محمد بن مسلم در یک نگاه
محمد بن مسلم، یکی از برجسته ترین و پرآوازه ترین پرورش یافتگان و دانش آموختگان دو تن از حجت های الهی و امامان معصوم شیعه، حضرت امام محمد باقر(ع) و حضرت امام صادق(ع) بود که بی تردید در گسترش فرهنگ اسلام ناب و حقایق تابناک آموزه های اهل بیت عصمت(ع) نقش ممتاز و تأثیرگذاری داشت؛ به گونه ای که به جرئت می توان گفت: در اوایل سده دوم هجری در میان یاران امامان(ع)، کمتر چهره ای همانند او این چنین قله های رفیع دانش طلبی و نشر احادیث امامان را فتح کرده است.
او در شهر تاریخی و محدث پرور کوفه پا به عرصه هستی نهاد و بدین جهت، بدو «کوفی» می گویند. کنیه اش ابوجعفر، و ملقب به القاب زیادی است که هر یک، به سبب وجود ویژگی های جسمی، اقتصادی و قبیله ای است.
چون گردن او از اندازه معمول، کوتاه تر بود به «اوقص» و چون بینایی یک چشم او مشکل داشت به «اَعور»،[1] به جهت اینکه پلک چشمش بیش از معمول حرکت می کرد به «حدّاج»،[2] به دلیل اینکه قدش کوتاه بود به «قصیر» و چون به انگیزه صیانت از باورهای شیعی خود تقیه کرد و برهه ای از عمر خود را به آسیابانی گذراند به طحّان (آسیابان)، و گاهی که به تجارت و داد و ستد روغن می پرداخت به سمّان (روغن فروش)، چون اصالتاً تیره و تبار و نیاکان او از شهر طائف در سرزمین حجاز بودند به «طائفی» و به مناسبت اینکه از قبیله و تبار ثقیف بود ـ که این تیره بیشتر ساکن قلمرو طائف بودند ـ به «ثقفی» معروف و شهره است.[3]
ویژگی ها
1. کثرت حدیث
از برجسته ترین ویژگی های این فقیه و محدث شیعی، تعداد شگفت انگیز روایاتی است که از محضر آن دو امام بزرگوار فراگرفت و این نشان دهنده ذوق و علاقه سرشار او به آموزه های دینی است. خود او این حقیقت برجسته را در گزارشی جالب، بازتاب داده:
هر زمان که در مسئله ای شرعی، دچار مشکل می شدم که دانستن حکم آن ضروری بود، به حضرت امام باقر(ع) و حضرت امام صادق(ع) مراجعه می کردم و طی سالیان متمادی که در مدینه اقامت داشتم و یا گاهی که از کوفه به مدینه می رفتم، حدود سی هزار حدیث از امام باقر(ع) شنیدم و شانزده هزار حدیث نیز از امام صادق(ع) فرا گرفتم.[4]
2. مرجعیت در فتوا
گاهی امامان(ع) شیعیان خویش را در اخذ و فراگیری آموزه های اسلامی و دریافت احکام شرعی به برخی از چهره های شاخص و برجسته و موجّه، ارجاع می دادند و این، نشان دهنده جایگاه بلند و والای آنان در نیل به قله های دانش و کمال است.
محمد بن مسلم، یکی از این انسان های بزرگ و دانشمندان توانمند است. عبدالله بن ابی یعفور ـ که خود یکی از برگزیده ترین فقیهان و محدثان و از یاران امام صادق(ع) است ـ می گوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: آقا جان! من قدرت و توان این را ندارم که در هر زمانی به محضر شما شرفیاب شوم و از کوفه به حجاز مسافرت کنم. گاهی اتفاق می افتد که برخی شیعیان شما در آنجا، به من مراجعه می کنند و از مسائل شرعی و وظایف خود از من می پرسند. بارها شده که من حکم آن را نمی دانم. شما چه دستوری می دهید؟
امام(ع) در پاسخ او فرمود: تو را چه شده که از محمد بن مسلم ثقفی غافلی؟ به او مراجعه و از او پرسش کن؛ چون او از دانش آموختگان مکتب پدرم امام باقر(ع) است و از آن بزرگوار اخبار فراوانی را فرا گرفته است.[5]
محمد بن مسلم نه تنها در این ساحت نزد پیروان اهل بیت(ع)، که نزد مخالفان مکتب آل البیت(ع) نیز معروف و مقبول بود. به عنوان نمونه، به داستان جالب ذیل عنایت شود.
