اظهار تألم و اندوه را به زبان شعر در ماتم عزیزان، رثا یا مرثیه یا سوگ و سوگنامه گویند. تاریخ رثا در ادب تازی ،کهن و در ادب پارسی، بسیار کهن است. سوگ سیاوش و مرگ زریر در اساطیر ایران سابقه ای بس قدیم دارد، چنان که سوگ سیاوشان به نام آهنگی مشهور از آن واقعة جانکاه یادگار است و یادگار زریران (ایانگاری زریران) که از آثار منظوم بازمانده پهلوی است و این هر دو به صورتی کامل در شاهنامة جاویدان حکیم ابوالقاسم فردوسی جزو حماسة ملی مردم ایران زمین آمده است. رثا در شعر تازی هم از اغراض عمدة شعری است و نامورترین شاعران عرب در دورة جاهلی که در این موضوع سخنانی استوار و ماندگار گفته اند، یکی مهلهل تغلبی (531 م) و دیگری خنسا (پیش از 46 ق) از طایفة بنی سلیم است که نخستین، مرثیه هایی برای برادرش کلیب سروده است و این دیگر، که قدیمی ترین زن شاعرة بنام تازی است و عصر نورانی پیامبر گرامی اسلام (ص) را درک کرده است، هم در مرثیة برادر خویش، صخر، در دیوانی به حجم اندک و پرمضمون خود، با سوزی تمام آثاری به جای نهاده است. هم چنین بعد از اسلام نیز از ابوالحسن انباری ، ابوالطیب المتنبی و ابوالعلاء معری، عبدالمجید بن عبدون الفهری و بهاء الدین زهیر، صفی الدین حلی ، جمال الدین بن نباته و بعضی دیگر از گویندگان تازی در موضوعی یا در موضوعات گوناگون مرثیه هایی پرسوز و گداز ، استادانه ، جاوید و ماندگار سروده اند. قدیمی ترین مرثیه ها را در پارسی دری از استاد شاعران ابوعبدالله رودکی می شناسیم که در رثای ابوالحسن مرادی و استاد شهید بلخی و دیگران سروده است و آثاری قوی مایه از وی بر جای مانده و دیگران چون فرخی سیستانی و حکیم انوری ابیوردی پیروی او کرده اند و تنها فردوسی ، خاقانی و عبدالرحمان جامی در مرگ فرزند سخنانی تازه گفته اند یا سعدی در فتح بغداد و قتل مستعصم و خواجه حافظ در قتل شاه شیخ ابواسحاق و مولوی در مرگ یاران خویش سخنانی نوایین از رنگی دیگر دارند.
اما رثای مذهبی نسبت به دیگر اغراض شعری از موضوعاتی است که هنوز بیش از شش- هفت سده از پیدا آمدن و چهار ـ پنج سده از رواج آن نمی گذرد و این نوع سخن پردازی اختصاص به شیعیان دارد و قدیمی ترین مرثیه های مذهبی را باید در اشعار شاعر عارف نامدار نیمه دوم سدة هفتم و سرآغاز سدة هشتم سیف الدین فرغانی یافت که دیوان وی در سه جلد توسط دکتر ذبیح الله صفا به چاپ رسیده است.
ای قوم در این عزا بگریید
بر کشتة کربلا بگریید
با این دل مرده، خنده تا چند
امروز در این عزا بگریید
فرزند رسول را بکشتند
از بهر خدای را بگریید
از خون جگر سرشک سازید
بهر دل مصطفی بگریید
وز معدن دل به اشک چون دُر
بر گوهر مرتضی بگریید
با نعمت عافیت به صد چشم
بر اهل چنین بلا بگریید
دل خستة ماتم حسینید
ای خسته دلان هلا بگریید
در ماتم او خمش مباشید
یا نعره زنید و یا بگریید
تا روح که متصل به جسم است
از تن نشود جدا بگریید
در گریه سخن نکو نیاید
من می گویم، شما بگریید
بر دنیی کم بقا بخندید
بر عالم پر عنا بگریید
بسیار درو نمی توان بود
بر اندکی بقا بگریید
بر جور و جفای آن جماعت
یک دم ز سر صفا بگریید
اشک از پی چیست؟ تا بریزید
چشم از پی چیست؟ تا بگریید
در گریه به صد زبان بنالید
در پرده به صد نوا بگریید
تا شسته شود کدورت از دل
یک دم ز سر صفا بگریید
نسیان گنه صواب نبود
کردید بسی خطا بگریید
وز بهر نزول غیث رحمت
چون ابر گه دعا بگریید
و دو قرن پس از این، ملا حسین واعظ کاشفی، خویشاوند و هم طریقت مولانا عبدالرحمن جامی و معاصر سلطان حسین میرزا بایقرا صاحب کتاب مشهور «روضه الشهدا»را در ده باب و یک خاتمه، به روضات مختلف تقسیم کرده و در هر روضه قسمتی از مصایب وارده بر بعضی از پیامبران و معصومان پاک به ویژه حضرت سیدالشهدا (ع) و یاران گرامی آن بزرگوار را نقل کرده است. این کتاب را قدیماً در ایام عزاداری مجالس و تکایا بر سر منبر می خواندند، یا مطالبش را به مناسبت اوقات معین بر مستمعان القا می کردند و اصطلاح روضه خوانی از همین جا نشأت یافته و متداول شده است.
