اصل نخستین در برخورد با غیر مسلمانان

در اصل روا بودن گردش گری و جهانگردی، بحثی نیست، بلکه براساس رهنمودهای فراوانی که در منابع دینی وجود دارد مسلمانان به سیروسیاحت در روی زمین تشویق نیز شده اند

در اصل روا بودن گردش گری و جهانگردی، بحثی نیست، بلکه براساس رهنمودهای فراوانی که در منابع دینی وجود دارد مسلمانان به سیروسیاحت در روی زمین تشویق نیز شده اند. (1) مردم نیز به فراخور تواناییها و ابزاری که در اختیار داشته اند به انگیزه های گوناگون، همانند فراگیری دانش، تجارت، دیدن جاهای دیدنی طبیعی و آثار بر جای مانده از اقوام پیشین به گردش گری در جاهای گوناگون زمین می پرداخته اند.

در عصر حاضر هم برابر پیشرفت همه جانبه ای که در زندگی بشر پدید آمده است و وسایل مسافرت و گردش گری بسیار آسان تر شده، جهانگردی و سیاحت نیز به گونه ای چشمگیر گسترش یافته است. امروز با اهمیتی که مساله جهان گردی بویژه درابعاد فرهنگی و اقتصادی پیدا کرده است، به شدت مورد توجه کشورهای مختلف واقع شده است. هر دولتی می کوشد تا با جلب سیاحان بیش تر سهم خویش را در دادوستدهای فرهنگی و نیز کسب درآمدهای سرشار ارزی، افزایش دهد و بر رونق و شکوفایی فرهنگ و اقتصاد خویش بیفزاید.

گردش گری و مسائل نوپیدای فقهی

مساله جهانگردی در شکل امروزین آن که به عنوان یک صنعت سودآور و اشتغال زا مطرح است، از نقطه نظر فقهی پرسشهای زیادی را فراروی فقیهان و محققان اسلامی قرار داده است. بی گمان، رونق گرفتن این صنعت در سرزمینهای اسلامی، بویژه در ایران اسلامی که حکومت آن بر پایه های دینی و اعتقادی اسلام استوار است، درگرو یافتن پاسخهای مناسب برای آن است.

بخشی از این پرسشها در قلمرو کشورهای اسلامی مطرح است و برخی دیگر در پیوند با کشورهای غیر مسلمان. در کشورهای اسلامی که مسلمانان مجازند در هر جای آن به سیروسیاحت و گردش گری بپردازند، باید روشن گردد که منظور از «سرزمین اسلام » چیست؟ و بر چه مناطق و شهرهایی، دارالاسلام » صادق است؟ آیا ملاک در بازشناسی سرزمینهای اسلامی از غیر اسلامی کدام است؟ فزونی جمعیت مسلمانان در آن سرزمینها؟ و یا جاری بودن احکام شریعت و آیینهای دینی؟

آیا مناطقی که همه و یا بیش تر ساکنان آن را مسلمانان تشکیل می دهند، ولی اکنون حکومت آن مناطق در دست غیرمسلمانان است، جزء سرزمینهای اسلامی به شمار می آیند و احکام «دارالاسلام » بر آن بار است، یاخیر؟

وضعیتی که امروز بر دنیای اسلام حاکم است که هرگوشه ای از آن به صورت کشوری مستقل و جدا از پیکره جهان اسلام با مرزبندیهای خاص جغرافیایی و حکومت و مقررات و قوانین ویژه خویش اداره می شود، تا چه اندازه با ترازهای اسلامی برابر است و آیا از نقطه نظر فقهی این گونه تقسیم بندیها تا چه اندازه اعتبار دارند؟ آیا بر همه آنها صرف نظر از نوع حکومت، آیینها و میزان پایبندی آنها به اسلام «دارالاسلام » صادق است؟

درباره با جهان کفر نیز این پرسشها مطرح است که آیا ورود غیرمسلمانان به «سرزمین اسلام » جایز است؟

و در صورت جایز بودن چه آیینها و شرایطی را باید رعایت کنند؟ معاشرت و برخورد مسلمانان با آنان چگونه باید باشد؟ آیا آنان به هر جایی بخواهند می توانند بروند و یاد در این جهت نیز محدودیتهایی وجود دارد؟ آن محدودیتها کدام اند؟ مساجد؟ حرمهای امامان(ع)؟ و یا حرم امام زادگان؟ آیا در هنگام حضور غیرمسلمانان در سرزمین اسلام، آنان ملزم به رعایت قانونهای شرعی هستند، یا خیر؟و پرسشهای بسیار دیگری از این گونه.

اصل برقراری رابطه با کافران

بی گمان هرگونه بحث از مساله گردشگری و مسائل و مشکلاتی که در ورود گردشگران غیرمسلمان به سرزمینهای اسلامی و نیز مسافرت مسلمانان به دیار کفر، مطرح است، در گرو آن است که اصل داشتن رابطه با جهان کفر را از نظر فقهی روا بدانیم و گرنه تلاش در جهت یافتن پاسخهای مناسب به پرسشهایی که بدان اشارت رفت و نیز گشودن گروههایی که ممکن است بر سر راه توسعه صنعت گردشگری وجود داشته باشد، راه به جایی نمی برد وهرگونه حرکتی در جهت ارائه راهکارهای کارا و مفید و بحث از مقررات و شرایط حضور کافران در سرزمین اسلام و چگونگی برخورد با آنان و مسائل بی شماری که در این باره مطرح است، بی ثمر خواهد بود. تنها در صورتی جا برای طرح این گونه بحثها وجود دارد که اصل برقراری رابطه را پذیرفته باشیم و جایز بودن اصل آن را ثابت کرده باشیم.

از این روی، در این نوشتار نگاهی داریم به این مساله مهم که آیا اصل نخستین، داشتن رابطه با کشورهای غیر اسلامی است و مسلمانان و کافران درچارچوبه ای شناخته شده و با نگهداشت حدود و شرایطی که در فقه معین گشته است، می توانند به سرزمین یکدیگر رفت وآمد داشته باشند؟ یا آن که اصل اولی بر نداشتن رابطه است؟

به عبارت دیگر، آیا روابط جهان اسلام با دیار کفر باید براساس دشمنی و جنگ و مبارزه استوار باشد و جز در موارد استثنایی و آتش بسهای موقت و یا مبادله پیکها و پیامها، همیشه باید حالت جنگ برقرار باشد؟ یا آن که بر عکس، اصل بر دشمنی و مبارزه نیست، اصل اولی و سنگ بنای زندگی با غیر مسلمانان برداشتن رابطه است و قاعده اولی بر سلم و زندگی مسالمت آمیز استوار است؟ اگر امنیت، عدالت، آزادی عقیده برای مسلمانان فراهم باشد و کافران متعرض مسلمانان نگردند و به سرزمینهای آنان تجاوز نکنند و توطئه و فساد و فتنه انگیزی نداشته باشند، می توانند زندگی عادی خود را داشته باشند و با مسلمانان رابطه برقرار کنند؟

در مساله دو دیدگاه کلی وجود دارد:

1 اصل برداشتن رابطه و زندگی مسالمت آمیز است.