خود این فقیه و محدث گران قدر بازگو می کند که: شبی از شب های تابستان پشت بام خانه ام در کوفه ، خوابیده بودم که ناگهان با صدای دق الباب از خواب بیدار شدم. صدا کردم: پشت در کیست؟ او گفت: من شریک هستم! خداوند تو را رحمت کند. من از بالا به پایین نگریستم. با کمال شگفتی مشاهده کردم که زننده در خانه، خانمی است. تا مرا دید، گفت: من عروسی دارم که دچار درد زایمان بود. این درد آن چنان شدید بود که از دنیا رفت، ولی بچه اش در رحم او زنده است و نشانه حیات بچه که حرکت کردن باشد، کاملاً مشهود است. وظیفه ما چیست؟
به زن گفتم: روزی در محضر فرزند پیامبر امام باقر(ع) بودم که همانند این سؤال از آن حضرت پرسیده شد. امام در پاسخ فرمود: اگر چنین رخدادی پیش اید، لازم است شکم زن را شکافته، بچه را از رحم او خارج کنند. ای خانم، بروید این کار را انجام دهید!
سپس خطاب به او گفتم: من مردی هستم که در سایه تقیه و با حالت پنهانی زندگی می کنم و چندان معروف و مشهور نیستم؛ چه کسی مرا به تو معرفی کرد؟ او در پاسخ گفت: خدا تو ر رحمت کند. نزد ابوحنیفه صاحب الرای (اهل عمل به رای و قیاس) رفتم و حکم این مسئله را از او پرسیدم. او در پاسخ گفت: «من نمی دانم، بر تو باد که به محمد بن مسلم ثقفی مراجعه کنی؛ او می داند. وقتی نزد او رفتی، هر چه به تو فتوا داد، آن را برای من نیز بازگو کن».
محمد بن مسلم می گوید: به او گفتم: برو به سلامتی. سپس آن زن نزد ابوحنیفه رفت و پاسخ مرا برایش بازگو کرد.
محمد بن مسلم می افزاید: روز بعد که به مسجد رفتم، مشاهده کردم که ابوحنیفه از شاگردانش همین پرسش را پرسید و خود جواب آن را داد. من تا سخن او را شنیدم، سرفه ای کردم ( کنایه از اینکه به دروغ و فریب، ادعای فضل و دانش مکن).
