چکیده
آموزه «قدرت مطلق » درصدد است تا در کنار علم لایتناهی و حیات و حضور همه جانبه خداوند، اثبات نماید که خداوند هر چیزی را می تواند انجام دهد . آنچه این مقاله در پی آن است، پاسخ به اشکالاتی است که از سوی منکران این نظریه وارد شده; یعنی نویسنده مقاله با بررسی و تحلیل آن اشکالات، نتیجه می گیرد که هیچ یک از آن اعتراضات وارد نیستند و نمی توانند بر آموزه «قدرت مطلق » نقصی وارد سازند .
جورج ماورودس، استاد فلسفه در دانشگاه میشیگان و نویسنده کتاب اعتقاد به خدا (2) است . ایشان در این مقاله (3) ، مفهوم توماسی (4) قدرت مطلق الهی را درباره «پارادوکس سنگ » به بحث می گذارد و استدلال می کند که در خصوص قدرت مطلق خداوند، مشکلی وجود ندارد; زیرا «پارادوکس سنگ » در بردارنده توصیفات خود متناقض (5) است .
آموزه «قدرت مطلق الهی » مدعی است که خداوند می تواند هر کاری را انجام دهد . از این رو، برخی با طرح مثال ها و نمونه هایی که خداوند قادر بر انجام آن ها نیست، درصدد برآمده اند این آموزه را رد کنند; مثلا، گفته اند: خداوند نمی تواند «دایره ای مربع » رسم کند .
سنت توماس در پاسخ به این گونه ایرادها متذکر شده است که در آموزه مزبور، باید واژه «هر کار» را به گونه ای تفسیر کرد که تنها موضوعات، رفتارها یا وضعیت هایی را در بر بگیرد که توصیف آن ها خود متناقض نباشد; (6) زیرا فقط در مورد چنین چیزهایی است که می توان نبود آن ها را به نحوی معقول، به نبود قدرت در یک فاعل مستند ساخت . برای مثال، چنانچه من نتوانم در جلسه امتحان دایره ای را رسم کنم، ممکن است بیانگر این باشد که من در هندسه مهارت ندارم . اما ناتوانی من در رسم یک دایره مربع چنین کمبود و نقصانی را در من نشان نمی دهد . بنابراین، کاذب (یا شاید بی معنا) بودن این سخن که «خداوند می تواند دایره مربع رسم کند» به آموزه قدرت مطلق خدا هیچ ضرری نمی رساند .
اما آنچه پیچیده تر و غامض تر است، مساله ای است که با پرسشی همچون پرسش ذیل مطرح می شود: آیا خداوند می تواند سنگ بزرگی بیافریند که خود نتواند آن را بلند کند؟ این مشکل از آن جا که موجب یک معضل دو گانه (dilemma) است، ظاهرا از مشکل قبلی قوی تر است: اگر بگوییم خداوند می تواند چنین سنگی بیافریند، در این صورت، وجود چنین سنگی ممکن است و اگر چنین سنگی وجود داشته باشد، بدون تردید خداوند قادر مطلق نیست; چون نمی تواند آن را بلند کند . اما اگر بگوییم خداوند نمی تواند چنین سنگی را خلق کند، در این صورت، قادر مطلق بودن خدا را کنار گذاشته ایم . پس پاسخ مثبت و منفی به این پرسش ما را به یک نتیجه واحد می رساند که خداوند قادر مطلق نیست .
علاوه بر آن، به نظر می رسد که مشکل «پارادوکس سنگ » با راه حل پیشنهادی سنت توماس به وضوح حل نشود . صورت این قادر است یک دایره مربع رسم کند» ، آشکارا متضمن تناقض است، در حالی که صورت قضیه X ] قادر است سنگی بیافریند که خود نمی تواند آن را بلند کند» این گونه نیست; زیرا کاملا درست می نماید که من بتوانم قایق بزرگی را بسازم که نتوانم آن را بلند کنم . از این رو، چرا نباید برای خداوند این امکان وجود داشته باشد که سنگی بیافریند که نتواند آن را بلند کند؟
به رغم تفاوت روشنی که میان این دو معما وجود دارد، اساسا پاسخ معمای دوم نیز همان پاسخی است که به معمای اول داده شد . این استدلال جدلی الطرفین باطل است; زیرا لازمه آن این است که بپرسیم: آیا خداوند می تواند کاری خود متناقض انجام دهد یا خیر؟ و این جواب که خداوند توان انجام چنین امری را ندارد، به آموزه قدرت مطلق ضرری نمی زند .
ماهیت غلط انداز (7) این مشکل ممکن است بدین گونه تقریر شود: خداوند یا قادر مطلق است یا قادر مطلق نیست . (8)
نخست فرض می کنیم که خداوند قادر مطلق نیست . در این صورت، قضیه «سنگ بزرگی که خداوند نمی تواند آن را بلند کند» ممکن است خود متناقض نباشد . و البته با توجه به این فرض، اگر ثابت کردیم که خداوند می تواند چنین سنگی بیافریند و یا ثابت کردیم که خداوند نمی تواند چنین سنگی بیافریند، در هر دو صورت، می توانیم نتیجه بگیریم که خداوند قادر مطلق نیست . و این نتیجه چیزی بیش از همان فرض نخست نیست که بعد از یک چرخش دوباره به آن رسیده ایم . و اگر این همه آن چیزی باشد که آن معضل دوگانه «استدلال جدلی الطرفین » می تواند آن را ثابت کند، این امری ناچیز و کم اهمیت است . و چنانچه بخواهیم استدلال جدلی الطرفین مزبور مهم باشد، باید همین نتیجه را از این فرض، که خداوند قادر مطلق است، به دست دهد; یعنی آن استدلال جدلی الطرفین باید نشان دهد که فرض قادر مطلق بودن خداوند به خلف (9) منجر می شود . اما آیا می تواند چنین چیزی را نشان دهد؟
حال اگر فرض کنیم که خداوند قادر مطلق است . در این صورت، قضیه «سنگ بزرگی که خداوند نمی تواند آن را بلند کند» خود متناقض می شود; زیرا به این معنا می باشد که «خداوندی که برای بلند کردن هر چیزی قدرت دارد، نمی تواند این سنگ را بلند کند .» اما این «چیز» ی که گزاره خود متناقض مزبور توصیف می کند، کاملا غیرممکن است و از این رو، هیچ ربطی به آموزه قدرت مطلق ندارد; زیرا به هیچ وجه، متعلق و موضوع قدرت مطلق خداوند قرار نمی گیرد و عدم تعلق قدرت به آن هرگز مایه نقصان قدرت مطلق نیست، بلکه خود آن امر قابلیت تحقق و موجودیت ندارد . (10)
و جالب این که همان قدرت خداوند است که وجود چنین سنگی را کاملا محال می شمارد، در حالی که من با قدرت محدودم می توانم قایقی را بسازم که نتوانم آن را بلند کنم . (11)
حال مستشکلی را فرض کنید که با سماجت هرچه تمام تر، حتی براساس این فرض که خداوند قادر مطلق است، منکر خود متناقض بودن گزاره «سنگ بزرگی که خداوند نمی تواند آن را بلند کند» باشد . به عبارت دیگر، ادعا کند که قضیه مزبور توصیفی معقول و درون سازگار (12) است . بنابراین، یک موضوع کاملا ممکن را توصیف می کند . آیا من در این صورت نیز باید اقدام به اثبات تناقضی کنم که قبلا آن را به عنوان یک امر روشن و مسلم پذیرفته ام؟ نه، الزاما چنین نیست . اجازه دهید فقط همین پاسخ را بگویم که اگر مستشکل در ادعایش بر حق باشد، در این صورت، پاسخ ما به آن پرسش اصلی (آیا خداوند می تواند سنگ بزرگی بیافریند که خود نتواند آن را بلند کند) آن است: «آری، او می تواند چنین سنگی را بیافریند .» ممکن است به نظر برسد که این پاسخ ما را به همان استدلال جدلی الطرفین می کشاند، اما باید گفت: چنین نیست; زیرا اکنون مستشکل نمی تواند از این پاسخ نتیجه ای بگیرد که به دیدگاه قدرت مطلق خدشه ای وارد سازد; چرا که خود او اظهار داشت [آفرینش ] چنین سنگی هماهنگ و سازگار با قدرت مطلق خداوند است . بنابراین، از احتمال (13) آفرینش چنین سنگی نمی توان نتیجه گرفت که خداوند قادر مطلق نیست .
مستشکل نمی تواند این دو [یعنی خود متناقض نبودن قضیه «سنگ بزرگی که خداوند نمی تواند آن را بلند کند» و قادر مطلق نبودن خداوند] را با هم داشته باشد . نتیجه ای را که می خواهد از پاسخ مثبت به پرسش اصلی بگیرد، آن نتیجه، خود اثبات می کند عبارت توصیفی که در سؤال وجود دارد، دارای تناقض است و «به جای این که بگوییم خداوند نمی تواند چنین چیزهایی بیافریند بهتر است بگوییم: چنین چیزهایی امکان وقوع ندارند .» (14)
ماهیت غلط انداز این مشکل [معمای سنگ] را می توان با این شیوه که تا حدی با شیوه قبلی متفاوت است نیز بیان کرد . (15)
الهی دانی (16) را فرض کنید که به جهت آن استدلال جدلی الطرفین متقاعد شده است که می بایست از آموزه «قدرت مطلق » دست برداشت . اما او مصمم است بر این که به کم ترین وجه ممکن - یعنی فقط به همان مقداری که بتواند جواب استدلال را بدهد - از این آموزه دست بردارد . یک وجه برای این که او بتواند به این هدف برسد آن است که قدرت مطلق خداوند را در مورد بلند کردن سنگ ها محفوظ بداند و در عین حال، در نوع سنگی که خداوند می تواند آن را بیافریند محدودیتی قایل شود . هرچند تنها محدودیتی که در این صورت لازم می آید، این است که خداوند نمی بایست قادر بر خلقت سنگی باشد که خود نتواند آن را بلند کند و استدلال جدلی الطرفین مذکور هیچ گونه محدودیت لازم و ضروری دیگری غیر از این محدودیت را مطرح نمی کند . در حقیقت، این الهی دان به پرسش اصلی پاسخ منفی داده است و اینک با تاسف و ناراحتی تصور می کند که این پاسخ منفی او را ملزم می سازد که از آموزه قدرت مطلق بتمامه دست بردارد . او اکنون چیزی را حفظ می کند که به تصورش بقایای معتدل تری از آموزه «قدرت مطلق » است که او را از مشکل «پارادوکس سنگ » نجات داده است .
ولی باید بپرسیم که این الهی دان در حقیقت، از چه چیزی دست برداشته است؟ آیا او از قدرت نامحدود خداوند بر آفرینش سنگ ها دست برداشته است؟ بله، تردیدی نیست . اما آن چه سنگی است که خداوند از خلق آن ناتوان است؟ البته سنگی است که نتواند آن را بلند کند . اما باید به خاطر داشته باشیم که در این استدلال، چیزی وجود ندارد که الهی دان را ملزم کند که در خصوص بلند کردن سنگ ها محدودیتی در قدرت خداوند بپذیرد . او هنوز بر این باور است که قدرت خداوند می بایست نامحدود باشد . و اگر قدرت خداوند در بلند کردن سنگ ها نامحدود باشد، بنابراین، قدرت او برای آفرینش هم می تواند نامحدود باشد، بدون این که از آن قدرت اول [یعنی قدرت بر بلند کردن سنگ ها] تجاوز کند [ . یعنی بدون این که آن قدرت اولی کم تر شود و خدشه ای بر آن وارد شود، قدرت خداوند برای آفرینش هم می تواند نامحدود باشد] .
نتیجه این محدودیت موردنظر، آن است که اساسا هیچ گونه محدودیتی نیست; زیرا این محدودیت صرفا با ارجاع به قدرت دیگری که خود نامحدود است، معلوم و مشخص می شود . بنابراین، این الهی دان نباید ناراحت باشد; زیرا چیزی را از دست نداده و آموزه قدرت مطلق الهی به همان وضعیت قبلی اش باقی است .
هدفم از بیان مطالب مزبور این نبود که ثابت کنم خداوند قادر مطلق است، بلکه تمام تلاشم این بود که نشان دهم استدلال های خاصی که درصدد هستند ثابت کنند خداوند قادر مطلق نیست، مردودند; زیرا آن ها به عنوان آزمون قدرت خداوند، تکالیف و کارهای مفروضی را مطرح می کنند که توصیف و بیان آن ها خود متناقض است; و چنین کارهای مجعول [و ساخته و پرداخته ذهن جوال ما] در قلمرو امور ممکن نمی گنجند و ابدا موضوع قدرت قرار نمی گیرند . بنابراین، این واقعیت که آن ها قابل تحقق نیستند، مستلزم هیچ گونه محدودیتی در قدرت خداوند و در نتیجه، هیچ گونه عیب و نقصی در آموزه قدرت مطلق خداوند نیست .
پی نوشت ها:
1- مشخصات مقاله شناختی به شرح ذیل است:
George mavrodes, "some puzzles concerning omnipotence", in: philosophy of Religion An Anthology of Contemporary Views, Melvilley . stewart, ed. , Jones and Bartlett publishers (Boston \ London \ singapore, 1996) pp. 469-472
2. Belief in God
3. Reprinted from The philisophical Review, 73 (1964)
5. Self - Contradictory
6. St. Thomas AQuinas, Summa Theologiae, Ia, Q. 25, a.3.
7. Specious