ورود کافران به مسجدها و مکانهای مقدس

مسجد درمیان مسلمانان از نخستین روز تاسیس، تنها مرکز عبادت و راز ونیاز با خداوند نبود، بلکه همراه عبادت نشر فرهنگ پربار اسلام، آموزاندن و آموختن گسترش و تبلیغ دین، امور سیاسی و اجتماعی مسلمانان نیز در مسجد انجام می گرفت

مسجد درمیان مسلمانان از نخستین روز تاسیس، تنها مرکز عبادت و راز ونیاز با خداوند نبود، بلکه همراه عبادت نشر فرهنگ پربار اسلام، آموزاندن و آموختن گسترش و تبلیغ دین، امور سیاسی و اجتماعی مسلمانان نیز در مسجد انجام می گرفت. هیاتهای نمایندگی قبیله ها و فرقه های غیرمسلمان برای دیدار با پیامبر(ص) و آشنایی با دین جدید، در مسجدالنبی به حضور پیامبر(ص) می رسیدند. تشنگان حقیقت در آن جا سر تسلیم فرود می آوردند و نپذیرندگان و ستیزندگان از آن جا سر افکنده برمی گشتند.

خطبه های پرشور علی(ع) در مسجد ایراد می شد. امام باقر و صادق(ع) در مسجدالنبی به روشنگری می پرداختند و زوایای مکتب تشیع را می شناساندند و شاگردان آن بزرگواران، درمسجد کوفه آرا و اندیشه آنان را نشر می دادند. مسجد، با این پایگاه و جایگاه در میان مسلمانان شناخته شده بود; از این روی، امیرمؤمنان(ع) وقتی اثرها و برکتهای رفت و آمد به مسجد را بر می شمرد، فراگیری دانشهای نو، حکمت و شنیدن سخنان هدایت گر و ارشادکننده به رستگاری را از جمله آنان ذکر می کند. (1)

ولی سوکمندانه با فاصله گرفتن اسلام از ارزشهای نخستین، کم کم این جایگاه مسجد نیز کم رنگ شد، تا آن جا که تنها جای نماز و عبادت به شمار می آمد و انجام هرکاری غیر از آن، خلاف شان مسجد می نمود. از ارزشهایی که انقلاب اسلامی زنده کرد و امام خمینی(ره) از روزهای نخست پیروزی بر احیای آن پای فشرد، برگرداندن مساجد به همان پایگاه و جایگاه نخستین خود بود که خوشبختانه در این مهم موفق نیز بود; از این روی مساجد در انقلاب اسلامی، به عنوان مهم ترین و اصلی ترین پایگاه انقلاب اسلامی به شمار آمدند. یکی از چیزهایی که امام خمینی در دیدار با علمای حجاز در همان سال نخست انقلاب، سفارش می کند، همین نکته است و از آرزوهای آن بزرگوار است که در دیگر کشورهای اسلامی نیز، مساجد، همانند صدر اسلام، همان نقش را داشته باشند:

«مسجد در اسلام و در صدر اسلام، همیشه مرکز جنبش حرکتهای اسلامی بوده، از مسجد تبلیغات اسلامی شروع می شده است و از مسجد حرکت قوای اسلامی برای سرکوبی کفار و وارد کردن آنها در بیرق اسلام بوده است. همیشه در صدر اسلام، مسجد مرکز حرکات و مرکز جنبشها بوده است. شما که از اهالی مسجد و از علمای مساجد هستید، باید پیروی از پیغمبر اسلام و اصحاب آن سرور کنید و مساجد را برای تبلیغ اسلام و حرکت اسلامیت و برای قطع ایادی شرک و کفر و تایید مستضعفین درمقابل مستکبران قرار بدهید.» (2)

خوشبختانه هم اکنون مساجد در بیش تر کشورهای اسلامی و غیراسلامی از انزوا خارج شده و به پایگاه اجتماعی سیاسی اسلام و تبلیغ و ترویج دین تبدیل شده اند. سخنان احیاگرانه اسلام، فریادهای ضداستعماری و استکباری، سروش بیداری انسانها و... از مساجد به گوش انسانهای تشنه حقیقت می رسد.

اکنون در این حیات دوباره، جای این پرسش است که آیا این مرکز هدایت و ارشاد و دعوت به اسلام را که دربرخی کشورها، تنها پایگاه رسمی و مجاز مسلمانان است، به روی غیرمسلمانانی که مشتاقانه می خواهند پیام اسلام را بشنوند و جایی جز مساجد برای آشنایی با اسلام ندارند را ببندیم و آنان را از دائره دعوت به اسلام و ارشاد و هدایت خارج سازیم، یا آن که همانند صدر اسلام که درهای مسجدالنبی به روی همگان باز بود، مسلمان و غیرمسلمان برای شنیدن پیام وحی به مسجد روی می آورد، ما نیز، آن را به روی دیگران بگشاییم.

این جاست که تحقیق و بررسی در موضوع ورود کافران به مساجد، ضرورت می یابد و هر محقق و دانشور دینی را به درنگ وا می دارد که آیا براستی ورود کافران به مساجد ممنوع است، هر چند برای شنیدن پیام اسلام و وحی باشد؟ آیا دیدگاه ممنوع بودن، برخاسته از دلیلهای استوار و خدشه ناپذیر است که باید ناگزیر سر تسلیم فرود آورد، یا آن که از سر احتیاط و دوری گزیدن از حشر و نشر با کافران؟

امید آن که در این بررسی و تحقیق، بتوانیم گامی در جهت روشن شدن این موضوع برداریم.

دیدگاهها

آیا کافران، مشرک یا غیر مشرک، می توانند به مساجد مسلمانان آمد و شد داشته باشند یا خیر؟ میان فقهای اسلام اختلاف نظر است.

شیخ طوسی، به پاره ای از این دیدگاهها اشاره می کند:

«لایجوز للمشرکین دخول المسجدالحرام ولابشی ء من المساجد لاباذن ولابغیر اذن و به قال مالک و قال الشافعی لایجوز لهم ان یدخلوا المسجد الحرام بحال لاباذن الامام ولابغیر اذنه وما عداه من المساجد لاباس ان یدخلوها بالاذن و قال: ابوحنیفه: یدخل الحرم و المسجد الحرام و کل المساجد باذن...» (3)

برای مشرکان روا نیست به مسجد الحرام و هیچ مسجدی با اجازه و بدون اجازه وارد شوند. مالک هم بر این نظر است.

شافعی می گوید: ورود آنان به مسجدالحرام، به هیچ روی روانیست، نه با اجازه و نه بدون اجازه، ولی به غیرمسجدالحرام با اجازه رواست.

ابوحنیفه می گوید: با اجازه هم به حرم و مسجد الحرام و هم به دیگر مساجد می توانند وارد شوند.

شکی نیست که مقصود شیخ از واژه مشرکان، تمامی کافران است; زیرا در بحث احکام اهل ذمه بیان شده است. و درمبسوط نیز، با همین تعبیر، در بحث احکام اهل ذمه، با شرح بیش تر موضوع را مطرح کرده است. (4)

فخررازی نیز بر اختلاف نظر فقیهان اهل سنت، اشاره دارد:

«المسالة الخامسة: قال الشافعی(رض) الکفار یمنعون من المسجدالحرام خاصة و عند مالک: یمنعون من کل المساجد و عند ابی حنیفة لایمنعون من المسجدالحرام ولامن سائر المساجد...» (5)

پنجمین مساله این که: شافعی می گوید: کافران تنها از رفتن به مسجدالحرام بازداشته شده اند. مالک می گوید: از تمامی مساجد و ابی حنیفه می گوید: از ورود به هیچ مسجدی باز داشته نشده اند.

مجموعه دیدگاههای فقیهان، بدین قرار است:

1 . هیچ غیر مسلمانی حق ورود به مساجد مسلمانان را ندارد.

2 . غیر مسلمانان، تنها از ورود به مسجدالحرام بازداشته شده اند.

3 . هیچ مسجدی برای هیچ کافری، منطقه باز داشته شده نیست.

شیخ طوسی در تفسیر تبیان، دیدگاه چهارمی نیز نقل می کند و آن، جایز بودن ورود کافران ذمی و بردگان مسلمانان به مسجدالحرام:

«واختلفوا فی هل یجوز دخولهم المسجد الحرام بعد تلک السنة ام لا؟ فروی عن جابربن عبدالله و قتادة انه لا یدخله احد الا ان یکون عبدا او احدا من اهل الذمة.... » (6)

در این که آیا مشرکان می توانند پس از سال نهم هجرت به مسجدالحرام وارد شوند یا نه؟ اختلاف نظر دارند. از جابربن عبدالله و قتاده روایت شده است که کسی از کافران حق ورود ندارد، مگر آن که اهل ذمه باشد یا برده شخص مسلمان باشد.

درتفسیر مجمع البیان نیز، دیدگاه پنجمی به چشم می خورد که ممنوع بودن ورود کافران به مساجد، یک حکم حکومتی است، آن هم مربوط به هنگام حج و عمره:

«وقیل منعهم من دخول المسجدالحرام علی طریق الولایة للموسم والعمرة.» (7)

گفته شده ممنوع بودن ورود کافران به مسجدالحرام، حکم حکومتی است، ویژه روزهای حج و عمره.

دیدگاه فقیهان شیعه

مشهور فقیهان شیعه، بر این باورند که غیرمسلمان به هیچ عنوان نمی تواند داخل مسجد شود.

فقیهان، در بحث جهاد آن جا که به احکام اهل ذمه می رسند، این موضوع را مطرح می کنند و وارد نشدن به مساجد را به عنوان یک وظیفه ای که هر کافر ذمی باید رعایت کند، بر می شمارند. وقتی که کافران ذمی، که در حمایت حکومت اسلامی می زیند، نتوانند به مساجد وارد شوند، تکلیف مشرکان و ملحدان و کافرانی که در بلاد کفر زندگی می کنند، روشن است که ممنوع بودن برای آنان شدیدتر خواهد بود.

و آنانی که در بحث مساجد نیز به موضوع پرداخته اند، نظر به ممنوع بودن همه کافران از ورود به مساجد دارند. در هر صورت، لازم است پیش از بررسی دلیلهای این دیدگاه، نگاهی به گفتار آنانی داشته باشیم که ورود غیرمسلمانان را به مسجد، ناروا می دانند:

نظام الدین صهرشتی در اصباح الشیعه:

«ولا دخول مشرک فیه ذمیا کان او غیره.» (8)

وارد شدن مشرک به مسجد روانیست، ذمی باشد یا غیرذمی.

قطب راوندی:

«... وظاهر الآیه ان الکفار انجاس لایمکنون من دخول مسجد.» (9)

ظاهر آیه [انما المشرکون نجس] این است که کافران نجسند و اجازه ورود به هیچ مسجدی را ندارند.

علامه حلی:

«ولایجوز ان یدخلو المساجد.» (10)

روا نیست کافران به مساجد وارد شوند.