ابوحنیفه متوجه شد، رو به من کرد و گفت: خواهش می کنم مرا رها کن، بگذار زندگی کنم (و آبروی مرا نزد شاگردانم مریز).[6]
3. چهار سال در محضر امام
هشام بن سالم می گوید که: محمد بن مسلم ثقفی کوفی به مدت چهار سال متوالی در مدینه اقامت کرد و در این مدت به طور مستمر به محضر امام باقر(ع) بار می یافت و کسب دانش و حدیث می کرد. از همین منظر است که در تبیین جایگاه بلند او گفته اند: «ما کان أحَدٌ مِنَ الشیعَةِ اَفْقهُ مِنْ محمد بن مسلم؛ هیچ یک از محدثان شیعی، فقیه تر از محمد بن مسلم نیست».[7]
داستان ها
1. جعفری فاطمی
کشّی با واسطه از زرارة بن اعین ـ که از برجسته ترین یاران امام باقر و امام صادق(ع) است ـ نقل می کند که او گفت: ابوکریبه ـ از راویان شیعی ـ و محمد بن مسلم ثقفی در طی یک رخداد، برای ادای شهادت، نزد قاضی کوفه ـ شریک بن عبدالله نخعی ـ حضور یافتند و شهادت دادند. قاضی که از قضات و کارگزاران مخالفان ـ اهل سنّت ـ بود، در چهره نورانی آن دو خیره شد و چند لحظه ای به آنان نگریست. آن گاه افزود: جعفریان فاطمیان! شما دو نفر از پیروان حضرت فاطمه زهرا(س) و حضرت امام صادق(ع) هستید ( اشاره به اینکه شما از شیعیان هستید)، چگونه من شهادت شما را قبول کنم؟
همین که آن دو، این سخن را از زبان قاضی شنیدند، شروع به گریستن کردند. قاضی که شگفت زده شده بود، گفت: چرا گریه می کنید؟ آنها گفتند: تو ما را به انسان بزرگ و مطهری نسبت دادی که شاید ما لایق چنین انتسابی نباشیم؛ چون رفتار و اخلاق ما کاملاً بر سیره و دستورهای آنان انطباق ندارد( و شیعه کامل نیستیم) و چنانچه امام صادق(ع) ما را از شیعیان و رهروان راه خویش بداند، مایه فخر و مباهات و سرافرازی است.
شریک بن عبدالله تبسمی کرد و گفت: اگر در میان جامعه مردانی باشند، باید همانند شما (انسا ن های صالح و برجسته و نورانی) باشند. سپس رو به منشی خود ولید کرد و گفت: ای ولید! این بار شهادت آنان را بپذیر.
زراره می گوید: بعد از این جریان، به مدینه، نزد امام صادق(ع) رفتم و این داستان را به حضرتش بازگو کردم. هنگامی که امام(ع) آن را شنید، آن قاضی کوردل و نادان را نفرین کرد و فرمود: ما و شریک ! خدا او را در آتش جهنم با زبانه های آتش خشم خود همراه سازد.[8]
2. تقیه و دفع خطر دشمن
خالد طیالسی بازگو می کند که: محمد بن مسلم، در فاصله های زمانی از کوفه به مدینه می رفت و به حضور مولا و امام خویش شرفیاب می شد. در یکی از این ملاقات ها، امام رو کرد به محمد بن مسلم و فرمود: بشر المُخبِتین، بشارت باد به انسان های متواضع و فروتن! (اشاره به اینکه محمد بن مسلم از گروه فروتنان و انسان های بی آلایش است).
خالد می افزاید: محمد بن مسلم ضمن اینکه یکی از بلند پایه ترین فقیهان و محدثان شیعه است، از تمکن مالی مناسبی هم برخوردار بود.
آن گاه او این داستان جالب را نقل می کند که روزی از روزها، حضرت امام باقر(ع) به محمد بن مسلم فرمود: «محمد! هنگامی که به کوفه برگشتی، تواضع و فروتنی پیشه کن. کاری کن که مأموران دستگاه ستم پیشه بنی امیه تو را مورد آزار و اذیت و شکنجه و زندان قرار ندهند». این یک دستورالعمل سیاسی و منطبق با شرایط زمان و مکان بود تا یاران حضرت، همانند محمد بن مسلم از شرّ و ستم دشمنان اهل بیت(ع) محفوظ بمانند.
محمد بن مسلم که از زیرکی و فرزانگی ویژه ای برخوردار بود، راز و رمز و حکمت این دستور را با همه وجود درک کرد. او به کوفه که برگشت، به دستور امام عمل کرد و یک زنبیل پر از خرما برگرفت و کنار در مسجد رفت و شروع به خرمافروشی کرد. این عمل محمد بن مسلم که از بزرگان و شخصیت های معروف کوفه بود، تعجب همگان را برانگیخت. خویشاوندانش که متوجه این کار شدند، نزد او شتافتند و گفتند: آبروی ما و تیره و تبار ما را بردی، این کار در شأن تو نیست، برخیز که برویم.
