ماهان شبکه ایرانیان

میزگرد فلسفه اسلامی و فلسفه غرب

دکتر فنایی اشکوری: بسم الله الرحمن الرحیم. فلسفه در لغت به معنای عشق به حکمت ودوست داشتن خردمندی است

با حضور حجة الاسلام والمسلمین محسن غرویان و دکتر محمد فنایی اشکوری

معرفت: به نام خدا. در خدمت استادان محترم حوزه و دانشگاه، حجة الاسلام والمسلمین غرویان و دکتر فنایی اشکوری هستیم. سؤالاتی را در باب فلسفه اسلامی و فلسفه غرب مطرح کرده از محضر این بزرگواران بهره مند خواهیم شد.به عنوان اولین سؤال بفرماییدمرادازفلسفه چیست؟

دکتر فنایی اشکوری: بسم الله الرحمن الرحیم. فلسفه در لغت به معنای عشق به حکمت ودوست داشتن خردمندی است. (Wisdom Love of)این همان معنایی است که سقراط برای فلسفه قایل بود. امّا در اصطلاح، چند معنا می توان برای آن در نظر گرفت: معنای اول، یک معنای عام است که فلسفه تقریبا مترادف با علم و دانش نظام یافته به کار می رود؛ یعنی دانشی که حول محور یک موضوع باشد. با توجه به این معنا، فلسفه همه علوم از جمله ریاضی، طبیعی، الهی و علوم عملی را در برمی گیرد. معنای دوم، معنای اخصی است که فلسفه در طول تاریخ پیدا کرده است. در این معنا، فلسفه در خصوص فلسفه اولی یا مابعدالطبیعه یا آن چیزی که به آن متافیزیک می گویند به کار می رود. عمدتا در فلسفه اسلامی وقتی سخن از فلسفه به میان می آید، مراد معنای اخص آن است. معنای سوم، یک معنای دیگری است که گسترده تر از معنای دوم و محدودتر از معنای اول است. مراد از فلسفه در این معنا، که امروزه بیش تر به کار می رود، یک شاخه و حوزه معرفتی است نه یک دانش به خصوص. از این رو، فلسفه دارای شعبه های مختلفی همچون: مابعدالطبیعه، معرفت شناسی فلسفه اخلاق، فلسفه سیاست و... می باشد که همگی از روش تعقّلی و استدلال عقلانی استفاده می کنند.

معرفت: این حوزه معرفتی چه ویژگی هایی دارد و تفاوتش با سایر حوزه های معرفتی چیست؟

دکتر فنایی اشکوری: فلسفه در این معنا موضوع واحدی ندارد، یک روش معرفتی است. به عبارت دیگر، فلسفه در این معنا، نگاه به اشیای خاصی نیست، بلکه نگاه خاصی است به اشیا، هر چیزی می تواند موضوع مطالعه فلسفی واقع شود. این روش، روشِ استدلال و تحلیل است. در روش استدلال، برای اثبات یک امری، نیاز به اقامه برهان داریم، چیزی که به آن (argument) گفته می شود. این امر با روش های مختلفی مانند روش قیاسی، روش دیالکتیک سقراطی، و روش شک

دکارتی، انجام می گیرد. قسمت دیگر، توضیح و تحلیل مفاهیم و حقایق است که به آن (Conceptual analysis) می گوییم. از این روش در زمانی استفاده می شود که در تصور اموری ابهام وجود داشته باشد. از آن جا که امور فلسفی عمدتا مفاهیم انتزاعی و غیرمحسوس و به دور از ذهن و عرف عامّه هستند، نیاز به تحلیل دارند؛ مثل مفهوم وجود، وحدت، کثرت، علیت و... و نیز حقایقی که از این راه اثبات می شوند مانند اثبات وجود روح،اثبات وجود خدا یا مادّه اولی.

معرفت:لطفابفرماییدمرادازفلسفه کاربردی وفلسفه محض چیست؟

حجة الاسلام غرویان: بسم الله الرحمن الرحیم. با توجه به مباحثی که در فلسفه اسلامی و در فلسفه غرب مطرح

می باشد، یک سری مقولات بیش تر جنبه انتزاعی و جنبه تجریدی ذهنی دارد و ناظر به حقایق و حوادث روزمره و متغیّر زندگی انسان نیست که از آن با عنوان فلسفه محض یاد می شود و یک سری از مباحث در شقوق مختلف علوم انسانی از جمله در نحوه مدیریت جامعه، در جامعه شناسی، در روان شناسی، در انسان شناسی، در تحلیل تاریخ، در فلسفه تاریخ، در مسائل سیاسی، حقوقی و... به شکل مستقیم بروز و ظهور دارد که آن را فلسفه کاربردی می نامیم. در فلسفه اسلامی هم مباحث دو گونه اند: یک سری بحث ها راجع به حاقّ ماهیت یا مرتبه تقرّر ماهوی اشیاء می باشد؛ مثلاً این که ماهیت من حیث هی لیست الاّ هی متساویة النسبة الی الوجود و العدم، یا مباحث بسیار گسترده و مبسوطی که در کتاب های فلسفی مثل اسفار ملاصدرا و سایر کتب درسی درباره «عدم» شده است، که مثلاً «المعدوم المطلق لا یخبر عنه» یا «العدم کیف یعرض لنفسه». با این که می گویند عدم لا شی ء است، امّا پیرامون آن مباحث فراوانی مطرح شده است. اگرچه این مباحث از نظر دقت و عمق علمی بحث های خوبی است، اما من آن ها را فلسفه محض می دانم؛ یعنی فلسفه ای که راجع به امور ذهنی بحث می کند. اما مباحثی از فلسفه را که به صورت بسیار محسوس و جدّی در ساحت های مختلف علوم انسانی بروز و ظهور دارد و گاهی تحت عنوان فلسفه مضاف مطرح می شود، می توانیم فلسفه کاربردی بنامیم.

معرفت: جناب استاد غرویان! جناب عالی به این مطلب اشاره داشتید که در فلسفه محض، بیش تر مباحث تجریدی ذهنی که جنبه انتزاعی دارند به کار می روند، سؤالی که در این جا مطرح می شود این است که تأثیر حضور انتزاعیات فراوان در فرآیند فلسفه اسلامی چیست؟

حجة الاسلام غرویان: به نظر بنده حضور این گونه مباحث تجریدی و انتزاعی در فلسفه اسلامی بیش از حد نیاز است. ما الآن در یک موقعیتی قرار داریم که به نظر می آید باید بیش تر به سمت فلسفه کاربردی حرکت کنیم و به این مباحث تجریدی انتزاعی کم تر بپردازیم. چرا؟ برای این که آن قدر نیازها و ضرورت ها در عالَم اسلام و فکر و فلسفه فراوان شده است که ما چندان فرصت نداریم که به یک سری مباحث تجریدی همچون: عدم، ماهیت فی حدّ نفسها، امکان در مرتبه تقرر ماهوی و مانند این ها بپردازیم. حضور بیش از حدّ انتزاعیات و مسائل کاملاً ذهنیِ فلسفه محض موجب شده است که تا حدودی حضور فلسفه اسلامی در مقولات علوم انسانی کم رنگ باشد؛ گویی فلسفه ما یعنی فلسفه اسلامی برای خودش یک عالَمی دارد و علوم انسانی کاربردی هم عالَمی دیگر. در حالی که به نظر می آید نباید این چنین باشد؛ یعنی باید ما فلسفه ای را در حوزه ها بخوانیم، تدریس نماییم و درباره آن بحث کنیم و مطلب بنویسیم که آثار و نتایج آن بتواند به طور خیلی روشن در مقولاتی همچون: سیاست، مدیریت، در اقتصاد، در نظام حقوقی، انسان شناسی، روان شناسی، جامعه شناسی، و... بروز کند. اگر ما مباحث فلسفی در حوزه های علمیه را بیش تر به سمت مباحث کاربردی سوق دهیم، در آینده شاهد نتایج بسیار خوبی در حوزه های دیگر علوم انسانی نیزخواهیم بود.

معرفت: جناب آقای دکتر فنایی اشکوری! شما درباره روش استدلال و تحلیل در مباحث فلسفی توضیحاتی ارائه فرمودید، اگر امکان دارد با تفصیل بیش تری بفرمایید که مراد از به کارگیری روش تعقلی چیست؟

دکتر فنایی اشکوری: یکی از کارهایی که ذهن ما می کند انتزاع است. انتزاع یعنی ساختن یک سری مفاهیم کلّی ذهنی که این مفاهیم خودشان عینا یک مابه ازای خارجی ندارند، ولی به نحوی از واقعیت انتزاع شده اند و از آن واقعیت حکایت می کنند. وقتی مفهوم انتزاعی شد، فهم و درک آن دشوارتر می شود؛ چون از محسوسات و مفاهیم مأنوس و عادی زندگی دور می شود. بنابراین، این گونه مفاهیمی که در فلسفه به کار می روند احتیاج به تحلیل و کاوش دارند، آگاهی از حقایقی هم که این مفاهیم درباره آن ها صحبت می کنند احتیاج به برهان و استدلال دارد. روش تعقلی یعنی به کار گرفتن این روش ها برای فهم آن مفاهیم و آگاهی از آن حقایق. این روش، روشِ علمی (علم تجربی) نیست؛ زیرا روش علم تجربی مشاهده، تجربه و آزمایش است. از این رو، فلسفه، علم نیست. فلسفه، دین هم نیست؛ زیرا دین مبتنی بر باور و ایمان قلبی است و اساسا معارف آن غالبا مبتنی بر نقل است، حال آن که فلسفه نه بر ایمان مبتنی است و نه بر نقل. فلسفه کاملاً و منحصرا بر استدلال مبتنی است. فلسفه عرفان نیست؛ چرا که عرفان مبتنی بر مشاهده و مکاشفه و سیر و سلوک درونی است، اما فلسفه کاملاً یک کار ذهنی است. فلسفه هنر و ادبیات هم نیست؛ زیرا در هنر و ادبیات ذوق و تخیّل و حس زیبایی شناسی دخالت تام دارد. همچنین فلسفه از علوم قراردادی و اعتباری هم نیست. اگر ما بین دین و فلسفه، بین عرفان و فلسفه، بین هنر و فلسفه و... تمایز قایل شویم و آن ها را با هم درنیامیزیم و حدود هر یک از این شاخه های معرفتی را بشناسیم، جایگاه فلسفه روشن می شود. فلسفه تنها و تنها به کارگیری استدلال عقلی، روش تجزیه و تحلیل عقلانی با استفاده از بدیهیاتی است که در ذهن مفطور هستند و نیاز به سرمایه بیرونی ندارند. عمدتا فلسفه در این معنا، یک نگاه ثانوی به اشیا است؛ یعنی نگاه فلسفه به اشیا با نگاه علم به اشیا متفاوت است. مثلاً، عالِمان کار علمی می کنند، اما فیلسوف از معنای خود علم می پرسد. عالِمان در علوم به دنبال یقین هستند و از معنی آن سؤال نمی کنند، اما فیلسوف می پرسد: یقین چیست؟ متدینان اعتقادات دینی شان را ابراز می کنند یا متون دینی گزاره های دینی را بیان می کند، اما فیلسوف از معنی گزاره دینی بحث می کند، از این که اصلاً گزاره دینی چه معنایی دارد، زبان کاربردش چیست و زبان دینی چه نوع زبانی است، بحث می کند. به این اعتبار، فلسفه یک نوع دانش طبقه دوم است. فلسفه های مختلفی هم که در دوره معاصر پیدا شده اند، مانند فلسفه علم، فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق و... در حقیقت مطالعه فلسفی بر روی آن علوم است. این ها فلسفه های طبقه دوم یا فلسفه های مضاف به تعبیری که جناب آقای غرویان اشاره فرمودند هستند.

معرفت: ویژگی های رویکردی و روشی در تفکر فلسفی کدام است؟

دکتر فنایی اشکوری: این ویژگی ها در سنت های مختلف، متفاوت است، مثلاً تفکر فلسفی غرب دارای این ویژگی ها می باشد: ویژگی اول انتقادی بودن آن است؛ یعنی در این فلسفه هیچ چیزی مقدس و قطعی شناخته نمی شود و دامنه انتقاد و سؤال از هر چیزی گسترده است و در هیچ جا متوقف نمی گردد. ویژگی دیگر آن گستردگی شُعَب آن است؛ یعنی برخلاف فلسفه ما که به تدریج خود را در مابعدالطبیعه منحصر و محدود کرد و بقیه شُعَب فلسفی مانند حکمت عملی و مسائل اخلاقی را از متون فلسفی کنار نهاد، در فلسفه جدید همّت فیلسوفان بازگشت به همان حوزه های پیشین فلسفه است. برای سقراط، اصلاً مسائل اساسی فلسفه همین مسائل اجتماعی و اخلاقی بود. محور تفکر فلسفی سقراط این بود که عدالت و فضیلت چیست و سعادت چگونه تحصیل می شود؟ افلاطون آن را به حوزه اجتماع آورد و فلسفه سیاست را تدوین کرد. ما تأثیر این آراء را در فلسفه اسلامی نخستین به خوبی می بینیم؛ برجسته ترین ویژگی فارابی فلسفه سیاسی اجتماعی ژوی است، برای فارابی متافیزیک آن قدر محوریت ندارد. ابن مسکویه که اصلاً متمرکز در حکمت علمی بود. در آثار ابن سینا هم این مسائل جایگاه خوبی دارند. در آثار خواجه نصیرالدین طوسی، به ویژه اخلاق ناصری، مسائل اصلی انسان یعنی مسائل اخلاقی، اجتماعی مورد مداقه قرار گرفته است. اما به تدریج مسائل فلسفه طبیعت و فلسفه اجتماع از فلسفه خارج می شوند و فلسفه ما تقریبا خلاصه می شود در آنتولوژی یا یک مقدار مباحث معرفت شناسی که در ضمن مباحث فلسفی بوده است. این جای تأسف است و ما باید با انتقاد کار را شروع کنیم. در فلسفه ملاصدرا و حکمت متعالیه وی که دارای مباحث بسیار عمیق فلسفی و وجود شناختی می باشد، سخنی از عدالت اجتماعی به میان نیامده است. این امر موجب می شود کسانی که این فلسفه را می خوانند و درباره آن مداقه می کنند، نسبت به آن موضوع بی اهمیت شوند که این مسأله تأثیر سوء خود را در جامعه برجای خواهد گذاشت. نپرداختن به این مسائل در گذشته، هر دلیلی داشته، امروزه ادامه آن سنت به این شکل مطلوب نیست؛ یعنی باید بقیه حوزه های معرفتی، به خصوص آنچه که با زندگی و رفتار انسان ارتباط دارد را بسیار جدی بگیریم.

معرفت: جناب استاد غرویان! شما در بین توضیحات خود به این مطلب اشاره کردید که بیش تر مباحث فلسفی حوزه های علمیه ما را فلسفه محض تشکیل می دهد نه فلسفه کاربردی، سؤال این است که چگونه می توان خلأ مباحث کاربردی در حوزه های علمیه را پر کرد؟

حجة الاسلام غرویان: جناب آقای دکتر فنایی اشکوری اشاره فرمودند که حکمای مغرب زمین، به ویژه یونان باستان، مثل سقراط، افلاطون و ارسطو درباره سیاست، جمهوریت، جامعه، شرایط حاکم، جامعه مطلوب و مدینه فاضله بحث کرده اند. این که چرا حکمای اسلام و فلاسفه اسلامی، با اینکه از مباحث حکیمانه و دقیق فیلسوفان مغرب زمین و بسیاری از مبانی آن ها استقبال کردند، از این مباحث غفلت کردند، جای بحث دارد.

مثلاً ملاصدرا در اسفار، در بعضی از موارد، نظریه مُثُل افلاطونی را بسیار تمجید و تجلیل می کند و آن را می پذیرد، ولی مباحث سیاسی و اجتماعی وی را رها می کند. این سنت تا زمان ما همچنان ادامه پیدا کرده است که وضع مطلوبی نیست؛ فلسفه در ذهنیت حوزه های علمیه ما یعنی یک سری مباحث بسیار پیچیده، تجریدی و انتزاعی که هر کسی قادر به فهم آن ها نمی باشد ولی به نظر من در مغرب زمین این چنین نیست. در این باره جناب آقای دکتر فنایی که مدتی در آن دیار بوده اند بهتر می توانند گزارش کنند که فلسفه در آن سامان چه وضعیتی دارد. در حوزه های علمیه ما همان صبغه محض فلسفه حاکم است. حتی در بین توده مردم هم گاهی مثلاً می گویند اگر دیدید دو نفر با همدیگر طوری صحبت می کنند که شما از سخنان آن ها هیچ چیز نمی فهمید بدانید که دارند بحث فلسفی می کنند! چرا باید اینطور باشد؟ من نمی گویم فلسفه باید ساده شود، بلکه می گویم همان بحث های دقیق علمی و موشکافانه را روی موضوعات کاربردی از قبیل: مفهوم عدالت، حکومت، سعادت، کمال و... ببریم. ما وقتی به تاریخ فلسفه مراجعه می کنیم می بینیم اولین بحث ها راجع به همین مسائل بوده است؛ مثلاً این که سعادت چیست و سعادتمند کیست؟ یک فرد سعادتمند چه شرایطی باید داشته باشد؟ یک جامعه سعادتمند چگونه جامعه ای است؟ مشخصه های یک حکومت سعادت آفرین برای مردم چیست؟ متأسفانه این بحث ها در متون فلسفی ما گم است و دیده نمی شود، در حالی که در زندگی مردم نقش بسیار با اهمیتی دارند. فلسفه باید به جای پرداختن افراطی به یک سری مفاهیم تجریدی و ذهنی و تشقیق شقوق و عرض فرض که البته آن ها نیز در جای خود باید بحث شود شکل کاربردی تری پیدا کند. حوزه های علمیه باید از زاویه دیگری، جایگاه این گونه مباحث را در رشد جامعه و هدایت افراد به سمت آن کمال مطلوبی که خداوند برای انسان ها در نظر گرفته است، مشخص کنند. البته باید مبانی را از فلسفه محض گرفت و از آن به عنوان خمیرمایه اولیه استفاده کرد ولی باید مباحث فلسفی ما جنبه کاربردی بیش تری پیدا کند. خلاصه این که، فلسفه باید از حوزه های درس خاص به صحنه جامعه کشیده شود و آثار آن در همه ساحت های مختلف زندگی فردی و اجتماعی انسان نشان داده شود. اما متأسفانه در حال حاضر فلسفه اسلامی ما آن حالت مطلوب را ندارد.

دکتر فنایی اشکوری: اگر اجازه بدهید من چند جمله ای را به سخنان جناب آقای غرویان اضافه نمایم. امروزه فلسفه سیاسی مغرب زمین بر افکار اندیشمندانی همچون: ماکیاول، توماس هابز، نیچه، جان لاک و جان رالز استوار است و آنچه که امروز از مثبت و منفی اجرا می شود که بیش تر شاید جنبه منفی داشته باشد ریشه در اندیشه های فلسفی آن ها دارد. سلطه طلبی و قدرت محوری سیاست غرب عینا از فلسفه نیچه و ماکیاول سرچشمه می گیرد. جنبه های مثبت فلسفه سیاسی غرب از قبیل آزادی، دموکراسی و توجه به حقوق بشر نیز ریشه در فلسفه آن ها دارد. ما اگر از خودمان فلسفه سیاسی، فلسفه اخلاق و فلسفه اجتماع نداشته باشیم، ناچار این گونه فلسفه ها را از غرب اخذ خواهیم کرد؛ کما این که می بینیم بسیاری از روشنفکران جوامع اسلامی در این اندیشه ها سخت متأثر از آن مکتب ها هستند. دلیل عمده این کار، این بوده که ما از جهت نظری در این حوزه ها بسیار ضعیف عمل کرده ایم. ما اگر به نهج البلاغه مراجعه کنیم، می بینیم که در آن جا عدالت محوریت دارد؛ یعنی در عین این که مابعدالطبیعه و الهیات در اوج خودش قرار دارد، حضرت علی علیه السلام حقوق مردم و عدالت را نیز فراموش نمی کنند، هرچند از سیر و سلوک فردی هم غفلت نمی کنند. در حکمتِ علوی، آنچه که برای کمال فرد و جامعه لازم است وجود دارد. ما چنین جامعیتی را حکمت می گوییم. توجه مبالغه آمیز به یک جهت و غفلت از جهات دیگر، در حقیقت، فلسفه را از هدف اصلی خود دور می سازد.

معرفت: آیا اصلاً فلسفه اسلامی وجودداردیاآنچه هست چیزی جز فلسفه فیلسوفان مسلمان نیست؟

دکتر فنایی اشکوری: فلسفه به صورت مکتوب و مدوّن آن ریشه در یونان باستان دارد، هر چند فلسفه یونان نیز از تمدن های دیگر مانند تمدن مصر، تمدن ایران و تمدن هند تأثیر پذیرفته است. این فلسفه یونانی دو شاخه می شود: یک شاخه آن در جهان اسلام و شاخه دیگر در عالَم مسیحیت به رشد و سیر خود ادامه می دهد. درست است که ساختمان اصلی فلسفه از یونان وارد جهان اسلام شده است، اما متفکران مسلمان صرفا واردکنندگان فلسفه نبوده اند، بلکه بر روی آن کار اجتهادی کرده اند به طوری که می توان نام اسلامی را بر آن گذاشت. آن ها کوشیدند آن دسته از اندیشه های فیلسوفان یونانی را که با اعتقادات دینی ناسازگاری داشت، با اندیشه های اسلامی سازگار کنند، بسیاری از مفاهیم و مباحث فلسفی را با الهام از منابع اسلامی وارد مباحث فلسفی نمایند و از فلسفه در جهت دفاع از اعتقادات و معارف اسلامی استفاده کنند. متفکران اسلامی با افزایش ها و کاهش هایی که در فلسفه یونان انجام دادند، چهره و رنگی اسلامی به آن

حجة الاسلام غرویان: ما در دنیای امروز با مکاتب سیاسی و اندیشه های سیاسی مختلف و نیز فلسفه های مختلف در سیاست، اقتصاد، مدیریت، روان شناسی، جامعه شناسی، حقوق و همچنین در خود فلسفه مواجه هستیم. از این رو، حوزه های علمیه ما باید بدانند مدّعیان عقلانیت در این رشته ها چه حرفی برای گفتن دارند. من معتقدم که حوزه های علمیه ما باید به این فلسفه های مضاف هم بپردازند.

بخشیدند. اگر سخن از فلسفه اسلامی به میان می آید به این معنا نیست که مباحثی مانند اصالت وجود و تقسیم هستی به واجب الوجود و ممکن الوجود، ریشه در اسلام دارد یا از اندیشه های اسلامی است، خیر، اعتبار فلسفه به استقلال آن از هر نوع اعتقاد و گرایشی و اتکّاء آن به برهان و استدلال است و این ویژگی است که فلسفه را امری جهانی می کند. با توجه به مجموعه کارهایی که اندیشمندان مسلمان بر روی فلسفه یونان انجام داده اند، می توان گفت به این معنا فلسفه اسلامی داریم، چنان که فلسفه یهودی، فلسفه مسیحی، فلسفه بودیسم و فلسفه هندوئیسم هم داریم.

معرفت: جناب استاد غرویان! اشاره داشتید به فلسفه کاربردی و این که فلسفه می تواند در شئون مختلف زندگی انسان بروز داشته باشد، سؤالی که در این جا مطرح می شود این است که نقش و دخل فلسفه درعلوم انسانی چگونه است؟

حجة الاسلام غرویان: به نکته ای بسیار مهم و اساسی اشاره کردید. متأسفانه در حوزه های علوم اسلامی ما روی این جهت کم کار شده است؛ برای مثال، روی مباحث اصالت وجود، تشکیک وجود،

حرکت جوهریه و... که از مقوّمات فلسفه اسلامی و حکمت متعالیه به شمار می آیند، بسیار بحث شده، امّا به این شکل کم تر کار شده است که مثلاً نقش اصالت وجود در نظریه ولایت فقیه چیست؟ آیا نظریه ولایت فقیه با اصالت ماهیت سازگاری دارد یا با اصالت وجود، یا این که اصلاً نسبت این نظریه با اصالت وجود و اصالت ماهیت لابشرط است؛ یعنی با هر دو سازگاری دارد؟ این که ما می گوییم هستی ذومراتب است، آیا اصلاً با تفکر و اندیشه سیاسی ما نسبتی پیدا می کند یا

دو بحث کاملاً جدا و منفک از یکدیگر هستند؟ متأسفانه روی این موارد کار نشده است. در کتاب های فلسفی ما به این مباحث پرداخته نشده است که اگر ما مثلاً قایل به تشکیک وجود شدیم، این بحث نتیجه ای در اندیشه سیاسی و فلسفه سیاست اسلامی خواهد داشت، یا اگر قایل به اصالت وجود شدیم، آثار آن در فلسفه سیاست ما چنین خواهد بود. من معتقدم که فلسفه به همه این ها ربط دارد؛ اگر روی آن کار کنیم، متوجه می شویم که بین این ها، هرچند با چند واسطه، رابطه برقرار است. به عنوان مثال، بحث تشکیک وجود وقتی ما هستی را ذومراتب می دانیم با مبحث ولایت ارتباط دارد. مگر ما در ولایت تکوینی همین مباحث را مطرح نمی کنیم که خداوند بر همه مخلوقات ولایت تکوینی دارد؟ از این رو، وقتی مراتب وجودی پایین تر می آید، نفسِ نبی هم بر مادون خودش ولایت پیدا می کند. بحث هایی این چنینی را می توان مطرح نمود و روی آن کار کرد. من الآن نمی خواهم وارد آن بحث ها بشوم، فقط می خواهم به عنوان طرح موضوع بگویم که ما می توانیم در این زمینه ها کار کنیم. بحث ولایت فقیه هم شاخه ای از ولایت عامه است؛ یعنی یک ولایت به معنای عام داریم که در یک مراتب پایین تر به ولایت فقیه می رسد. همان بحث های ولایت تکوینی و ولایت تشریعی که در کلام مطرح است باید ببینیم چقدر با یکدیگر پیوند دارند؛ آیا ولایت تشریعی یک چیز بریده از ولایت تکوینی است یا با آن ارتباط دارد؟ خود ولایت تکوینی با بحث تشکیک وجود در فلسفه ارتباط پیدا می کند. پیشنهاد من این است که اساتید محترم فلسفه ما به خصوص در مراکز علمی حوزوی، این گونه سؤالات را مطرح کنند و آن ها را به عنوان موضوع پایان نامه به دانشجویانشان بدهند آن ها را راهنمایی و هدایت نمایند که در این زمینه ها کار کنند. اگر ما به این مسائل عنایت داشته باشیم، من فکر می کنم که دستاوردهای خوبی خواهد داشت. در مؤسسسات علمی و فرهنگی و مراکز تحقیقاتی و پژوهشی باید بیش تر روی این نوع مباحث کار شود و از نوشتن رساله های تکراری خودداری گردد. اگر ما روی مباحث جدید وقت بگذاریم، فکر کنیم و همایش ها، میزگردهایی برگزار

نماییم، از آن فضای فلسفه محضی که در محافل فلسفی و حوزه های درسی ما حاکم است یک مقدار کاسته شده و مباحث شکل کاربردی تری به خود خواهد گرفت. من معتقدم که فلسفه در تمام شاخه های علوم انسانی تأثیر ویژه ای دارد، منتها باید روی آن کار بشود. متأسفانه تاکنون چندان کار شایسته و بایسته ای در این زمینه صورت نگرفته است.

معرفت: لطفا بفرمایید مزایای نهضت فکری در فلسفه اسلامی چیست؟

دکتر فنایی اشکوری: مزایای بسیاری دارد. البته، بعضی ها در تاریخ فلسفه معتقدند فلسفه اسلامی هیچ چیزی نیست جز همان فلسفه یونانی که آن را به عربی نوشته اند. من با این اعتقاد صددرصد مخالف هستم؛ زیرا همان طور که اشاره کردم، برخورد فلاسفه اسلامی با فلسفه یونانی یک برخورد انفعالی محض و یک آموزش صرف نبود. برخورد فلاسفه اسلامی با فلسفه یونان در سه محور خلاصه می شود: اول، تحصیل فلسفه یونان؛ دوم، تعدیل این فلسفه؛ یعنی هماهنگ کردن آن با معارف دینی؛ و سوم، تکمیل آن؛ یعنی افزودن مسائل و اصولی که در فلسفه یونان به چشم نمی خورد. این ها اصول کلّی و عمده ای است که در فلسفه اسلامی دنبال می شده است. شاید سؤال شما یک مقدار راجع به نحوه فلسفه آموزی ما باشد و مقایسه آن با آنچه که در غرب است. در این خصوص باید بگویم نظام پژوهشی و تحقیقی غرب مزایایی دارد و نظام تحقیق و تدریس مادر حوزه های علمیه هم مزایایی دارد، ولی در هر دو جا کاستی هایی دیده می شود. یکی از امتیازهایی که آموزش فلسفه اسلامی در حوزه های علمیه ما دارد، دقت کافی در متون است؛ یعنی با متون فلسفی که قرار است روی آن ها کار شود، خیلی جدی برخورد می کنند؛ آن ها را کلمه به کلمه و جمله به جمله تحلیل می کنند. مطالعه فلسفه با مطالعه رمان و داستان تفاوت دارد. از این رو، حوزه های دینی در آموزش فلسفه اسلامی اهتمام زیادی می ورزند. مزیّت دوم، اتکا و اعتمادی است که به برهان و استدلال می شود؛ یعنی بسیار مقید هستند که سخنی را که در فلسفه می آورند از پشتوانه استدلالی و برهانی برخوردار باشد؛ سخنان شاعرانه، تخیّلی و افسانه ای وارد حوزه فلسفه نمی شود. حال آن که بسیاری از آثار فلاسفه غرب و از جمله فیلسوفان اگزیستانسیالیسم به شکل رمان است؛ یعنی فلسفه را به صورت رمان عرضه کرده اند که در آن مرز مرتبه برهانی از مرتبه تخیلی به وضوح تفکیک نشده است. امتیاز دیگر فلسفه اسلامی این است که توقف در شک در آن وجود ندارد. فلسفه قائم به استدلال و برهان عقلی است و از شک و سؤال شروع می شود. در فلسفه اسلامی تلاش بر این است که این شک و سؤال را به یقین مبدّل کنند؛ یعنی به ماندن و توقف در شک قانع نمی شوند. در حالی که فلاسفه غرب در قضیه شک و طرح سؤال چنان گام برمی دارند که گویی ماندن در شک و سؤال غایت فلسفه است. البته جایی که استدلال و برهان قوی نیست، معقول ترین کار ماندن در شک است، ولی بنا گذاشتن بر این که انسان در شک متوقف شود، بسیار تفاوت می کند با کسی که بنا دارد به هر حال از شک عبور کند.

معرفت: چه کاستی هایی در روش ورویکرد فلسفه اسلامی می بینید؟

دکتر فنایی اشکوری: یک کاستی این است که عامّه فلسفه آموزان در حدّ تدریس و آموزش متوقف می شوند و کم تر به مرحله نظریه پردازی و تولید می رسند. نظام آموزشی این گونه است که از محصِّل فلسفه انتظار دارد متن فلسفی را خوب بیاموزد و آن را بفهمد. امّا برخورد انتقادی، آوردن یک طرح نو و جرأت سنت شکنی در فلسفه کم تر بوده است. البته کارهای بسیاری در این زمینه ها انجام شده است، ولی جریان حاکم این نبوده است. بنابراین، رویکرد انتقادی در فلسفه ما ضعیف است، هر چند استدلالی است، اما این استدلال یک حالت تقلیدی پیدا کرده است و ما کم تر جرأت آوردن طرح جدید در فلسفه سنتی خودمان را داریم، به طوری که فلسفه ما از زمان ملاصدرا تا امروز هیچ تغییری نکرده است. اگرچه در طی این مدت، مفسرّان فلسفه ملاصدرا گهگاهی نکاتی به آن افزوده و یا از آن کم کرده اند و یا بعضا انتقاداتی هم داشته اند، اما فلسفه از آن زمان تاکنون همان فلسفه ملاصدرا است؛ یعنی یک انقلاب و تحوّل چشمگیری که بنیاد فلسفه را عوض کند رخ نداده است، چیزی که به آن بتوان یک Paradim shiftگفت. اگر این روش برای یک مدت طولانی ادامه پیدا کند، برای یک سنّت فلسفی چیز مطلوبی نخواهد بود. اشکال دیگر کار ما این است که به تاریخ فلسفه اهمیت زیادی نداده ایم، در صورتی که تاریخ فلسفه جزئی از فلسفه است و در فهم مسائل فلسفی نقش کلیدی دارد. بسیاری از متون فلسفی برای ما ناشناخته است، از بسیاری فیلسوفان مسلمان شناخت درستی نداریم و شُعب فلسفه ما به مابعدالطبیعه و بعضی مسائل معرفت شناسی محدود شده است. ارتباط فلسفه ما با علوم تقریبا قطع است، در حالی که در گذشته چنین نبود مثلاً، ابن سینا و خواجه نصیرالدین طوسی به علوم زمان خود از جمله طبیعیات، ریاضیات و نجوم تسلط داشتند. اما هرقدر که جلوتر می آییم ارتباط فلسفه با علوم به طور کلی قطع می شود و این در خود فلسفه تأثیر می گذارد؛ یعنی کسی که فیزیک می داند، فلسفه طبیعتش تفاوت دارد با کسی که با فیزیک آشنا نیست. نیز آشنایی با روان شناسی، در فلسفه روان شناسی و علم النفس تأثیر خواهد گذاشت. برای پویایی فلسفه اسلامی، آشنایی با این علوم شرط است؛ چرا که در غیر این صورت، فلسفه های طبقه دوم که قبلاً به آن اشاره کردم به وجود نخواهند آمد؛ چون فلسفه علم وقتی است که علمی باشد، برای بحث درباره فلسفه اخلاق، باید دانش اخلاق، باشد تا بتوان تفکر فلسفی را درباره آن بنا کرد. اصلاً مضاف بدون مضافٌ الیه نمی شود، فلسفه ریاضی بدون ریاضی نمی شود. اگر می خواهیم این فلسفه ها را داشته باشیم، باید آن علوم را بشناسیم. اگر ما با این علوم، به خصوص در باب مسائل اجتماعی، آشنا نباشیم و بخواهیم از آن ها فلسفه بسازیم، احتمال لغزش و خطا بسیار زیاد است. کسی که می خواهد در باب فلسفه علوم اجتماعی اظهارنظر کند، باید به علوم اجتماعی آشنا باشد. اگر ما صرفا با اتکا به علوم کلامی و اعتقادات دینی بخواهیم در باب علوم اجتماعی و انسانی نظر و طرح بدهیم، به آن علوم صدمه زیادی خواهیم زد.

معرفت: جناب استاد غرویان! شما اهمیت فلسفه های مضاف را چگونه می بینید؟

حجة الاسلام غرویان:جناب آقای

دکتر فنایی: سلطه طلبی و قدرت محوری سیاست غرب عینا از فلسفه نیچه و ماکیاول سرچشمه می گیرد. جنبه های مثبت فلسفه سیاسی غرب از قبیل آزادی، دموکراسی و توجه به حقوق بشر نیز ریشه در فلسفه آن ها دارد. ما اگر از خودمان فلسفه سیاسی، فلسفه اخلاق و فلسفه اجتماع نداشته باشیم، ناچار این گونه فلسفه هارا از غرب اخذ خواهیم کرد؛ کمااین که می بینیم بسیاری از روشنفکران جوامع اسلامی در این اندیشه هاسخت متأثر از آن مکتب ها هستند.

اشکوری هم به این مسأله اشاره کردند که مثلاً کسی که می خواهد در فلسفه علوم اجتماعی یا فلسفه روان شناسی یا فلسفه اقتصاد بحث کند، باید با آن علوم آشنایی داشته باشد. من نیز می خواهم با تأکید مجدد بگویم که متأسفانه در حوزه های علمیه ما روی فلسفه های مضاف هم کار نشده است. مرحوم علامه طباطبائی رحمه الله در نهایه تعبیر می کنند که فلسفه امّ العلوم است. این تعبیر به یک معنایی درست است، امّا مادری که بچه هایش را نشناسد چگونه می تواند ادّعای مادری بکند؟ بله، به یک معنا چون موضوع فلسفه موجود بما هو موجود است؛ یعنی از وجود صحبت می کند، مادر همه چیز است. از آن جا که هر موجودی یک وجودی دارد و هر موجودی از موجودات این عالم یک موجود خاص است، فلسفه بدون تقیّد خاصی از موجود مطلق صحبت می کند. به نظر من این مسأله نباید ما را قانع کند که چون در فلسفه به عنوان امّ العلوم بحث می کنیم دیگر ضرورت ندارد که از همه چیز صحبت کنیم. این مسائل نیاز به دقت بیش تری دارد و نباید موجب فریب ما بشود. درست است که اثبات موضوعات همه علوم بر عهده فلسفه است. چون می گویند اثبات موضوع هیچ علمی بر عهده خودش نیست، بلکه در علم پیشین است امّا این مسأله نباید ما را مغرور کند و بگوییم چون ما با فلسفه در همه ساحت ها می توانیم صحبت کنیم، نیازی به مطالعه و دقّت آن چنانی نداریم، این ها امروزه پذیرفتنی نیست. تجربه هم نشان داده است که پرداختن به فلسفه در این حدّ، نیاز فعلی جوامع اسلامی را برآورده نمی سازد و باید به سمت فلسفه های مضاف برویم. من این جا می خواهم اشاره ای به بحث مورد توجه اصولیین داشته باشم. فقها و علمای اصول مثل مرحوم کمپانی و شاگردش مرحوم مظفّر در اصول الفقه می گویند سیره عقلا بما هم عقلا حجت است؛ یعنی حکم آن ها مورد امضای شارع است. سخن من این است که اگر امروز از ما سؤال کنند که عقلای عالم چه کسانی هستند، آیا ما می توانیم بگوییم که عقلای عالَم فقط در حوزه های ما و در عالَم اسلام و جهان تشیّع هستند و عقلا در جوامع دیگر، در مراکز علمی و دانشگاه های سطح دنیا وجود خارجی ندارند؟ هیچ کدام از علمای ما این را نمی گویند، هر جامعه ای برای خودش عقلایی دارد. رشته های مختلف علوم هم همین طور هستند؛ یعنی الان در سطح دنیا در رشته های گوناگون، عقلایی هستند که اگر حکم کنند، بما هم عقلا آن حکم را می کنند؛ از جمله در حقوق، در روان شناسی، در جامعه شناسی، در اقتصاد و... من نمی خواهم بگویم که همه آراء آن ها مورد قبول ماست و ما باید ادعای هر کسی را که خود را مثلاً جزو عقلای علم حقوق، عقلای علم جامعه شناسی، عقلای علم روان شناسی و... دانست، بپذیریم، بلکه می خواهم این را بگویم که ما دست کم باید بدانیم آن ها چه می گویند؛ یعنی بدانیم که عقلای رشته حقوق، روان شناسی، سیاست و... در دنیای امروز چه احکامی را حکم عقلایی می دانند. ما در دنیای امروز با مکاتب سیاسی و اندیشه های سیاسی مختلف و نیز فلسفه های مختلف در سیاست، اقتصاد، مدیریت، روان شناسی، جامعه شناسی، حقوق و همچنین در خود فلسفه مواجه هستیم. از این رو، حوزه های علمیه ما باید بدانند مدّعیان عقلانیت در این رشته ها چه حرفی برای گفتن دارند. من معتقدم که حوزه های علمیه ما باید به این فلسفه های مضاف هم بپردازند؛ یعنی برای وارد شدن به فلسفه حقوق باید مکاتب حقوقی اندیشمندان حقوقی مورد مطالعه قرار گیرند. در فلسفه جامعه شناسی، روان شناسی و... نیز همین کار باید صورت بگیرد. در فلسفه انسان شناسی که از مهم ترین مباحث برای ما به شمار می رود و اصلاً هدف از ارسال رسل و انزال کتب، هدایت انسان است، اهمیت این کار دو چندان است. ما در کتاب های فلسفی مان چقدر بحث راجع به انسان شناسی داریم؟ بالاخره فلسفه باید به این همه سؤال و مجهولات که در مورد انسان است پاسخ دهد. من توجه دارم به این که باید مرز علوم و طبقه بندی آن ها مشخص و محفوظ باشد، ولی می گویم که ما در بحث های فلسفی خودمان باید به فلسفه علوم انسانی و فلسفه علوم اجتماعی هم بپردازیم. معنای فلسفه مضاف این است؛ یعنی در فلسفه سیاست، فلسفه اخلاق، فلسفه تعلیم و تربیت، فلسفه اقتصاد، فلسفه روان شناسی، فلسفه جامعه شناسی و... از مبادی تصوّریه و تصدیقیه آن ها بحث نماییم و دیدگاه و موضع خودمان را در آن مسأله روشن کنیم. اصلاً باید این مباحث جزو متون درسی حوزه ها باشد؛ یعنی گروه های مختلف در حوزه های علمیه روی هر کدام از این رشته ها کار کنند و با استفاده از مبانی فلسفه اسلامی موضع خودشان رادرآن مسائل تبیین وارائه نمایند.

معرفت: آقای دکتر فنایی اشکوری! جناب عالی در توضیحات خود به برخی از کارهای انجام نشده در فلسفه اسلامی اشاره فرمودید، برای رشد و پویایی این فلسفه چه پیشنهادی دارید؟

دکتر فنایی اشکوری:به طور خلاصه می توانم بگویم چیزی که امروز بسیار بدان احتیاج داریم، مطالعه تاریخ دقیق فلسفه اسلامی و تدوین یک دوره تاریخ فلسفه اسلامی است. تاریخ فلسفه های اسلامی که تاکنون نوشته شده عمدتا یا از سوی مستشرقین بوده و یا کسانی که به نوعی از آن ها تأثیر پذیرفته اند. خود حوزه های علمی و اسلامی ما کار متین و دقیقی در این باب صورت نداده اند. اگر این کار صورت بگیرد به شکوفایی فلسفه اسلامی کمک زیادی خواهد کرد.

کار دیگر، مطالعه سایر نظام های فلسفی است. گفتیم فلسفه یک کار عقلانی است و اختصاص به یک قومی خاص ندارد. از این رو، استفاده از حاصل تفکرات و اندیشه های دیگران مفید خواهد بود. البته، در حوزه های اسلامی ما برای آشنایی با فلسفه غرب کارهایی را شروع کرده اند، اما فلسفه، تنها در فلسفه غرب خلاصه نمی شود، ما سنّت بسیار قوی و کهنی در فلسفه شرق داریم؛ در هندوئیسم، در بودیسم در تائوئیسم و... که نکات بسیار درس آموز در آن هاست، آشنایی با آن ها و استفاده از آن ها، فرهنگ فلسفی ما را تقویت خواهد کرد. غربی ها در این راه از ما جلوتر هستند؛ آن ها مدت هاست که درباره فلسفه هندوچین و بودیسم تحقیقات کرده اند، با زبان آن ها آشنا شده اند، کتاب ها و نوشته های بسیاری در این زمینه دارند، در حالی که قرن ها پیش از این که غربی ها متوجه هند شوند، ابوریحان بیرونی تحقیق ماللهند را نوشت و در آن جا از فلسفه هند بحث کرده است. چقدر به جا بود که حکمای بعدی ما این سنّت را ادامه می دادند.انتظارمی رود که ماازآنچه که درآن جاگذشته خبرداشته باشیم.

نکته دیگر، که اشاره کردم، مطالعه علوم تجربی و علوم اجتماعی است که ساختن فلسفه های طبقه دوم مبتنی بر آشنایی با این علوم و معارف است.

نکته دیگر، مطالعه سایر حوزه های علوم اسلامی است؛ یعنی فیلسوفان و حکمای اسلامی خوب است که با سایر حوزه های علوم اسلامی مثل عرفان و کلام آشنا باشند و مانند آن مداقه ها و موشکافی هایی که در اصول فقه شده، روی این مباحث نیز به این نیّت که چه کمک های فلسفی می توان از آن ها گرفت، کار کنند. اگر روی این مبادی مطالعه شود، دستاورد خوبی خواهد داشت. در این زمینه چند کار مهم می بایست انجام شود: اول، تدوین یک دوره دایرة المعارف علوم اسلامی، به خصوص دایرة المعارف فلسفه، که یکی از نهادهای حوزوی اخیرا این کار را شروع کرده است. دوم، انتشار مجله های تخصصی در زمینه فلسفه اسلامی است. همچنین تدوین تاریخ فلسفه اسلامی و نشر و معرفی آثار فلسفی پیشینیان که به صورت خطی و ناشناخته مانده، از دیگر کارهایی است که باید به آن پرداخت. بدون این ها امکان پیشرفت فلسفه اسلامی وجود ندارد. این سخنان به این معنا نیست که کار اندیشمندان ما از ارزش برخوردار نیست، ما وارث یک فلسفه و ما بعدالطبیعه مستحکم و ستبری هستیم که همیشه برای ما افتخارآمیز است. نکاتی که در این جا اشاره کردیم، فقط برای این بود که در چه قسمت کار نکرده ایم و چه کنیم که فلسفه ما بالنده تر و شکوفاتر شود.

معرفت: به نظر حضرت عالی کدام یک ازفلاسفه(جدید و قدیم) در غرب وشرق اهمیت بیش تری دارند؟

دکتر فنایی اشکوری: پاسخ این سؤال یک مقدار سلیقه ای است و استدلال چندانی نمی توان برای آن اقامه کرد؛ زیرا افراد مختلف، نظرات گوناگونی دارند. آنچه که فلسفه را فلسفه می سازد، روش فلسفی است. فرد و مکتب خاص، حجیتی ندارد، پشتوانه اعتقاد فلسفی برهان آن است. اما به لحاظ تاریخی سهم متفکران را نمی شود نادیده گرفت. برای من شخصا سقراط خیلی اهمیت دارد؛ چون بحث سعادت و عدالت را به عنوان محور مباحث فلسفی مطرح کرد؛ همچنین افلاطون از جهت سبک و استایل، و ارسطو به دلیل تفکر منطقی نظام مندش و پلوتینوس یا همان افلوطین به دلیل اندیشه های فلسفی عرفانی اش که تأثیر فراوانی بر فلسفه اسلامی و غربی گذاشته است. امّا در بین فلاسفه مسلمان، فارابی، ابن سینا، سهروردی، ملاصدار و ابن عربی از چهره های شاخص فلسفی و تفکر عقلی و ذوقی در سنت اسلامی به حساب می آیند. در بین متأخرین از فلاسفه غرب، فرد خاصی که برای بنده خیره کننده باشد سراغ ندارم.

معرفت: جناب استاد غرویان! آیا فلسفه در علم اصول فقه هم تأثیری دارد؟

حجة الاسلام غرویان:سؤال بسیار به جایی است؛ چرا که امروزه فقه و اصول بر حوزه های ما غلبه و حاکمیت دارند، البته با توجه به تلاش هایی که بزرگان ما در سال های اخیر کرده اند، بحث های فلسفه هم در حوزه های علمیه قوّت و شدت بیش تری گرفته است. امّا در عین حال، حوزه، حوزه فقه و اصول است. این نکته بسیار خوبی است که ما ببینیم فلسفه در اصول فقه چقدر تأثیر دارد. اصول برای فقه، به منزله منطق است برای فلسفه؛ یعنی اصول راه و مدخلی است برای ورود در فقه و استنباط احکام شرعی از منابع و ادلّه اربعه. پیشنهاد من این است که ما باید در ابتدای مباحث خارج اصول، بحث هایی در فلسفه اصول فقه و فلسفه علم اصول داشته باشیم. من بین این دو تفاوت قایل هستم؛ یعنی فلسفه علم اصول با فلسفه اصول الفقه تفاوت می کند، همان طور که فلسفه اخلاق با فلسفه علم اخلاق متفاوت است. ما وقتی بحث از فلسفه علم اصول می کنیم در حقیقت می خواهیم بحث از همان رؤوس ثمانیه نماییم که مثلاً، موضوع این علم، مسائل آن، تاریخچه این علم، شخصیت های آن و به طور کلی فراز و نشیب آن چگونه است. این همان مباحثی است که در حاشیه ملاّ عبدالله تحت عنوان رؤوس ثمانیه علم مطرح شده است. امّا در فلسفه اصول بحث از مبادی تصوریه و تصدیقیه ای است که ما در اصول فقه آن ها را لازم داریم. مثلاً در بحث اصالة الظهور، ظهورِ لفظ به چه معناست؟ بسیاری از مباحث زبانی که امروزه در محافل فلسفی دنیا مطرح است، از جمله فلسفه های تحلیل و ساختار زبان، با اصول ما ارتباط دارد. اگرچه در کتاب های اصولی ما این مباحث به شکل پراکنده و متفرقه و گاهی کم رنگ آمده است، اما امروزه مباحثی همچون هرمنوتیک و تفسیر متون اهمیت زیادی پیدا کرده است. ما در فقه مان متن محور هستیم؛ یعنی عمدتا می خواهیم از متون دینی مثل کتاب و سنت، اخبار و احادیث و آیات، حکم استخراج کنیم. در مباحث هرمنوتیک، افرادی مانند هایدگر، گادامر، دیلتای، شلایر ماخر و... از این موضوع بحث کرده اند که اصلاً تفسیر یک متن چگونه باید باشد؛ مثلاً، وقتی شما می گویید من می فهمم، فهم یعنی چه؟ آن ها بحث هایی در ماهیت خود فهم انجام داده اند. ما هم که در علم اصول می خواهیم روش فهم کتاب و سنّت را بدانیم، ابتدا باید از این بحث کنیم که فهم یعنی چه؟ من معتقدم که ما این مباحث هم مباحثی از سنخ فلسفه علم اصول و هم مباحثی به عنوان فلسفه اصول را باید در مدخل مباحث مطرح کنیم. حقیر چندین جلسه این مباحث را در خلال بحث های خارج اصول در جمع بندی عده ای از فضلا مطرح کرده ام؛ یعنی پیش از تعریف علم اصول و موضوع آن، به این مباحث به عنوان مدخل بحث پرداخته ام. این کار به نظر من بسیار ضرورت دارد؛ زیرا موجب می شود تا ما با یک آگاهی پیشین نسبت به این گونه مفاهیم و تصورات وارد این علم شویم. این بحث ها که مباحث فلسفی است، امروزه در فلسفه مغرب زمین مطرح می باشد، اگرچه سابقه آن به قرن شانزده و هفده میلادی در اروپا می رسد. در این مباحث سؤالات واقعا عمیقی مطرح می شود که اگر به آن ها پاسخ داده نشود، مسائلی که به نحو سنّتی و رایج در علم اصول مطرح است حل نخواهد شد. بنابراین، فلسفه مضاف به یک معنا شامل اصول هم می شود؛ یعنی ما می توانیم یک سری مباحث را در خود اصول الفقه به عنوان فلسفه اصول مطرح کنیم.

معرفت: جناب آقای دکتر فنایی اشکوری! حضرت عالی اشاراتی داشتید به تاریخ فلسفه و از جمله پیشنهادهایی که مطرح نمودید تدوین تاریخ فلسفه اسلامی بود. اگر ممکن است بفرمایید اهمیت تاریخ فلسفه در منظومه تفکر فلسفی چیست؟

دکتر فنایی اشکوری: تاریخ فلسفه، تاریخ محض نیست؛ یعنی در حقیقت متعلق به تاریخ نیست، متعلق به فلسفه است؛ زیرا مطالعه فلسفه و آراء فلسفی در بستر تاریخ است. تاریخ فلسفه، اتصال و توالی اندیشه ها، نحوه تأثیر و تأثر و شکل گیری افکار را نشان می دهد. موضوع تاریخ فلسفه، فلسفه در تاریخ است. اگر ما از خاستگاه و توالی اندیشه ها و نیز نحوه شکل گیری و ظهور نظریه ها در اذهان اطلاع کافی نداشته باشیم فلسفه را درست نخواهیم فهمید؛ یعنی برای شناخت بهتر فلسفه، نگاه به گذشته فلسفه ضروری است. ما به دو شکل می توانیم فلسفه را بشناسیم. یا آن را تعریف کنیم؛ یکی این که بگوییم در فلسفه از راه عقلانی به یک سری قضایای ضروری یقینی می رسیم، که این یک تعریف پیشینی است. دیگر این که فلسفه را در بستر تاریخی اش نگاه کنیم و ببینیم آیا این تعاریفی که برای فلسفه کرده اند همان است که در تاریخ ظهور کرده یا چیزی غیر از آن است؟ تعریف پسینی به ما نشان می دهد که بین آنچه بوده و آنچه که باید باشد تفاوت بسیاری است. اگر ما برای شناخت فلسفه فقط به تعریف پیشینی بسنده کنیم شناخت ناقصی از فلسفه خواهیم داشت.

معرفت: از شما بزرگواران که در این میزگرد شرکت نمودید، تشکر و سپاسگزاری می نماییم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان