احساسات شما، محرک تصمیمهایتان هستند، بنابراین موفقیتتان به توانایی شما در درک و تفسیر این احساسات بستگی دارد. وقتی احساسی در مغز شکل میگیرد، سیستم عصبی با ایجاد وضعیتی خاص در بدن (وضعیتی که خیلیها به آن «دلشوره» میگویند) و ایجاد افکار خاصی در ذهن به آن پاسخ میدهد. خیلی از تصمیمهای شما به واسطهی پاسخهای احساسیتان گرفته میشوند؛ چراکه احساسات دقیقا به همین منظور، یعنی برای ارزیابی تجربه و برانگیختن کنش در شما طراحی شدهاند. اما پس از بروز احساسات در ما، تا چه اندازه باید به واکنشهای احساسی و افکاری که در ذهنمان ایجاد میکند، توجه کنیم؟ در این نوشته میخواهیم با مفهوم تصمیم گیری احساسی و فواید آن آشنا شویم.
احساسات به خودی خود پیچیده یا دقیق نیستند، به همین دلیل سرعت و کاربردی بودن آنها پیچیدگی و دقت کمشان را جبران میکند. احساسات، اگر مختل نشده باشند، اطلاعاتی در مورد شرایطی که در آن هستید به شما میدهند، آن هم به شیوهای ساده و سریع که نیاز به ادراک شناختی زیاد (فکر کردن در مورد آن شرایط) نباشد. بنابراین احساسات سعی میکنند به شما بگویند وضعیتی که در آن هستید مطلوب است یا نه، با اهداف شما هماهنگ است یا خیر و واکنشتان نسبت به آنچه باید باشد. مثلا تصور کنید در حال مذاکره بر سر امضای قراردادی هستید و کم کم مضطرب میشوید. اگر اشکالی وجود داشته باشد، سیستم احساسیتان شما را مطلع میکند تا وضعیت را بیشتر ارزیابی کنید. میتوانید اجازه دهید اضطرابتان در کار شما اختلال ایجاد کند یا به آن نگاه کنید و ببینید آیا طرف قرارداد شما را یاد شخصی میاندازد که در گذشته سر شما کلاه گذاشته است؟ آیا این شخص دارد همان کارهایی را میکند که آن طرف انجام میداد یا فقط رفتار خاصی مشابه با آن فرد دارد که در شما اضطراب به وجود آورده است؟ اضطراب شما پاسخی به آن شخص است یا به خودتان، یعنی مثلا به خاطر ترس از شکست یا حتی ترس از رسیدن به موفقیت مضطرب شدهاید؟ و یا شاید اصلا به همهی فروشندگان «سمج» واکنش نشان میدهید – عصبانی، ناراحت یا مضطرب میشوید – چون احساستان به شما میگوید باید از خود محافظت کنید.
احتمالا فکر میکنید بهترین روش این است که به جای توجه به احساستان، آن را سرکوب کنید یا نادیده بگیرید. اما چرا باید احساسی را که طی هزاران سال به وجود آمده نادیده گرفت؟ هدف اصلی احساسات اطلاعرسانی به شما و به بدن است که باید چه کاری انجام دهد. دائما با اطلاعات فراوانی مواجه هستیم که باید پردازش کنیم (و همچنین تحریکهای زیادی که باید به آنها واکنش نشان دهیم). آنقدر وقت ندارید که تمام اطلاعات را به سرعت پردازش کنید، اما مغز شما به صورت منفعل و ناخودآگاه این کار را انجام میدهد. اگر مغزتان با چیزی مواجه شود و آن را به عنوان «چراغ قرمز» ارزیابی کند، با ایجاد احساسات و افکار به شما هشدار میدهد. این پیامهای مبهم به شما هشدار میدهند تا توجهتان را جلب کنند. به این ترتیب، احساسات شما به عنوان سیستمی هدایتی عمل میکند؛ سیستمی که با تغییرات فیزیولوژیکی همراه است و میتواند شما را به عمل وا دارد. با این حال، این سیستم چندان هم هوشمند نیست چون گاهی اوقات نادرست هشدار میدهد. گاهی احساسات و عواطف ما هم اشتباه میکنند. به همین دلیل باید واکنشهایتان را ارزیابی کنید تا از صحت آنها مطمئن شوید.