محمد بن مسلم به آنان پاسخ داد: من خرمافروشی را رها نمی کنم؛ چرا که سرورم امام باقر(ع) چنین دستوری داده است. آنان گفتند: پس در خانه خود آسیابانی کن. او این پیشنهاد را پذیرفت و اسباب آسیاب کردن گندم را برایش فراهم کردند و او در درب می نشست و گندم یا جو آرد می کرد.[9]
3. شفایافتن از بیماری
کشّی در رجال خود با واسطه از این فقیه و محدث وارسته نقل می کند که گفت: در یکی از مسافرت هایم از کوفه به مدینه، در مدینه دچار بیماری بسیار سختی شدم؛ به گونه ای که در بستر بیماری افتادم و توان حرکت از من سلب شد؛ تا اینکه خبر بیماری من به مولایم امام باقر(ع) رسید. همان گونه که در بستر آه و ناله می کردم، دیدم خادم حضرت شربتی را که داخل ظرفی قرار داشت و روی آن را با پارچه پوشانده بود، نزد من آورد. سپس به من رو کرد و گفت: این شربت را بنوش! امام(ع) به من امر کرده که تا تو این را ننوشی، از نزد تو مرخص نشوم و به محضر امام باز نگردم.
من هم به فرمان امام عمل کردم و آن را نوشیدم. آن شربت همانند مشک خوشبو و بسیار خوش طعم و خنک بود. سپس خادم گفت: امام فرموده پس از اینکه شربت را نوشیدی، نزد من بیا. به هر حال چون آن را خوردم و در بدنم استقرار یافت، احساس کردم که سبک شده ام و دردم کاهش یافت. از جای خود حرکت کردم، چنان که گویی از قید و بند رها شده ام. در اینجا بود که از سخن حضرت که فرموده بود نزد من بیا، دچار شگفتی شدم؛ چون من به هیچ روی توان حرکت کردن از بستر بیماری را نداشتم.
بنابراین برخاستم و نزد آن امام مهربان روانه شدم. نزدیک خانه امام که رسیدم، اجازه ورود خواستم. امام(ع) از داخل خانه ندا کرد: بدنت خوب شد، داخل شو، داخل شو.
حضرت وارد شدم؛ در حالی که گریه امانم را بریده و اشک بر گونه ام جاری بود. بر حجت خدا سلام کردم و دست و پای آن حضرت را بوسیدم. امام فرمود: ای محمّد! چرا گریه می کنی؟ عرض کردم: جانم به فدایت! گریه می کنم بر دوری راه کوفه تا مدینه و فراهم نبودن زمینه در محضر شما و محروم بودن از نگریستن به سیمای ملکوتی شما و بهره مندی از دانش بی کران شما.
امام(ع) در پاسخ فرمود:
اینکه گفتی تمکن مالی ماندن در اینجا را نداری، ناراحت و نگران مباش. خداوند متعال، شیعیان و پیروان آل البیت را بدین امور امتحان و آزمایش می کند و بلا و سختی ها را متوجه آنان می سازد.
اما اینکه گفتی غریبی و راهت دور است، پس تو به امام حسین(ع) اقتدا کن که از ما اهل بیت دور است و قبر او در کنار فرات قرار دارد. (عراق کجا، مدینه کجا؟)
اینکه می گویی راه دور است، بدان که مؤمن حقیقی، در این جهان، غریب و تنهاست تا اینکه از این دنیای فریبنده و آکنده از همّ و غم به جوار رحمت حق تعالی پرواز کند.
نیز اینکه گفتی م اهل بیت را دوست داری، خداوند تبارک و تعالی نیت و اراده تو را می داند و به همین نیت تو پاداش نیکو خواهد داد.[10]