2. اصل بر نداشتن رابطه و برقراری حالت جنگ است.

هر یک از دو دیدگاه بالا باورمندان و طرفدارانی دارد که برای تایید و درستی نظر خویش به دلیلها و شواهدی استناد کرده اند و ما در این جا به گونه ای فشرده به بررسی آن می پردازیم، ولی نخست لازم است تعریفی کوتاه از «دارالاسلام » و «دارالکفر» ارائه دهیم; زیرا بررسی هر یک از این دو دیدگاه ایجاب می کند که ما انگاشتی و تعریفی روشن از مرزبندی میان اسلام و کفر داشته باشیم و به درستی بدانیم که منظور از «دارالاسلام » و «دارالکفر» که در منابع دینی و متون فقهی فراوان به کار رفته اند چیست؟ بویژه آن که کاربرد این گونه تعبیرها، رنگ اعتقادی دارد و اسلام ویژگیهیای همانند نژاد، زبان، رنگ و سرزمین را که امروز برای جداسازی کشورها بر آن تکیه می کنند، مردود می شمارد و تنها بر عامل اعتقادی و ایمانی تکیه می کند.

الف. تعریف دارالاسلام

در تعریف «دارالاسلام » دیدگاه روشن و یگانه ای وجود ندارد، فقیهان و حقوق دانان مسلمان در این باره آراء گوناگونی را ابراز داشته اند (2) ، شهید اول دارالاسلام را سرزمینهایی می داند که در آنها احکام اسلام جاری باشد و هیچ کافری جز بر اساس پیمان با مسلمانان در آن جا نباشد:

«المراد بدارالاسلام ماینفذ فیه حکم الاسلام فلایکون بها کافر الا معاهدا، فلقیطها حر مسلم، و حکم دارالکفر التی ینفذ فیها احکام الاسلام کذلک اذا کان فیها مسلم ولو واحدا...» (3)

دارالاسلام جایی است که حکم اسلام در آن اثر گذار باشد و هیچ کافری جز بر اساس پیمان در آن نباشد، در این صورت کودک یافت شده در آن سرزمین آزاد است و مسلمان، دارالکفر نیز در صورتی که تحت حاکمیت اسلام باشد و احکام اسلام در آن جاری باشد، همین گونه است در صورتی که مسلمانی، هر چند یک نفر، در آن یافت شود.

شیخ طوسی، دارالاسلام را شامل سرزمینهایی می داند که احکام اسلام در آنها جاری و کارگر باشد و چنین شهرهایی را سه گونه می داند:

«فدار الاسلام علی ثلاثة اضرب: بلد بنی فی الاسلام ولم یقربها المشرکون مثل بغداد والبصرة. والثانی کان دار کفر فغلب علیه المسلمون واخذوه صلحا واقروهم علی ما کانوا علیه علی ان یؤدوا الجزیه... والثالث دار کانت للمسلمین و تغلب علیها المشرکون مثل الطر (4) طوس فاذا وجد فیها لقیط نظرت....» (5)

دار الاسلام سه گونه است:

1. شهرهایی که خود مسلمانان، بدون دخالت کافران آنها را ساخته اند، مانند بغداد و بصره.

2. شهرهایی که در دست کافران بوده است و سپس مسلمانان بر آنها چیره گشته اند و بدون جنگ و خون ریزی از آنها گرفته اند و در برابر گرفتن جزیه، آن سرزمینها را در دست آنان باقی گذاشته اند.

3. سرزمینهایی است که از آن مسلمانان بوده است و کافران بر آن چیره شده اند، مانند طرطوس پس هرگاه لقیطی در آن یافت گردد....

مانند این سخن را مرحوم شیخ درجاهای دیگر و از جمله در کتاب «الجزیه » (6) نیز ابراز داشته است. در نظر شیخ هر سه قسم یاد شده «دارالاسلام » است هر چند از نظر آزادی غیر مسلمانان در انجام امور عبادی و... دو قسم نخستین با قسم سوم فرق می کند.

علامه (7) نیز، دارالاسلام را جایی می داند که احکام اسلام در آن جا، جاری باشد و آن را به سه قسم تقسیم می کند:

1. سرزمینها و شهرهایی که خود مسلمانان آنها را پدید آورده اند، مانند بصره و کوفه.

2. سرزمینهایی که درجنگ به دست مسلمانها افتاده است.

3. سرزمینهایی که با صاحبانشان صلح شده و مسلمانان آنها را در اختیار صاحبانشان قرار داده اند و بر آن «خراج » قرار داده اند.

علامه در این تقسیم بندی «سرزمینهایی که با قهر و غلبه به تصرف مسلمانان درآمده است » را یکی از گونه های دارالاسلام قرار داده است که در تعریف شیخ این قسم نبود در مقابل شیخ سرزمینهایی را که کافران از مسلمانان گرفته اند و اکنون در دست آنان است، از موارد دارالاسلام به حساب آورده که در عبارت علامه به این قسم اشاره نشده است.

بر این اساس، به نظر می رسد دیدگاه شیخ طوسی تا اندازه ای گسترده تر از دیدگاه علامه است زیرا وی گستره «دارالاسلام » را بر شهرها و سرزمینهایی از وطن اسلامی که اکنون به تصرف کافران درآمده است غیر صادق می داند. فقهای عامه نیز در تعریف «دارالاسلام » آرای گوناگونی را ابراز کرده اند. (8) شماری «دارالاسلام » را تنها سرزمین مدینه می دانند (9) ، شماری همه سرزمینهایی را که ساکنان آن مسلمان هستند و یا امنیت و آزادی کافی برای انجام شعائر و وظایف دینی دارند، دارالاسلام دانسته اند: (10)

«دارالاسلام اسم للموضع الذی یکون تحت ید المسلمین وعلامة ذلک ان یامن فیه المسلمون.» (11)

دارالاسلام نام مکانی است که در اختیار مسلمانان باشد و نشانه آن این است که مسلمانان در آن امنیت داشته باشند.