در پشت پردهی بسیاری از پویاییهای پیچیده در روابط تجاری و شخصی میتوان ردپای احساسات را پیدا کرد. به عنوان مثال، داشتن رابطهی شخصی یا حرفهای با کسی که ویژگیهای شخصیتی نارسیسیم یا خودشیفتگی دارد، میتواند در شما واکنشهای احساسی ایجاد کند که شما را از پا درآورد. افرادی که دارای شخصیت نارسیستیک هستند، توانایی منحصر به فردی در انکار جنبههای نامطلوب خود و تلقین واکنشهای احساسی در شریک یا زیردست خود دارند به طوری که باعث میشوند دیگران جنبههای ناخواسته و نامطلوب آنان مثل شرم، گناه، ناامنی، ترس از رها کردن، حسادت و خشم را در خود احساس کنند. مثلا مدیر فروشی خودشیفته و نارسیست که میخواهد شک و ناامیدی را در خود انکار کند، ممکن است باعث ایجاد وحشت در کارکنان شود. یا فردی که میترسد شریک عاطفیاش او را رها کند و میخواهد روابطش را با او حفظ کند، ممکن است حسادت او را برانگیزاند. احساس کسی که با یک فرد نارسیست در رابطه است مانند مداری سینوسی دائما بالا و پایین میشود به حدی که به سختی میتوان متوجه شد احساس برانگیخته شده در این رابطه در واقع به کدام یک از طرفین تعلق دارد و حتی ممکن است باعث بروز بیماری و یا استرس شود. گرچه ممکن است فرد فکر کند این احساسات به خاطر حفظ رابطه یا مسائل مربوطه به کار به وجود آمده، اما طوفان احساسات و افکاری که طرف مقابل را در برمیگیرد، خود یک «چراغ قرمز» احساسی است.
احتمال عمل بر اساس احساسات بسیار زیاد است. با این حال آنچه احساسات در ما برمیانگیزد، به ویژه در محل کار، خود را به صورت استرس مربوط به تکمیل کار، مدیریت زمان و یا بهرهوری نشان میدهد. برای مثال در نظر بگیرید که افراد چطور به رویکردشان نسبت به تکمیل پروژه واکنشهای متفاوت نشان میدهند. برای بعضی، پروژه تا مرحلهی پایانی استرس ایجاد میکند. اما برای برخی دیگر، همان پروژه تا زمانی که به مهلت مقرر ارائهاش نزدیک نشده باشد، استرسزا نیست. یعنی رسیدن به مهلت مقرر استرس ایجاد میکند و این استرس باعث عمل میشود. برای گروه دوم، رسیدن پایان مهلت برای ایجاد استرس و در نهایت عمل ضروری است. مدیری که از نظر عاطفی هوشمند باشد میداند که تعین مهلت میتواند زیردستهایش را به روش های مختلف تحریک کند. بنابراین اهمیتی ندارد که کارمندی وظیفهاش را زودتر از موعد (چون خلاص شدن از استرس انجام کار به او انگیزه میدهد) یا درست سر مهلت مقرر (چون استرس سرآمدن موعد به او انگیزه میدهد) انجام دهد، این خود نتیجهی نهایی است که اهمیت دارد. تشخیص اینکه احساسات چطور بر انگیزهی شما تأثیر میگذارند، میتواند به شما کمک کند آگاهانه تصمیم بگیرید و اهداف خود را دنبال کنید.
سیستم احساسی، در صورتی که از آن درست استفاده شود، میتواند به شما در تصمیمگیری کمک کند. بیشتر مردم فکر میکنند باید احساسات خود را مدیریت یا کنترل کنند و نمی دانند میتوانند از احساسات بهره ببرند. تکامل، شما را به سیستم اطلاعاتی ویژهای مجهز کرده است که میتوانید از آن استفاده کنید و در مورد محیط اطراف و موقعیتهایی که در آن قرار میگیرید اطلاعات زیادی بهدست آورید. احساسات چیزهایی در مورد جهان به شما میگویند که شاید به هیچ روش دیگری نتوانید درکشان کنید. به جای نادیده گرفتن یا کنترل احساسات، آنها را تفسیر کنید و آگاهی حاصل از آن را در زندگی خود به کار ببرید. احساسات هم مانند هر عضو دیگری از بدن تکامل یافتهاند تا به شما کمک کنند، هرچند گاهی اوقات این طور به نظر میرسد که دست و پایتان را بستهاند.
برگرفته از : psychologytoday