کیهان، 27/11/79
چکیده: محور اصلی این مقاله، ارائه خاستگاه نظریه تکامل معرفت دینی است و در ضمن برخی ارکان این نظریه مورد نقد قرار گرفته است. نویسنده پس از ذکر دو تقریر از ارکان نظریه قبض و بسط، به بررسی آنها و تاریخچه آنها در تفکر غرب می پردازد.
تاریخچه ارکان نظریه معرفت دینی در تفکر غرب به شرح ذیل است:
1. رکن اول: دین و معرفت دینی دو امر متغایرند; 2. دین امری ثابت است و معرفت دینی تغییر می پذیرد.
تاریخچه رکن اول و دوم در تفکر غرب
الف) آلبرت شوایتزر (1875 - 1965) متفکر برجسته مسیحی می گوید: «حقیقت دینی از عصری به عصر دیگر متفاوت و متغیر است.» البته شوایتزر می گوید می توان در تعالیم عیسی، عامل و نیروی معنوی، یا به تعبیر او «آیین عشق » را ثابت و یکسان در هر عصری دانست.
ب) آلفرد فیرمین لویزی (1875 - 1940) کوشید تا همه پیرایه ها را از مسیحیت جدا کند تا محتوای ثابت و اصیلی را به عنوان جوهر مسیحیت نگاه دارد و معتقد بود حقیقت مسیحیت آن گونه که خود را در حیات کلیسا نشان می دهد، تکامل پیدا می کند.
جان مک کواری، دین پژوه معاصر می گوید: «لویز اغلب به گونه ای می نویسد که گویی یک حقیقت مطلق و جاودانه یا ثابت وجود دارد; به طوری که تنها فهم و بیان ما از آن تغییر و تکامل می یابد».
ج) دیدگاه مدرنیست ها: مدرنیست ها یا تجددطلبان معتقدند وحی کمال ناپذیر نیست; بلکه در تجربه دینی قرار دارد و همواره ناقص و در جریان تکامل است.
د) بندتو کروچه نماینده اصلی ایده آلیسم ایتالیا می گوید: «دین چیزی نیست مگر شناخت و معرفت که با تکامل روح، محتوا و مفاد آن تغییر می کند; هرچند شکل آن یکسان باقی می ماند.
بنابراین بحث ثبات و تغییر دین که دو رکن اصلی نظریه معرفت دینی است، ابداع صاحب نظریه قبض و بسط نمی باشد; بلکه مورد بحث در عالم مسیحیت بوده است.
رکن سوم: معرفت دینی، نوعی معرفت بشری است و مانند سایر شاخه های معرفت در تحول و تکامل است. بشری بودن معرفت دست کم دو معنای مقبول دارد: 1. معرفت به دست انسان ها پرورده می شود; 2. اوصاف بشر در معرفت پرورده او ریزش می کند. ایشان می گوید: بشر ناقص است; لذا مراد از معرفت بشری، معرفت ناقص است
تاریخچه رکن سوم در تفکر غرب
الف) بر اساس رکن اول و دوم که دین ثابت و فهم ما از دین متغیر است، بشری بودن چنین معرفتی قطعا ثابت می شود و دیگر نیازی به استدلال جداگانه ندارد.
ب) ارنست ترولتش اصولی را وضع کرده که بر اساس آن هیچ تفسیر و معرفتی از مسحیحیت متصف به یقین و قطعیت نمی شود که اصل نقد از جمله آن اصول است; یعنی هر سنت و تفسیر پذیرفته شده ای از تاریخ باید مورد نقد و انتقاد واقع شود. بنابراین معرفت و فهم دینی ما رنگ بشری بودن را دارد و به تعبیری معرفت بشری است.
رکن چهارم: معارف بشری با یکدیگر در ارتباط اند.
رکن پنجم: معارف بشری متحول اند. رکن ششم: تحول معارف بشری، تکاملی است. مساله ترابط و تحول و تکامل معارف بشری به طور برجسته در تفکر هگل وجود دارد.
ابتدا نظر ارنست ترولتش را ذکر می کنیم و سپس به دیدگاه هگل می پردازیم.
مساله ترابط معارف از دیدگاه ترولتش
وی اصلی دارد به نام «اصل همبستگی » یا «به هم پیوستگی » که بر اساس آن، هر حادثه تاریخی با حوادث دیگر در مجموعه های واحد همبستگی دارد و نوعی پیوستگی تام و ذاتی در تاریخ وجود دارد. از این سخنان ترولتش بر می آید که هر حادثه ای را نباید مجزا در نظر گرفت; زیرا هر حادثه در یک شبکه بسیار پیچیده از روابط علی وجود دارد.
مساله معارف از دیدگاه هگل
تبیین دیدگاه هگل نیازمند ذکر مقدماتی است: 1. از دیدگاه هگل، هر امر موجودی معقول است و هر امر معقولی موجود می باشد. می توان گفت در نظام فلسفی هگل، متعلق فکر، خود فکر است;
2. از نظر هگل واقعیت از چنان وحدتی برخوردار است که نمی توان هیچ واقعیت مجزایی را جز در رابطه با کل به خوبی فهمید. یکی از مورخان فلسفه می گوید: «به نظر هگل حقایق جزئی و فردی، تنها هنگامی که به عنوان جنبه های یک کل نگریسته شوند، عقلانی می گردند»;
3. به نظر هگل، حقیقت به معنای نظام و سیستم است. حقیقت، کل است; آن هم یک کل در حال تکامل; تکاملی به طریق تناقض و دیالکتیک;
در نتیجه از این مقدمات برمی آید که واقعیت با شناخت یکی است و هیچ واقعیت یا شناختی جز در رابطه با کل واقعیت ها و شناخت ها فهمیده نمی شود و کل این شناخت ها و واقعیت ها در حال تکامل است که به این ترتیب ارکان چهارم، پنچم و ششم نظریه معرفت دینی از این بحث ها نتیجه گرفته می شود.
اشاره
به نظر می رسد هرچند روح نظریه قبض و بسط برخاسته از اندیشه غرب است; اما شکل و تقریر جدید آن از جانب صاحب نظریه است. همچنین اینکه این نظریه توصیه هایی هم دارد که مناسب بود به وجود آنها در تفکر غرب پرداخته می شد و نقد رکن سوم توسط ایشان با موضوع مقاله سازگار نیست و ذکر منابع در چنین بحثی برای داوری ضروری به نظر می رسد.