«هی التی یسکنها المسلمون و ان کان فیها اهل ذمة، او فتحها المسلمون واقروها بید الکفار او کانوا یسکنونها ثم جلاهم الکفار عنها.» (12)

دارالاسلام سرزمینی است که مسلمانان در آن ساکن باشند، هر چند اهل ذمه هم در آن جا باشند. یا سرزمینی که مسلمانان فتح کرده اند و سپس [با وضع جزیه] در اختیار کافران قرار داده اند و یا جایی که از وطن اسلامی بوده، ولی کافران مسلمانان را بیرون رانده اند و اکنون در دست آنان است.

ابن قدامه حنبلی و شماری دیگر از فقهای سنی نیز دیدگاههایی همانند آنچه گذشت ابراز کرده اند. (13) بی گمان اگر ملاک را در صدق عنوان دارالاسلام، اجرای احکام اسلامی در آن سرزمین بدانیم، چنانکه از برخی تعریفها استفاده می شود، در روزگار ما بسیاری از مناطق مسلمان نشین از دایره این تعریف بیرون هستند. همان طور که اگر معیار را تنها برقراری حکومت اسلامی در آن سرزمینها نیز قرار دهیم، برخی از شهرها و مناطقی که ساکنان آن مسلمان هستند، مانند فلسطین اشغالی، کشمیر و شهرهای مسلمان نشین در هند ونیز پاره ای سرزمینهای مسلمان نشین در اروپا و آفریقا را نمی توان «دارالاسلام » به حساب آورد.

به نظر می رسد در مجموعه ویژگیهایی که برای دارالاسلام بیان کرده اند، عامل مسلمان بودن همه و یا بیش تر ساکنان آن سرزمینها، بیش از دیگر عوامل در صدق دارالاسلام دخیل است و شهرهایی را که همه و یا بیش تر جمعیت آن را مسلمانان تشکیل می دهند، باید دارالاسلام نامید هر چند حکومت آن اسلامی نباشد و یا قانون و احکام اسلام جاری نباشد. اسحاق بن عمار از امام هفتم روایت می کند که فرمود:

«لاباس بالصلاة فی الفراء [القز] الیمانی. و فیما صنع فی ارض الاسلام، قلت: فان کان فیها غیر اهل الاسلام؟ قال: اذا کان الغالب علیها المسلمین فلاباس.» (14)

نمازگزاردن در پوستین یمانی، و آنچه در سرزمین اسلام تولید شده است اشکال ندارد.

اسحاق بن عمار پرسید: اگر در آن جا غیرمسلمانان هم زندگی کنند چگونه است؟

امام(ع) فرمود: در صورتی که چیرگی با مسلمانان باشد اشکالی ندارد.

جمله «اذا کان الغالب علیها المسلمین » را دوجور معنی کرده اند یکی این که مسلمانان چیرگی داشته باشند و حکومت در دست آنان باشد و دیگر آن که مسلمانان در آن سرزمین اکثریت داشته باشند و نسبت به غیرمسلمانان شمارشان بیش تر باشد. (15) ظاهر روایت با معنای دوم هماهنگی بیش تری دارد و به احتمال زیاد منظور امام(ع) همان بیش تر بودن جمعیت مسلمانان است.

بر این اساس با توجه به این روایت در یک جمع بندی از تعریفهای گوناگونی که برای «دارالاسلام » ابراز شده است (16) ، شاید بتوان این گونه نتیجه گرفت که هر سرزمین و منطقه ای که یکی از ویژگیهای زیر را دارا باشد، دارالاسلام است و احکام ویژه دارالاسلام بر آن بار می شود.

احکام اسلام در آن کارگر و جاری باشد.

حاکمیت از آن مسلمانان باشد و آن منطقه در قلمرو نفوذ مسلمانان باشد.

همه و یا بیش تر ساکنان آن، مسلمان باشند هر چند حکومت در دست کافران باشد.

مسلمانان امنیت و آزادی کافی برای انجام وظایف اسلامی و برپایی شعائر دینی خویش داشته باشند.

روشن است که منظور از «حاکمیت اسلامی » حکومت مشروع و صحیح اسلامی نمی تواند باشد و منظور از «جاری بودن احکام اسلامی » پایبندی و عمل همه مسلمانان به احکام اسلامی نیست، بلکه همین مقدار که حاکمیت در دست خود مسلمانان باشد و احکام اسلام تا اندازه ای جاری باشد، برای صدق دارالاسلام کافی است; زیرا اگر جز این باشد، بسیاری از کشورهای اسلامی از دایره این تعریف بیرون خواهند بود. و تنها ایران اسلامی و پاره ای از سرزمینهای دیگر اسلام در این دایره جای خواهند داشت.

ب. دار الکفر

درمورد «دارالکفر» نیز بسان «دارالاسلام » تعریفهای گوناگونی ابراز شده است، ولی با توجه به آنچه در مورد تعریف دارالاسلام گفتیم، تعریف دارالکفر نیز روشن می شود: هر سرزمینی که حاکمیت آن در دست غیر مسلمانان باشد و همه و یا بیش تر ساکنان آن کافر باشد و احکام و آیینهای کافران در آن جاری باشد، دارالکفر است.

علامه پس از آن که دارالاسلام را تعریف می کند، می گوید:

«سرزمین کفر بر اساس آنچه ما اختیار کردیم، دو گونه است: یکی شهرهایی که از آن مسلمانان بوده است و سپس کافران آنها را در دست گرفته اند و دیگر، شهرهایی که از ابتدا از آن مسلمانان نبوده است ماند شهرهای هندوستان و روم.» (17)

فقیهان دیگر نیز، سخنان همانندی ابراز داشته اند که ما برای برهیز از دراز نویسی، از ذکر آنها خودداری می کنیم (18) و با توجه به این که «دارالکفر» در مقابل «دارالاسلام » است، وقتی تعریف دارالاسلام روشن شد دیگر نیازی به تعریف دارالکفر نیست.

بررسی دلیلهای دیدگاه نخست

اکنون که شرحی کوتاه در مورد «دارالاسلام » و «دارالکفر» دادیم، به این مساله می پردازیم که آیا اصل نخستین، داشتن رابطه با غیرمسلمانان است یا خیر؟

شماری بر این باورند که اصل برداشتن رابطه است و جنگ و ستیز یک حالت عارضی است. براساس این دیدگاه در یک نگرش گسترده، انسانها همه اعضای خانواده بزرگ بشری هستند و به حکم ضرورت زندگی اجتماعی، در بسیاری از امور زندگی با هم شریک هستند.

اسلام هر چند از دید نظری شرک و کفر را باطل می داند و ریشه همه ستم ها و فسادها و بی عدالتیها و بدبختیهای انسان را در روی زمین «کفر» و «شرک » می داند و بر این باور است که شرک، بزرگ ترین ستم به بشر است (19) و بر این اساس رویارویی اسلام و کفر امری پرهیزناپذیر است، با این همه این بدان معنی نیست که به هیچ روی نباید بین آنان پیوندی برقرار باشد، بلکه اصل برداشتن پیوند و زندگی مسالمت آمیز، است مگر آن که درصدد دشمنی با مسلمانان باشند و جان و مال و سرزمین مسلمانان را مورد تجاوز قرار دهند که در این صورت جهاد با آنان امری پرهیزناپذیر است.

اکنون به گونه ای فشرده دلیلهایی را که باورمندان این نظر برای استوار ساختن این که اصل نخستین برداشتن زندگی مسالمت آمیز با غیرمسلمانان است، دلیلهای را آورده اند که از نظر می گذرانیم:

1. دعوت به صلح و زندگی مسالمت آمیز

در قرآن مجید آیات فراوانی وجود دارد که نشان می دهد: رفت وآمد و زندگی مسالمت آمیز با جهان کفر بازداشته نشده است، بلکه اگر آنان سر دشمنی و آزاررسانی به مسلمانان را نداشته باشند و به فتنه گری در میان مسلمانان نپردازند، مسلمانان می توانند با آنان زندگی آرامی داشته باشند و به سرزمینهای آنان به انگیزه های گوناگون مسافرت کنند و غیر مسلمانان نیز بر اساس آیینهایی، می توانند با کشورهای اسلامی پیوند داشته باشند و به گردشگری و سیرو سیاحت در سرزمینهای اسلامی بپردازند.

«یا ایها الذین آمنوا ادخلوا فی السلم کافة و لا تتبعوا خطوات الشیطان انه لکم عدو مبین.» (20)

ای کسانی که ایمان آورده اید، همگان به صلح و آشتی درآیید و پای بر جای پای شیطان مگذارید که او دشمن آشکار شماست.

«وان جنحوا للسلم فاجنح لها و توکل علی الله انه هو السمیع العلیم.» (21)

و اگر به آشتی گرایند، تو نیز به صلح گرای و بر خدا توکل کن که اوست شنوا و دانا.

این مضمون، در آیات (22) دیگری نیز آمده است و به خوبی نشان می هدد که خداوند همه را دعوت به صلح و آشتی و زندگی مسالمت آمیز می کند.

2. نبود اجبار در پذیرش دین

در پاره ای آیات به روشنی آمده است که: پذیرش دین، اجباری نمی تواند باشد و با زور و اکراه نمی شود مردم را وادار به پذیرش اسلام کرد. مردم اختیار دارند که دین را بپذیرند یا نپذیرند:

«لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی.» (23)

در دین هیچ اجباری نیست، هدایت از گمراهی بازشناخته شده است.

«ولو شاء ربک لآمن من فی الارض کلهم جمیعا، افانت تکره الناس حتی یکونوا مؤمنین. » (24)

اگر پروردگار تو بخواهد، همه کسانی که درروی زمین اند ایمان می آورند، آیا تو مردمان را وامی داری که ایمان بیاورند؟

مفاد این آیات آن است که اسلام نیامده که به زور و اجبار مردم را مسلمان کند و در اصل جنگ و جهاد در اسلام به این هدف تشریع نشده است. بر این اساس این انگار که اسلام با قدرت شمشیر می خواهد کافران را وادار به پذیرش اسلام کند و تا هنگامی که آنان اسلام را نپذیرفته اند،باید مسلمانان با آنان در جنگ و ستیز باشند درست نیست و اصل برداشتن پیوند و زندگی مسالمت آمیز است.

3. سفارش به نیکی با غیر متجاوزان

کافران از نگاه نوع برخوردشان با مسلمانان دو دسته اند: شماری از سر دشمنی، تجاوزگری و فسادانگیزی و اذیت و آزار مسلمانان را پیشه خود ساخته اند و دسته دیگر کسانی هستند که خوی و خصلت تجاوزکارانه ندارند و تنها می خواهد در محدوده خویش به زندگی عادی ادامه دهند و هیچ کاری به دیگران ندارند. اسلام بین این دو گروه تفاوت در برخورد را سفارش می کند. و از دید اسلام، آنان اگر درصدد آشوب و خون ریزی و تجاوز نباشند و بخواهند زندگی مسالمت آمیزی داشته باشند، اسلام نیز نه تنها سرجنگ با آنها را ندارد، بلکه به مسلمانان سفارش می کند که با آنان به نیکی رفتارکنند خداوند درباره دسته اول می فرماید:

«و قاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم و لا تعتدوا ان الله یحب المعتدین.» (25)

با کسانی که با شما جنگ دارند در راه خدا بجنگید ولی تعدی نکنید زیرا خداوند تجاوزکاران را دوست ندارد.

و درباره دسته دوم می فرماید:

«لاینهاکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم ان الله یحب المقسطین.» (26)

خدا شما را از نیکی کردن و عدالت ورزیدن با آنان که با شما در دین نجنگیده اند و شما را از سرزمین تان بیرون نرانده اند، باز نمی دارد. خدا کسانی را که به عدالت رفتار می کنند دوست دارد.

در این آیات افزون بر پذیرش اصل همزیستی، گونه معاشرت، نیز بازگوشده است و از مسلمانان خواسته شده که با نیکی و عدالت با کافرانی که زورگو نیستند، رفتار کنند و این معنی روشنگر آن است که اصل، داشتن رفت وآمد و معاشرت با کافران است.

4. دعوت جهانی و جامعیت اسلام

اسلام دینی است جهانی و فراگیر و به منطقه و گروه خاصی اختصاص ندارد، همه انسانهای روی کره زمین و در همه زمانها مخاطب دعوت اسلام اند. «یا ایها الناس انی رسول الله الیکم جمیعا.» (27) جامعیت و جهان شمولی این آیین توحیدی ایجاب می کند که با همه ملتها و آیینها و از هر نژاد و فرهنگ و با هرگونه اعتقادات ملی و دینی، در پیوند باشد تا بتواند پیام توحید را به آنان برساند و آنان را به اسلام دعوت کند و رحمة للعالمین باشد.

دقت در سیره عملی پیامبر اکرم(ص) نشانگر این واقعیت است که وی بسیار تلاش می کرد با ملتها و دولتهای گوناگون ارتباط برقرار سازد و گستره فکری اسلام را هر چه بیش تر به گوش جهانیان برساند. گسترش فرهنگ و تفکر توحیدی آیین اسلام امری نیست که بدون داشتن رابطه و مبادله پیکها میسر باشد.

نتیجه مباحث گذشته:

بنابراین اگر کافران موجودیت اسلام را به رسمیت بشناسند و در صدد دست اندازی و تجاوز به مسلمانان نباشند، حق حیات دارند و مسلمانان می توانند با آنان رابطه داشته باشند و به سیر و سفر در شهرهای آنان بپردازند. آنان نیز با نگهداشت شرایط و آیینها می توانند به گردشگری در کشورهای اسلامی بپردازند.

امام خمینی در همان سالهای نخست پیروزی انقلاب اسلامی، با اشاره به سخنان شماری که می گفتند اکنون حکومت اسلامی برقرار شده و رابطه با سرزمینها و کشورهای کفر و دولتهای غیراسلامی نباید باشد گفت:

«این معنی که گاهی اهل غرض یا جهال این حرف را می زنند که ما نباید روابط داشته باشیم، از باب این است که یا نمی فهمند یا غرض دارند، زیرا تا انسان جاهل یا مخالف اصل نظام نباشد، نمی تواند بگوید یک نظام باید از دنیا منعزل باشد... اسلام یک نظام اجتماعی و حکومتی است و می خواهد با همه عالم روابط داشته باشد. در زمان صدر اسلام که خود رسول الله سفیر می فرستادند به اطراف این حرف را نمی زدند. در هر صورت ما باید روابط داشته باشیم، آنها که غرض ندارند ما هم با آنها غرض نداریم. کم کم باید روابط حسنه بشود. من امیدوارم این عمل را انجام دهید و دولت هم موفق باشد، منتها نباید تحت سلطه خارجی باشیم. نباید آنها در امور ما دخالت بکنند و به ما خط بدهند....» (28)

و باز در جای دیگر با اشاره روشن به این نکته که در اصل قطع رابطه با کشورها برخلاف عقل و شرع است و ما باید با همه چه مسلمان و چه کافر روابط داشته باشیم می گوید:

«... ما باید همان گونه که در زمان صدر اسلام پیامبر(ص) سفیر به این طرف و آن طرف می فرستاد که روابط درست کند. عمل کنیم و نمی توانیم بنشینیم و بگوئیم با دولت ها چکار داریم،این برخلاف عقل و برخلاف شرع است و ما باید با همه رابطه داشته باشیم هیچ عقل و هیچ انسانی آن را نمی پذیرد و چون معنایش شکست خوردن و فنا و مدفون شدن است تا آخر. و ما باید با ملت ها و دولت ها رابطه پیدا کنیم آنها را که می توانیم ارشاد کنیم با همین روابط ارشاد کنیم و از آنهایی که نمی توانیم ارشاد کنیم سیلی نخوریم.» (29)

بنابراین، اصل برداشتن روابط و زندگی مسالمت آمیز با همه کشورها و ملتها، چه مسلمان و چه غیرمسلمان است، مگر آن که آن کشورها بخواهند زورگویی کنند ،و بر آن باشند که بر قلمرو اسلامی چیره شوند که درحقیقت این گونه موارد استثناء است. اصل نخستین و قاعده اول برداشتن رابطه است و در موارد خاص و استثنایی و با دلیل، باید قطع رابطه بشود، بر این اساس مساله جهانگردی و آمدن سیاحان و گردشگران غیرمسلمان به کشور اسلامی هیچ بازدارنده ای نمی تواند داشته باشد، مگر در شرایط خاص و موارد استثنائی که براساس مصلحت اسلام و نظام مقدس اسلامی از ورود آنان جلوگیری می شود.

بررسی دلیلهای دیدگاه دوم

دربرابر دیدگاه اول که معتقد بود اصل بنیادین برداشتن روابط با کشورهای غیر اسلامی و زندگی مسالمت آمیز است و تا هنگامی که آنان متعرض اسلام و مسلمانان نشده اند قطع رابطه و جلوگیری از سفر گردشگران آن کشورها به کشور اسلامی وجهی ندارد و دلیل می خواهد. عده ای نیز بر این باورند که در اساس هرگونه رفت وآمد و برقراری رابطه با کافران ممنوع است و اصل نخستین در بر نداشتن رابطه است، مگر آن که در شرایط ویژه ای مسلمانان ناگزیر از رفت و آمد باشند و یا رهبران اسلام مصلحت اسلام و مسلمانان را در داشتن رابطه تشخیص دهند که در این صورت به مقتضای دلیل، برقراری رابطه و اجازه ورود جهانگردان کافر به سرزمین اسلامی اشکالی ندارد.

طرفداران این دیدگاه دلیلهایی را برای ثابت کردن درستی نظر خویش آورده اند که به مهم ترین آنها اشاره می شود و مورد بررسی قرار می گیرد.

1. فراخواهنی به جنگ و جهاد با کافران

در قرآن مجید آیات فروانی آمده است که به گونه ای روشن مسلمانان را به پیکار و جهاد با مشرکان و کافران فرامی خواند از جمله:

«یا ایها الذین آمنوا قاتلوا الذین یلونکم من الکفار و لیجدوا فیکم غلظة.» (30)

ای کسانی که ایمان آورده اید با کافران که نزدیک شمایند پیکار کنید تا کافران نیرومندی و صلابت و پایداری شما را احساس کنند.

«یا ایها النبی جاهد الکفار و المنافقین و اغلظ علیهم.» (31)

ای رسول گرامی با کافران و منافقان به جهاد پرداز و بر آنان سختگیری کن.

«فقاتلوا ائمة الکفر انهم لا ایمان لهم لعلهم ینتهون.» (32)

پس با پیشوایان کفر و ستمگری مبارزه کنید و آنها را بکشید زیرا آنان ایمان و تعهدی ندارند. باشد که دست از کفر و تجاوزگری بردارند.

از این آیات و آیات فراوان دیگری که در مورد تشریع جهاد آمده است و بسیاری از فقیهان از آنها تشریع جهاد ابتدایی را استفاده کرده اند، به دست می آید که اصل نخستین، در رابطه با کافران بر مبارزه و پیکار استوار است و جز موارد ضرورت و استثنایی، همزیستی مسالمت آمیز و برقراری رابطه و رفت وآمد وجهی ندارد.