همو:

«ولایجوز لهم دخول المساجد وان اذن لهم.» (11)

روانیست برای کافران ورود به مساجد، هر چند با اجازه باشد.

همو:

«ویحرم علیهم دخول المساجد ولو اذن لهم.» (12)

حرام است بر کافران ورود به مساجد، هر چند با اجازه باشد.

محقق حلی:

ولایجوز لاحدهم دخول المسجد الحرام ولاغیره ولو اذن له مسلم.» (13)

روانیست برای کافری ورود به مسجدالحرام و نه دیگر مساجد، هر چند مسلمانی اجازه دهد.

شیخ طوسی درخلاف و مبسوط، محقق در شرائع، علامه در تذکرة و صاحب جواهر و بزرگانی دیگر از فقها بر همین نظرند که ضمن بررسی دلیلها، به گفتار آنان نیز خواهیم پرداخت.

دلیلها

از میان پیشینیان، می توان گفت: شیخ طوسی تنها کسی است که به دلیلهای دیدگاه، اشارتی دارد. وی در خلاف، پس از نقل آرای گوناگون، می نویسد:

«دلیلنا قوله تعالی « یا ایها الذین آمنوا انما المشرکون نجس فلایقربوا المسجدالحرام بعد عامهم هذا...» فحکم علیهم بالنجاسة. واذا ثبت نجاستهم فلایجوز ان یدخلوا شیئا من المساجد لانه لاخلاف فی ان المساجد یجب ان تجنب النجاسات.» (14)

دلیل ما (بر ممنوع بودن کافران از ورود به مساجد) این سخن خداوند است: «ای مؤمنان، مشرکان نجسند از این سال به بعد، نزدیک مسجدالحرام نشوند» خداوند آنان را محکوم به نجاست کرده است. وقتی ثابت شد نجسند، روا نیست وارد هیچ مسجدی شوند; زیرا خلافی نیست که مساجد باید از ناپاکیها به دور باشند.

استدلال شیخ در این جا بر دو پایه استوار است:

1 . کافران به حکم آیه شریفه ناپاکند.

2 . مساجد باید از ناپاکیها به دور باشند.

در مبسوط نیز، با شرح بیش تری به موضوع پرداخته است. ابتدا مساجد را به سه دسته تقسیم می کند: مسجدالحرام، مساجد حجاز و دیگرمساجد. برای ممنوع بودن ورود به مسجدالحرام به آیه شریفه «انما المشرکون نجس...» استدلال می کند و برای ممنوع بودن ورود به دیگر مساجد می نویسد:

«لانهم انجاس والنجاسة تمنع المساجد.»

آنگاه آشکارا می گوید: فرقی نیست بین آن که هدف از ورود به مسجد انجام کار روایی مانند خوردن و خوابیدن باشد، یا کار شایسته ای مانند شنیدن قرآن، فراگیری دانش و حدیث.

می افزاید: اگر گروهی از کافران و مشرکان بر امام مسلمانان وارد شدند، باید آنان را در منزلهای مسلمانان یا میهمانخانه ها جای دهد و اگر ناگزیر شد، می تواند در مسجد جای دهد، چرا که پیامبر(ص) اسرای یهود بنی قریظه و بنی نضیر را در مسجدالنبی جای داد، هر چند احتیاط آن است که این کار را نکند; زیرا این عمل پیامبر(ص) پیش از نزول آیه شریفه «انما المشرکون نجس...» بوده است (15) .

بنابراین، اصل استدلال در مبسوط همان استدلال در کتاب خلاف است. افزون بر آن، در این جا سیره پیامبر(ص) را بر جای دادن کافران درمسجد، پذیرفته، ولی از استناد به آن سرباز زده، به این دلیل که این سیره تا پیش از نازل شدن آیه شریفه بوده است.

علامه در تذکره بیش ترین استدلال را دارد و پس ازجدا کردن مسجدالحرام از دیگر مساجد، درباره ناروایی ورود کافران به مسجدالحرام چنین می نویسد:

«لایجوز لمشرک ذمی او حربی دخوله اجماعا لقوله تعالی: فلا یقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا.»

به اجماع علما، روا نیست مشرک، ذمی یاحربی، وارد مسجدالحرام شود به دلیل فرموده خداوند:از این سال به بعد نزدیک مسجد الحرام نشوند.

وی درباره ناروایی ورود به دیگر مساجد، چنین استدلال می کند:

1 . احترام به مسجد: «لانه مسجد فلایجوز لهم الدخول کالحرم ».

2 . بایستگی دور نگه داشتن مساجد از ناپاکیها: «ولقوله(ص) جنبوا مساجدکم النجاسة ».

چنانکه پس از این شرح خواهیم داد، این دو دلیل، از شاخه های استدلال به همان آیه شریفه است.

3 . مشهور بودن ناروایی ورود کافران به مساجد، درصدر اسلام: «ولان منعهم کان مشهورا.»

4 . همراه بودن کافران با آلودگیهایی چون جنابت که آنان را از ماندن درمساجد باز می دارد: «ولعدم انفکاکهم من حدث الجنابة و...».

5 . بستگی نداشتن آنان با مساجد: «ولانهم لیسوا من اهل المساجد».

6 . جلوگیری از ورود آنان به مساجد، به گونه ای کوچک شمردن آنان است که ما وظیفه داریم آن را انجام دهیم: «ولان منعهم من الدخول فیه اذلال وقد امرنا به ».

و همو می نویسد:

«اگر سیره ای از پیامبر(ص) بر جای دادن کافران در مسجد ثابت شود، مربوط به صدر اسلام است.» (16)

صاحب جواهر نیز، همانند همین دلیلها را می آورد با این فرق که بر ناروایی ورود کافران به دیگر مساجد، اجماع فقیهان شیعه را نقل می کند:

«... کما صرح با جماعهم علیه فی المسالک بل فی المنتهی نسبته الی مذهب اهل البیت (ع).» (17)

چنانکه در مسالک به اجماع تصریح شده، بلکه در منتهی آن را به مذهب اهل بیت نسبت داده است.

شیخ یوسف بحرانی درحدائق، در بحث احکام مساجد، بر حرام بودن ورود یهود و نصارا به مساجد، تنها به دو روایت استدلال می کند که مضمون هر دو روایت، یکی است.

بنابراین، مجموع دلیلهایی را که فقیهان بر ناروایی ورود کافران به مسجد اقامه کرده اند، می توان این چنین دسته بندی کرد:

1 . کتاب.

2 . حدیث.

3 . اجماع.

4 . سیره یا شهرت عملی.

5 . دیگر تایید کننده ها.

بررسی دلیلها

فقیهان، به هنگام بحث و بررسی، بین مسجدالحرام و دیگر مساجد جدا کرده اند. هر چند در نتیجه که همان ناروایی ورود به مساجد باشد، یکسان نظر داده اند، ولی در دلیلهایی که اقامه کرده اند و چگونگی استدلال فرق گذاشته اند. ما نیز، به پیروی از آن بزرگان، بحث و بررسی دلیلها را در دو مورد دنبال می کنیم:

1 . ناروایی ورود کافران به مسجد الحرام.

2 . ناروایی ورود کافران به دیگر مساجد.

ناروایی ورود کافران به مسجد الحرام

مهم ترین دلیلی که هم فقهای شیعه و هم سنی برناروایی ورود کافران به مسجدالحرام اقامه کرده اند، این آیه شریفه است:

«یا ایها الذین آمنوا انما المشرکون نجس فلایقربوا المسجدالحرام بعد عامهم هذا.» (18)

بی گمان آیه شریفه در مورد مشرکانی نازل شده است که در هنگام حج، برای انجام مراسم خود به مسجدالحرام می آمدند و در کنار آن به کار تجارت و بازرگانی نیز می پرداخته اند، تا این که در ذیحجه سال نهم هجرت علی(ع) از سوی پیامبر(ص) ماموریت می یابد با ابلاغ این دستور خداوند آنان را از آمدن به مسجدالحرام و مکه باز دارد.

بنابراین، مخاطبان اصلی آیه شریفه مشرکان و بت پرستانی هستند که برای انجام مراسم حج، همه ساله به مکه می آمدند. گستردن حکم ناروایی ورود به مسجدالحرام، به دیگر کافران: چه از دین برگشتگان و بی دینان و چه اهل کتاب نیاز به دلیل دارد. هر چندمورد مخصص نیست، ولی این بدان معنی نیست که گستردن و الغای خصوصیت نیاز به دلیل ندارد، بویژه این جا که در خود آیه شواهدی به اختصاصی بودن حکم نیز وجود دارد.

راههای گسترش حکم

برای گسترش حکم از مشرکان به دیگر کافران دو راه را می توان از کلمات فقهاء استفاده کرد:

1. از راه گسترش درمعنای شرک.

2. گسترش درعلت.

به بیان دیگر، با گسترش در موضوع حکم و یا درعلت حکم.

الف . گسترش در معنای شرک:

به این معنی که مشرک اختصاص به بت پرستان و آنان که برای خداوند درالوهیت شریک می پندارند، ندارد، بلکه اهل کتاب را نیز در بر می گیرد. بسیاری از فقیهان ما بر این نظرند، چه آنان که در بحث نجاست اهل کتاب به این آیه تمسک می جویند و چه آنان که در بحث احکام اهل ذمه، برای ناروایی ورود اهل کتاب به مسجدالحرام به این آیه استدلال می جویند، همه پذیرفته اند که اهل کتاب مشرک هستند و حتی شماری آشکارا گفته اند:

«ولا دخول مشرک فیه ذمیا کان او غیره.»

«لایجوز لمشرک ذمی او حربی دخوله اجماعا.»

در این عبارت اهل کتاب فرد مسلم و حتمی مشرک، به شمار آمده است. شماری از فقها، نیز در مقام استدلال برآمده اند که چرا اهل کتاب جزء مشرکان هستند.

صاحب جواهر برای اثبات مشرک بودن اهل کتاب آیاتی را از قرآن کریم شاهد می آورد:

«... او لما یشمل (المشرک] الیهود و النصاری، لقوله تعالی: «وقالت الیهود عزیر الی قوله تعالی: عما یشرکون و لما یشعر به قوله تعالی لعیسی(ع) ا انت قلت للناس اتخذونی وامی الهین، من شرکهم ایضا ولقولهم ایضا: «انه ثالث ثلاثة...» (19)

شرک، یهودی و مسیحی را در برمی گیرد، به دلیل این قول خداوند: «یهود می گوید: عزیر پسر خداست و مسیحی می گوید: مسیح فرزند خداست » تا آن جا که می فرماید: «خداوند از آنچه به او شرک می ورزند مبراست.» و نیز خطاب خداوند به عیسی:

«آیا تو گفته ای من و مادرم را دو معبود بگیرید» و این سخن مسیحیان که می گویند: «او سومین سه تاست.»

بنابراین تفسیر از شرک، آیه شریفه مشرکان را از ورود به مسجدالحرام مانع شده است و مشرک، هم بت پرست را در بر می گیرد و هم اهل کتاب را.

پاسخ:

نخست آن که آیا اهل کتاب مشرکند یا نه؟ سخنی است که همواره بین علمای اسلام درکلام، تفسیر و فقه مطرح بوده است ومورد اختلاف نظر. شماری از فقیهان در این که آنان مشرک باشند، تردید کرده اند. محقق اردبیلی در بحث دلالت آیه شریفه بر نجس بودن اهل کتاب می نویسد:

«فدلالته علی الکل موقوف علی اثبات کونهم جمیعا مشرکین و هو لایخلو عن اشکال.» (20)

دلالت این دلیل بر این که تمامی کافران نجسند بستگی دارد بر ثابت کردن این که همه آنان مشرکند و چنین سخنی بی اشکال نیست.

سید احمد خونساری در جامع المدارک می نویسد:

«ونوقش بعدم صدق المشرک علی جمیع اصناف الکافر علی نحو الحقیقة.» (21)

[در استدلال به این آیه] مناقشه شده است به این که مشرک حقیقی بر همه کافران صادق نیست.

امام خمینی(ره) به گونه آشکارتر می نویسد:

«وکیف کان لایمکن لنا اثبات الشرک لجمیع طوائفهم و مجرد القول بان عزیر ابن الله لایوجب الشرک.» (22)

در هرصورت، ثابت کردن این که همه گروههای کافران، مشرکند، ممکن نیست و تنها گفتن این که عزیر فرزند خداست سبب شرک نمی شود.

دو دیگر، ما بر آن نیستیم که ببینیم حقیقت شرک چیست؟ مشرک کیست؟ این بحثی است کلامی و در جای خود ثابت شده که شرک مراتبی دارد، بدترین آن شرک در الوهیت است، تا می رسد به شرک در پیروی و بندگی که به تعبیر روایات جز معصومان و بندگان خالص خداوند، دیگر مؤمنان گرفتار آنند.

آنچه هم اکنون برای ما فهم آن مهم است، این که بدانیم آیا «مشرکین » که در قرآن کریم در موارد بسیاری از جمله در آیه مورد بحث، به کار رفته است، نظر به فرقه و گروه خاصی دارد یا هر کسی را که به گونه ای بتوان مشرک گفت، در بر می گیرد؟

بسیاری بر این باورند که «مشرکان » در اصطلاح قرآن کریم، گروه بت پرستان هستند که برای خداوند درالوهیت شریک می پنداشته اند. شاهد آن، موارد بسیاری است که خداوند «مشرکین » را درردیف دیگر کافران بیان کرده و آنان را از دیگران جدا ساخته است، از جمله:

«لم یکن الذین کفروا من اهل الکتاب والمشرکین...» (23) .

«ان الذین آمنوا و الذین هادوا والصابئین والنصاری والمجوس والذین اشرکوا ان الله یفصل بینهم یوم القیامة.» (24)

سید محمد موسوی عاملی در مدارک، بر همین نکته تاکید دارد:

«... اذ المتبادر من معنی الشرک من اعتقد الها مع الله وقد ورد فی اخبارنا ان معنی اتخاذهم الاحبار والرهبان اربابا من دون الله امتثالهم اوامرهم و نواهیهم لا اعتقادهم انهم آلهة و ربما کان فی الآیات المتضمنه لعطف المشرکین علی اهل الکتاب وبالعکس بالواو اشعار بالمغایرة.» (25)

از معنای شرک ابتدا کسی به ذهن می آید که خدایی را با خداوند متعال باور دارد. در اخبار آمده است معنای این که مسیحیان احبار و رهبان را به جای خداوند ارباب خویش برگزیده بودند این است که: دستورهای آنان را پیروی می کردند، نه این که باور داشته باشند آنان خدایانند و این که در آیات قرآن مشرکان و اهل کتاب بر یکدیگر عطف گرفته می شود، نشانه دوگانگی معناست.

حتی صاحب جواهر نیز، در بحث ازدواج با زنان اهل کتاب، آن جا که برای ادرست بودن این ازدواج به آیه شریفه «ولاتنکحوا المشرکات » استدلال می شود پاسخ می دهد که این آیه مربوط به زنان مشرک است و شرک در اصطلاح شریعت، غیر از اهل کتاب است:

«لان المتبادر من الشرک فی اطلاق الشرع غیر اهل الکتاب، کما یؤیده عطف المشرکین علی اهل الکتاب وبالعکس فی کثیر من الآیات وهذا لاینافی اعتقادهم ما یوجب الشرک، اذ لیس الغرض نفی الشرک عنهم، بل عدم تبادره من اطلاق لفظ المشرک...» (26)

آنچه نخست از واژه شرک در کار بردهای شریعت به ذهن می آید، غیر از اهل کتاب است، گواه بر این، عطف مشرکان و اهل کتاب است بر یکدیگر، در بسیاری از آیات قرآن.

البته این ناسازگاری ندارد با این که آنان چیزی را باورداشته باشند که سبب شرک باشد; زیرا مقصود نفی شرک از آنان نیست، بلکه مدعی نفی تبادر ذهنی است در اطلاق لفظ مشرک.

بنابراین، نمی توان با گسترش در معنای شرک، دیگر کافران را مصداق آیه شریفه دانست و مقصود از مشرکان در «انما المشرکون نجس...» گروه بت پرستانی هستند که هماره در قرآن کریم، در کنار اهل کتاب از آنان نام برده می شود.

آیت الله خویی می گوید:

«ان الشرک له مراتب متعدده لایخلو منها غیر المعصومین و قلیل من المؤمنین... فلامناص من ان یراد بالمشرک مرتبة خاصة و هی ما یقابل اهل الکتاب.» (27)

شرک، مراتبی دارد که غیر از معصومان(ع) و اندکی از مؤمنان، دیگران از پاره ای مراتب آن رهایی ندارند. پس چاره ای نیست جز آن که از شرک در این آیه، آن مرتبه خاصی مقصود باشد که نقطه مقابل اهل کتاب است.

افزون بر این، به فرض آن که کسی گسترش در معنای شرک را بپذیرد، باز آیه همه کافران را در برنخواهد گرفت; زیرا از خدا برگشتگان و مادیگرایان و زنادقه، بی گمان از مشرکان نیستند، مگر از راه اولویت، حکم را بگسترانیم. به این معنی: وقتی آنانی که به خدایی اعتقاد دارند، هر چند با شریک، نتوانند وارد مسجدالحرام شوند، آنانی که به هیچ خدایی اعتقاد ندارند، به طریق اولی.

البته این اولویت نیز جای تردید دارد; زیرا قرآن می فرماید: «ان الشرک لظلم عظیم » چیزی در زشتی به پایه شرک نمی رسد.

ب . گسترش در علت

دومین راهی که برای گسترش دادن حکم ناروایی ورود به مسجدالحرام از مشرکان به دیگر کافران وجود دارد، توجه به علتی است که در آیه شریفه برای حکم بیان شده است. علت این که مشرک نمی تواند به مسجدالحرام وارد شود، نجس بودن اوست:

«انما المشرکون نجس فلایقربوا المسجدالحرام »بنابراین، هر انسانی که همانند مشرک نجس و ناپاک باشد، نباید وارد مسجدالحرام شود، مشرک باشد یا غیر مشرک. و چون دیگر کافران نیز، مانند مشرکان، ناپاکند، درنتیجه نمی توانند به مسجدالحرام وارد شوند.

آقا ضیاء در شرح تبصره بر ناروایی ورود همه کافران به مسجد الحرام در دیگرمساجد، چنین استدلال می کند:

«ولایجوز ایضا ان یدخل الذمی فضلا عن غیره من سائر الفرق الکفار المساجد لظهور تفریع عدم دخول المسجد الحرام فی الآیة علی نجاسة المشرک الجاری فی غیرهم من اهل الذمه فضلا عن شموله لهم لقولهم بان عزیر او المسیح ابن الله.» (28)

روانیست کافر ذمی داخل مساجد شود، چه رسد به دیگر فرقه های کافر. ظاهر متفرع سازی وارد شدن به مسجدالحرام بر ناپاکی مشرکان که این در ذمیان نیز وجود دارد، دلیل آن است. افزون بر آن، واژه شرک نیز، آنان را دربرمی گیرد. به خاطر این سخن آنان: عزیر یا مسیح فرزند خدایند.

این استدلال بر پذیرش دونکته استوار است:

1 . واژه «نجس » در آیه کریمه، به معنای ناپاکی اصطلاحی باشد.

2 . همه کافران از نظر شرع ناپاک باشند. و حال آن که هر دو نکته جای گفت وگو دارد.

نکته نخست: «نجس » در لغت به معنای پلیدی است و در شرع، به معنای چیزی است که باید از آن دوری گزید. در این که کلمه «نجس » در آیه شریفه، به کدام یک از دو معنی آمده است، میان فقها و نیز مفسران اختلاف نظروجود دارد. بسیاری بر این باورند که «نجس » در آیه شریفه، به همان معنای لغوی به کار رفته است:

حاج آقا رضا همدانی می نویسد:

«فلا مانع من ان یکون المراد بالنجس فی الآیة الخباثة الباطنیة والقذارة المعنویة الحاصلة بالشرک.» (29)

بازدارنده ای نیست از این که مقصود از «نجس » در آیه پلیدی درونی و پلیدی معنوی باشد که نتیجه شرک است.

و اگر نگوییم واژه «نجس » در آیه تنها در همان معنای لغوی به کار رفته است، دست کم دو احتمال وجود دارد: معنی اصطلاحی و معنی لغوی و اراده هر یک از دو معنی، نیاز به نشانه دارد. همین مشترک بودن در دو معنی و نبود نشانه بر تعیین یکی، بسیاری از فقیهان را بر آن داشته تا از استدلال به این آیه برای نجس بودن کافران در بحث نجاست کفار صرف نظر کنند. بلکه بالاتر، شماری مدعی آن شده اند که در خود آیه، نشانه ای بر تعیین معنی لغوی وجود دارد. آیة الله خوئی می فرماید:

«بل الظاهر انه فی الآیة المبارکة بالمعنی اللغوی وهو القذارة...و هذا المعنی هو المناسب للمنع عن قربهم من المسجد الحرام حیث ان النجس بالمعنی المصطلح علیه لامانع من دخوله المسجدالحرام فیما اذا لم یستلزم هتکه...» (30)

گویا «نجس »، در آیه مبارکه، به معنای لغوی است که همان پلیدی باشد.... و همین معنی، مناسب با حکم ناروایی نزدیک شدن به مسجدالحرام است; چرا که نجس، به معنای اصطلاحی، بازدارنده از ورود به مسجدالحرام نیست، اگر هتک آن نباشد.

و همان گونه که ایشان در بیان دیگری می گوید: از این آیه شریفه، نمی توان نجس بودن اصطلاحی مشرکان را استفاده کرد، تا چه رسد به دیگر کافران:

«فالانصاف ان الآیة لادلالة لها علی نجاسة المشرکون فضلا عن دلالتها علی نجاسة اهل الکتاب.» (31)

انصاف آن است که آیه برنجس بودن مشرکان دلالت ندارد، تا چه رسد به نجس بودن اهل کتاب.

نکته دوم: به فرض آن که بپذیریم واژه «نجس » در آیه شریفه، همان معنی شرعی اصطلاحی است، ولی مگر همه کافران نجسند؟ دست کم نسبت به نجاست اهل کتاب، هماره بین فقیهان گفت وگو بوده است. هر چند مشهور از فقهای شیعه بر آنند که اهل کتاب نجسند، ولی بسیاری از فقیهان عقیده به پاکی آنان دارند.

در هر صورت، بنابر دیدگاه کسانی که اهل کتاب را پاک می دانند، این آیه دلیل ناروایی ورود آنان به مسجدالحرام نخواهد بود.

شیخ محمد جواد مغنیه که از معتقدان به پاکی اهل کتاب است، در ذیل آیه شریفه می نویسد:

«اطلاق آیه شریفه که می گوید: نجس نباید وارد مسجدالحرام شود، هر نجسی را در بر می گیرد، انسان باشد یا حیوان و یا غیر اینها.»

آن گاه می نویسد:

«ونرید بالانسان النجس، الجاحد وعابد الاوثان اما اهل الکتاب فقد اثبتنا طهارتهم.» (32)

مقصود ما از انسان نجس، منکر خداوند و بت پرست است، ولی اهل کتاب، پاکی آنان را پیش از این ثابت کردیم.

از ظاهر این سخن بر می آید که اهل کتاب، می توانند وارد به مسجد الحرام و هر مسجدی شوند.

بنابراین، استدلال به این آیه برای گستردن حکم ناروایی ورود به مسجد الحرام، از مشرکان به دیگر کافران، ناتمام است و نیاز به دقت و درنگ بیش تری دارد.

اجماع

دومین و آخرین دلیلی که برگسترش حکم آورده شده، اجماع است.

صاحب جواهر آن را به عنوان نخستین دلیل یاد کرده بود:

«فلا یجوز ان یدخلوا المسجد الحرام اجماعا من المسلمین محصلا و محکیا مستفیضا مضافا الی قوله تعالی (انما المشرکون نجس » (33) .

روا نیست کافران وارد مسجدالحرام شوند، به اجماع به دست آمده، و فراوان حکایت شده از مسلمانان. افزون بر آن سخن خداوند: «مشرکان نجسند....

با توجه به فرموده صاحب جواهر، شاید بتوان گفت: اجماع مهم ترین دلیل، بلکه تنها دلیل بر گستردن ناروایی ورود به مسجدالحرام از مشرکان به دیگر کافران است، هر چند این دلیل نیز خالی از چند شبهه نیست.

زیرا:

1 . با وجود مخالفی همچون ابوحنیفه و پیروان وی، نمی توان گفت اجماع مسلمانان.

2 . بر مبنای کسانی که اهل کتاب را پاک می دانند ورود آنان به مسجدالحرام بی مانع خواهد بود، ولی می توان گفت، چون در مقام فتوا نظریه روشنی بر جایز بودن ورود اهل کتاب نیست، تنها وجود مبنی، به اجماع ضرری نخواهد زد.

3 . احتمال این که مدرک این اجماع، همین آیه شریفه باشد، هست. بنابراین، اجماع مدرکی است و چنین اجماعی کاشف از دیدگاه معصوم(ع) نیست و اعتباری ندارد.

ولی درعین حال، با توجه به موقعیت ویژه مسجدالحرام درمیان دیگر اماکن مقدسه بخاطر داشتن احکام فراوان مخصوص به خود، نمی توان به سادگی از کنار اتفاق نظرها گذشت. بنابراین، برای ناروایی کافران از ورود به مسجدالحرام، می توان اجماع مسلمانان و دست کم شیعیان را دلیل دانست.

ورود کافران به دیگر مساجد

پیداست که این قسم، به لحاظ آن که بیش تر مورد ابتلاست، محور اصلی بررسی و تحقیق ما را تشکیل می دهد. ولی از آن جا که پایه و اساس حکم ناروایی، ابتدا از مسجدالحرام بوده، آن گاه به دیگر مساجد سریان داده شده است، بدون بررسی دلیلهای ناروایی ورود به مسجدالحرام، تحقیق و بررسی دلیلهای این موضوع دشوار می نمود.

در هر صورت، چنانکه اشاره شد، برای ناروایی ورود کافران به مساجد، دلیلهایی از قرآن و حدیث و اجماع و... آورده اند که اکنون آنها را نیز مورد بررسی قرار می دهیم.

1 . قرآن.

از قرآن کریم، همان آیه شریفه «انما المشرکون نجس...» را مورد استناد قرار داده اند، البته به دو گونه:

شیخ طوسی، نجس بودن کافران را از آیه شریفه بهره می گیرد و آن را صغری برای یک کبرای کلی قرار می دهد:

«... دلیلنا قوله تعالی: «یا ایها الذین آمنوا انما المشرکون نجس...» فحکم علیهم بالنجاسة واذا ثبت نجاستهم فلایجوزان یدخلوا شیئا من المساجد لانه لاخلاف فی ان المساجد یجب ان تجنب النجاسات....» (34)

دلیل ما این سخن خداوند است: «انما المشرکون نجس...» که حکم شده به نجس بودن کافران و اگر ثابت شد ناپاکی آنان، روانیست بر هیچ مسجدی وارد شوند، چون خلافی نیست که مسجد باید از ناپاکیها به دور باشد.

اینکه ایشان می نویسد: «فحکم علیهم بالنجاسة » درمباحث گذشته نادرستی آن را روشن ساختیم; زیرا آیه شریفه نظر به نجاست بدنی مشرکان ندارد، تا چه رسد به دیگر کافران.

و اما کبری سخن ایشان که می نویسد: «مساجد باید از ناپاکیها به دور نگهداشته شوند» مقصود چیست؟ اگر مقصود این است که مسجد را نباید نجس کرد، سخنی است بجا و درست، ولی ورود کافر به مسجد، اگر نجس هم باشد، سبب نجس کردن مسجد نمی شود، اگر سرایتی در کار نباشد. اگر مقصود آن است که حتی چیز نجس هم نباید وارد مسجد شود، درست نیست; زیرا دست کم، مشهور فقهاء برآنند که ورود چیز نجس به مسجد، در صورتی که نجاست، سرایت کننده نباشد که سبب نجس شدن مسجد شود، جایز است.

صاحب حدائق می نویسد: حتی نسبت به بردن نجاست سرایت کننده به مسجد، غیر از اجماع دلیلی نداریم; زیرا روایت «جنبوا مساجدکم النجاسة » از نظر سند، ضعیف است.

البته اگر سبب هتک مسجد باشد، جایز نخواهد بود، ولی هتک مسجد، موضوع دیگری است.

گونه دیگر از استدلال به آیه شریفه، الغای خصوصیت از مسجدالحرام است. به این معنی، که آنچه مشرکان را از ورود به مسجدالحرام باز می دارد، مسجد بودن آن است. جایگاه والا و بالای خانه خداست که مشرک نمی تواند در آن وارد شود. این نقطه مشترکی است میان مسجدالحرام و دیگر مساجد. همین نقطه مشترک سبب مشترک بود آنها در حکم ناروایی ورود شده است.

شیخ محمد حسن نجفی می نویسد:

«... مضافا الی مایستفاد من التفریع فی الآیة المفید للاشتراک بینه و بین غیره من المساجد ایضا خصوصا مسجد النبی(ص) وغیره من المساجد ضرورة اعتبار التعظیم فیها اجمع.» (35)

افزون بر این، از تفریع (نرفتن به مسجد بر ناپاکی) در آیه می توان نقطه اشتراکی را بین مسجدالحرام و دیگر مساجد استفاده کرد، بویژه مسجدالنبی چرا که بزرگداشت همه مساجد ضروری است.

بایستگی بزرگداشت مساجد، نقطه اشتراکی است که کافران را از ورود به مساجد باز می دارد. علامه نیز، بر همین نکته تکیه کرده است:

لانه مسجد فلایجوز لهم الدخول کالحرم. (36)

درمسجد بودن بین مسجدالحرام و دیگر مساجد، فرقی نیست و باید در حکم ناروایی نیز یکسان باشند. همین سخن را شیخ محمد جواد مغنیه، با بیان دیگری تقریر می کند. وی پس از طرح این پرسش: این جمله آیه «فلا یقربوا المسجدالحرام » دلیل درستی دیدگاه شافعی است که می گوید: ناروایی ورود، ویژه مسجدالحرام است، می نویسد:

«الجواب ان: مجموع الآیه یدل علی العموم، لا علی الخصوص لان المتبادر الی الاذهان من الآیه مجموعها ان علة المنع من الدخول هی النجاسة واحترام المسجد عندالله ولیس من شک ان کل مسجد هو محترم عند الله لانه منسوب الیه جلت عظمته...» (37)

مجموع آیه دلالت بر همگانی بودن حکم دارد، نه خصوصی بودن آن; چرا که از مجموع آیه نخست چنین به ذهن می آید که انگیزه جلوگیری از ورود، ناپاکی و احترام مسجد در پیشگاه خداوند است. و بدون شک، هر مسجدی در پیشگاه خداوند، محترم است، چون منسوب به اوست.

خلاصه سخن بزرگان این است که: جایگاه والا و محترم بودن مسجد، ملاک حکم ناروایی ورود است و این ملاک، در همه مساجد، به گونه یکسان وجود دارد.

این استدلال نیز به اثبات دو نکته بستگی دارد:

1 . برای مسجدالحرام ویژگی دیگری غیر از عنوان مسجد بودن که دخالت در حکم ناروایی ورود داشته باشد نیست و تنها معیار این حکم، مسجد بودن آن است.

2 . ورود کافران به مساجد، به هر انگیزه ای که باشد، برخلاف حفظ حرمت مساجد و قداست شکنی است.

بررسی: این که بگوییم در حکم، ناروایی ورود، مسجدالحرام هیچ خصوصیتی ندارد، ادعایی بیش نیست. احتمال ویژگی کافی است برای یکسان ندانستن حکم; زیرا اصل، حرام نبودن ورود است. افزون بر این که شواهد فراوان وجود دارد بر ویژگیهایی برای مسجدالحرام که هر کدام از آنها کافی است بر اختصاص حکم به مسجدالحرام و دست کم احتمال اختصاص حکم، از جمله:

الف . با توجه به ظاهر آیه و شان نزول آن، مشرکان نسبت به مسجدالحرام توجه ویژه ای داشته اند. آنان، همه مساله روزهای حج، برای انجام مراسم بت پرستی و اعمال حج غیر توحیدی، به مسجدالحرام می آمدند و در کنار مرکز توحید، اعمال مشرکانه انجام می داده اند:

«ما کان صلاتهم بالبیت الا مکاء و تصدیة.» (38)

نماز آنان در کنار کعبه، جز صوت کشیدن و کف زدن نبود

بنابراین، خداوند اگر آنان را از ورود به مسجدالحرام، بازداشت، برای جلوگیری از انجام اعمال مشرکانه آنان بوده است.

آیا می توان این را سنجید با آن مسجدی که اگر کافری در آن پای می گذارد، برای شنیدن کلام خداست و سخنان مبلغان دین و یا دیدن آثار باستانی و جلوه های تمدن اسلامی؟

ب . در فقه برای مسجدالحرام احکام ویژه ای از مستحبها، حرامها و مکروه ها بیان شده است که در دیگر مساجد جاری نیست. به عنوان مثال، ورود شخص جنب به مسجدالحرام، به هیچ روی جایز نیست و... بنابراین، احتمال این که این حکم نیز از ویژگیهای مسجدالحرام باشد، احتمالی است عقلایی و چنین احتمالی برای یکسان ندانستن حکم کافی است.

ج . بسیاری از علما بر این باورند که مقصود از مسجدالحرام در آیه شریفه، حرم است. در قرآن کریم مورد دیگری نیز وجود دارد که مسجدالحرام گفته شده، ولی مقصود حرم است:

«سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجد الحرام.» (39)

که مسلم پیامبر(ص) از خانه ام هانی به معراج رفته است، یعنی از حرم، نه از مسجدالحرام. ذیل همین آیه، نیز قرینه است بر این که مقصود از مسجدالحرام، تمامی حرم است: «وان خفتم عیلة...» ترس از تنگنای زندگی در صورتی است که مشرکان از آمدن به مکه نیز باز داشته شده باشند. وگرنه، ناروایی ورود به مسجدالحرام، با آمدن برای تجارت و بازرگانی به مکه، ناسازگاری ندارد. اگر مقصود از مسجدالحرام در این آیه، حرم باشد و مشرکان از ورود به آن بازداشته شده باشند که مسجدالحرام هم جزء آن است، در این صورت، احتمال ویژه بودن حکم، به مراتب بیش تر است; زیرا برای منطقه حرم، احکام ویژه ای است که هیچ مکان مقدسی آن احکام را ندارد.

و اما نکته دوم: ورود کافران به هر انگیزه ای که باشد، بی احترامی به مسجد است، سخن درستی نیست و آن را نمی پذیریم. آیا در سرزمین کفر، جایی که تشنگان حقایق، می خواهند با اسلام آشنا شوند و پیام وحی را بشنوند و مسجد هم، تنها مرکز رسمی و جایگاهی است که مسلمانان می توانند پیام خود را به دیگران برسانند، آمدن کافران به مسجد برای شنیدن پیام وحی، بی احترامی به مسجد است؟ آیا در چنین سرزمینی و در چنین شرایطی نامسلمانی به مسجد آمد، هتک مسجد شده است؟ یا آن که راه ندادن به چنین انسانی و دست رد به سینه او زدن، خلاف فلسفه وجودی نخستین مسجدی است که در اسلام بنا شده است؟

بنابراین، استدلال به این آیه بر ناروایی ورود کافران به همه مساجد، ناتمام است و شاید سخن علامه مجلسی اشاره به همین نکته باشد:

«فلا یقربوا المسجد الحرام...استدل به علی عدم جواز ادخال النجاسة المسجد الحرام وهو غیر بعید للتفریع وان امکن المناقشه فیه واما الاستدلال به علی عدم جواز دخلوهم شیئا من المساجد فهو ضعیف.» (40)

به این آیه بر ناروایی وارد کردن چیز نجس به مسجدالحرام استدلال شده است. دور هم نیست، هر چند جای مناقشه دارد. اما استدلال به آن بر ناروایی ورود کافران به هر مسجدی، ضعیف است.

آیه دیگری که شاید به آن استدلال شود، این آیه شریفه است:

«ما کان للمشرکین ان یعمروا مساجد الله شاهدین علی انفسهم بالکفر.» (41)

عمران در لغت به دو معنی آمده است: ساخت و ساز و زیارت و رفت و آمد. بنابراین، مشرکان هم از ساختن وا داشته شده اند و هم از زیارت و رفت و آمد به مساجد.

پاسخ: هر چند عمران، به معنای زیارت و رفت و آمد هم آمده، ولی معنای رایج و شایع آن نیست و در قرآن کریم هر جا واژه عمران به کار رفته به معنای شایع آن آمده که ساخت و ساز باشد.

افزون بر این، بر فرض درستی این ادعا، آیه ویژه مشرکان است و بر گسترش آن. به دیگر کافران، همان اشکالهایی است که در آیه قبل بدان اشاره شد.

روایات

شیخ طوسی، علامه، صاحب جواهر و... که در مقام استدلال برمدعی بوده اند، به حدیثی در این موضوع استدلال نکرده اند. تنها صاحب حدائق، دو روایت نقل می کند که مضمون هر دو یکی است: یکی از دعائم الاسلام و دیگری از راوندی وعلامه مجلسی هر دو روایت را در بحار آورده است.

شایان یادآوردی است که صاحب حدائق، غیر از همین دو روایت، به هیچ دلیل دیگری، حتی آیه شریفه، که همگان استدلال کرده اند، استناد نمی کند:

«نوادر الراوندی باسناده عن موسی بن جعفر(ع) عن آبائه قال: قال رسول الله(ص) لیمنعن احدکم مساجدکم یهودکم و نصاراکم وصبیانکم اولیمسخن الله تعالی قردة و خنازیر رکعا و سجدا...» (42)

موسی بن جعفر(ع) از پدران بزرگوارش نقل می کند: رسول خدا فرمود: یهودیان، مسیحیان و کودکان را از ورود به مساجد باز دارید وگرنه خداوند به صورت بوزینگان و خوکان شما را مسخ می کند.

در دعائم الاسلام نیز، به همین مضمون آمده است با افزودن کلمه «مجانینکم » بعد از «صبیانکم ».

این دو روایت هم، از نظر سند و هم از نظر دلالت ضعیف هستند. در ضعف سند این دو روایت، همین بس که در هیچ کتاب فقهی مورد استناد واقع نشده اند.

و اما از نظر دلالت: در این دو روایت بچه مسلمان و نیز دیوانه مسلمان مطابق روایت دعائم، در کنار یهود و نصارا قرار گرفته است و از آن جا که ورود بچه مسلمان به مسجد، بی گمان حرام نیست، نهایت آن که کراهت خواهد داشت، این خود قرینه است بر این که جلوگیری از ورود یهود و نصارا به مسجد نیز، واجب نخواهد بود. و شاید نقطه اشتراک این سه دسته در مکروه بودن ورودشان به مسجد، بی مبالاتی و بی توجهی به مسائل شرعی و رعایت نکردن پاکیزگی و تمیزی ظاهری باشد، در صورتی برای ورود بچه مسلمان، که عنوان قوی تر وجود نداشته باشد، مانند آگاه شدن از برنامه های اسلام، تعلیم و تعلم و یادگیری مسائل عبادی که در این صورت، ورود آنان مستحب نیز خواهد بود.

صاحب حدائق، بر این باور است که هر چند ورود دیوانه و بچه مسلمان به مسجد مکروه است، ولی این مانع آن نیست که ورود برای یهود و نصارا به مسجد، حرام باشد; زیرا نهایت یک لفظ «نهی » در دو معنی به کار رفته است، معنای حقیقی (حرام بودن) و معنای مجازی (مکروه بودن) و به کار رفتن یک کلمه در دو معنی، نه تنها بدون اشکال است که مواردی در اخبار و احادیث نیز وجود دارد:

«ویکون النهی هنا مستعملا فی التحریم والکراهة، استعمال اللفظ فی حقیقته و مجاز، کثیر فی الاخبار...» (43)

نهی این جا، در حرام و مکروه بودن، هر دو، به کار رفته است و به کار رفتن واژه ای هم در معنای حقیقی و هم مجازی، در اخبار ما فراوان است.

این که یک واژه در بیش تر از یک مورد می شود به کار رود یا نه؟ از مباحث مهم اصولی است. محققان از اصولیان بر این نظرند که استعمال یک لفظ در بیش از یک معنی جایز نیست. (44)

افزون بر این، چنانکه اشاره خواهیم کرد، شخص پیامبر(ص) نصارا و یهود را از ورود به مسجد النبی باز نداشته است و شواهدی از عصر پیامبر(ص) و امامان معصوم خواهیم آورد که آنان در مسجد با یهود و نصارا و حتی از دین برگشتگان به گفت وگوی علمی پرداخته آند.

بنابراین، اشکال مهم این دو روایت، ضعف سند و دلالت آنهاست که همین نیز، سبب عمل نکردن فقیهان به آن دو شده است.

حدیث دیگری که گاه به آن استناد می شود این فرموده رسول گرامی اسلام است:

«جنبوا مساجدکم النجاسة.»

علامه در تذکرة آن را یکی از دلیلها قرارداده است:

«ولقوله(ع) جنبوا مساجدکم النجاسة.» (45)

به این روایت هم نمی شود استناد کرد; زیرا:

نخست این که: سند این روایت، ضعیف است در وسائل الشیعه چنین آمده است:

«روی جماعة من اصحابنا فی کتب الاستدلال عن النبی(ص) انه قال: جنبوا مساجدکم النجاسة.» (46)

گروهی از اصحاب ما، در کتابهای استدلالی خود از پیامبر(ص) روایت کرده اند که فرمود: مساجد خود را از ناپاکی به دور دارید.

شیخ یوسف بحرانی نیز، این حدیث را ضعیف و غیر درخور استناد دانسته است.

دو دیگر: از نظر محتوا، روایت اطلاق دارد: مسجد باید از نجاست دور نگه داشته شود، چه نجاست سرایت کننده باشد و چه نباشد. به این اطلاق، کسی عمل نکرده است; چرا که دست کم مشهور فقهاء بر آنند که بردن چیز نجس به مسجد، که سبب آلوده شدن و بی احترامی به مسجد نشود، اشکالی ندارد و کافر، به فرض آن که نجس باشد، از آن گونه نجاستهایی است که سرایت کننده نیست و سبب آلوده شدن مسجد نمی شود.

سه دیگر: استدلال به این روایت، آن گاه تمام خواهد بود که نجس بودن همه کافران امر قطعی و مسلم باشد و حال آن که چنین نیست. دست کم نجس بودن اهل کتاب از کافران مورد مناقشه است و شماری باور به پاکی آنان دارند.

اجماع

سومین دلیلی که فقیهان بر ناروایی ورود کافران به مساجد اقامه کرده اند، اجماع است.

محقق حلی می نویسد:

«فلا یجوز ان یدخل المسجد الحرام اجماعا ولا غیره من المساجد عندنا.» (47)

علما، همه بر این نظرند که روا نیست کافر وارد مسجدالحرام شود و همچنین دیگر مساجد، به نظر فقهای شیعه.

محقق حلی، تعبیر به «عندنا» دارد. صاحب جواهر در شرح آن می نویسد:

«این تعبیر در تحریر و کنزالعرفان نیز آمده و مقصود از آن، جماعت امامیه است، چنانکه در مسالک تصریح به اجماع شده و در منتهی، به مذهب اهل بیت نسبت داده شده است.»

مقصود آن است که این اجماع، با تعبیرهای گوناگونی در سخنان فقهاء آمده و تنها در مسالک، تصریح به اجماع شده است.

«لایجوز دخول الذمی المسجد باجماع الامامیه.» (48)

همه فقهای امامیه بر این نظرند که کافر ذمی روا نیست وارد مسجد شود.

یادآوری: توجه به چند نکته، نادرستی و بی پایه بودن اجماع را می نمایاند:

1 . شیخ طوسی، نه در خلاف و نه در مبسوط، به اجماع تمسک نکرده است، با آن که روش ایشان، بویژه در کتاب خلاف، بر این است که به خاطر رویارویی با دیدگاه فقیهان اهل سنت، همانند آنان به اجماع تمسک می جوید، از این روی، ادعای اجماع درخلاف زیاد به چشم می خورد و این، سبب شده، شماری از فقهاء به اجماعهای خلاف، اعتبار زیادی نمی دهند و می گویند اینها اجماعهای علی القاعده اند. چون شیخ برابر اهل سنت قرار داشته، می خواسته برابر روش خود آنان برخورد کند.

با این حال، در این موضوع نامی از اجماع فقهای شیعه به میان نمی آورد.

2 . بسیاری از پیشینیان، این مساله را مطرح نکرده اند، تا اظهار نظر کنند، بویژه آنانی که به تعبیر آیت الله بروجردی، روششان این بوده است که مسائل را همچنانکه از معصومان(ع) می گرفته اند، دست نخورده برای ما نقل کنند، مانند: شیخ صدوق در هدایة و مقنع، شیخ مفید در مقنعه، شیخ طوسی در نهایه، سلاربن عبدالعزیز در مراسم و ابی الصلاح حلبی در کافی و... نخستین بار شیخ طوسی این مساله را در کتابهای استدلالی خود مطرح کرد و دیگران به پیروی از ایشان، به اجمال و تفصیل به موضوع پرداخته اند. بنابر این، چگونه می توان ادعای اجماع کرد؟

3 . علامه مجلسی، (بحار، ج 350/8) ناروایی ورود یهود و نصارا به مسجد، به مشهور نسبت می دهد:

«اما منع الیهود والنصاری فهو علی الوجوب علی المشهور.»

افزون بر این، به فرض وجود چنین اجماعی، مدرک آن معلوم است. دست کم، احتمال دارد که مدرک داشته باشد (محتمل المدرک) طبیعی است که اعتباری نخواهد داشت.

محقق اردبیلی، پس از آن که ادعای اجماع مذهب اهل بیت را از «منتهی » نقل می کند، می نویسد:

«والمستند فی الجملة هو الآیة.» (49)

ممکن است مقصود ایشان از این جمله، بی توجهی به اجماع باشد و یا گوشه زدن به این که اجماع مدرکی است و مدرک آن هم، همان آیه شریفه است.

مشهور بودن ناروایی ورود کافران به مسجد، در صدر اسلام

شماری از فقیهان بر این باورند که ناروایی ورود کافران به مساجد در میان مسلمانان صدر اسلام، مشهور بوده است. علامه در تذکره، این شهرت را از دلیلها قرارداده و بر آن شاهدی از تاریخ ارائه داده است:

«ولان منعهم کان مشهورا، دخل ابوموسی علی عمر و معه کتاب حساب عمله فقال عمر ادع الذی کتبه لیقراه قال انه لایدخل المسجد قال ولم لایدخل؟ قال لانه نصرانی فسکت. و هو یدل علی شهرته بینهم.» (50)

زیرا ناروایی ورود کافران به مسجد [در صدر اسلام] مشهور بوده است. ابوموسی با دفتر حسابرسی کارهایش بر عمر وارد می شود.

عمر می گوید: نویسنده را بگو بیاید آن را بخواند.

ابو موسی می گوید: او به مسجد نمی آید.

عمر می گوید: چرا؟

می گوید: چون مسیحی است.

عمر ساکت می شود.

این نشان دهنده شهرت ناروایی ورود کافران به مسجد، در میان آنان است.

بسان همین سخن را صاحب جواهر، با استناد به این قضیه تاریخی دارد و آن را شاهدی بر صدق مدعای خویش می داند. (51)

پاسخ:

صرف نظر از درستی و نادرستی این رخداد، چرا که تنها از طریق اهل سنت نقل شده است، آیا وجود یک چنین پدیده ای می تواند بیانگر شهرت حکمی در یک زمان باشد و آیا چنین شهرتی حجیت دارد؟ افزون بر این، این شهرتی که برخاسته از یک رخداد تاریخی است، ناسازگاری دارد، با شهرت دیگری که نقلهای گوناگون از طریق شیعه و سنی پشتوانه آن است. ما، در تاریخ به مواردی بر می خوریم که هم در زمان عمر و هم پیش از او، و هم پس از او، افراد مسیحی و یهودی به صورت گروهی (وفد) و فردی به مسجدالنبی می آمده اند و پرسشهای خود را برای خلیفه مسلمانان مطرح می کرده اند و پاسخ می شنیده اند.

به طور طبیعی این موارد، درگاه ناسازگاری، بر آن یک مورد پیش خواهند بود.

دیگر تایید کننده ها

اما دلیلها و تایید کننده هایی از این دست که ورود کافران به مسجد، هر چند برای شنیدن کلام خداوند باشد، کوچک شمردن مسجد است و کوچک شمردن مسجد حرام.

و یا باز داشتن آنان از ورود به مساجد، به گونه ای خوار شمردن آنان است و این، چیزی است که مسلمانان، وظیفه دارند آن را انجام دهند.

و یا این که کافر اهل مسجد نیست و مسجد بستگی با کافر ندارد، تا بخواهد در آن وارد شود. اگر ما دلیلهای محکمی برناروایی می داشتیم اینها می توانست تقویت کننده دیدگاه ما باشد ولی با سست بنیاد بودن دلیلها، از این گونه تایید کننده ها کاری ساخته نیست.

افزون بر این، این سخن، که ورود کافران به مسجد، حتی برای شنیدن پیام اسلام و توحید، کوچک شمردن مسجد است، ادعایی بیش نیست; زیرا هتک حرمت، یک امر عرفی است، موارد آن را عرف تعیین می کند و بی گمان کافری که جویای حق و حقیقت است و برای شنیدن کلام خداوند، با ادب و فروتنانه، پا در مسجد می گذارد، عرف آن را خوار شمردن مسجد نمی داند.

و نیز آیا جلوگیری از ورود کافری که می خواهد با اسلام آشنا شود به مسجد، این همان تحقیر خداپسندانه است؟ و یا نا دیده گرفتن عمومات دعوت و ارشاد مردم! وآنگهی اصل این که مقصود از تحقیر چیست؟ و بچه شکلی باید باشد جای گفت وگوست. افزون بر این، «عن یدوهم صاغرون » اگر بپذیریم استفاده تحقیر از این آیه را، مربوط به کافران اهل ذمه است، آن هم به هنگام پرداخت ذمه، نه کافری که در دارالحرب زندگی می کند. اما این که کافر اهل مسجد نیست، بسته به این است که برداشت ما از مسجد چه باشد؟ اگر ما مسجد را تنها مرکز راز و نیاز و نیایش بدانیم، طبیعی است کافر بدانجا راه ندارد، مگر برای دیدن آثار فرهنگی و هنری اسلامی، ولی اگر مسجد را افزون بر مرکز نماز و عبادت، پایگاه تبلیغ و ارشاد و هدایت مردم نیز بدانیم، کافری که جویای حقیقت و آشنایی با اسلام است، نه تنها بی ارتباط به مسجد نیست که به مصداق این آیه شریفه:

«فبشر عبادی الذی یستمعون القول و یتبعون احسنه.» (52)

مورد تشویق خداوند نیز هست، تا سخن حق را در هر جا و مکانی از جمله مسجد، بشنود و گزینش کند.

دلیلهای روایی ورود کافران به مسجد

1 . مقتضای اصل: چنانکه اشاره شد ورود مشرکان به مسجدالحرام، بلکه محدوده حرم نارواست، به نص آیه شریفه چه ما مشرک را نجس جسمی بدانیم، یا نجس فکری.

و اما ناروایی ورود غیرمشرکان به مسجدالحرام، مانند اهل کتاب و از دین برگشتگان، هر چند در گسترش حکم، چه از راه گسترش علت (نجس) و چه از راه گسترش موضوع (شرک) تردید شد، ولی وجود ادعای اجماعهایی که در پاره ای از کتابهای فقهی آمده، گرچه این اجماعها نیز، ممکن است مدرکی باشند، و نیز وجود فراوانی احکام ویژه برای حرم و مسجدالحرام، انسان را وا می دارد تا جانب احتیاط را بگیرد و به این دیدگاه بگراید که ورود هر کافری به مسجدالحرام نارواست.

و اما نسبت به دیگر مساجد دلیل قانع کننده ای نیافتیم و همین نبود دلیل، کافی است تا حکم به جایز بودن بدهیم; چرا که جایز بودن ورود، برابر با اصل است.

به بیان دیگر، عمده دلیل بر ناروایی ورود کافران به مساجد، آیه شریفه و اجماع بود، ولی دلالت این دو دلیل، در محدوده حرم و مسجدالحرام است، نه بیش از آن. و نبود دلیل نسبت به سایر مساجد، دلیل برجواز خواهد بود; زیرا مقتضای اصل اولیه جواز ورود به مساجد است برای همگان، همانند دیگر جایها، بویژه آن که اگر هدف ورود عقلایی و شرع پسند باشد، مانند جست وجوی از حق و آشنایی با معارف اسلامی و یا تحقیق و بررسی در آثار و بناهای اسلامی.

2 . سیره: واقعیتهای تاریخی دوران رسالت، نشان می دهد که پیامبر اکرم(ص) پس از استقرار در مدینه و تشکیل حکومت، در جهت ارتباط با قبیله های خارج و داخل مدینه و نیز صدور و گسترش اسلام تلاش فراوان کرد. بستن قراردادها و پیمانها با گروهها و قبیله ها از کارهای اساسی پیامبر بود. دیدارهای پیامبر(ص) با غیر مسلمانان، چه برای آشنا کردن آنان با اسلام و چه برای بستن پیمانها، بخشی از کار روزانه پیامبر(ص) بود و مرکز این دیدارها مسجدالنبی بود، هر چه بر ثبات و قوام این شجره طیبه افزوده می شد، توجه بیگانگان به سوی مدینه بیش تر می گردید و آنان را وا می داشت تا برای آشنایی با دین جدید و پیام آور آن، راهی مدینه شوند; از این روی هر چه زمان به جلو می رود، بر تعداد این دیدارها افزوه می شود، به گونه ای که سال نهم هجرت را سال وفود (هیاتهای نمایندگی) می نامند و «اسطوانة الوفود» (ستون نمایندگان) که هم اکنون نام یکی از ستونهای داخل مسجدالنبی است، اشاره به جایگاه خاص این دیدارها در داخل مسجد پیامبر است. بنابراین، در اصل وجود چنین سیره ای جای هیچ انکار وتردیدی نیست شیخ طوسی و دیگران، همان گونه که نقل شد اصل وجود این سیره را پذیرفته اند، منتهی بر این نظرند که این روش، تا پیش از نزول آیه شریفه بوده است و پس از آن، کافران از ورود به مسجد باز داشته شده اند.

شیخ طوسی می نویسد:

«... وهذا الفعل من النبی(ص) کان فی صدر الاسلام قبل نزول الآیة...» (53)

این کار پیامبر(ص) در صدر اسلام بوده است و پیش از نزول آیه.

علامه می نویسد:

«... لو سلم لکان فی صدرالاسلام.» (54)

اگر باشد مربوط به صدر اسلام است.

شیخ محمد حسن نجفی می نویسد:

«... او انه کان قبل نزول الآیة.» (55)

مربوط پیش از نزول آیه است.

کافرانی که به مسجد النبی وارد شده اند دو دسته بوده اند: شماری، کسانی بوده اند که پیامبر(ص) آنان را به عنوان اسیر یا میهمان در مسجد جای می داده که موارد زیادی نبوده است.

دسته دوم که شمار آنان بسیار است، کسانی هستند که به صورت فردی یا گروهی، به عنوان نماینده قبیله ها (وفود) برای آشنایی با اسلام یا بستن قرارداد و پیمان، به حضور پیامبر(ص) شرفیاب می شده اند.

ظاهرکلام علامه و صاحب جواهر اشاره به دسته نخست دارد; زیرا در تذکره «انزل...» آمده; یعنی پیامبر آنان را درمسجد جای داد و در جواهر «ادخال » آمده; یعنی پیامبر(ص) کافران را به مسجد وارد کرد. و این مورد را هم گفته اند به فرض ثبوت، مربوط به صدر اسلام و پیش از نزول آیه است.

در هرصورت، با توجه به موارد بسیاری از حضور هیاتهای نمایندگی کافران به حضور پیامبر درمسجدالنبی و نیز جای دادن کافران را درمسجد، بازگفته شود: «اگر ثابت شود»، «اگر بپذیریم » و... کم لطفی است.

و اما ادعای این که حضورکافران در مسجدالنبی، تا پیش از نزول آیه شریفه بوده; یعنی تا آخر سال نهم هجری و از آن پس، چنین چیزی اتفاق نیفتاده است، درستی و نادرستی آن را باید از تاریخ به دست آورد; زیرا ادعای تاریخی است و طبیعی خواهد بود که تاریخ باید ادعا را تایید کند وگرنه نمی شود پذیرفت. باید دید آیا واقعا پیامبر و مسلمانان پس از نزول این آیه کریمه، در مسجد را به روی هیئتهای نمایندگی غیر مسلمانان بسته اند، یا آن که آن سیره همچنان ادامه داشته است؟

آیه شریفه: «انما المشرکون نجس...» در ذیحجه سال نهم هجرت توسط علی بن ابی طالب(ع) در مراسم حج بر مشرکان ابلاغ شده است، ولی آیا بر پیامبر(ص) هم در همان ماه نازل شده یا ماه پیش و... جای بحث دارد و شاید نتیجه آن ما را در شمار نمونه های تاریخی که ارائه می دهیم کمک کند، ولی با توجه به بسیاری شاهد و نمونه در سال دهم هجرت به بعد، نیازی به یک چنین بحث و بررسی نیست.

نگاهی به تاریخ سال دهم و یازدهم هجرت، نشان می دهد که آمد و شد نمایندگان (وفود) پس از آیه شریفه، همچنان ادامه داشته است.

ابن اثیر در تاریخ خود در رخدادهای سال دهم هجرت، از سیزده هیات نمایندگی نام می برد که تنها در سال دهم هجرت به مدینه آمده و به حضور پیامبر(ص) شرفیاب شده اند و آخرین هیات نمایندگی وفد «نخع » است، قبیله ای از یمن که در نیمه محرم سال یازدهم به حضور پیامبر رسیده اند. (56) البته در میان اینان، برخی از پیش مسلمان شده بودند و برای اظهار حمایت و وفاداری قبیله خود به مدینه می آمدند و شماری هم پیش می آمده که در خارج مسجد با پیامبر(ص) دیدار داشته اند، ولی بسیاری از آنان برابر معمول به مسجد می آمده اند و خدمت پیامبر(ص) می رسیده اند. مهم ترین هیاتی که به محضر پیامبر(ص) مشرف شده، که هم شیعه و هم سنی آن را روایت می کند، هیات نمایندگی نصارای نجران است که در سال دهم هجرت به مدینه آمد. در این هیات شصت تن از علما و شخصیتهای مهم مسیحیان نجران حضور داشته اند. به مسجدالنبی وارد می شوند و چون وقت نماز آنان فرا می رسد، از پیامبر(ص) می خواهند تا نماز خود را در مسجدالنبی بگزارند. پس از آن، گفت وگوها آغاز می شود. پیامبر(ص) آنان را به پذیرش اسلام فرا می خواند.

پس از مجادله و گفت وگوهای بسیار، نمایندگان مسیحی اظهار می دارند قانع نشده اند و پیشنهاد می کنند: مباهله ای انجام شود. پیامبر(ص) می پذیرد و قرار وقت مباهله را می گذارند که آیه 61 آل عمران، اشاره به همین واقعه دارد و در منابع تاریخی وروایی تمامی داستان، جزء به جزء آمده است. (57)

پس از رحلت پیامبر(ص) آمدن غیر مسلمانان به مدینه نیز ادامه می یابد از گروههای مختلف به انگیزه های گوناگون به صورت فردی و گروهی به مسجد پیامبر(ص) وارد می شدند و از خلیفه وقت پرسشهایی می کردند که به گواهی تاریخ، در بیش تر این موارد، خلیفه از علی(ع) می خواسته که به پرسشها پاسخ دهد و حضرت با پاسخهای استوار و دقیق خود شبهه ها را می زدوده و دلها را نرم می کرده و زمینه گرایش آگاهانه آنان را به اسلام، فراهم می آورده است.

در کتابهای روایی، در بخش احتجاجهای ائمه(ع) این شواهد به چشم می خورد، از جمله در بحارالانوار، در بخش احتجاجهای علی(ع) علامه مجلسی، این احتجاجها را در چند باب قرار داده است: باب احتجاج با یهودیان، باب احتجاج با مسیحیان و... اینک چند نمونه:

1 . آمدن دو یهودی به مسجدالنبی در زمان ابی بکر و درخواست وی از علی(ع) که با آنان به گفت وگو بنشیند و به پرسشهای آنان پاسخ دهد. (58)

2 . ورود عالمی یهودی به مسجدالنبی(ص) و درخواست وی از علی(ع) که به پرسشهای وی، پاسخ دهد (59) .

3 . ورود عالم یهودی به مسجدالنبی و حضور در جمع صحابیان که گرداگرد عمر نشسته بودند و این پرسش که داناترین شما به دانش پیامبر و کتاب خدا کیست؟ و معرفی علی(ع) توسط عمر به وی و گفت وگوی وی با علی(ع) در مسجد (60) .

4 . ورود هیات نمایندگی مسیحیان به سرپرستی یک راهب مسیحی از روم به مدینه و حضور آنان در مسجدالنبی و پرسش از ابی بکر به عنوان خلیفه پیامبر(ص)، و معرفی وی علی(ع) را برای پاسخ به پرسشهای آنان (61) .

5 . آمدن هیات نمایندگی از مسیحیان نجران به همراه اسقف خود در زمان خلافت عمر برای پرداخت جزیه و مناظره آنان با عمر و دست آخر معرفی علی(ع) برای پاسخ دادن به پرسشهای آنان (62) .

در روزگار خلافت علی(ع) نیز، این روش ادامه داشته است.

شیخ مفید می نویسد:

«اتی راس الیهود علی بن ابی طالب عند منصرفه من وقعة نهروان و هو جالس فی مسجد الکوفه...» (63)

هنگام بازگشت علی(ع) از نهروان، درحالی که در مسجد کوفه نشسته بود از سران یهود شخصی به خدمت آن حضرت رسید.

در این دیدار که شماری از اصحاب آن حضرت حضور داشتند، مرد یهودی پرسشهایی از حضرت کرد از جمله: از رنجها و ایثارگریهای آن حضرت در زمان پیامبر(ص) و پس از آن پرسید که حضرت با گرمی به پرسشهای او پاسخ گفت.

در زندگی امامان معصوم(ع) یااصحاب آن بزرگواران به مواردی بر می خوریم که احتجاجها و گفت وگوهای علمی با غیرمسلمانان درمسجد داشته اند، از جمله:

در احتجاجهای امام صادق(ع) با زنادقه آمده است:

«روزی ابن ابی العوجا، در هنگام حج، با جمعی از همفکرانش درمسجدالحرام نشسته بود. درهمان هنگام، امام صادق(ع) در میان یاران وزائران خانه خدا به بیان احکام و تفسیر قرآن مشغول بود.

زندیقان به ابن ابی العوجا پیشنهاد مناظره با امام صادق را دادند تا به پندار خود، امام را محکوم و از چشم یاران بیندازد!

پذیرفت و با امام(ع) باب گفت وگو را باز کرد و کعبه و اعمال حج را به تمسخر گرفت و امام هم با پاسخهای استوار، وی را رسوا ساخت.» (64)

در صورت درستی این نقل، روشن می شود غیر از مشرکان نیز، به مسجدالحرام داخل می شده اند. تایید بر آن دیدگاهی است که ناروایی ورود به مسجدالحرام را ویژه مشرکان می دانست.

مفضل می گوید:

«روزی پس از نماز عصر، در «روضه » مسجدالنبی، مابین قبر و منبر نشسته بودم و در فضائل پیامبر(ص) می اندیشیدم که ابن ابی العوجا وارد مسجد شد و با یکی از همفکران خود در نزدیک من نشست و سخنانی را در انکار صانع و... بر زبان راند که من از شنیدن آن به شدت ناراحت شده و بر او پرخاش کردم.

در پاسخ من گفت: اگر از اصحاب جعفربن محمد(ع) هستی او با ما چنین رفتار نمی کند.

داستان را به امام صادق(ع) عرض کردم، امام آنچه را لازم بود به من آموخت تا بتوانم در برخوردهای بعدی با استدلال و منطق برخورد کنم.»

از این داستان به خوبی معلوم می شود که ورود از دین برگشتگان و ملحدانی چون: ابن ابی العوجا به مسجدالنبی، عادی بوده است. آنچه مفضل را بر آشفته، حضور آنان در مسجد نبوده، بلکه سخنان کفرآمیز و الحادی آنان بوده است.

اینها نمونه هایی بود از شواهد تاریخی و حدیثی بر استمرار سیره پیامبر اکرم(ص) از زمان بنای مسجد تا زمان معصومان(ع). ناگفته نماند که شواهد بیش از اینهاست و اگر تاریخ و احادیث از این زاویه مورد بررسی قرار بگیرند، به موارد بیش تری دست خواهیم یافت.

و در تایید این سیره، می توان گفت، با این که موضوع مورد ابتلایی بوده، ولی هیچ حدیثی در خصوص این موضوع از ائمه(ع) نرسیده است و یا دست کم حدیث درخور اعتماد و اعتباری که در کتابهای فقهی به آن استناد کرده باشند، با این که در منابع روایی ما، احکام مختلفی درباره روابط با کافران، درزمینه های گوناگون: ازدواج، چگونگی معاشرت، دادوستد و... رسیده است.

یادآوری:

1 . موضوع ناروایی ورود کافران به تمامی مساجد، با توجه به آن که دلیل معتبری نداشت، این پرسش به ذهن می آید که این سخن از کی و چگونه وارد مباحث فقهی شده است؟

آنچه از پاره ای تفاسیر و منابع فقهی اهل سنت بر می آید: نخستین بار، ناروایی ورود کافران به مساجد، در زمان عمربن عبدالعزیز، به عنوان یک فرمان حکومتی صادر شده است:

«... وقال عمربن عبدالعزیز... ولا یدخل احد من الیهود و النصاری شیئا من المساجد بحال.» (65)

عمربن عبدالعزیز گفت... هیچ کس از یهود و نصارا، نباید به هیچ مسجدی وارد شود.

قطب راوندی می نویسد :

«... وقال عمربن عبدالعزیز: ولایجوز ان یدخل المسجد احد من الیهود والنصاری و غیرهم من الکفار. و نحن نذهب الیه....» (66)

عمربن عبدالعزیز گفته است: هیچ کس از یهود و نصارا و دیگر کافران روا نیست به مسجد وارد شوند. ما نیز بر آنیم.

بنابراین، دور نیست که نخستین بار به عنوان یک حکم حکومتی عمربن عبدالعزیز، کافران را از ورود به مساجد بازداشته باشد و پس از آن به منابع فقهی راه یافته است. اگر چنین باشد باید شرایط زمانی عمربن عبدالعزیز در نظرگرفته شود و این که چرا او چنین تصمیمی را گرفته است؟

2 . از آنچه گفته آمد، می توان نتیجه گرفت که کفر، باز دارنده از ورود به مساجد نیست و غیر مسلمان نیز می تواند به مسجد وارد شود، ولی بدون شک، این بدان معنی نیست که در مسجد، بدون قاعده و برنامه به روی هر غیرمسلمان گشوده باشد. مسجد، مکان عبادت، ارشاد وهدایت، تبلیغ و ترویج دین است. انجام هر کاری که با این شان و مقام ناسازگاری داشته باشد، در مسجد جایز نیست، حتی برای مسلمان چه رسد به غیرمسلمان. بنابراین، ورود غیرمسلمان به مسجد، در درجه اول باید انگیزه شرع پسند داشته باشد، مانند: آشنایی با معارف اسلامی، شنیدن سخن وحی و آشنایی با آداب و رسوم عبادی مسلمانان و... و یا دست کم انگیزه های عقلایی: مانند مشاهده، آثار و تمدن اسلامی برجای مانده در بناهای مساجد.

پس باید ورود به مسجد هدف دار باشد و هدف هم شرع پسند و عقلایی. با این همه، حفظ شؤون مسجد نیز لازم است. به این معنی که از نظر پوشش و چگونگی رفت وآمد و نگهداشت ادب و احترام، رفتارها باید به گونه ای باشد که بی احترامی به مسجد و هتک حرمت آن نشود که در این صورت، بی گمان جایز نخواهد بود.

درباره هیات مسیحیان نجران که به حضور پیامبر(ص) شرفیاب شده بودند، آمده است:

«چون با لباسها و علامتهای ویژه ای بودند، پیامبر به آنان توجهی نکرده و وقتی علت بی توجهی را از اصحاب پیامبر جویا شدند، اصحاب گفتند: نوع لباس و پوشش شماست که پیامبر(ص) نمی پسندد. نجرانیها، لباس خود را تغییر دادند به حضور پیامبر رسیدند و آن حضرت آنان را پذیرفت. شاید پوشش آنان به گونه ای بوده است که با مقام و جایگاه مسجد سازگاری نداشته است.

از آنچه بیان شد، حکم ورود کافران به حرم امامان(ع) و امام زادگان نیز روشن شد. زیرا بیش تر فقیهان، حرم امامان را از نظر احکام، بویژه موضوع ورود غیرمسلمانان، همانند مساجد دانسته اند.

و اگر برابر تحقیق، کفر بازدارنده از ورود به مسجد نباشد از ورود به حرم امامان(ع) نیز بازنخواهد داشت، منتهی باید احترام آن مکانهای مقدس به کمال و تمام بشود.

پی نوشتها:

1. «وسائل الشیعه » شیخ حر عاملی، ج 3/480، دار احیاء التراث العربی، بیروت.

2. «صحیفه نور»، امام خمینی، ج 6/49، ارشاد اسلامی.

3. «خلاف »، شیخ طوسی، ج 1/518، مؤسسه نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین قم.

4. «مبسوط »، شیخ طوسی، ج 2/47، مرتضویه تهران.

5. «تفسیرکبیر»، امام فخر رازی، ج 16/24، داراحیاء التراث العربی، بیروت.

6. «تبیان »، شیخ طوسی، ج 5/201، دفتر تبلیغات اسلامی، قم.

7. «مجمع البیان »، طبرسی، ج 3، جزء دهم 43/، دارمکتبة الحیاة، بیروت.

8. «اصباح الشیعة »، نظام الدین صهرشتی، چاپ شده در«ینابیع الفقهیه »، علی اصغر مروارید، ج 4/638، مؤسسه فقه الشیعه، بیروت.

9. «فقه القرآن » ، قطب الدین راوندی، چاپ شده در «ینابیع الفقهیه »، ج 4/526.

10. «تبصرة المتعلمین »، علامه حلی، چاپ شده در «ینابیع الفقهیه »، ج 31/186.

11. «ارشاد الاذهان »، علامه حلی،چاپ شده در «ینابیع الفقهیه »، ج 30/198.

12. «تلخیص المرام »، علامه حلی، چاپ شده در «ینابیع الفقهیه »، ج 31/207.

13. «مختصر النافع »، محقق حلی، چاپ شده در «ینابیع الفقهیه »، ج 9/226.

14. «خلاف »، شیخ طوسی، ج 1/518.

15. «مبسوط »، شیخ طوسی، ج 2/47.

16. «تذکرة الفقهاء» علامه، ج 1/445، چاپ سنگی.

17. «جواهرالکلام » محمد حسن نجفی، ج 21/287، داراحیاء التراث العربی، بیروت.

18. سوره «توبه »، آیه 28.

19. «جواهر الکلام »، ج 6/42، 43.

20. «مجمع الفائده والبرهان »، مقدس اردبیلی، ج 1/319، مؤسسه نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین قم.

21. «جامع المدارک »، سید احمد خوانساری، ج 1/201، اسماعیلیان، قم.

22. «کتاب الطهارة »، امام خمینی، ج 3/298.

23. سوره «بینه »، آیه 1.

24. سوره «حج » آیه 17.

25. «مدارک الاحکام »، سید محمد موسوی عاملی، ج 2/266، مؤسسه آل البیت.

26. «جواهر الکلام »، ج 30/35.

27. «التنقیح »، تقریرات درس آیت الله خویی، ج 2/44، علمیه.

28. «شرح تبصره »، آقا ضیاء، ج 4/375، مؤسسه نشر اسلامی وابسته، جامعه مدرسین قم.

29. «کتاب الطهارة »، امام خمینی 557.

30. «التنقیح »،ج 2/44.

31.«همان مدرک »، 46/.

32. تفسیر «کاشف » محمد جواد مغنیه، ج 4/28، دارالعلم للملایین، بیروت.

33. «جواهر الکلام »، ج 21/278.

34.«خلاف »، ج 1/518.

35. «جواهر الکلام »، ج 21/278.

36. «تذکرة الفقهاء»، ج 1/445.

37. تفسیر«کاشف »، ج 4/28.

38. سوره «انفال »، آیه 35.

39. سوره «اسراء» آیه 1.

40.«بحارالانوار»، علامه مجلسی، ج 80/44. مؤسسة الوفاء، بیروت.

41. سوره «توبه »، آیه 18.

42. «حدائق الناضرة »، شیخ یوسف بحرانی، ج 7/279; مؤسسه نشراسلامی وابسته، به جامعه مدرسین قم.

43. «همان ».

44. «کفایة الاصول »، محمد کاظم خراسانی، ج 1/54، علمیه اسلامیه، تهران.

45.«تذکرة الفقهاء»، ج 1/45.

46. «وسائل الشیعه »، ج 3/504.

47. «شرایع الاسلام »،محقق حلی، ج 332، دارالاضواء، بیروت.

48. «مسالک الافهام »، شهید ثانی، ج 3/80، مؤسسه معارف اسلامی.

49. «مجمع الفائده »، ج 7/521.

50.«تذکرة الفقهاء»، ج 1/445.

51. «جواهر الکلام »، ج 21/278.

52. سوره «زمر» آیه 18.

53. «مبسوط »، ج 2/47.

54. «تذکرة الفقهاء، ج 1/445.

55. «جواهر الکلام »، ج 21/278.

56.«طبقات الکبری »، ابن سعد، ج 1/364، دار صادر، بیروت.

57. «طبقات الکبری »، ج 1/375; «فروغ ابدیت »، جعفر سبحانی، ج 2/431، دفتر تبلیغات اسلامی، قم.

58. «بحارالانوار»، ج 10/1-5، باب 1، ح 1.

59. «همان مدرک »، 9/ 11، باب 1، ح 4.

60. «همان مدرک » 20 22، باب 1، ح 10.

61. «همان »، 52/ 53، باب 3، ح 1.

62. «همان » 58/ 60; باب 3، ح 3.

63. «اختصاص » 164-180، کنگره هزاره شیخ مفید.

64. «بحارالانوار»، ج 1/209.

65. تفسیر «تبیان »، ج 5/201.

66. «فقه القرآن »، راوند، چاپ شده در«ینابیع الفقهیه »، ج 4/526.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر