گروه سیاسی - رجانیوز، برنامه جهانآرا در دهه فجر انقلاب اسلامی اختصاص به برنامههایی دارد که بهنوعی با موضوع پیروزی انقلاب اسلامی در ارتباط است. قسمت بیست و پنجم برنامه جهانآرا سهشنبه شب با موضوع ارتش شاهنشاهی ایران و نقش آن در پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی روی آنتن شبکه افق سیما رفت.
به گزارش رجانیوز، سرهنگ شاداب عسگری نویسنده و پژوهشگر میهمان اصلی این برنامه بود که به همراه محمدحسین بدری بهعنوان مجری- کارشناس به ارائه نقطه نظرات خود پرداختند. همچنین ارتباط تلفنی با محمدحسن پورجمعه یکی از ارتشیهای بازنشسته از دیگر بخشهای این برنامه بود.
متن کامل این گفتوگو را از نظر میگذرانید:
بدری: درباره ارتش زمان شاه با آقای عسگری گفتوگو میکنیم. شنیدههایی داریم که شاید با واقعیت متفاوت باشد و میخواهیم تصاویر دقیقی از آن بهدست بیاوریم. در باره ارتشی که ادعا میشد کاملاً ارتش بزرگی است و کاملاً تحت امر شاه حرکت میکند و مراقب حکومت شاه خواهد بود. اگرچه در روزهای منتهی به انقلاب اسلامی دیدیم که این اتفاق نیفتاد. در باره اینها با جزئیات آن حرف میزنیم. بخصوص در باره کسانی که در تاریخ 19 بهمن 57 به دیدار امام رفتند. دمشان گرم. قبل از اینکه انقلاب پیروز شود معلوم نبود این اتفاق بیفتد، ممکن بود فردا صبح کودتا میکردند و معلوم نبود فردای آن روز چه اتفاقی میافتاد. میخواهیم با همین موضوع شروع کنیم و بعد به ساختار ارتش برگردیم. آدمها چگونه جرئت چنین کاری را داشتند؟ البته تاوان هم دادند. ساواک ظاهراً به خوابگاه دستهای از این افراد هجوم برده بود و مشهور بود مردم تا مدتها این شعار را میدادند «مردم چرا نشستید، همافران رو کشتند»، از همین اتفاق بگویید.
بیعت همافران با امام خمینی مهر تأییدی بر پایان حکومت پهلوی بود
عسگری: اجازه بدهید قبل از اینکه به این خاطره بپردازم، خاطرهای از دوران نوجوانی خودم عرض کنم. سال 1355 بود، من محصل بودم و در شاهینشهر اصفهان زندگی میکردیم و برای ادامه تحصیل مجبور بودیم به اصفهان برویم و برگردیم. تعداد زیادی نظامی در شاهینشهر ساکن بودند. یکی از روزهایی که داشتیم با اتوبوس بر میگشتیم یکی از درجهداران هوانیروز با یکنفر شخصی، درگیری لفظی پیدا کردند و این درگیری خیلی بالا گرفت، بهحدی که ایشان فرنچ خود را از تن درآورد و بینشان برخورد فیزیکی پیش آمد. در همینموقع ما به ایستگاه پلیس تهران- اصفهان رسیدیم. یک نظامی دیگر که در اتوبوس بود به راننده گفت که نگهدار! گفت برای چه؟ گفت من باید گزارش دهم؟ گفت به چه کسی گزارش بدهید؟ گفت به اینها باید گزارش دهم، من اگر گزارش ندهم، فردا ضد اطلاعات پدر من را در میآورد. که چرا یک نظامی با لباس درگیر شده و تو نیامدی خبر کنی. ضد اطلاعات یک چنین فضای رعب و وحشتی را در داخل ارتش حاکم کرده بود. با در نظر گرفتن این واقعیت اگر خیلی از رفتارها و حرکاتی را که مخصوصاً در سالهای پایانی منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی رخ داده مد نظر قرار دهیم، میبینیم که چه کار بزرگی انجام دادند.
مثلاً وقتی هواپیمای حضرت امام وارد کشور میشود و پدافند تبریز اولین پیام خیر مقدم را خدمت ایشان عرض میکند، اگر انقلاب پیروز نمیشد اصلاً وضعیت آنها مشخص نبود. یا زمانیکه هواپیمای ایشان به زمین مینشیند و سرتیپ حسین فرجی، موقعیکه پای مبارک حضرت امام به زمین ایران میرسد، میگوید بهاحترام فرمانده معظم کل قوا، ایست، خبردار! و همه احترام نظامی میگذارند و سرها بهطرف امام برمیگردد، اینها واقعاً با جان خود بازی میکردند و اولین حلقهای هم که دور حضرت امام بهعنوان محافظینش تشکیل میشود، بازهم نظامیها بودند. خلبان سیدین که با هلیکوپتر حضرت امام را سوار میکند و به بهشتزهرا منتقل میکند و یا رفتارهایی که قبل از آن شده است. شما از جایی بحث را شروع کردید که مجبورم به عقبتر برگردم.
واقعیت قضیه این است که شاه بعد از سال 32، به این نتیجه رسید که به نیروهای ملی نمیتواند اعتماد کند، چون حدود 500 نفر از عناصر ملی که در ارتش بودند تسویه و پاکسازی شدند. تکلیف تودهایها هم مشخص بود و حدود 700 نفر از آنها پاکسازی شدند. شاه نیاز به ارتشی داشت که این بتواند به آن اعتماد کند. در بررسیهای خودش به این نتیجه رسیده بود که عناصر مذهبی حداقل کمونیست نمیشوند، چون شاه و پدرش رضاشاه بینهایت از بلشویکها میترسیدند و این فضایی برای افرادی که باورهای مذهبی داشتند ایجاد میکرد که وارد ارتش شوند و ورود آنها را از سال 36 شاهد هستیم. قدیمیترین آنها هم که چند روز پیش سالگردشان بود، امیر سلیمی بودند. وقتی پرونده ایشان را تا پیروزی انقلاب ورق میزنید، میبینید که مدام ضد انقلاب ایشان را احضار کرده، تعهد گرفته، به او تذکر دادند و برخورد کردند بهخاطر اینکه ایشان سخنرانی میکردند و آگاهسازی مذهبی داشتند.
بدری: شاه واقعاً از کمونیستها میترسید یا ادای آن را در میآورد؟
رضاخان و محمدرضا از کمونیستها میترسیدند که بلایی که سر رومانف آوردند سر آنها نیاورند
عسگری: واقعاً میترسد. این ترس را هم رضاشاه داشت و هم شاه. اینها میترسیدند آن اتفاقی که برای خانواده رومانف افتاد، برای اینها هم بیفتد و حتی خیلی بر این باورند که وقتی رضاشاه خانواده خود را بهطور کامل به جزیره موریس برد، یکی از اصلیترین دلایل آن همین بود که اگر قرار است اتفاقی بیفتد فقط برای شاه جوان بیفتد و بقیه خانوادهاش در امان باشند. محمدرضا هم همین ترس داشت. این ترس در سال 1327، وقتی فخرایی بهسمت او تیراندازی کرد و وقتی شبکه نظمای حزب توده در سال 1332 کشف و وسعت آن مشخص شد، خیلی بیشتر شد.
ناگفته نماند آمریکاییها و انگلیسیها بهلحاظ اینکه بتوانند استفاده خود را کنند، این ترس شاه را خیلی تشدید و بزرگتر میکردند. شاه هم وابستگی به ملت نداشت. تنها قرابت محمدرضا پهلوی با مملکت ایران، تولد در ایران بود. کسی که از چهار سالگی تحت تعلیم که مادام فرانسوی بود، در 11 سالگی به سوئیس میرود، کسیکه چهار همسر اختیار میکند که هیچکدام اینها تابعیت کامل ایرانی نداشتند، همسر اول مصری بوده، بعد بهدنبال یک شاهزاده انگلیسی بوده ازدواج کند که موفق نمیشود، مادر نفر دوم، یهودیالاصل و خودش مسیحی بود، حالا به اسم مسلمان ازدواج میکند، نفر سوم خانم فرح دیبا، تابعیت فرانسه را داشته است. چنین فردی اصلاً ذهنیتی نسبت به مملکت خود نداشته است. دید خیلی زننده و زشتی نسبت به مردم داشت.
شاه از کمونیستها بهشدت میترسید و میخواست ارتش مطمئنی داشته باشد. تنها قشری که میدانست کمونیست نمیشوند، مذهبیها بودند. در باز میشود و مذهبیها پذیرش میشوند، اما این مذهبیها هم میتوانستند در جای خود برای شاه ایجاد مسئله کنند که کردند. بههمین دلیل تمهیداتی اتخاذ میکند. اولین کاری که شاه انجام میدهد اینها را ایزوله میکند؛ پادگانها بیرون از شهر، خانههای سازمانی و امکانات وسیعی برای اینها در داخل این اماکن قرار میدهد که اینها احتیاجی برای برقراری ارتباط با بیرون نداشته باشند. قسمت دوم، حضور مستشارها بود. یکی از اصلیترین کارهایی که حالا نگوییم بهصورت مستقیم، ولی باور من بر این است که مستقیم بوده، انجام میدادند، تغییر فرهنگ بوده است. رفتار آنها در درازمدت اثر میگذاشته و این تغییر رفتار میتوانست تبدیل به یک فرهنگ شود. سومین کاری که شاه میکند این است که به بهاییها در ارتش پذیرش میدهد. بهاییها کسانی بودند که نه مشروعیت داشتند، نه پذیرش و نه جایگاه داشتند.
بدری: ممکن است جوانترها بگویند، بهایی یعنی چه یا اگر به ارتش بروند چه میشود. اصلاً فکر کنند طایفهای هستند که یکجوری فکر میکنند، اصلاً یک باند هستند و میخواهند به ارتش بروند. بهاییها چه دسته آدمهایی بودند و هستند؟
عسگری: بهنظر میرسد جای پاسخ به این سئوال اینجا نیست، چون ابعاد خیلی گستردهای دارد.
بدری: کلاً میخواهیم بدانیم اینها چه تیپ آدمهایی بودند؟
حضور بهاییها در ساختار حکومت پهلوی به ابتدای دوران سلطنت رضاخان برمیگردد
عسگری: بهاییها یک فرقهای هستند که تمام ظهور آنها در حوزه سیاسی کشور ایران دقیقاً از سال آغاز سلطنت رضاشاه یعنی 1305 شروع میشود. در آن سال انجمنهای اینها تشکیل و نشریات آنها منتشر میشود. من با طرح یک سئوال و بیان یک سئوال سعی میکنم هویت بهاییها را نشان دهم. ما شنیدیم و همه میدانند و اعتراف هم شده و در تمام نشریات و کتابها هم موجود است که گلدامایر نخستوزیر رژیم صهیونیستی برای جمعآوری اطلاعات، فحشا مرتکب میشده است. چندسال پیش هم وزیر امور خارجه رژیم صهیونیستی مشخص شد با امیر قطر ارتباط داشته و اینها همه در راستای جمعآوری اطلاعات بود. من یک سئوال دارم، رژیم صهیونیستی که حتی به یهودیهایی که معتقد به صهیونیست نباشند رحم نمیکند، چگونه است از زمانیکه آن رژیم بهوجود آمده، اجازه سکونت به اینها در اسرائیل را داده و یکسری امتیازات در اختیار آنها قرار داده است.
بدری: آنهم در سرزمینی که زمین کم است.
چرا بهاییها برخلاف مسیحیها و یهودی غیرمعتقد به صهیونیسم در سرزمینهای اشغالی زندگی میکنند؟
عسگری: به مسیحیها رحم نکرد، به مسلمانها رحم نکرد، به یهودیهایی که معتقد به صهیونیسم و این سیستم نباشند هم رحم نکرد، ولی بهاییها آزادانه آنجا هستند. وقتیکه وزیر امور خارجه آن رژیم با آن وضعیت جمعآوری اطلاعات میکند، شما از بهائیت چه انتظاری دارید و چه فکری در باره آنها میکنید؟ محض رضای خدا که 70 سال به اینها سرویس نمیدهند. در نتیجه ماهیت و وضعیت اینها مشخص است، اما چرا محمدرضا پهلوی به بهاییها بها داد، بهلحاظ اینکه بهاییها جایگاه و مشروعیت نداشتند، میدانستند بقا و رشدشان بسته به محمدرضا پهلوی است. بههمین دلیل خادمترین افراد نسبت به او محسوب میشدند.
بدری: در واقع شاه اینها را گذاشته بود که ارتش را برای او حفظ کنند و آنها هم حکومت را حفظ میکردند که خودشان بمانند، یک رابطه دو طرفه.
53 تیمسار بهایی در ساختار پهلوی داشتیم/ بهاییها پشتوانه انگلیسی و رژیم صهیونیستی را داشتند
عسگری: اگر بخواهیم شدت قضیه را متوجه شویم یک آمار میدهم. آقای خسرو معتضد در کتاب شب ژنرالها یک آماری دادند که حدود 1500 نفر در حکومت پهلوی به درجههای تیمساری رسیدند. سرتیپ، سرلشکر، سپهبد یا ارتشبد. این 1500 در کل حکومت پهلوی است. وقتیکه ما اقلیتهای مذهبی رسمی را بررسی میکنیم، میبینیم که ما کلیمی تیمسار نداریم. در بین اقلیتهای مسیحی فقط یک نفر داریم. زرتشتی فقط چهار نفر داریم. به بهاییها که فرقه هستند و اصلاً جزو اقلیتهای مذهبی نیستند، 53 تیمسار داریم. دو ارتشبد و 13 سپهبد داریم. اینها چرا رشد میکردند؟ اولاً پشتوانه انگلیس و رژیم صهیونیستی را داشتند. شاه هم با آنها ارتباط داشت، اصلاً روی کار آمدن حکومت پهلوی بهواسطه انگلیس بود. در ثانی، اینها تنها قشری بودند که برای شاه خطر نداشتند. باز هم عرض میکنم چون پشتوانه مردمی نداشتند. در نتیجه به اینها رشد و اینها نفوذ کردند، اما نفوذ اینها برای این بود که در درازمدت قدرت را در دست بگیرند. حالا بر میگردیم به اینکه چرا اینها اینقدر حضور جدی در ارتش داشتند، بهخاطر اینکه رضاخان و محمدرضا پهلوی تمام تلاش خود را معطوف به این کرده بودند که قدرت نظامی خود را قوی کنند. رضاخان هم غیر از این کاری بلد نبود. 15 سالگی وارد قزاقها شده بود. یک آدم تندخو، با نظم و انضباط و بسیار خشن.
فردوست بههمراه محمدرضا پهلوی بهمدت پنج سال به سوئیس میرود. بعد از اینکه تحصیلاتش تمام میشود، به محمدرضا پهلوی میگوید من دوست دارم در طب ادامه تحصیل بدهم. محمدرضا میگوید من موافقم، ولی میدانی که من اختیاری ندارم. به ایران میروم و به پدرم میگویم و زمانیکه موافقت ایشان را گرفتم، شما میتوانید انجام دهید. یک روز رضاخان فردوست را میخواهد و میگوید شنیدم چنین حرفی را به محمدرضا زدی. میگوید بله. به او میگوید شغل در کشور فقط یکی است و آن هم سربازیست و شغل دیگری وجود ندارد، شما سریع به دانشکده افسری میروی. وسط تابستان و در تعطیلات یک افسر ایشان را تنها به دانشکده افسری میبرد. رضاشاه دو داماد میگیرد، یکی علی قوام که در کمبریج درس میخوانده، از آنجا میکشاند و او را به دانشگاه افسری میبرد و یکی دیگه فریدون جم، در دانشگاه سنسیر فرانسه تحصیل میکرده، او را هم به آنجا میبرد. در فکر رضاخان فقط یک شغل وجود داشته و آنهم نظامیگری است. بعد از سال 32 محمدرضا همین باور را داشت، منتهی به این تفاوت که محمدرضا نه جربزه پدرش را داشت و هماینکه مردم آگاه شده بودند و شرایط آنطور نبود که قلدرمآبانه برخورد کند. نیرو میخواست و این نیروها اسلامی بودند، اما نیروهای اسلامی را باید خنثی میکرد. دو راه جلوی او بود. یکی ایزوله کردن بود و دیگری وجود بهاییها بود. به هرصورت نیروهای اسلامی اینها را بر نمیتافتند، اما میخواهم یک نکته جالبی عرض کنم. راجع به این موضوع بررسی کردم. حدود 540 پرونده مربوط به سوابق بهایی نظامی که بهدستم رسیدم مطالعه کردم. این را با ضرس قاطع و مدرک و سند میگویم و همینجا اعلام میکنم هرکسی را اراده کنید اسناد آن را در اختیار میگذارم. یکی از این نفرات بهاسم بهایی مستخدم نشدند و همه آنها فرمهای خود را بهاسم مسلمان پر میکردند و این تحت شرایطی بود که شوقی افندی به اینها گفته بود که شما موظفید بنویسید بهایی. اگر اجبارتان کردند فضا را خالی بگذارید.
بدری: شوقی افندی که بود؟
عسگری: چهارمین رئیس فرقه بود و در انگلیس تحصیل میکرد و خواهرزاده نفر سوم بود. قرار بود از این 20 نسل ادامه پیدا کند و مقطوعالنسل درآمد و کلاً بعد از او بسته شد و تشکیلات آنها بهصورت گروهی در عکا هستند.
بدری: او میگفت که خود را بهعنوان بهایی معرفی کنید، ولی نوعاً بهاییها علاوه بر ارتش در جاهای دیگر هم بهعنوان مسلمان ثبت شدهاند.
بهایی ها به اسم مسلمان در ارتش پهلوی رسوخ کردند و مقامات عالی را به دست آوردند/ حدود 60 هزار مستشار آمریکایی در ایران فعالیت میکردند
عسگری: میگفتند الزاماً باید بنویسید بهایی. خیلی اجبارتان کردند خالی بگذارید و خیلی اجبار بیشتری کردند بنویسید کلیمی. رضاخان در سال 1313 به دانشکده افسری میرود. این در کتاب زرتشتیها هم آمده است. حدود 20 فارغالتحصیل هم بیشتر وجود نداشته است. به یکی میگوید اسمت چیست؟ یک اسمی میگوید که برای زرتشتیها بوده است. میگوید تو زرتشتی هستی؟ جواب میدهد بله. میگوید خوب است، اینها ایرانی اصیل هستند و از اینها استخدام کنید. بعد یک نفر اسم خود را میگوید که کلیمی بوده. میگوید دیگر کلیمی استخدام نکنید. سئوال من این است، جاییکه استخدام کلیمیها قطع میشود، حضور بهاییها قوی میشود. این نکته است و تمام اینها بهاسم مسلمان رشد میکردند و جایگاه میگرفتند و چه بلاهایی سر این مردم میآوردند. یکمقدار از انرژی نیروهای اسلامی صرف مقابله با اینها میشد. یک مقدار دیگر صرف مبارزه با مستشارها میشد. یک چیزی حدود 100 هزار مستشار آمریکایی بههمراه خانوادههای آنها در ایران بودند. من خیلی تلاش کردم که آمار دقیق مستشاران آمریکایی را در بیاورم، یک کتاب هم در این زمینه نوشتم، ولی متأسفانه نتوانستم، بهلحاظ اینکه ورود و خروج آمریکاییها ثبت نمیشد و حقوق آنها را هم ایران پرداخت نمیکرد، بلکه بهصورت یکجا به فدرال بانک آمریکا میداد و از آنطریق به آنها حقوق میدادند.
بدری: رفتوآمدهای آنها هم با هواپیمای نظامی صورت میگرفت؟
عسگری: نظامی یا شخصی، بههرحال مهری نمیخورد. وقتی مهر نمیخورد، آماری نبود و در نتیجه هیچکس نمیتوانست بفهمد، آمار تقریبی است، ولی تخمین زده میشود که در مقطع پیروزی انقلاب حدود 60 هزار نفر بودند که بههمراه خانواده آنها 100 هزار نفر میشدند. چیزی که محرز است و خود آنها هم در کتابهای خود گفتند، بزرگترین مدرسه آمریکاییها در سال 1357 در خارج از ایالات متحده آمریکا در تهران بوده است. آنها هم یکسری مشکلات خاص خود را داشتند. صرف مستشاری بد نیست و بسیار چیز خوبی هم هست.
بدری: چرا چیز خوبی است؟
عسگری: چون شما یا باید تولیدکننده باشید یا استفادهکننده. اگر تولیدکننده نیستید، پس وقتی خواستید استفاده کنید نیاز به راهنما و گارانتی و آموزش دارید. تا این حد مشکلی ندارد و یک چیز معقولی است. ما مستشار میگیریم و مستشار هم صادر میکنیم. همین الان این وضعیت وجود دارد. چیزی که ایجاد اشکال کرد، خواستههای نامشروع و بسیار نابهجا و زیاد از حد آمریکاییها بود. در همان سالی که بحث مستشاری به ایران پیشنهاد شد، ترکیه آتاترکی زیر بار نرفت، ولی محمدرضا پهلوی تن به این رذالت داد.
بدری: وقتی شما میگویید 100 هزار نفر با خانوادههای خود به ایران آمده بودند، از آنطرف یک قانون کاپیتولاسیون داشتیم که هر جرمی اینها مرتکب میشدند، عملاً عیب نداشت و نهایتاً بعد از یک مدتی از ایران میرفتند. یکی از بحثهای امام در خرداد 42 همین بود که شاه ایران اجیر و فرودست آمریکاییهاست که البته خیلی تندتر گفتند که ارزش او از سگ آمریکایی هم کمتر است. اگر سگ آمریکایی شاه را گاز میگرفت آن سگ را به آمریکا میبردند که ناراحت نشود. این وضعیت مستشاری با این شرایط بههمراه قانون کاپیتولاسیون قضیه را کمی پیچیده میکند. سراسر کشور این آدمها هستند و هرکاری دوست داشتند انجام میدادند.
عسگری: اول اینکه به این نکته توجه کنید که مستشارها صرفاً در ارتش نبودند. در تمام ادارات بودند. شرکت نفت، گاز و جاهای مختلف. حضور آنها در ارتش خیلی جدیتر و پررنگتر بود. آنهم بهواسطه خواستههایی بود که خودشان داشتند.
بدری: یعنی خودشان میخواستند در ارتش باشند؟
عسگری: بله، اینها دو پایگاه داشتند. یکی در بهشهر و یکی در کبکان. سپهبد برنجیان که رئیس ضد اطلاعات نیروی هوایی بود، مینویسد منِ رئیس ضداطلاعات نیروی هوایی اجازه ورود به این اماکن را نداشتم و این مخصوص آمریکاییها بود. گرچه که میگویند و میگفتند که آمریکاییها دستاوردهایی که داشتند را به اینجا منتقل میکردند، اما اینطور نبود. تاجالملوک، مادرشاه در یکی از خاطراتش نوشته بود که یکروز محمدرضا آمد پیش من و گفت مردهشور این سلطنت را ببرم. گفتم برای چه ناراحتی؟ گفت آمریکاییها بدون اجازه من هواپیماهای اف5 را به ویتنام فرستادند.
نمونه دیگر آن هایزر بود که به ایران میآید، ربیعی، فرمانده نیروی هوایی در فرودگاه به استقبال او میرود و 10 روز بعد محمدرضا پهلوی متوجه میشود. مستشاران نیامده بودند که شاه را نگه دارند، آمده بودند که منافع آمریکا را تأمین کنند و این خیلی مهم است. شاه روز آخر، زمانیکه آمریکاییها به او ویزا ندادند و دستشان را از روی سرش برداشتند، خودش هم متوجه شد. مصاحبهای که دو هفته قبل از مرگش کرده بود، گفته بود بزرگترین اشتباه زندگی من این بود که به بیگانگان اتکا داشتم. نیروهای ارزشی ارتش، با اینها در تقابل قرار گرفتند. خصوصاً بعد از 42، یک نکته ظریفی را در فرمایشات حضرت امام میبینیم و آنهم این است که ایشان بهطور مستقیم ارتش را مورد خطاب قرار میدهند. ارتش از یک طرف با اعلیحضرت همایونی طرف بود و از یکطرف بهواسطه فطرت اسلامی که داشت و پیامهایی که حضرت امام میدادند، بحث عقیدتی مطرح میشد.
برای اینکه شأن و منزلت ارتشیها از منظر شاه را بگویم، خاطرهای از سپهبد نجیمی نائینی برای شما تعرف میکنم. ایشان میگوید من ژنرال آجودان مقیم در دربار بودم. رسم بوده یکی از ژنرالها شبها در دربار مقیم بوده که اگر اتفاقی افتاد به عرض شاه برساند. شاه با یک ماشین شخصی آمد، خودش رانندگی میکرد. من پایین آمدم و با یک فرمان ایست، خبردار دادم و احترام نظامی گذاشتم. شاه از ماشین پیاده شد. سگ دانمارکی اعلیحضرت از پلهها پایین آمد و شروع به لیسیدن کفشهای شاه کرد. شاه دو سه دقیقه با سر این سگش ور رفت، ولی محل به من ژنرال سپهبد نگذاشت و راه خود را کشید و رفت، یعنی شاه به نظامیها بهعنوان اموال خصوصی که به آنها رسیدگی میکند نگاه میکرد. در همین فضا از کسانی هم جربزه و توانایی داشتند خوشش نمیآمد. یک ژنرال آمریکایی بنام جابلینسکی که یکمدت هم در ایران مستشار بود، میگوید جالب است، وقتی سینه ژنرالها ایران را میبینی، مدالهای بسیار زیادی چیده شده، ولی مشخص نیست اینها را در کدام جنگها گرفتهاند! اینها فقط مزد چاپلوسی آنها بود. شاه ستاد را تشکیل داد و در سال 1334 دستور داد در نیروها ستاد تخصصی ایجاد شود. شاه نمیخواست تمرکز باشد و تمام فرماندهان نیروها موظف بودند شخصاً بهخود شاه گزارش دهند. در نتیجه هیچوقت آن اجماع در ارتش رخ نداد. در بدنه ارتش هم هیچکس آن قدرت را پیدا نمیکرد که بخواهد علیه شخص شاه کودتا کند. به این ترتیب شاه یک تعادلی ایجاد میکرد، اما با این رفتارش یکسری افراد پست فرومایه بهوجود آمدند. اینجا یک نکته خیلی مهم بگویم. وقتی در باره ارتش شاهنشاهی صحبت میکنیم، یادمان باشد، ارتش شاهنشاهی دو طبقه هستند. از کارکنان وظیفه تا درجه سرهنگ را در یک سطح قرار میدهیم. از درجه سرهنگ به بالا را در طبقه قرار میدهیم. اکثریت افراد تا درجه سرهنگ بسیار مؤمن، معتقد، میهندوست و همین افرادی بودند که در دفاع مقدس ایفای نقش کردند، اما شاه در بین اینها گزینش میکرد و آن افرادی را که میخواست انتخاب میکرد.
بدری: از درجه ارتشبد بیشتر هم داشتیم؟
عسگری: شاه یک درجه آریابد هم داشت قرار میداد که یک ژنرال 5 ستاره بود، خوشبختانه سلطنتش به اتمام رسید.
دومثال میزنم. خدا رحمت کند مرحوم جناب سرهنگ حمید دیالمه که پدر شهید بزرگوار عبدالحمید دیالمه بود که شهید بصیرت نام دارند. یادی هم از مادر شهید کنیم که چند وقت پیش به رحمت خدا رفتند و انشاءالله روح هر سه بزرگوار شاد باشد. ایشان سرهنگ بودند، کارشان خیلی خوب و جزو بازرسی شاهنشاهی هم بودند، ولی اعتقادات مذهبی خیلی قوی داشتند. در ساختن مسجد شفا نقش اصلی داشتند. روزی که میخواهند مسجد شفا را افتتاح کنند، سرهنگ دیالمه با لباس نظامی به مناره تشریف میبرند و اذان میگویند. زمانیکه تمام میشود و به پایین میآیند، فرمانده بهداری که رئیس مستقیم آنها و سرلشکر هم بوده، میگوید این کار شما لکه سیاهی بر سوابق شما گذاشت که هیچجور دیگری پاک نمیشود و چند روز بعد هم او را بازنشست میکنند. نفر دیگر سرلشکر شهید جواد فکری است. ایشان در شیراز بودند. همسر ایشان تعریف میکند که فرمانده وقت پایگاه بنام سرلشکر ربیعی به همسر ایشان میگوید جواد از سال درجهاش گذشته، ولی میگوید من روزهام، در مجالس شرکت نمیکند و به این ترتیب باشد به او درجهای تعلق نمیگیرد.
بدری: در چه مجالسی شرکت نمیکرد؟
عسگری: مجالس رقص و خوشگذرانی. معمولاً هم برای درجات بالا و میهمانیها خاص بوده است. همسر او هم آدم معتقدی بوده است، ولی میخواسته ببیند علت چیست، شهید فکری در جواب او میگوید، من دین خود را به درجه نمیفروشم. حاضر نمیشود برود، ولی یکعده هم میرفتند. اعطای درجه بهگونهای بود که حداکثر اگر از دست رژیم رد میشد طرف سرتیپ میشد و امکان نداشت سرلشکر شود، یعنی کسانی که سرلشکر و سپهبد و ارتشبد بودند، صددرصد مورد اعتماد بودند. در رابطه با آنها دو فاکتور مهم وجود دارد؛ یکی اینکه وقتی سوابق آنها را بررسی میکنید، اکثر قریب به اتفاق آنها یکمدتی در گارد جاویدان خدمت کردند، مابقی آنها کسانی بودند که در اداره مستشاری کار میکردند. راجع به مستشاری که گفتید یک نکتهای بگویم. یکی از مواردی که مورد آزار نظامیها بود این بود که چرا اداره مستشاری آمریکا باید یکی از ادارات ستاد مشترک باشد و گیرنده به آن بدهند.
بدری: گیرنده به آن بدهند یعنی چه؟
عسگری: یعنی دقیقاً جزوی از ارتش ایران است. در مکاتبات به آنها گیرنده میدادند و در خیلی جاها نظر میدادند. جالبتر اینکه فرح در خاطرات خود عنوان میکند میگوید یکروزی محمدرضا به من گفتن آمریکاییها مابهازای یکسری امتیازاتی که به من میدهند از من انتظار دارند که یکسری افراد را در یکسری مشاغل منصوب کنند. نمونه آن ازهاری، خسروداد و ربیعی بودند. اینها جزو باند آمریکاییها بودند و روی آنها نظر مثبت داشتند. صراحتاً به شاه میگفتند و شاه هم تمکین میکرد.
بدری: همین هم میشود. در زندگی عادی افراد هم اگر به دو نفر خیلی دردل کند، توقع دارند که حرفهای او را اجرا کنند، چه برسد به این سطح کلان.
روحانیت شیعه تاثیر بسزایی در تربیت بدنه نیروهای ارتشی قبل و بعد از انقلاب داشت
آقای پورجمعه پشت خط تلفن ما هستند. ارتشی که شاه اینقدر روی آن حساب میکرد و فکر میکرد برای او سرمایهگذاری کرده است، بهخاطر اینکه بدنه پاییندست و مردمی آن با امام همراه شدند و بهسمت انقلاب رفتند یعنی اینکه پروژه ارتش موفق نبوده است. افرادی هم داریم بخصوص در زمان جنگ مثل سرداران صیاد، فلاحی، فکوری، قرنی، کلاهدوز، سلیمی، دوران، ظهیرنژاد وخیلیهای دیگر که اگر بخواهیم فهرست کنیم به صدها نفر میرسند، چرا این اتفاق افتاد؟ چگونه شد که شاه بعد از این همه سرمایهگذاری از مستشار آوردن تا تشکیل نظام تربیتی برای ارتش، در آخر اینطور شد که به انقلاب و حکومت بعدی و مردم خدمت کردند.
پورجمعه: بهنظر میآید نقش روحانیت در ارتش در نظر گرفته نشده است. قسمت خیلی زیادی از ارتش ما تحت نظر روحانیتی مثل مرحوم شهید بهشتی، مرحوم شهید مطهری و بعضی آقایان دیگر بودند که آنها با خیلی افراد ارتباط داشتند.
بدری: قبل از انقلاب را میگویید؟
پورجمعه: بله.
بدری: چگونه ارتباط داشتند؟
پورجمعه: تعدادی از آنها را خودشان راهنمایی میکردند که به داخل ارتش بروند و از نظام ارتش مطلع شوند و به اینها خبر دهند.
بدری: خود شما همینگونه وارد ارتش شدید؟
پورجمعه: من با اجازه شرعی از یکی از مراجع و بهدستور شهید بهشتی وارد ارتش شدم. بعدها با بسیاری از افراد ارتشی که دوست شدیم، دیدیم آنها هم، همه اجازه گرفتند. مثل مرحوم شهید احمد کشوری. نمیخواهم اسم بیاورم. خیلی از اینها الان در قید حیات هستند. خیلی از اینها مقلدین حضرت امام بودند که وارد ارتش شده بودند.
بدری: پس سر شاه کلاه رفته بود؟
پورجمعه: کلاه که خیلی رفته است. شاه هم دنیای خود را از دست داد و هم آخرتش را. من اولین کسی بودم که در نجف خدمت امام رسیدم. از ایران به نجف رفتم. در یک مأموریتی که داشتیم با هلیکوپتر به نجف رفتم و مسائل ارتش را حضوری به امام عرض کردم.
بدری: یعنی مستقیماً به نجف رفتید؟
پورجمعه:: بله، با هلیکوپتر مأموریت داشتیم که به عراق برویم و از آنجا هم به سوریه. در عراق هلیکوپتر را گرام و از این فرصت استفاده کردیم و مخفیانه خدمت امام در نجف به منزل امام رفتیم و مسائل ارتش را خدمت ایشان را عرض کردیم. ایشان از وضعیت ارتش بسیار خوشحال شدند و تشکر کردند و به همه نیروهای ارتشی سلام رساندند. این اتفاق در سال 54 افتاد. بنابراین نقش روحانیت در ارتباط با ارتش بسیار مهم است. منتهی چون مخفیکاری بود و نمیشد همه حرفها را علنی کرد روی آن سرپوش گذاشته شد.
شهید بهشتی، شهید مطهری، شهید صادق اسلامی که در ماجرای هفتم تیر به شهادت رسیدند، شهید دکتر آیت و افراد دیگر، کسانی بودند که با بدنه ارتش ارتباط داشتند. خیلی از ارتشیها مقلدین امام و بعضی دیگر از مراجع بودند و هیچوقت هم منحرف نشدند و بدنه اصلی ارتش را همینها تشکیل دادند، انقلاب در داخل ارتش را هم اینها انجام دادند.
بدری: آقای پورجمعه شما که در نجف خدمت امام رسیدید اگر میفهمیدند و شما را میگرفتند چه میشد؟
پورجمعه: اعدام داشت و چیز دیگری نداشت. کمترینش اعدام بود.
بدری: 12 بهمن 57 فرودگاه مهرآباد بودید؟
پورجمعه: بله، امام فرمودند سربازها از پادگانها فرار کنند و ما فرار کردیم. امام فرمودند سربازها از پادگانها فرار کنند، دوستان گفتند که ما هم برویم. گفتم نه، این کار درست نیست، اجازه بدهید من از آقای شهید بهشتی سئوال کنم. از اصفهان خدمت شهید بهشتی رفتم و در منزل شهید بهشتی از ایشان سئوال کردم که امام فرمودند سربازها بروند، ما برویم یا صبر کنیم؟ ایشان گفتند امام فرمودند سربازها بروند، شما اول در داخل ارتش یک کاری انجام دهید، بعد بروید، نهاینکه دست خالی بروید. این فرمایش شهید بهشتی منجر به یک تظاهرات 4هزار نفری در اصفهان با لباس نظامی انجام شد. منتهی در ابتدای تظاهرات سبزهمیدان 100 نفر بودیم و بعد به این تعداد رسیدیم.
بدری:تاریخ آن چهوقت است؟
پورجمعه: سهماه قبل از انقلاب. نزدیکیهای 12 بهمن هم تمام نیروها هم در مرکز توپخانه، هم هوانیروز، هم خود نیروی هوایی، تظاهرات بزرگی را در اصفهان برگزار کردند. در داخل مسجد سید که نظامیها سخنرانی کردند. ناجی حکم اعدام سران آن جریان را هم اعلام کرد. بعد ما برگشتیم خدمت آقای بهشتی، گفتند حالا دیگر خوب شد و دیگر به پادگانها نروید و بعد منجر به ورود حضرت امام شد. انشاءالله پرچم را بهدست صاحب اصلی انقلاب بدهیم.
بدری: ما که سنمان کمتر است، فکر میکنیم همینطوری انقلاب شده و خود ب
ه خود رخ داده و یادمان میرود آدمهای مختلف در این مملکت سالها زحمت کشیدند و به این نتیجه رسیدیم، ولی ما فراموش کردیم.
پورجمعه: اینطور نبوده. ما از سال 50 که وارد ارتش شدیم، کتاب حکومت اسلامی امام را با هم رد و بدل میکردیم و میخواندیم. ما اعلامیههای امام را دست به دست میکردیم. کمکم زیاد شدیم و همدیگر را شناختیم. خیلی محیط خفقانی بود. خیلی بایست رعایت میکردیم. هر روز یک پای ما در ضد اطلاعات بود. ما حدود 80 زندانی سیاسی قبل از انقلاب داریم که اینها در کمیته شاه شکنجه شدند و زجرها کشیدند و محکوم به اعدام شدند. گروه ما نزدیک به 11 نفر بود که محکوم به اعدام شدیم. ارتش اگر با مردم همکاری نمیکرد به این سادگی نبود که انقلاب به این زودی پیروز شود. نقش ارتش در انقلاب خیلی پررنگ بود. خداوند به همه آنها اجر و خیر دهد.
بدری: سایه شما انشاءالله بر سر باشد و نفستان گرم. یادی کنم از شهید عباس بابایی خلبان دلاور زمان جنگ که ایشان هم از افرادی بودند که قبل از انقلاب در ارتش بودند و از نمونه آدمهایی است که معلوم میشود سیاست شاه در ارتش جواب نداده و گویا پایگاه امام و روحانیون انقلابی قویتر از شاه بوده است.
بعد از 15 خرداد 42 وضعیت ارتش تغییر میکند. ما از بیرون خیلی نمیفهمیم. ارتش یک مجموعه یک شکل است و در پادگانها محصور هستند. 15 خرداد 42 چه اثری در ارتش گذاشته است؟
عسگری: سئوال شما را با طرح یک سئوال که برای آن جایزه تعیین میکنم پاسخ میدهم. من همینجا اعلام میکنم هرکسی بتواند پاسخ سئوال من را مستند و مقتن بدهد، پنج سکه بهار آزادی خدمتشان هدیه میدهم. سئوال این است که تعداد زندانیان سیاسی برای سازمانها، وزارتخانهها، نهادها در حکومت پهلوی دوم از سال 42 تا 57، هرکدام از ارتش بیشتر بود پنج سکه بهار آزادی تقدیم میکنم و در همین برنامه هم عذرخواهی میکنم. با این مقدمه میخواهم مطلبی خدمت شما عرض کنم. من آمار زندانیان سیاسی حکومت پهلوی را گرفتم. تقسیم بر جمعیت که میکنم و بعد آمار زندانیان سیاسی ارتش را که حالا اینها باید از غربالهای ضداطلاعات، ساواک و مستشاری میگذشتند، تقسیم بر تعداد ارتش میکنم، متوجه میشوم تعداد زندانیان سیاسی ارتش چهاربرابر ملت به نسبت جمعیت خودشان بوده است. ما در ارتش 31 داشتیم که بالای سه سال زندان بودند. مرحوم منوچهر طالبلو 13 سال زندان داشتند. سه نفر از اینها قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در زندان شهید شدند. چندین نفر بعد از پیروزی انقلاب اسلامی پستهای مهم گرفتند. از جمله سفارت گرفتند. اولین استاندار تهران آقای دکتر حبیب جریری بودند که شهید دفاع مقدس هم هستند. 9 نفر از اینها بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در دفاع مقدس به شهادت میرسیدند. چندین نفر از اینها هم دو باره آزاده میشوند. حرفی که برادر عزیزم زدند کاملاً درست است، منتهی هنوز به آنجا نرسیده بودیم.
من عرض کردم اقشار مختلف را جذب میکردند. امیر سرتیپ سلیمی، کسی که تا درجه سرهنگ دومی پروندهای مملو از اخطار داشت. در اول بهمن 57 ضداطلاعات برای ایشان گزارش نوشته که بههمراه سرگرد لاهوتیان و گودرزی در ضداطلاعات رسماً گفتند حکومت سلطنتی ساقط میشود و جمهوری اسلامی ایران برقرار میشود. هنوز هم امام تشریف نیاورده بودند. بعد یک نفر بنام مصطفی اردستانی استخدام میشود. در مصاحبه از او یک سئوال میکنند که شما مسافرات داخلی رفتید؟ مینویسد بله، مشهد 10 روز. یعنی اینقدر تقید داشته، طوری رفته که نمازش شکسته نشود. باز اینقدر مقید بوده که فکر میکرده مخاطبانش هم این تقید را دارند و میخواسته به آنها هم برساند. شهید رجایی درجهدار ارتش بودند، بعد از اینکه از ارتش اخراج شدند، معلم میشوند.
بدری: چه درجهای داشتند؟
ماجرای نقشه ربایش امام در کویت و لو رفتن توسط ضداطلاعات ارتش
عسگری: گروهبان. مرحوم شهید ظهیرنژاد در سال 52 با اراده شخصی خود بازنشسته میشوند. امیر سرتیپ اسماعیل سهرابی، رئیس ستاد مشترک در دوران دبستان دانشآموخته جامعه اسلامی عباسی کرمانشاه بودند. امیر سرتیپ محمد سهرابی، اولین فرمانده ناجا باز همینطور بودند. کسانی میآیند که همگی زمینه مذهبی و ارتباطات قوی دارند. این ارتباطات خودش را در زمانهای مختلف نشان میدهد. یکی از شرایطی را که این ارتباطات خودش را نشان میدهد میگویم. خسروداد به محمدرضا پهلوی هماهنگی میکند و همکاری با استخبارات انجام میشود که حضرت امام(ره) را در مسیر نجف به کویت ربایش کنند. قرار بود اجازه ورود امام به کویت را ندهند و سه هلیکوپتر ایشان را ربایش کنند و به کیش منتقل کنند. این موضوع تعداد محدودی میدانستند. این موضوع توسط جانشین ضداطلاعات هوانیروز کرمانشاه لو میرود. ایشان هنوز در قید حیات هستند. بعد از انقلاب هم بسیار فعالیت داشتند و درجه امیری هم گرفتند. من چون اجازه نداشتم، اسم ایشان را نمیگویم. نفر دومی که باز هم این موضوع را لو میدهد و نمیداند یکنفر قبل از او این کار را کرده است یک سرتیپ خلبان بنام شهید وطنپور بود. شما در کتابی که در باره شهید حجتالاسلام سید حسن شیرازی که در لبنان ترور شدند نوشته شده، نویسنده حاشیه گذاشته که در این باره یکی از افسران متدین ارتش که جزو ارکان ضداطلاعات هوانیروز کرمانشاه بود، متوجه میشود چند نفر از افسران ضداطلاعات در یک مأموریت فوری با چند دستگاه هلیکوپتر با فرماندهی خسروداد معدوم عازم مرز ایران و کویت هستند. توضیح میدهد که ایشان جریان را به یکی از علمای کرمانشاه میگوید که آیتالله اشرفی اصفهانی بودند و ایشان به قم میگویند و قم به این شهید بزرگوار و او هم به امام میرساند، یعنی از دو جهت این موضوع به اطلاع حضرت امام میرسد. این موضوع در آبانماه 57 و توسط معاون ضداطلاعات ارتش شاهنشاهی لو میدهد.
آقای حمید روحانی میگویند سال 54 خدمت امام رسیدم و سئوال کردم چگونه میخواهیم جلوی شاه با این ارتش را بگیریم؟ امام تبسمی میکنند و میفرمایند من با همین ارتش جلوی شاه را خواهم گرفت و این دقیقاً چیزی بود که واقع شد. وقتی میخواهیم سوابق را بررسی کنیم یکسری نظامیها با اجازه رفته بودند، یک تعدادی با اجازه خارج شدند و خود آقایان روحانی به آنها اجازه خروج از ارتش را ندادند. به همه دوستان پیشنهاد میکنم کتاب مژههای سوخته را بخوانند. این کتاب روایتی است از زندگی شهید یوسف کلاهدوز که فرزندش حامد کلاهدوز آن را به رشته تحریر در آورده است که توسط مرکز تحقیقات دفاع مقدس مربوط به سپاه پاسداران منتشر شده است. دو مطلب خیلی جالب دارد، در صفحه 77 این کتاب آمده «اخبار ساعت 19 اعلام حکومت نظامی کرد. شب گذشته شخص ناشناسی به مدرسه علوی مراجعه و خودش را یکی از افسران ارتش معرفی کرده بود. در مدرسه فروتن را پیدا کرد و کنار کشید و گفت من یکی از افسران ارتش هستم، خبر بسیار مهم و محرمانهای دارم که باید به حضرت آقا بگویم. خب به من بگویید، من اطلاع میدهم، نه، باید مستقیماً به خودشان بگویم. فعلاً که ممکن نیست، شاید فردا شود. اصرار کرد. خبرش سرنوشت انقلاب را تغییر خواهد داد. فردا حادثه مهمی اتفاق خواهد افتاد. میگوید چه نشستهاید که دارند کودتا میکنند. امام اینجا نشستند و با مردم ملاقات میکنند، ولی خبر ندارید برنامه گذاشتهاند و میخواهند ظرف 24 ساعت همه سران نهضت را بگیرند، شما نمیدانید و از پادگان لویزان خبر آوردهام.»
شهید کلاهدوز این خبر را آوره بود. ایشان میگوید «فردا، زمانیکه اعلام حکومت نظامی شد و حضرت امام روز بعد رادیو که خبر تغییر ساعت حکومت نظامی را اعلام کرد، اطرافیان امام یاد حرف افسر ارتش افتادند، منتظر بودند امام چه دستوری میدهد. امام فرمانی داد که کسی انتظارش را نداشت. اعلامیه امروز حکومت نظامی، خدعه و خلاف شرع است، بههیچ وجه به آن اعتنا نکنید، هراسی بهخود راه ندهید، بهخواست خداوند متعال حق پیروز است.»
در صفحه 85 این کتاب هم آمده است، پسرشان میگوید «یک نفر آمد که دستش سوخته بود، پدرم بغلش کرد. گریه میکرده. بعد پرسیدیم جریان چیست. پدرم توضیح داد که اینها خدمه تانکهای گارد جاویدان بودند که ما خودمان تعیین کرده بودیم، کسانی بودند که مطمئن بودیم به مردم شلیک نمیکنند. اینها تانکها را منحرف میکردند، در جوی میانداختند و به درختان میزدند که بگویند ما نتوانستیم درگیر شویم و بعد مردمی که نمیدانستند کوکتل مولوتف داخل این تانکها میانداختند و تعدادی از اینها سوختند.» شهید کلاهدوز میگوید اینها مظلومترین شهدای ارتش و انقلاب اسلامی هستند که مردم نمیدانستند چه خدمتی کردند.
بدری: جریان اعلامیه بیطرفی ارتش چه بود؟
عسگری: کل این قضیه را میتوان با یک حرفی که سپهبد معدوم، بدری گفته بود توضیح داد. سپهبد بدری فرمانده نیروی زمینی است. در جلسه فرماندهان میگوید من الان فقط 700 نفر تحت امر خود دارم، یعنی حداقل نیروی زمین ارتش شاهنشاهی از زیر امر ایشان خارج شدند. در واقع بدنه کلان ارتش اراده خود را ژنرالها تحمیل کرد و آنها را در یک عمل انجامشده قرار داد و آنها مجبور شدند آن اعلامیه را صادر کنند و چون نمیکردند چاره دیگری نداشتند.
من هرازگاهی میبینم و میشنوم بعضی از دوستان از روی عدم آگاهی، شاید یک عدهای هم مغرضانه در فضای مجازی، ارتش جمهوری اسلامی ایران را مرتبط با ارتش شاهنشاهی میدانند و یا طوری صحبت میکنند که این ارتش ادامه آن است. حتی به من که بعد از انقلاب استخدام شدم در قالب شوخی یا جدی میگویند شما قسمخوردههای اعلیحضرت همایونی هستید. انقلاب 22 بهمن پیروز شد. اگر 23 بهمن ملت ایران، ملت شاهنشاهی است، ارتش ایران هم ارتش شاهنشاهی است.
بدری: خیلی کملطفی میکنند.
عسگری: مستندی در صداوسیما در حال پخش است بنام «در برابر طوفان» که اشکالات موجود در سازمانها و نهادهای مختلف زمان شاه را نشان میدهد. همه اینها را که جمع کنید، میبینید برای ارتش بسیار کمتر است. چرا گره میزنند؟ این در حق ارتش جفاست و کسانی که این کار را میکنند، فهمیده یا نفهمیده برای خود عقوبت میخرند. باز هم این را تکرار میکنم اگر در 23 بهمن ملت ایران هنوز شاهنشاهی است، ارتش هم هنوز شاهنشاهی است. همانطور که ملت در 23 بهمن حرکت جدیدی کرد و ملت جدیدی شد، ارتش هم ارتش جدیدی شد. این ارتش همان ارتشی است که 50 هزار شهید داد. در تمام ارگانها و دانشگاهها و هرجای دیگری دست بگذارید، یکی از ارتشیها آنجا حضور پیدا میکند و قوام میدهد و باعث رشد آنجا میشود.
بدری: یاد کنم از دریادار ابوالفضل عباسی که در سالهای جنگ شهید شدند. یک کتابی در انتشارات روایت فتح منتشر شده که گفتوگوی همسر ایشان است و بسیار خواندنی. کتاب مختصر کوچکی است و ما را با یکی از مهمترین آدمهای که اطراف ما زندگی میکرده و اسم او را خیلی نشنیدیم، آشنا میکند.