درحقیقت، در دیدگاه اسلام جهاد به عنوان یک فریضه بزرگ بر مسلمانان واجب شده است و دو قسم است:

1. جهاد دفاعی که برای رویارویی با متجاوزان به جان و مال و مقدسات اسلامی تشریع شده است و بدون تردید برهمه مسلمانان واجب است.

2. جهاد ابتدایی که به انگیزه نشر و توسعه اسلام و تبلیغ و دعوت به توحید و نیز پاکسازی جامعه انسانی از لوث شرک و کفر و بت پرستی تشریع شده است.

نقد و بررسی :

در پاسخ به این دلیل که گویا مهم ترین دلیل باورمندان این دیدگاه است، باید چند نکته را یادآورد شد:

الف. در برابر این آیات، آیات بسیار دیگری نیز وجود دارد که به روشنی نشاندهنده آن است که دستور جهاد و مبارزه با کافران و مشرکان و نیز بازداری از دوستی و رفت و آمد با آنان در صورتی است که آنان پا پی مسلمانان گردند و در صورتی که آنها تجاوزی نکنند و دست به هیچ حرکتی بر ضد اسلام نزنند، نه تنها جهاد و مبارزه با آنان واجب نیست، بلکه مسلمانان به داشتن رابطه و خوش رفتاری و دست اندازی نکردن به آنان نیز سفارش شده اند، از جمله این آیه شریفه که بدان اشارت رفت:

«لا ینهاکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم ان الله یحب المقسطین.» (33)

خداوند شما را از دوستی با کسانی که با شما در دین نجنگیده اند و شما را از خانه هایتان بیرون نرانده اند، باز نمی دارد و باز نمی دارد که با آنان به نیکی و عدالت رفتار کنید. خداوند کسانی را که: به عدالت و نیکی رفتار می کنند دوست دارد.

از این آیات و آیات فراوان دیگر (34) که در بخش نخست به برخی از آنها اشاره کردیم به خوبی استفاده می شود که میزان و معیار در تنظیم رابطه با کافران و مشرکان این است که: کسانی که بر سر راه نشر اسلام مانع ایجاد کنند، به مسلمانان ستم روا دارند، آنان را از خانه و کاشانه شان بیرون برانند، فتنه گری و آشوب علیه مسلمانان به راه اندازند و به طور کلی سر دشمنی با اسلام و مسلمانان را داشته باشند، باید همه مسلمانان با آنان به نبرد بپردازند تا در برابر حق تسلیم شوند. ولی اگر آنان به هیچ روی متعرض مسلمانان نشوند، از این آیه به روشنی استفاده می شود که مسلمانان می توانند با آنان به نیکی و خوش رفتاری و عدالت رفتار کنند و با آنان رابطه مسالمت آمیز داشته باشند.

برخی از نویسندگان با استناد به همین آیات و نیز با اشاره به وجود جهاد ابتدایی در اسلام چنین پنداشته اند که اسلام دین جنگ و جهاد است و به ضرب شمشیر پیش رفته و در حقیقت اسلام همواره با غیرمسلمان در حال نبرد است:

«والدولة الاسلامیة من الناحیة النظریة اذن فی حالة حرب دائمه مع العالم غیرالاسلامی ولکن هذا الامر مستحیل الیوم من حیث الواقع و لیس حکام المسلمین فی حالة تسمح لهم بمجاربة العالم حربا لاتنقطع.» (35)

بر این اساس از بعد نظری حکومت اسلامی همواره در حال جنگ با جهان غیرمسلمان است. هر چند چنین چیزی در عصر حاضر در عمل ممکن نیست و حاکمان کشورهای اسلامی در شرایطی نیستند که بتوانند به جنگ دنیا بروند و پیاپی با کفار بجنگند.

روشن است که این بهتانی بیش نیست و دین اسلام هیچ گاه طرفدار جنگ و خونریزی نیست. علامه محمدحسین کاشف الغطاء در اثر ماندگار خویش «المثل العلیا فی الاسلام لا فی بحمدون » که در پاسخ به «ایوانزهایکنیزه » سیاستمدار کهنه کار و نائب رئیس جمعیت دوستداران خاورمیانه وقت آمریکا که با حیله گری از وی برای شرکت در کنکره به اصطلاح «همکاری اسلام و مسیحیت در مبارزه با مادی گرایی » دعوت کرده بود نگاشته است، ضمن بر شمردن جنایات آمریکا و انگلیس در خاورمیانه و تشریح دیدگاههای بلند اسلام و نیز با اشاره به بهتانهای غربیان به اسلام می نویسد:

«اسلام دین عقیده است. آنهایی که می گویند اسلام از راه جنگ و سلاح پیش رفته ست به غلط رفته اند. اسلام یعنی ایمان و عقیده. هرگز نمی شود از راه جبر و اکراه ایمان و عقیده را بر مردم تحمیل کرد. ایمان و عقیده از راه برهان و حجت وارد دلها می شود. روش اسلام نیز همین است. از این رو می گوید:

«لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی » (36) ،

در دین اکراهی نیست که رشد از گمراهی آشکار شده است.

اسلام، سلاح را در برابر ستمکارانی به کار گرفت که تسلیم منطق و برهان نبودند و با آیین حق به عناد و دشمنی برخاستند. قرآن درباره آنها فرمود: قاتلوهم حتی لاتکون فتنه.» (37) با آنها بجنگید تا فتنه ای نباشد. نمی گوید با آنها بجنگید تا دیندار شوند، بلکه می گوید: با آنها بجنگید تا فتنه ها ریشه کن شود.

اسلام هرگز به میل خود دست به اسلحه نمی برد. دشمنان اسلام اند که به واسطه مزاحمت و فتنه، اسلام را به صحنه نبرد می کشانند و اگر راه دعوت را به روی اسلام نبندند، هرگز وارد جنگ نمی شود....» (38)

ب. درست است که جهاد ابتدایی در اسلام تشریع شده است و کم وبیش همه فقهای شیعه و بسیاری از فقهای عامه بدان اعتراف دارند، ولی باید توجه داشت که جهاد ابتدائی نیز در حقیقت به گونه ای دفاع از اسلام است و این گونه نیست که مسلمانان مامورند در هر شرایطی و همواره با کفار در جنگ باشند. علامه طباطبائی با اشاره به برداشتهای ناروایی که برخی از آیات جهاد داشته اند، می نویسد:

«... ثم القتال الابتدائی الذی هو دفاع عن حق الانسانیة وکلمة التوحید ولم یبدا بشیئ من القتال الا بعد اتمام الحجة بالدعوة الحسنة کما جرت علیه السنة النبویة. قال الله تعالی:

«ادع الی سبیل ربک بالحکمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن » (39)

والآیة مطلقة، وقال تعالی: (40) «لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حی عن بینة.» (41)

پس از آن [دعوت مسالمت جویانه اسلام و تحمل رنجها و دفاع مشروع از حق مامیت خویش] جهاد ابتدایی است که دفاع از حق بشر و کلمه توحید است. اسلام به هیچ روی قبل از اتمام حجت بر کافران و دعوت آنان به اسلام به شیوه نیکو اقدام به جهاد نکرده است. چنانکه سیره پیامبر(ص) هم بر همین جاری بود. خداوند می فرماید:

«مردم را با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با بهترین شیوه با آنان مجادله کن » و این آیه مطلق است و دربرگیرنده همه است و باز خداوند می فرماید: «تا هر که هلاک می شود با دلیل هلاک گردد و هر که زنده می ماند با دلیل زنده بماند.

از عبارت علامه استفاده می شود که جهاد ابتدایی نیز در حقیقت دفاع از اصل توحید و پاسداری از رسالت توحیدی است، دفاع از انسانیت وحق مشروع و فطرت حق جوی انسان است.

2. روایات باب جهاد

باورمندان دیدگاه دوم برای ثابت کردن نظر خویش به برخی از روایات که درباب جهاد با کافران وارد شده است نیز، استدلال کرده اند و گفته اند از این روایات استفاده می شود که اصل نخستین دررابطه با غیر مسلمانان بر جهاد و مبارزه همیشگی استوار است و جز در موارد استثنایی همواره باید جهاد و مبارزه، با آنان ادامه یابد. از جمله:

از پیامبر اکرم نقل شده است که فرمود:

«امرت ان اقاتل الناس حتی یقولوا لا اله الا الله، فان قالوها عصوا منی دمائهم و اموالهم.» (42)

از خداوند فرمان دارم که با مردم بجنگم تا هنگامی که بگویند: «لا اله الا الله.» پس هرگاه گفتند، از جانب من، جان و مالشان در امان است.

و در حدیث دیگری می فرمود:

«الجهاد ماض منذ بعثنی الله الی ان یقاتل آخر امتی الدجال لایبطله جور جائر و لا عدل عادل.» (43)

پیکار در راه خدا از هنگامی که خداوند مرا به رسالت برانگیخت تا آن هنگام که آخرین فرد از امتم با دجال بجنگند، وجود دارد. نه عدالت عدالت گری و نه ستم ستم پیشه ای آن را باطل نمی تواند بکند.

از این احادیث و مانند آنها نیز استفاده کرده اند که جهاد با کافران یک امر بنیادی و همیشگی است و در همه زمانها جاری است. بنابراین اصل اولی در رابطه با کافران جهاد است و جز در مواردی ویژه،مسالمت با آنان و داشتن رابطه جایز نیست.

بی گمان فریضه جهاد در اسلام ویژه عصر خاصی نیست و در همه زمانها جریان دارد و همانند سایر احکام و واجبات اسلام تا روز قیامت پا بر جا و نافذ است، ولی نخست آن که سند این روایات ضعیف است و نمی توان به آنها استناد کرد و دو دیگر، این که لازمه «همیشه بودن » آن باشد که اصل در رابطه با کافران جنگ است، محل تردید است و آن را از این روایات نمی توان استفاده کرد. بنابراین تنها به استناد این روایات نمی توان مطمئن شد که اصل برناسازگاری و دشمنی همیشگی با غیر مسلمانان است.

3. بازداشتن از سستی و دعوت به صلح

خداوند متعال از این که مسلمانان ضعف و سستی از خود نشان دهند و در نتیجه دشمن بر آنان پیروز شود و ناگزیر شوند تقاضای صلح و آشتی کنند، بازداشته است:

«فلا تهنوا و تدعوا الی السلم و انتم الاعلون.» (44)

پس سستی نکنید تا ناگزیر شوید دشمن را دعوت به صلح و آشتی کنید و شما برترید.

ولی دلالت این آیه بر این که اصل در رابطه با کفار برجنگ وخونریزی استوار است، روشن نیست. افزون بر این در برابر این آیه برخی آیات نیز مسلمانان را به صلح و نرمش در برابر غیرمسلمان فراخوانده است:

«وان جنجوا للسلم فاجنح لها و توکل علی الله انه هو السمیع العلیم.» (45)

اگر کافران مایل به صلح بودند و پیشنهاد صلح دادند، تو نیز به صلح گرای و برخدا توکل کن که اوست شنوا و دانا.

بر همین اساس گروهی از مفسران جمع این دو آیه را این گونه دانسته اند که اگر کافران پیشنهاد صلح دادند بپذیرید، ولی این که شما بخواهید پیشنهاد صلح دهید جایز نیست. (46) برخی نیز گفته اند اگر صلح حقیقی و با عزت باشد پذیرش آن جایز است، ولی اگر صلح از روی سستی و ضعف باشد و کافران در پیشنهاد صلح صادق نباشند، جایز نیست. (47)

4. کفر، انگیزه اصلی نبرد

در حقیقت بخشی از دلیلهایی را که باورمندان دیدگاه دوم برای استوار ساختن نظرخویش آورده اند، ناشی از این مساله است که انگاشته اند «کفر» و یا «نامسلمان بودن » به تنهایی می تواند علت واجب بودن جهاد باشد. آنان با تکیه بر همین نکته و با استفاده از آیات و روایاتی که در مورد بازداری از دوستی باکافران و پیکار و مبارزه با آنان وجود دارد، گفته اند اصل اولی در رابطه با کفار برنداشتن رابطه و بر جهاد و پیکار قرار دارد.

البته بی گمان که «کفر» و «شرک » ستمی بزرگ بر بشر است و اسلام بر اساس دعوت به توحید و یکتاپرستی می خواهد بشر را از مهلکه کفر و شرک نجات دهد و ریشه کفر و شرک را بخشکاند، ولی این سخن به معنای آن نیست که «کفر» و یا «شرک » به تنهایی و بدون تجاوزگری به مسلمانان و نیز بدون فتنه گری و تنها به خاطر کافربودن سبب آن است که رابطه مسلمانان با آنان دشمنانه و براساس جنگ استوار باشد یا چنانکه از برخی آیات و روایات استفاده می شود، افزون بر کفر انگیزه های دیگری نیز برای واجب بودن جهاد با کافران باید باشد.

همه فقیهان چه شیعه و چه سنی اتفاق دارند که درجهاد با کافران، کشتن پیرمردان و پیرزنان و خردسالان و همه آنان که از عرصه معرکه بر کنار هستند، جایز نیست و مسلمانان حق ندارند آنها را بکشند و حال آن که اگر «کفر» و «شرک » علت واجب بودن جهاد با آنان باشد باید کشتن آنان نیز روا باشد، زیرا آنان نیز کافر هستند.

از این گذشته از برخی آیات نیز این معنی استفاده می شود که کفر به تنهایی انگیزه واجب بودن جهاد نیست و تجاوز و ستم و موجبات دیگری برای واجب بودن آن هست از جمله:

«و قاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم و لا تعتدوا.» (48)

با کسانی که با شما جنگ می کنند و دشمنی دارند، در راه خدا مبارزه کنید و تجاوز مکنید.

«و قاتلوهم حتی لا تکون فتنه.» (49)

و با آنان بجنگید تا دیگر فتنه ای نباشد.

«و ما لکم لا تقاتلون فی سبیل الله و المستضعفین من الرجال و الولدان....» (50)

چرا در راه خدا و به خاطر مردان و زنان و کودکان ناتوانی که... نمی جنگید؟

دراین آیات دستور جهاد با کافران به خاطر تجاوزگری و فتنه گری و هجوم آنان به مسلمانان و نیز دفاع از ستمدیدگان و مظلومانی است که در چنگ کافران فتنه گر گرفتارند، در حقیقت دفاع از اسلام و مسلمانان و مستضعفان است. بنابراین به هیچ روی نمی توان «کفر» و یا «شرک » را به تنهایی علت واجب بودن جهاد دانست و نتیجه گرفت که پس اصل بر نداشتن رابطه و بر قراری حالت جنگ با کافران است.

بر این اساس از جمع بندی مجموعه دلیلهایی که باورمندان هر دو دیدگاه برای اثبات نظر خویش آورده اند می توان چنین نتیجه گرفت که اصول کلی حاکم بر نظام اسلامی و دیدگاههای گسترده و فراگیر اسلام نسبت به بشر و آیات بسیاری در قرآن کریم، نشانگر آن است که اصل بنیادین بر زندگی مسالمت آمیز با غیر مسلمانان است.

پی نوشتها:

1. ر.ک: سوره «آل عمران »، آیه 137; سوره «انعام » آیه، 11; سوره «نحل »، آیه 36; سوره «نمل » آیه 69; سوره «عنکبوت » آیه 20; «میزان الحکمه » محمد محمدی ری شهری، ج 4/468.

2. «فقه سیاسی »، عباسعلی عمید زنجانی، ج 3/215. چاپ سپهر، تهران.

3. «الدروس الشرعیه »، محمدبن مکی عاملی، ج 3/78، مؤسسة النشر الاسلامی، قم.

4. طرطوس بروزن قربوس، از شهرهای شام و بر ساحل دریا در نزدیکی، «عکه » بوده است. ر.ک: «مرا صد الاطلاع »، صفی الدین عبدالمؤمن بن عبدالحق بغدادی، ج 2/884، دارالمعرفة، بیروت.

5. «المبسوط فی فقه الامامیه »، ج 3/343، مکتبة المرتضویة، قم.

6. همان مدرک، ج 45/2.

7. «تذکرة الفقهاء» ج 1/445، مکتبة المرتضویه، قم.

8. «مغنی » ابن قدامة،ج 6/375، «الاستعانه بغیر المسلمین » عبدالله بن ابراهیم بن علی الطریقی /170، مؤسسة الرساله ریاض عربستان; «فقه سیاسی »، ج 3/216.

9. «فقه سیاسی »، ج 3/216 به نقل از «المحلی »، ج 7/353.

10. «الاستعانة بغیرالمسلمین » 170/ 172.

11. همان مدرک/170 به نقل از «مبسوط سرخسی »، ج 10/23.

12. همان مدرک 171/، به نقل از «حاشیه بجرمی »، ج 4/220.

13. «المغنی » ،ج 375/6; «دائرة المعارف الاسلامیه »، ج 9/78.

14. «وسایل الشیعه »، شیخ حرعاملی، ج 3/491، آل البیت.

15. مجله «فقه » شماره 10/39، به نقل از «القواعد الفقهیه »، محمد فاضل لنکرانی، ج 1/505، چاپ مهر قم.

16. «الاستعانة بغیرالمسلمین »170/ 172، «الفقه السیاسه »، سید محمد شیرازی/154 «فقه سیاسی »، ج 3/223.

17. «تذکرة الفقهاء»، ج 2/276.

18. «مغنی »، ج 6/375.

19. سوره «لقمان »، آیه 13.

20. سوره «بقره »، آیه 208.

21. سوره «انفال »، آیه 61.

22. سوره «نساء»، آیه 89 91; سوره «بقره »، آیه 206; سوه «یونس »، آیه 99.

23. سوره «بقره » آیه 206.

24. سوره «یونس »، آیه 99.

25. سوره «بقره » آیه 190.

26. سوره «ممتحنه »، آیه 8.

27. سوره «اعراف »، آیه 158.

28. «صحیفه نور»، ج 19/242.

29. همان مدرک 73/.

30.سوره «توبه »، آیه 123.

31. سوره «تحریم »، آیه 9.

32. سوره «توبه »، آیه 12.

33. سوره ممتحنه » آیه 8.

34. سوره «بقره »، آیات 193 و 256.

35. «دائرة المعارف الاسلامیة »، ج 9/78.

36. سوره «بقره »، آیه 256.

37. همان مدرک/193.

38. «شخصیت واندیشه های کاشف الغطاء»، به کوشش احمد بهشتی/43، کانون نشر اندیشه های اسلامی.

39. سوره «نحل »، آیه 125.

40.سوره «انفال »، آیه 42.

41. تفسیر «المیزان »، ج 2/68.

42. تفسیر «الکاشف »، ج 1/297.

43. «سنن ابی داود»، ج 3/18، کتاب الجهاد، حدیث 2532.

44. سوره «محمد»، آیه 35.

45. سوره «انفال »، آیه 61.

46. «الاستعانة بغیرالمسلمین »/116.

47. تفسیر «نمونه »، ج 21/490.

48. سوره «بقره »، آیه 190.

49. همان مدرک/193.

50. سوره «نساء»، آیه 75.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان