدرس، رساله حملیه، ص 44 .

13) صدرالمتالهین همه این اقوال را در رساله خود با عنوان «رساله فی اتصاف الماهیة بالوجود» جمع آوری کرده است و هیچ یک از آنها رضایت او را جلب نمی کند و می گوید: ان لنا فی تصحیح هذالمرام الذی تزلزلت فیه الاقدام و تحیرت فی ادراکها افهام الانام وجوها آخر غیر ما ذهب الیه هؤلاء الاقوام و ذکروه فی المتداولات من کتب الحکمة والکلام .(ر . ک: الرسائل، ص 110- 114).

14) همان، ص 114 .

15) همان، ص 114- 115 .

16) المشاعر، ص 27; تعلیقه بر شرح حکمه الاشراق، ص 103 .

17) الرسائل، ص 115 .

18) نصیر الدین طوسی، تجرید الاعتقاد، شرح تجرید، ص 11 .

19) از این رو این دو قضیه را هلیه نامیده اند که هرگاه از اصل وجود یک شی ء پرسش کنیم یا از موجود بودن شیئی بپرسیم، این دو قضیه در پاسخ مطرح خواهند شد .

20) الرسائل، ص 114 .

21) همان، ص 117 .

22) صدرالمتالهین، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، ج 1، ص 78- 82 .

23) همان، ص 336- 337 .

24) از نظر فلسفه اسلامی تعین معنای عامی دارد که شامل مفاهیم کلی می شود، مفاهیم جنسی مبهم نامتعین اند با فصل متعین می شوند، اما تشخص معنای خاصی دارد که با کلیت سازکار نیست و همیشه جزئی حقیقی است . و تا شی ء جزئی حقیقی نشود، موجود نمی شود .

25) الرسائل، ص 114 .

26) الحکمة المتعالیة، ص 49: و انی قد کنت شدید الذب عنهم فی اعتباریة الوجود و تاصل الماهیات، حتی ان هدانی ربی و انکشف لی انکشافا بینا ان الامر بعکس ذلک .

27) المشاعر، ص 9- 10 .

28) همان، ص 12- 13 .

28) الرسائل، ص 116- 117 .

30) الشفاء الهیات، ص 157و 159

31) الحکمة المتعالیة، ج 3، ص 32 .

32) پلانتینگا، فلسفه دین، ترجمه محمدسعیدی مهر، قم، طه، 1376، ص 168 .

33. The ontological Argument, P.65.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان