اشاره:
نوشتار حاضر، سیری گذرا و اجمالی در سیره علمی امام صادق علیه السلام و گوشه ای از برخوردهای آن حضرت را در تکریم اصحاب و یاران و شاگردان خود - آن گونه که در تاریخ ثبت شده است - نشان می دهد.
این نوشته را به بهانه میلاد با سعادت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام به شاگردان مکتب آن حضرت علیه السلام تقدیم می کنیم.
چهره مقدس و ملکوتی امام جعفر صادق علیه السلام آن قدر روشن و تابناک است که هرگز نیازی به تعریف و تمجید دیگران ندارد، بلکه این دیگران بودند که با درک محضر آن حضرت و استفاده از وجود پرفیضش به عالی ترین مراتب کمال می رسیدند.
دوران 34 ساله امامت ایشان فرصتی طلایی بود تا کام تشنگان معارف ناب الهی را از زلال سرچشمه وحی سیراب سازد. از این رو تمام برخوردهای وی با افراد و گروهها حتی دگر اندیشان خود باخته، آموزنده بود. در این میان یاران و شاگردان آن حضرت بیشترین استفاده را بردند و درسهای ارزنده ای را برای آیندگان به یادگار گذاشتند. او سالها بر کرسی درس و منبر پیامبر قرار گرفت و هزاران شاگرد را در مکتب خود تربیت کرد.
سلوک علمی امام صادق علیه السلام طی این سی و چند سال، برخورد شایسته یک استاد را با شاگردان خود به زیباترین وجه ترسیم می کند.
الف) تشویق و تکریم شاگردان شایسته
تاریخ زندگی برخی یاران و شاگردان امام صادق علیه السلام و تعبیرات بسیار زیبایی که آن حضرت در حضور و یا در غیاب آنها می فرمود، به خوبی نشانگر آن است که امام تا چه حد آنان را مورد تشویق و احترام قرار می داد. اکنون نمونه هایی از رفتار احترام آمیز آن حضرت را در حق شاگردان خود ذکر می کنیم.
1- ابان بن تغلب
ابان بن محمد بن ابان بن تغلب گوید: از پدرم شنیدم که می گفت به اتفاق پدرم ابان بن تغلب خدمت امام صادق علیه السلام رسیدیم; همین که نگاه امام به پدرم افتاد دستور داد بالش برای پدرم نهادند و با پدرم مصافحه و معانقه کرد و به او خوش آمد گفت. (1)
2- فضیل بن یسار
هرگاه امام فضیل بن یسار را می دید می فرمود: بشر المخبتین، سپس می فرمود: هرکه دوست دارد به سوی مردی از اهل بهشت نظر کند، به او نگاه کند. و آنگاه می افزود: فضیل از اصحاب پدر من است و من دوست می دارم کسی را که دوست بدارد یاران پدرش را. (2)
3- هشام بن محمد:
امام علیه السلام نسبت به هشام بن محمد السائب کلبی بسیار عنایت داشت به گونه ای که هرگاه بر حضرت وارد می شد، امام صادق او را در نزد خود می نشانید و با او با گشاده رویی و انبساط سخن می گفت. (3)
4- حمران:
بکیر بن اعین در ایام حج بر امام صادق وارد شد. حضرت سراغ حمران را از او گرفت. بکیر گفت: امسال نتوانسته به حج بیاید با آنکه شوق شدیدی داشت که به حضور شما شرفیاب شود، لکن به شما سلام رساند. حضرت فرمود: بر تو و بر او سلام باد ... حمران مؤمن است و از اهل بهشت می باشد... . (4)
5- چهار نفر از نیکان:
امام صادق علیه السلام در باره چهار نفر از یاران وشاگردان خود فرمود: استوانه های زمین و پرچمهای دین چهار نفرند: محمد بن مسلم، برید بن معاویه، لیث بن البختری مرادی و زرارة بن اعین. (5)