از همان روزگار ملا حسین کاشفی که خود و فرزندش فخرالدین علی بن حسین از فاضلان با ذوق روزگار بودند و هر دو در مسجد جامع هرات و نیشابور و سبزوار به طور موظف به واعظی اشتغال داشتند، شعرا و ارباب شور و حال، به نظم آوردن موضوعات مذهبی توجه کردند و این دو بزرگ سرمایة احساس و فطرت را به هم پیوند دادند و به خصوص در ذکر مناقب ائمه اطهار که سابقة کهن تری هم داشت به صدر ادبیات فارسی و روزگار رودکی، کسائی و حکیم فردوسی و سپس سنایی و عطار و مولوی می کشید، پرداختند و بالاخص شرح ماجرای جانسوز کربلا را که بزرگ ترین مصیبت ها و دردناک ترین وقایع روزگار است، به نظم آوردند که از مشاهیر آنان می توان کمال الدین غیاث شیرازی، بابا سودایی ابیوردی، تاج الدین حسن تونی سبزواری، ابن حسام قهستانی صاحب خاوران نامه به بحر متقارب در شرح غزوات حضرت امیرالمؤمنین علی، خواجه اوحد سبزواری، لطف الله نیشابوری، کاتبی ترشیزی را یادآور شد.
اما جز این که آوردیم، از شاعران شیعی که در منقبت سرایی کوشش های پرارج کرده اند، از بردن نام بدرالدین قوامی رازی ،شاعر نامدار سدة ششم هجری که دیوانش به کوشش دانشمند فقید میرجلال الدین محدث ارموی به سال 1334 به طبع درآمده است و هم چنین شاعر قوی مایه حسن کاشانی آملی معروف به حسن کاشی از گویندگان بنام سدة هشتم هجری ناگزیریم. به ویژه این مولانا حسن که در اصل از مردم کاشان بوده است، اما چون در آمل مازندران ماندگار شده، به آملی نیز شهرت یافته است. وی از ستایش شهریاران و بزرگان روزگار روی در کشیده و چون مذهب شیعه داشته است، بیشتر اشعارش در مناقب معصومان به ویژه حضرت علی(ع) است. به موجب روایت دولتشاه سمرقندی در تذکر الشعرا یک بار به زیارت رفته است و هنگام بازگشت به نجف رفته و قصیده ای در ستایش امیرالمؤمنین سروده است. بعضی سروده های وی در مجالس المؤمنین قاضی نورالله شوشتری آمده است.
وی در عهد سلطنت الجایتو یعنی سلطان خدابنده ایلخان مغول می زیسته است. در جوانی وفات یافته و در جانب قبلة سلطانیه مدفون شده است. بعدها به دستور شاه اسماعیل صفوی، عمارتی بر بالای قبر او ساختند و باغچه ای در آنجا طرح انداختند که محل زیارت معتقدان شد.
شهرت مولانا حسن کاشی در منقبت پردازی چندان بود که در این کار هنرش را به کرامت پیوسته اند. دولتشاه سمرقندی در تذکره الشعرا و قاضی نورالله در مجالس المؤمنین از این کرامت یاد کرده اند و چون مأخذ قاضی همان تذکره الشعراست، پس از نوشتة دولتشاه می خوانیم:
«گویند که مولانا حسن بعد از زیارت کعبة معظمه و حضرت رسالت، به عزم زیارت امیرالمؤمنین مشرف شد و این منقبت بر روضة مطهرة منورة آن حضرت خواند:
ای ز بدو آفرینش پیشوای اهل دین
وی ز عزت هادی بازوی تو روح الامین
در آن شب حضرت شاه ولایت پناه را به خواب دید که عذرخواهی او می کند که از راه دور و دراز آمده ای و تو را دو حق است بر ما. یکی حق میهمانی و یکی حق صلة شعر، اکنون باید که به بصره شوی و آنجا بازرگانی است که او را مسعود بن افلح می گویند. از ما سلامش می رسانی و گویی که در سفر عمان در این سال در آب، کشتی تو غرق خواست شدن، یک هزار دینار بر ما نذر کردی و ما مدد کردیم و کشتی و اموال تو را به سلامت به ساحل رساندیم. اکنون از عهدة آن به درایی و از خواجه بازرگان زر بستان. کاشی به بصره آمد و آن خواجه را پیدا ساخت و پیغام امیرالمؤمنین به بازرگان رسانید. بازرگان از شادی چون گل بشکفت و سوگند خورد که من این حال به هیچ آفریده نگفته ام و فی الحال زر تسلیم مولانا حسن کرد و خلعتی بر آن مزید ساخت و شکرانه آن که فریادرس او شاه ولایت شده دعوتی مستوفا جهت صالحان و فقرای شهر بداد.»
و این همان قصیدة هفت بند یا به اصطلاح متداول و درست امروز، ترکیب بندی است که قاضی نورالله شوشتری در مجالس المؤمنین آورده است. و دربارة آن نوشته: «و اکثر استادان متأخرین در تتبع آن درها سفته اند و به آن لطافت تا غایت چیزی نگفته اند.» آن گاه سرودة مولانا حسن را با مطلعی دیگر، جز آن چه در بالا آوردیم، و خود هم در مجالس المؤمنین به نقل از تذکره الشعرا دولتشاه سمرقندی آورده بود، چنین آورده است:
السلام ای سایه ات خورشید رب العالمین
آسمان عز و تمکین آفتاب داد و دین
معنی هر چار دفتر، خواجة هر هشت خلد
داور هر شش جهت، اعظم امیرالمؤمنین
عالم علم سلونی، رازدار لو کشف
ناطق حق، نفس پیغمبر، امام المتقین
مقصد تنزیل بلغ، مرکز اسرار غیب
مقطع تیلوه شاهد، مقطع حبل المتین
صورت معنی فطرت، معنی ایجاد خلق
سر اصل نسل آدم، نفس خیرالمرسلین
صاحب یوفون بالندر، آفتاب انما
قره العین لعمرک، نازش روح الامین
در جهان از روی حکمت، چون جهانی در جهان
در زمین از روی رفعت آسمانی بر زمین
مثل تو چون شبه ایزد، در همه حالی محال
ور بود ممکن، نه الا رحمه للعالمین
هر که مداحش خدا همدم رسول الله بود
گر کسی همتاش جویی هم رسول الله بود
ای به غیر مصطفی نادیده همتای تو کس
بسته بر مهر تو ایزد،مهر حورالعین و بس
مهرة مهر از گلوی صبح بر نارد فلک
گر نه از مهر تو اید صبح صادق را نفس
چیست با قدرت سپهر و چیست با رای تو مهر
آن ز قدرت مستعار و این ز رایت مقتبس
کاروان سالار جاهت، چون کند آهنگ راه
چرخ را بر دست پیش آهنگ بندد چون جرس
گر دل دریا مثالت موج بر گردون زدی
لجة گردون برد گردان نماید هم چو خس
ور شکوهت را به میزان معالی برکشند
ار ز خفت کم بیاید بو قبیس از یک عدس
آن زمان روح القدس گوید به مدحت آشکار
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
ای سپهر عصمت از فر تو زیور یافته
آفتاب از سایة چتر تو همسر یافته
بر امید مثل رویت دست نقاش ازل
نقش ها بر بسته لیکن چون تو کمتر یافته
باز قدرت هر کجا بال جلالت کرد باز
طایران سدره را در زیر شهپر یافته
آن که مهر مهر تو بر صفحة جان کرد نقش
مخزن دل را چو کان از زر توانگر یافته
آن که دست حاجتی بر جود تو برداشته
دست خود را تا قیامت حاجت آور یافته
ساقی کوثر نه چندان مدح باشد مر تو را
ای ز تو دریای فطرت عین کوثر یافته
گر نبودی ذات پاک آفرینش را سبب
تا ابد حوا سترون بودی و آدم عزب
گرچه در عالم به اقبال تو شاها کرده ام
آن چه حسان گفت وقتی در زمان مصطفی
لاف مداحی نمی یارم زدن در حضرتت
ای ثناخوان تو ایزد بر زبان مصطفی
رفع حاجت بر تو حاجت نیست می دانی که چیست
حال اخلاص من اندر خاندان مصطفی
روی رحمت برمتاب از کام جان از روی من
حرمت جان پیمبر را نظر از سوی من
ای گزیده مر خدایت یا امیرالمؤمنین
خوانده نفس مصطفایت یا امیرالمؤمنین
خاطر هم چون منی شوریده خاطر چون کند
وصف قدر کبریایت یا امیرالمؤمنین
با همه بالانشینی عقل کل نابرده راه
زیر شادروان رایت یا امیرالمؤمنین
گر بدی بالاتر از عرش برین جای دگر
گفتمی کآنجاست جایت یا امیرالمؤمنین
مدح اگر شایستة ذات تو باید گفت و بس
کیست تا گوید ثنایت یا امیرالمؤمنین
فهم انسانی چه داند عزت کار تو را
کآفرینش برنتابد بار مقدار تو را
ای که فرمان قضا موقوف فرمان شماست
دور دوران فلک دوری ز دوران شماست
آفتابی کآسمان در دامن اقبال اوست
پرتوی از لمعة گوی گریبان شماست
هر کجا در مجمع قرآن عذرا ایتی است
از کمال لطف و رحمت خاص در شان شماست
آن چه گردون را بدان چشم جهان بین روشن است
جز دو قرصی نیست وان هم فضلة خوان شماست
هر گهر کاندر صمیم کان امکان بوده است
صورت اظهار آن موقوف فرمان شماست
درد پنهان پیش درمان چند بتوان داشتن؟
عاقلی نبود ز درمان درد پنهان داشتن
بعد از استقرار صفویان و رسمیت یافتن تشیع، زمینة ایجاد و انتشار این گونه آثار و اشعار بیش از پیش فراهم شد و بازار منقبت گویی و مرثیه سرایی و به طور کلی سرودن هر نوع اشعار مذهبی رونقی تمام یافت و دربارهای پادشاهان که تا این زمان شعر و هنر و علم و ادب را برای تبلیغ حشمت و شوکت و قدرت خویش بهترین وسیله از وسایل رسانه های گروهی می شمردند، شهریاران صفوی با اتکا به قدرت شگرف مذهب و یکپارچه ساختن مردم در وحدت آمال و آرزوها و اهداف هیچ چیز را مهم تر از ترویج تشیع نمی دانستند و حق آن است که بسیاری از ایشان با آن که از ارتکاب مناهی و ملاهی چندان دوری نمی جستند، با به دست آوردن قدرت و از گوشة خانقاه به سلطنت رسیدن به هر گونه که بود رعایت ظاهر را می کردند و حتی المقدور خود را به حسن اعتقاد و دینداری می آراستند و مردمی معتقد و دیندار بودند.
شاه اسماعیل صفوی مؤسس نامدار این سلسله خود را مبعوث ارواح مقدسة طاهرین می دانست و مکرر در مکرر می گفت که مرا بدین کار داشته اند و توفیق و ظفر را از انفاس قدسیة معصومان پاک می جست و در اندک مایه اشعاری که از او مانده است، به ترکی و پارسی، مدح مولی الموالی حضرت علی(ع) آمده است. هم چنین فرزند دیندار و توبه کار وی شاه طهماسب در رعایت آداب شرع کارش به وسواس کشید.
و نوادة این هر دو، شاه عباس نخستین که چون نیا و جد در احترام بزرگان دین مجاهدت می کرد و قدر علما را می دانست و در ساخت و تعمیر مشاهد مشرفه و بقاع متبرکه امامان بزرگوار و امام زادگان عالی مقدار و بنای مساجد و بقاع و تکایا و اختصاص موقوفات بسیار برای کارهای مرضی خالق و خلق مذهبی سر از پای نمی شناخت و همه جا خود را کلب آستان علی می گفت و می خواند و می نوشت و دیگر صفویان هم غالباً بر همین روش بودند و دست کم خیر دنیا و دین خود را در این می دیدند.
باری در عصر صفوی کار شعر و شاعری و رسم تألیف و نویسندگی تا حدی زیاد، گونه ای دیگر گرفت و از هر سوی شاعران و نویسندگانی پیدا شدند که دیگر برای ادامة کار خویش چندان به دربار و دستگاه های حکومتی امید نمی بستند و ظاهر آن است که در این دوره به مناسبات عدیده، اهل فضل و ذوق و کمال هم در میان مردم با رفاه نسبی که پدید آمده بود بیشتر شدند و شعر و سخن بیشتر در میان مردم عادی راه جست و شاعر و نویسنده خردک خردک به مسایلی که مورد علاقة همگان بود، توجه نمود و یکی از مهم ترین این مسائل، توجه شدید مردم به مذهب بود که دستگاه حکومت هم خود را پایبند آن قلمداد می کرد. از همین زمان است که دیوان ها و کتب در مناقب معصومان، مرثیه های شهیدان کربلا و فضایل و بزرگ منشی های پیامبر اکرم (ص) و ائمه (ع) طاهرین پرداخته شد ولی بسیاری از این آثار و اشعار فاقد جنبة ادبی و مستندات تاریخی است و نمی توان آنها را در زمرة ذخائر گرانبهای ادبی زبان فارسی به حساب آورد.
با ظهور مولانا محتشم کاشانی فرزند خواجه میراحمد که از خاندانی متمکن از مردم کاشان و نراقی الاصل بود، مرثیه سرایی جانی تازه یافت و این شاعر نامدار با سرودن ترکیب بند دوازده بندی مشهور خود معروف ترین و پرآوازه ترین مرثیه سرای ادب فارسی شد.
وی بنا به نوشتة سام میرزای صفوی در ابتدای کار به بزازی مشغول بود و در شعر طبعش بد نبود.و به قول صمصام الدوله شاهنواز خان در بهارستان سخن، نخست به شعربافی اشتغال داشت و پس از آن در وادی سخن طرازی قدم زد.
محتشم ظاهراً این پیشة شعربافی و بزازی را از پدر به ارث برده است و سپس به شاعری روی نهاده و در این فن شاگردی مولانا سلطان محمد صدقی استرآبادی کرده است. وی با شاعران روزگار خویش چون حیرتی، تونی، حالی گیلانی، مجاهد الدین خوانساری، امیر شمس الدین محمد کرمانی، میرزا سلمان جابری اصفهانی، ضمیری اصفهانی، وحشی بافقی و بعضی دیگر ارتباط داشته و چند تن از شاعران زمان نیز شاگردی او کرده اند ،چون میر تقی الدین کاشانی، صاحب خلاصه الاشعار و زبده الافکار و ملا محمدرضا نوعی خبوشانی و مظفرالدین حسرتی کاشانی و ظهوری ترشیزی.
محتشم شاعری قصیده سرا و مدح گستر بود و پادشاهان بزرگی مانند شاه طهماسب و شاه اسماعیل دوم و سلطان محمد خدابنده میرزا، پسران شاه طهماسب و شاه عباس اول و حمزه میرزا و پریخان خانم دختر شاه طهماسب و شاهزاده صدرمیرزا فرزند شاه طهماسب را در قصایدی استادانه ستوده است و هم چنین از آنجا که در ماده تاریخ سازی دستی قوی داشته است، به هنگام جلوس شاه اسماعیل دوم شش رباعی تمام ساخته که از آنها 1128 ماده تاریخ در سال به تخت نشستن وی استخراج می شود و میرزا محمد احمد وقار شیرازی فرزند میرزا محمد شفیع وصال شیرازی به خواست فرهاد میرزا عم ناصرالدین شاه قاجار فاضلانه در شرح استخراج این ماده تاریخ ها از رباعیات شش گانه نوشته است که در مجلة ارمغان سال های چهاردهم و پانزدهم به طبع رسیده و جز غیاث الدین میرمیران حاکم یزد که از مداحان خاص او بوده است، ده ها تن از رجال و امیران و علمای عصر صفوی او را مدح گفته و نیز پادشاهان جز رکن الدین و جلال الدین اکبر پادشاه و بعضی از امرای هند را ستوده که یاد آن همه را در نوشته ای که در اردیبهشت ماه سال 1353 در مجلة دانشکدة ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران از ص 87 تا 123 نگاشته ام، از خاطر دور نداشته ام.
ادامه دارد ....