همچنین در باره این چهار نفر فرمود: همانا یاران پدرم افتخار ما هستند چه در حیات و چه پس از مرگشان که آنها زراره، محمد بن مسلم، لیث مرادی و برید عجلی می باشند. قیام کنندگان به عدل و داد و صدق و راستی با آنانند، آنها پیشتازان پیشتازانند و آنان مقربان درگاه حق تعالی می باشند. (6)
6- احترام شاگرد جوان و پرتلاش:
در میان یاران امام صادق علیه السلام شاگردان جوانی هم حضور داشتند. یکی از این جوانان هشام بن الحکم بود که به گفته شیخ مفید آنچنان در نزد ابی عبد الله علیه السلام مقام و منزلت داشت (7) که گاهی برخی را به شگفتی وا می داشت. وی می نویسد: روزی هشام بن الحکم در منی بر آن حضرت وارد شد در حالی که تازه جوانی بیش نبود و در آن مجلس، بزرگان شیعه همانند حمران بن اعین و قیس ماصر و یونس بن یعقوب و ابوجعفر احول و غیر آنها حضور داشتند. در حالی که از تمامی حاضران کوچکتر بود، امام صادق علیه السلام او را بر همگان مقدم داشت. همین که امام دریافت که احترام به هشام بر حضار گران آمده است، فرمود: هذا ناصرنا بقلبه و لسانه و یده; (8) «این با قلب و زبان و دستش یاری کننده ماست.»
ب) انس با شاگردان:
امام صادق علیه السلام شاگردان و یاران خود را دوست می داشت و به هنگام دیدارشان شادی و خوشحالی می کرد و بارها این سرور و شادمانی از آن حضرت دیده شد. اینها نمونه هایی از آن است:
عنبسه گوید: از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرمود من از دست مردم مدینه و تنهایی خودم به خدا شکایت می کنم تا اینکه شما بر ما وارد شوید و شما را ببینم و از دیدنتان شادمان شوم. ای کاش این طاغیه - ابوجعفر منصور - مرا آزاد می گذاشت که خانه ای بگیرم و در آن سکونت کنم و شما را نیز همراه خود در آن جای دهم. (9)
روزی آن حضرت شخصی را به دنبال ابوحمزه فرستاد و او را طلبید. چون وارد شد، حضرت فرمود: انی لاستریح اذا رایتک. (10) ای ابوحمزه وقتی که تو را می بینم قلبم آرام می شود.
ممکن است گفته شود امام صادق با یاران و شاگردانی که در کوفه داشته بسیار مانوس بوده است. دو حدیث یاد شده نیز دلالت بر همین مطلب می کند. یاران و شاگردان آن حضرت در کوفه معرفت بسیار بالایی نسبت به امام داشته اند و بدین جهت حضرت نیز متقابلا از حضور آنها شاد می گشته و اگر روزی یکی از آنها را نمی دیده است، وی را مورد تفقد قراد می داده است و نسبت به برخی افراد همانند ابو حمزه، تقاضا می کنند تا به حضورشان شرفیاب شود.
در پاسخ می گوییم اگر چه ممکن است واقعیت امر همین باشد اما تکرار این ماجرا نسبت به برخی دیگر از یاران و شاگردان امام، این احتمال را که احترام آن حضرت مخصوص یاران و شاگردانشان در کوفه باشد، کم رنگ می کند. به همین دلیل است که می بینیم روزی که نگاه امام صادق علیه السلام به عقبة بن خالد که به همراه معلی بن خنیس و عثمان بن عمران بر حضرتش وارد شده بودند، افتاد; حضرت فرمود:
خوش آمدید! خوش آمدید! چهره هایی است که ما را دوست می دارند و ما آنها را دوست می داریم. سپس فرمود: جعلکم الله معنا فی الدنیا و الآخرة. (11) «خداوند شما را در دنیا و آخرت همراه ما قرار دهد.»
ج) اجازه سخن:
با اینکه در بسیاری از موارد هیبت امام صادق علیه السلام به هیچ کس اجازه نمی داد تا به خود جرئت سخن گفتن در محضر آن حضرت را بدهد و تمام یاران و شاگردان امام به گوش جان سپرده بودند اما این امام بود که به برخی از یاران دستور می داد تا سخن گویند.
روایت شده است که عده ای در محضر آن حضرت مناظره و گفتگو می کردند و حمران بن اعین ساکت بود. حضرت به او فرمود: ای حمران چرا تو ساکتی و سخن نمی گویی؟
حمران گفت: ای آقای من! سوگند یاد کرده ام که در مجلسی که شما در آنجا حضور دارید هرگز سخن نگویم. حضرت فرمود: من به تو اذن دادم، حال سخن بگو. (12)
د) بهره گیری از افراد توانا و آموزش در حین کار
امام صادق علیه السلام با ارزیابی قابلیتها و توانمندیهای شاگردان خود، برخی از آنها را برای پاره ای از مسائل و پیشآمدها و پاسخ به سؤالات و گفتگوهای علمی پرورش داده بود. مثلا در مباحث کلام و مباحث اعتقادی بویژه مسائل امامت، زبدگانی همانند حمران بن اعین و هشام بن سالم و محمد بن النعمان احول و قیس ماصر و هشام بن الحکم و غیر آنها را تربیت کرده بود و بموقع از آنها استفاده می کرد.
یونس بن یعقوب گوید: در خدمت امام صادق علیه السلام بودم که مردی از اهل شام بر آن حضرت وارد شد و اظهار داشت من مردی هستم صاحب کلام و فقه و فرایض; اکنون آمده ام تا با یارانت بحث و گفتگو و مناظره کنم. حضرت فرمود: این علم کلامی که تو از آن دم می زنی از کلام رسول خداست یا ساخته ذهن خود تست؟
مرد گفت: بخشی از کلام رسول خدا و بخشی از خودم است. امام فرمود: پس تو شریک رسول خدا هستی؟ گفت: نه. حضرت فرمود: پس به تو وحی رسیده است؟ گفت: نه. حضرت فرمود: پس اطاعت تو واجب است همان گونه که اطاعت از پیامبر واجب می باشد؟ گفت: نه.
اینجا بود که حضرت به من رو کرد و فرمود: ای یونس! این مردی است که پیش از آنکه سخن گوید خود را محکوم کرده است. سپس فرمود: ای یونس اگر کلام را خوب می دانستی، با او مناظره می کردی. یونس گفت: بسی جای حسرت است ولی ما از شما شنیدیم که از کلام نهی کردید ... حضرت فرمود: من گفتم وای بر مردمی که سخن مرا ترک گویند و به سوی آنچه که خود می خواهند بروند.
سپس فرمود: اکنون بیرون رو و ببین چه کسانی از صاحبان کلام را می یابی; آنها را نزد من بیاور. گوید: بیرون رفتم و حمران بن اعین و محمد بن النعمان احول و هشام بن سالم و قیس بن ماصر را دیدم، که همه آنها از متکلمین بودند. پس آنها را به حضور امام بردم وقتی که در چادر امام نشستیم، آن حضرت سر خود را از خیمه بیرون برده بود، گویا انتظار کسی را می کشید. نگاهمان به شتر سواری افتاد که از دور نمایان بود. حضرت فرمود: سوگند به خدای کعبه هشام است که می آید.
ما خیال کردیم هشام مردی از اولاد عقیل است که امام بسیار او را دوست می داشت. ناگهان هشام بن الحکم که در آن روز جوانی بود و تازه مو بر صورتش بیرون آمده بود از در وارد شد. امام پس از خوش آمد گویی، جایی برای او باز کرد و فرمود: ناصرنا بقلبه و لسانه و یده. سپس به حمران فرمود: با مرد شامی سخن بگو. حمران سخن را آغاز کرد و در گفتگوی خودبر او غالب شد. سپس به ابوجعفر احول فرمود: ای طاقی با او مناظره کن. او نیز به دستور امام با شامی سخن گفت و بر او غالب گشت. آنگاه هشام بن سالم را فرمود و او نیز به بحث و گفتگو پرداخت و غالب گشت. سپس به قیس ماصر دستور سخن داد و در پایان در حالی که از طرز سخن گفتن آنان و چیرگی شان بر شامی خوشنود بود و تبسم می کرد، به او گفت با این جوان (هشام بن الحکم) گفتگو کن ... (13)
ه) تقدیر از تلاشهای علمی
بسیاری از شاگردان امام صادق علیه السلام در حفظ آثار اهل بیت تلاشهای فراوانی کردند و تقریبا در تمام ابواب فقهی و دیگر زمینه های عقیدتی و اخلاقی و غیر آن از حضرتش حدیث و روایت نقل کرده اند. زرارة بن اعین و ابو بصیر و محمد بن مسلم و برید بن معاویه از همان چهره های محترم و شاگردان مکتب آن حضرت صادق علیه السلام هستند. بدین جهت امام علیه السلام این تلاشهای صادقانه را مورد تقدیر قرار داده و در باره زراره فرموده است: «رحم الله زرارة بن اعین، لولا زرارة لا ندرست آثار النبوة و احادیث ابی; (14) «خدای رحمت کند زرارة بن اعین را. اگر زراره نبود آثار نبوت و احادیث پدرم از بین می رفت.»
همچنین در باره وی و محمد بن مسلم و برید بن معاویه و لیث بختری فرمود: اینان از نجبا هستند و از امنای الهی در حلال و حرام خدا می باشند; اگر ایشان نبودند آثار نبوت منقطع می شد و از بین می رفت. (15)
نیز به سلیمان بن خالد فرمود: هیچ کس احادیث پدرم را زنده نکرد مگر زراره و ابو بصیر و لیث مرادی و محمد بن مسلم و برید بن معاویه عجلی و ... ; اینان حافظان دین و امنای پدرم بر حلال و حرام خدا هستند ... (16)
و) ارجاع مردم به شاگردان خود
از دیگر نشانه های روابط بسیار خوب امام و شاگردان خود آن است که بسیاری از مردم را که دور از مدینه به سر می بردند و دسترسی به آن حضرت نداشتند، به برخی از شاگردان عالم و فقیه خود که پاسخگوی نیازهای دینی و اعتقادی مردم بودند ارجاع می داد; مثلا:
1- به فیض بن مختار فرمود: هر وقت خواستی بر حدیث ما دست بیابی، آن را از این شخص که اینجا نشسته است بگیر; و با ست خود به زراره بن اعین اشاره فرمود. (17)
2- به شعیب عقرقوقی که به امام جعفر صادق علیه السلام گفته بود بسا می شود به برخی از مسائل نیاز پیدا می کنیم; آنها را از چه کسی بپرسیم؟ فرمود: بر تو باد بر اسدی یعنی ابوبصیر. (18)
3- به مسلم بن ابی حیه که پس از مدتی شاگردی در خدمت امام صادق علیه السلام می خواست به وطنش برگردد و توصیه ای از آن حضرت درخواست کرده بود، فرمود: نزد ابان بن تغلب برو، زیرا وی احادیث زیادی از من شنیده است; پس هر چه از من برای تو روایت کرد، تو آنها را از من روایت کن. (19)
4- عبد الله بن ابی یعفور گوید: به حضرت امام جعفر صادق علیه السلام عرض کردم ممکن نیست همیشه خدمت شما برسم و بسا می شود برخی سؤال می کنند و جواب آن را آماده ندارم; در این گونه مواقع چه کنم؟
حضرت فرمود: چرا با محمد بن مسلم تماس نمی گیری; زیرا که او از پدرم گرفته و نزد او وجیه بوده است. (20)
5- در زمان حضرت صادق علیه السلام مردی شامی برای بحث و گفتگو با امام به مدینه آمده بود که حضرت او را به حمران ارجاع داد. آن مرد شامی گفت: من برای مناظره با تو به اینجا آمده ام نه با حمران!
حضرت فرمود: اگر بر حمران غلبه کردی مثل آن است که بر من غالب شده ای. پس آن مرد از حمران سؤال می کرد و او پاسخ می گفت چندانکه آن مرد شامی خسته شد. حضرت به وی فرمود: ای شامی! حمران را چگونه یافتی؟ گفت: بسیار حاذق است زیرا هر چه از او پرسیدم جواب مرا می گفت. (21)
ز) درخواست گزارش از فعالیتهای تبلیغی
یونس بن یعقوب گوید: من و جمعی دیگر در محضر امام صادق علیه السلام بودیم و هشام بن حکم حضور داشت. حضرت رو به هشام نمود و فرمود: داستان خود را با عمرو بن عبید برای دوستانت نقل کن. هشام عرض کرد: شنیده بودم که عمرو بن عبید در بصره برای خود محلی در مسجد ترتیب داده و مردم اطراف او را می گیرند و او مردم را گمراه می کند. این مطلب بر من خیلی گران آمده بود. بدین جهت به سوی بصره سفر کردم. اتفاقا روز جمعه بود که وارد بصره شدم. به مسجد رفتم و او را دیدم که با کمال وقار و بزرگی نشسته و مردم اطراف او حلقه زده اند و پیوسته از او سؤال می کنند.
من خود را در کنار آن مردم جای دادم. آنگاه رو به او کردم و گفتم: ای دانشمند! من از تو سؤالی دارم. گفت: بگو. پرسیدم: آیا چشم داری؟ گفت: ای پسرک این چه سؤالی است که می کنی؟ مگر نمی بینی که چشم دارم؟ ! گفتم: سؤال من در همین حد است. گفت: بپرس، اگر چه سؤال تو احمقانه است. باز سؤال کردم: آیا چشم داری؟ گفت: آری. گفتم: چه استفاده ای از آن می کنی؟ گفت: مردم را می بینم و رنگها را تمیز می دهم. گفتم: بینی داری؟ گفت: آری. گفتم: چه بهره ای از آن می بری؟ گفت: بوها را استشمام می کنم. گفتم: دهان داری؟ گفت: آری. گفتم: از آن چه فایده ای می بری؟ گفت: غذاها را به آن وسیله می چشم. گفتم: آیا قلب داری؟ گفت: آری. پرسیدم: با او چه می کنی؟ گفت: آنچه را که اعضا و جوارح بدنم لمس کنند خصوصیات آن را با قلب تمیز می دهم. گفتم: با آنکه این اعضا و جوارح، صحیح و سالم هستند چه نیازی به قلب است؟ گفت: قلب رئیس بدن است آنچنانکه هر چه انسان بشنود و در آن حیرتی باشد به وسیله قلب و تامل کردن در آن می توان خصوصیات و واقعیت آن را کشف کرد.
گفتم: پس قلب به منزله رئیس و فرمانده اعضا و حواس انسان است و بدن از وجود چنین فرمانروایی مستغنی و بی نیاز نیست؟ گفت: آری.
آنگاه گفتم: ای ابا مروان! خداوندی که برای اعضا و جوارح انسان رئیس و امامی قرار داده که در وقت جهل و حیرت خود به او رجوع کنند، چگونه ممکن است این امت را حیران و سرگردان در جهل خود فرو گذارد و برای آنان امام و رئیسی قرار ندهد تا در موارد حیرت و نادانی خود به او رجوع کنند؟ عمرو چون این کلام را از من شنید رو به من آورد و گفت: اهل کجایی؟ گفتم: اهل کوفه. گفت: پس یقین دارم که تو هشام هستی. بی درنگ از جای برخاست و مرا در آغوش گرفت و در جای خویش نشانید و تا وقتی که من در آن مجلس بودم هیچ سخن نگفت تا آن زمان که برخاستم.
حضرت صادق علیه السلام از این جریان خندید و فرمود: ای هشام! این مناظره را از کجا یاد گرفتی؟
هشام گوید: عرض کردم یابن رسول الله بر زبانم جاری شد. حضرت فرمود: ای هشام به خدا سوگند این مطالب در صحف ابراهیم و تورات موسی نگاشته شده است.
ح) راهنمایی و تذکر
هر دانشمندی هر چند که از نظر دانش، توانا باشد معمولا دارای ضعفهایی نیز هست که باید آنها را به قوت مبدل کند و اگرنقاط قوتی دارد باید بر آنها تکیه زند تا بهتر مورد استفاده قرار گیرد.
امام صادق علیه السلام در ضمن جلسات درسی و یا در ملاقاتها و نشستهای علمی که با شاگردان خود داشت، هرگاه به نقاط ضعف یا قوت آنان برخورد می کرد هرگز از یادآوری آن خودداری نمی کرد.
امام پس از آنکه عده ای از شاگردان خود را برای بحث و گفتگو با یک مرد شامی فرا می خواند، در پایان به نقاط مثبت و منفی که در آنها دیده است اشاره می کند. در باره حمران می فرماید:
ای حمران! تو در بحث، سخنی را دنبال می کنی و به نتیجه می رسانی.
به هشام بن سالم فرمود: می خواهی بحث را دنبال کنی و به نتیجه برسانی اما توانایی نداری و به احول فرمود: در بحث و مناظره بسیار قیاس می آوری و حیله گری می کنی; باطل دیگران را به باطل جواب می دهی و خرد می کنی; جز اینکه باطل تو گویاتر و آشکارتر از باطل اوست. و به قیس ماصر فرمود: به هنگام گفتگو به حق نزدیک می شوی اما از اخبار و احادیث پیامبر بسیار فاصله می گیری و حق را به باطل می آمیزی، اما بدان که سخن حق اگر چه کم باشد تو را از باطل بسیار بی نیاز خواهد ساخت. سپس افزود: تو و احول در بحث و مناظره جنب و جوش خوبی دارید و بسیار حاذق و هوشیار هستید.
یونس گوید: یک لحظه با خود گفتم که شبیه همین سخنان را حضرت به هشام بن الحکم خواهد گفت اما دیدم که حضرت وی را مخاطب قرار داد و فرمود: ای هشام تو پیش می روی اما همین که می خواهی به زمین بخوری ناگهان پرواز می کنی و همانند تو باید با مردم سخن گویند. از لغزش بپرهیز که امداد شفاعت در پشت سر تو خواهد بود.(22)
ط) ابراز خشم از اسائه ادب بر شاگردان
جمیل بن دراج گوید روزی به قصد دیدار امام صادق علیه السلام به خانه ایشان روانه شدم. پیش از ورود، شخصی از اهل کوفه را دیدم که از محضر امام بیرون رفت.
وقتی بر آن حضرت وارد شدم، حضرت فرمود: آن کس را که هم اکنون از نزد من بیرون رفت ملاقات کردی؟ عرض کردم: آری، او مردی از یاران ما و از کوفیان است. حضرت فرمود: خدای روح او را و هر که همفکر اوست پاک نگرداند. او از کسانی یاد کرد و عیب جویی نمود که پدرم آنها را بر حلال و حرام خدا امین شمرده بود و جایگاه علم پدرم بودند و امروز در نزد من چنین هستند. اینان جایگاه سر من می باشند.
از یاران حقیقی پدرم بوده اند و اگر اهل زمین در اثر گناه، مستحق عذاب الهی باشند، خداوند به واسطه همین چهره ها سوء و عذاب را از آن مردم برطرف می کند.
اینان ستارگان شیعیانم هستند چه زنده باشند و چه مرده. اینان کسانی هستند که یاد پدرم را زنده کرده اند. سپس گریه کرد. عرض کردم: اینان چه کسانی هستند؟
حضرت فرمود: کسانی هستند که مشمول صلوات و رحمت خداوند می باشند چه زنده باشند و چه مرده; آنان برید عجلی و زراره و ابوبصیر و محمد بن مسلم هستند. (23)
ی) تاثر از فوت یاران و اظهار همدردی
امام صادق علیه السلام با دریافت خبر رحلت غم انگیز برخی از یاران و شاگردان سخت متاثر می شد و با صاحبان عزا اظهار همدردی می کرد. چنانچه نقل گردیده وقتی که ابان بن تغلب از دنیا رفت و خبر وفات او به امام صادق علیه السلام رسید، حضرت بر او رحمت فرستاد و سوگند یاد کرد که مرگ ابان دل مرا به درد آورد. (24)
ک) ترحم و طلب آمرزش
از آن حضرت سخنان بسیار مهم و ارزشمندی در باره برخی شاگردان که از دنیا رفته بودند شنیده شده است. در این سخنان زیبا نه تنها بر عدالت و وثاقت آن بزرگ مردان صحه گذاشته شده، بلکه به ثبات ایمان و اهل بهشت بودنشان نیز اشاره گردیده است. بهترین مصداق سخن آن حضرت افرادی همانند حمران بن اعین و عبد الله بن ابی یعفور و یونس بن ظبیان و بکیر بن اعین هستند.
1- امام صادق علیه السلام پس از فوت یونس بن ظبیان فرمودند: رحمه الله و بنی له بیتا فی الجنة کان و الله مامونا علی الحدیث .. . (25)
خدای رحمت کند او را و خانه ای برایش در بهشت بنا کند. به خدا سوگند که اونسبت به ضبط و نقل حدیث امین بود.
2- آن حضرت پس از فوت حمران بن اعین فرمود: مات والله مؤمنا (26)
به خدا سوگند که وی به حالت ایمان از دنیا رفت.
3- امام پس از فوت بکیر بن اعین فرمود: والله لقد انزله بین رسوله و امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیهما (27) به خدا سوگند که پروردگارش جایگاه او را بین پیامبر و امیرمؤمنان قرار داد.
4- و پس از وفات عبد الله بن ابی یعفور، نامه ای به مفضل بن عمر نوشت و چنین یادآور شد: خداوند او را قبض روح کرد در حالی که نیکنام بود، تلاشش مورد تقدیر، خودش آمرزیده و مورد رضایت خدا و پیامبر و امامش بود ... در زمان ما کسی مطیع تر از او برای خدا و رسول و امامش یافت نمی شد و بر همان حال بود تا خداوند روحش را به سوی خود گرفت و به بهشت روانه اش ساخت. (28)
ل) زیارت قبر یاران
عبد الملک بن اعین شیبانی کوفی یکی از یاران با وفا و از شاگردان امام صادق علیه السلام بود که در نزد امام، قرب و احترام فراوان داشت. حضرت پس از آنکه وی در مدینه از دنیا رفت، دست به دعا برداشت و فرمود: خدایا ما در نزد ابو ضریس از بهترین بندگانت بودیم; خدایا او را در روز قیامت جزو ثقل محمد صلی الله علیه و آله قرار ده. سپس در باره اش فرمود:
چه کسی همانند ابو ضریس است، بلکه همانند او کسی نیامده است. (29)
آنگاه با یاران خود به زیارت قبر او در مدینه رفت (30) و در کنار تربتش بر او رحمت فرستاد.