ماهان شبکه ایرانیان

جامعه شناسی آگاهی : هوسرل ، شوتس ، گارفینکل

پیتر برگر و توماس لوکمان کتاب خود را با عنوان گویای برساختن اجتماعی واقعیت در سال ۱۹۶۶ منتشر کردند. نویسندگان آلمانی و آمریکایی کتاب، دانش آموختگان فلسفه و الهیات بوده اند، و بحث آنها جریان اصلی جامعه شناسی را دچار حیرت ساخت، جریانی که هماره بر آن بود تا جهان را به مثابه یک امر عینی و مستقل از موجودات انسانی درون آن ملاحظه نماید

پیتر برگر و توماس لوکمان کتاب خود را با عنوان گویای برساختن اجتماعی واقعیت در سال 1966 منتشر کردند. نویسندگان آلمانی و آمریکایی کتاب، دانش آموختگان فلسفه و الهیات بوده اند، و بحث آنها جریان اصلی جامعه شناسی را دچار حیرت ساخت، جریانی که هماره بر آن بود تا جهان را به مثابه یک امر عینی و مستقل از موجودات انسانی درون آن ملاحظه نماید. یک سال بعد بیانیه رادیکالتری صادر شد: مطالعات اتنومتدولوژی نوشته هارولد گارفینکل. کتاب گارفینکل مجموعه ای از مقالات گذشته وی بود که قبلا گروهی از پیروان مشتاق وی در جلسات خصوصی آن را به شیوه ای مبسوط مورد مطالعه و بررسی قرار داده بودند. با انتشار کتاب، این نهضت زیرزمینی ناگهان در برابر دید قرار گرفت. جامعه شناسی در قلب خود به وسیله گروهی از رادیکالهای معرفت شناس به مبارزه طلبیده شد، آن هم به دست گروهی که از حیث معرفت شناسی رادیکال بودند و اعلام کردند که جامعه شناسی ساده لوح و بی پایه است و ضرورت دارد که یک رشته علمی جدید تحت عنوان «اتنومتدولوژی » جایگزین آن گردد.

حاجت به بیان ندارد که این واقعه اتفاق نیفتاد، لیکن همگان را آگاه ساخت که تشکیلات جامعه شناسی کهن دیگر بر همه جا سیطره ندارد و در میان جناحهای مبارزه جویی که صحنه فکری جدید را اشغال کرده اند گروهی وجود دارد که آشکارا انقلابی است. «اتنوها، (ethnos) »لقبی که به آنها اعطا شد - ضرورتا در معنای سیاسی کلمه انقلابی نبودند، زیرا مارکسیسم برای اکثریت آنان فقط بخشی از شیوه قدیمی تفکری بود که می بایست برانداخته شود.

آنها چه می خواستند؟ بسیاری از مردم در این مورد کاملا مطمئن نبودند. گارفینکل و پیروانش گرایش داشتند با زبانی پیچیده و با واژگان خصوصی [ مطالب خود را ] بنویسند و معمولا در جلسات خصوصی گرد هم می آمدند و تلاش اندکی مصروف این امر می کردند که سایر بخشهای حوزه [ جامعه شناسی ] را به قلمرو اختصاصی خود راه دهند. بسیاری از جامعه شناسان صرفا به منزله یک فرقه به ایشان می نگریستند. بخشی از مساله این بود که اتنومتدولوژیستها در عین حال واضع دو بدعت رادیکال بودند. گارفینکل و پیروانش از یک سوی جامعه شناسی را بیش از آنچه طی شصت سال گذشته صبغه فلسفی داشت فلسفیتر کردند و از سوی دیگر فلسفه ای که آنها سعی در معرفی آن داشتند، تا پیش از این، جریان ناآشنایی بود که [ ریشه آن ] به پدیدارشناسی آلمانی بازمی گشت. اما اگر «اتنوها» صرفا جریانی فلسفی بودند راحت تر می شد آنها را طرد کرد و کنار گذاشت; لیکن آنان ادعا می کردند که نسبت به جامعه شناسی عرفی گرایشهای تجربی بس بیشتری دارند. در حقیقت، یکی از بنیانهای اصلی آنها برای طرد جامعه شناسی موجود طرح این اتهام بود که جامعه شناسی به بستر واقعی امور واقع، که ما باید آنها را مشاهده کنیم، قدم نگذاشته است. پژوهش پیمایشی صرفا سؤالاتی را می پرسد و پاسخهای داده شده را به اشتباه شیوه های واقعی زندگی مردم برای راه بردن زندگی خود تصور می کند و جامعه شناسی تاریخی مبتنی بر اسنادی است که نسبت آنها با واقعیت اجتماعی حتی دورتر از جامعه شناسی معمولی است. پیروان کنش متقابل نمادی نظیر بلومر بعضی از این انتقادات را مطرح ساخته بودند، اما «اتنوها» همان اسلحه را به ضد خود آنها به کار گرفتند. پیروان کنش متقابل نمادی فقط به تبیین سطح کنش متقابل پرداختند و تفاسیری درباره آن ارائه کردند، اما به کنه آن نرسیدند، چرا که از بررسی دقیق آن عاجز ماندند.

شگفت آور نیست که پیروان کنش متقابل نمادی را این حمله دچار خشم ساخت; آنها سالها در برابر پوزیتیویسم خشک و بی روح جامعه شناسی آمریکا ایستاده بودند و تعریف موقعیت و انعطاف پذیری روابط اجتماعی را خاطرنشان کرده بودند. اکنون آنها از جبهه ای مورد حمله واقع شده بودند که کمترین انتظار حمله را از آن داشتند و به آنها گفته می شد که به اندازه کافی رادیکال نبوده اند و حتی بخشی از همان تشکیلات جامعه شناسی کهن به حساب می آیند. بسیاری از پیروان کنش متقابل نمادی به این ادعا واکنش نشان دادند که اتنوها هیچ چیز جدیدی در چنته ندارند و این که پیروان کنش متقابل نمادی خود قبلا همه این حرفها را گفته اند و همچنین (با اندکی عدم انسجام) ابراز کردند که اتنوها به افراط رفته اند و واقعیت اجتماعی را به تمامی نابود کرده اند.

با اندکی فاصله گرفتن از این جنجال و غوغا، دیدن این امر ممکن می شود که اتنومتدولوژیستها در حال انجام دادن چیزی کاملا متفاوت هستند، و دعاوی نظری و فلسفی آنها از سرچشمه ای بس متفاوت از آنچه قبلا در جامعه شناسی آمریکا وجود اشت سرچشمه می گرفت; تجربه گرایی آنها نیز متعلق به نوعی کاملا جدید بود.

اجازه دهید نخست پیشینه فلسفی آنان را ردیابی کنیم. گارفینکل و همچنین برگر و لوکمان، با یک چرخش قلم، تاریخ فکری جامعه شناسی را بسیار پیچیده تر کردند. همگی آنها به فیلسوف آلمانی ادموند هوسرل بازگشتند، کسی که نه خود وی و نه دیگران اصلا او را بخشی از سنت جامعه شناسی به حساب نمی آوردند. هوسرل معاصر کولی و مید بوده است و آثارش در فاصله دهه 90 قرن نوزده تا دهه 30 قرن بیست ارائه شدند. مشهورترین شاگردان وی، مارتین هایدگر و ژان پل سارتر، از فیلسوفان اگزیستانسیالیست بوده اند. اینک تاریخ مجددا تعریف می شد به گونه ای که این دو متفکر اکنون بخشی از سنت جامعه شناسی به حساب می آمدند. این امر مطمئنا برساختن اجتماعی - یا برساختن مجدد - واقعیت بود! این امر دارای منطقی نیز بود; زیرا که شاگرد دیگر هوسرل، آلفرد شوتس بود، کسی که در دهه 30 قرن بیست از دست نازیها گریخت و در New School for Social Research در شهر نیویورک مشغول به تدریس شد، مؤسسه ای که با محوریت روشنفکران آلمانی مهاجر برپا شده بود. برگر و گارفینکل هر دو در نیواسکول در دهه 50 قرن بیست درسهای شوتس را شنیده بودند. بنابراین، وقتی که اتنومتدولوژی و پدیدارشناسی اجتماعی در اواخر دهه 60 به منصه ظهور رسیدند، شوتس نیز تجدیدحیات یافت، مجموعه مقالاتش چاپ شد و در معبد تاریخی پدیدارشناسی جایی به خود اختصاص داد.

بنابراین، اهمیت هوسرل برای جامعه شناسی چیست؟ هوسرل به شدت یک فیلسوف بلندپرواز بود که می خواست تمامی فلسفه های قبلی را با این عنوان که فاقد بنیاد هستند رد کند و مجددا همه چیز را بر مبنای یقین مطلق بنا سازد. هوسرل کارش را به عنوان ریاضیدان آغاز کرده بود و آرزویش این بود که فلسفه باید به همان یقینی دست یابد که گمان می رفت ریاضیات دارای آن است; هرچند حتی او ریاضیات را واجد یقین کافی نمی دانست - حتی این علم نیز باید بر بنیادهای جدیدی استوار شود. از آنجا که هوسرل فلسفه را اساس همه دانشها می دانست، هیچ یک از علوم نمی توانست قطعی و مسلم تلقی گردد تا زمانی که وی کارش را با موفقیت به پایان رساند. ما در اینجا می توانیم دلیل اتخاذ نگرشی را که گارفینکل درباره جامعه شناسی داشت دریابیم: بنیانهای جامعه شناسی نیز بسیار نامطمئن هستند، مادام که اتنومتدولوژی کار خود را با به کار بستن روش پدیدارشناسی هوسرل به انجام رساند.

چرا علوم تجربی نامطمئن اند؟ زیرا که مبتنی بر روش طبیعت گرایانه اند. این علوم فرض می گیرند که جهانی در بیرون وجود دارد، جهانی که ما می توانیم مشاهده اش کنیم و با اتکا به آن دست به تعمیم بزنیم. اما هر میزان استقراء از موارد ویژه تجربی هرگز به دانش کاملا یقینی نمی انجامد: ما می دانیم که هر آنچه قبلا در دفعات متعدد رخ داده است برشمرده و ثبت می شود ولی هیچ تضمینی وجود ندارد که این واقعه در مورد بعدی و یا در هر موردی در آینده بی پایان رخ دهد. به طریق مشابه، محاسبه نتایج قواعد منطق به شیوه مرسوم به قواعد معتبری که شامل تمامی استدلالها باشد منجر نمی گردد، چرا که چنین عملی بنیانهای خود را برای این امر که چرا قواعد می بایست همان باشند که هستند به دست نمی دهد. منطق راستین باید بسیار کلیتر باشد و نه فقط انواع ویژه استدلال را در بر گیرد، بلکه هر نوع ممکن از استدلال را شامل شود. ما می توانیم ببینیم که هوسرل استانداردهای بسیار دقیقی برای معرفت قائل می شود و هر آنچه به سطح این استانداردها نرسد می باید رد شود. او ترجیح می دهد که همیشه با روش جدیدی کار خود را آغاز کند که در هر مورد نتایج مطلقا قطعی به دست دهد. او این روش را پدیدارشناسی می نامد.

اصل بنیادی پدیدارشناسی این است که بدون اتکا به هر نوع گواه تجربی ممکن است به ماهیت حقیقی اشیاء دست یافت. هیچ تجربه ای یا مشاهده ای علمی، من جمله روانشناسی، نمی تواند این ماهیات را ابطال (یا تصدیق) کند; زیرا که آنها مقدم بر تمامی تجارب هستند. با این همه، این ماهیات با مشاهده آنها هرچند به شیوه ای خاص بنا نهاده می شوند. آنچه محقق انجام می دهد روشی است که هوسرل نامش را اپوخه یا «در پرانتز گذاشتن » می گذارد: محقق محتواهای آگاهی را آنچنان که ظاهر می شوند مد نظر قرار می دهد، اما قضاوت در این باره را که آیا آنها حقیقی یا کاذب هستند به حال تعلیق درمی آورد. به عبارت دیگر، محقق تجربه را نه به عنوان تجربه، بلکه صرفا به عنوان شکلی ناب از آگاهی مد نظر قرار می دهد. افزودن بر این، هوسرل معتقد بود که این تجارب شامل اشکال ناب یا ماهیات هستند، زیرا که محقق مستمرا چیزها را به عنوان کلیات مد نظر قرار می دهد درحالی که واقعیت تجربی همواره خود را به صورت جزئیات نشان می دهد. به عنوان مثال، زمانی که کسی دو شی ء را می بیند که هر دو سرخ هستند، درمی یابد که آنها دارای یک رنگ هستند هرچند هیچ راهی وجود ندارد که این امر از خود تجربه استنتاج شود، زیرا که تجربه همواره با اتکاء به برخی اشیاء خاص رخ می دهد و آدمی قادر نیست که هر دو چیز را با یکدیگر مقایسه کند و آنها را سرخ بداند، مگر اینکه از قبل برداشتی کلی و عام از سرخ داشته باشد و آن را به آن دو شی ء اطلاق کند.

بدین ترتیب، هوسرل بر آن شد که همه ماهیات ناب را فهرست کند، ماهیاتی که ساختار مطلق این جهان را تشکیل می دهند. هرچند او روش تجربه گرایی را در مفهوم معمول آن رد کرد، با این حال اصطلاحا «به گونه تجربی » عمل نمود. فیلسوف پیشاپیش نمی داند که این ماهیات چیستند: او با در پرانتز نهادن یک شکل از تجربه پس از شکل دیگر باید آن ماهیات را بیابد و سپس یافته ها را فهرست کند. به عنوان مثال، هوسرل با کاربست این روش به مطالعه زمان، به اصولی از قبیل «روابط زمانمند نامتقارن اند» دست یافت.

با این حال، گاه و بیگاه، هوسرل به شدت دچار این شک شد که آیا به اندازه کافی ژرفکاوی کرده است، آیا اصولی که او پیشنهاد نمود به اندازه کافی عام هستند که ساختار مطلق این جهان شمرده شوند. و همچنین می توانیم بپرسیم آیا تجربه آلمانی اشکال «در پرانتز نهاده » آگاهی خود هوسرل در سال 1910 ضرورتا به همان نتایج می رسند که فی المثل راهبی بودایی در هند در 400 سال پیش از میلاد به آن رسیده است. با این حال روش هوسرل انگیزشهای عظیمی به نسلهای بعدی پیروان وی بخشید. روش هوسرل آغازگر جستجویی برای ماهیت اشیاء و برای قوانین بود; اگر نه قوانین کل جهان، حداقل قوانین جهانی که در تجربه انسانی در قلمروهای متفاوت گنجانده شده بود. مارتین هایدگر، مشهورترین شاگرد ادموند هوسرل، اگزیستانسیالیسم نوین را با جستجو برای ماهیت وجود بشر طرح ریخت. او به یک نتیجه دراماتیک دست یافت: وجود بشری به شکل ماهوی در زمان رخ می دهد و ماهیت غایی اش «بودن به سوی مرگ » است. ماهیت وجود بشر این است که او ماهیتی ندارد; او منطقا بی بنیاد است: دلیلی در دست نیست که او اساسا بایستگی وجود داشتن را حائز باشد، بلکه اصلا می شود که نباشد. بشر صرفا فقط «به جهان پرتاب شده است » بدون هیچ گونه دلیل غایی; این امر بدین شیوه منعکس می شود که زمان بنیادیترین مقوله هستی است. بی بنیادی منطقی هستی سرانجام به پایان درخور خود در شکل مرگ می رسد. در سال 1940 ژان پل سارتر حتی صورت بندیی دقیقتر از این امر عرضه کرد: هستی بشر نفی محض است; و جریان زندگیهای ما مجموعه پایان ناپذیری از کنشهای نفی است که آینده مبهم را از قطعات مرده گذشته شکل می دهد.

اینها که گفتیم یقینا مجموعه ای از آراء دراماتیک بوده اند، لیکن چگونه می توان از اینجا به اتنومتدولوژی رسید؟ در حقیقت، مسیر سرراست تری از طریق شوتس، دیگر شاگرد هوسرل، به آنجا وجود دارد. اما اگزیستانسیالیستها نباید فراموش شوند، زیرا آهنگ نهفته در صدای گارفینکل بیشتر شبیه هایدگر است تا هوسرل یا شوتس. گارفینکل خصیصه ای دراماتیک و همچنین نوعی احساسات شدید را به جامعه شناسی وارد کرد، احساساتی که شبیه اضطراب، (angst) اگزیستانسیالیستی بود که هایدگر اعلام کرد اساسیترین و ماهویترین عاطفه بشری است. اگر برای هایدگر و سارتر حیات بشر بی بنیاد و در حاشیه فراموشی معلق است، برای گارفینکل این بی بنیادی مشخصه خود جامعه است.

اما اجازه دهید برای لحظه ای راهی مطمئن تر از خلال پدیدارشناسی اجتماعی، که آلفرد شوتس معرفی نمود، اختیار کنیم. شوتس بر آن است که درباره ماهیاتی پژوهش می کند که در یک نوع خاص از تجربه یافت می شوند، تجربه انسانها از حیات اجتماعی. در این باره، او به سادگی آراء هوسرل را در حیطه تخصصی دیگری به کار زد. (همچنین او خود باور داشت که باید آنچه را ماکس وبر در پیروی از روش تفهمی انجام داده بود به تفصیل پیگیری کند.) شوتس توجه خود را به مجموعه ای از قوانین معطوف کرد، از جمله این اصل که آگاهی اجتماعی به سبب هوشیاری کامل دارای تنشی خاص است; این که آگاهی اجتماعی مستلزم تعلیق شک است; ما واقعیت آنچه را به ما عرضه می شود می پذیریم; این که ما تقابل دیدگاهها را اصل مسلم فرض می گیریم; جهان بنا به فرض همانطور به نظر شما می آید که به نظر من; این که نگرش معمول ما بر آن است که به سمت هدفی حرکت کنیم; و این که ما خود خویش را به عنوان خود فعالمان تجربه می کنیم.

حال این قوانین ممکن است واجد اعتبار باشند یا نباشند. اروینگ گافمن کسی بود که فکر می کرد که آنها واجد اعتبار نیستند، و (همچنانکه خواهیم دید) استدلال می کرد که تحقیقات خود وی بیانگر روایتی بسیار باریک بینانه تر و پیچیده تر در باره نگرشهای مربوط به زندگی روزمره است. قطعا تصور این که خود هر شخص خودی است که به طرف هدفی رهسپار است، تعمیمی نابجاست که شوتس از بررسی شخصیت خود به دست آورده است. (شوتس سالها در بانک کار می کرد و قادر نبود که شغلی دانشگاهی به دست آورد.) گارفینکل بعضی از اصول شوتس را پذیرفت، لیکن بعد از این که کل مساله را از نو به بوته آزمون سپرد. در واقع آنچه برای شوتس پدیدارشناسی پشت میزنشین باقی ماند در دستان گارفینکل مبدل به تحقیقی تجربی شد، هرچند تحقیقی بدیع یا حتی عجیب و غریب. در این فرآیند گارفینکل به کشفیات نوینی دست یافت که فراتر از چیزی بود که هوسرل یا شوتس تصور کرده بودند.

گارفینکل بحق مشهورترین جامعه شناس پیرو پدیدارشناسی هوسرل است. برگر و لوکمان مفهوم کلی «برساختن اجتماعی واقعیت » را ارائه کردند، لیکن جهان پدیدارشناسانه ای که آنها معرفی کردند بسیار زیاد شبیه دنیای معمولی است. این جهان به طور ذهنی یا فزونتر به شیوه ای بین الاذهانی برساخته می شود، اما این جهان تقریبا همان جهان سرراست باورهای معمولی است و بی شباهت به دنیای آرمانی شده پیشاهنگهایی (1) (Boy Scout) نیست که کولی آن را وصف کرده است. گارفینکل در یک جهان متفاوت سیر می کند. جهان او بر روی یک مغاک بنا شده است. این جهان به طور اجتماعی برساخته می شود، معمولی و بدیهی انگاشته شده است، اما نه به این علت که این جهان واقعا اینطور است; برعکس، از نظر گارفینکل جهان واقعی ناگفتنی و لمس ناکردنی است. این جهان آنجاست اما به مثابه همان «عامل (x factor) [ x مرموزی که ما با تفاسیر اجتماعی آن را توضیح می دهیم. قدرتمندترین اصل اجتماعی ما این است که تفاسیر را به حال خود رها کنیم تا شاید دریابیم که چگونه این تفاسیر سست و لغزان اند و پایه و اساس بی بنیاد آنها را آشکار کنیم.

گفتم که گارفینکل تجربه گرایی رادیکال است. این امر در این معنا حقیقت دارد که او بر آن است که آدمی نمی تواند بر مبنای هر نوع گزارشی استنتاجهایی در باره جهان ارائه دهد. آدمی باید به خود بنگرد و باید خود را در مشاهده داخل کند. در واقع روشهای خود آدمی در مورد بامعناساختن تجربه، موضوع مهم تحقیق است. اصطلاح «اتنومتدولوژی » خود به این امر تاکید شده اشاره می کند: «مردم » یا «مردم نگاری »، مطالعه مشاهده ای، «روش شناسی »، روشهایی که مردم از آنها استفاده می کنند تا تجارب خود را معنا کنند و بفهمند.

گارفینکل به سبب کاری که در جریان تدریس خود انجام داد مشهور شد و آن هم فرستادن دانشجویان خود در دانشگاه UCLA به خارج از دانشگاه بود تا دست به آزمونهایی بزنند، آزمونهایی که عبارت بود از «گسیختن »، (breaching) سطح بدیهی انگاشته شده زندگی روزمره. دانشجویان به خانه فرستاده می شدند تا در خانه خود مثل بیگانگان رفتار کنند و مؤدبانه بپرسند آیا آنها می توانند از حمام استفاده کنند و جز آن. یا این که به دیگر دانشجویان گفته شده بود که به یک فروشگاه رفته، یک لوله خمیر دندان 99 سنتی انتخاب کنند و ببینند آیا می توانند با فروشنده چانه زده و آن را 25 سنت بخرند. منظور از این اعمال، اصلا این نبود که با تخلف از رسوم اجتماعی خاصی که اتفاقا در خانه یا در فروشگاه رعایت می شدند، آنها را به ضد خود بدل کنند (یعنی همه آنها به شیوه هوسرلی در پرانتز گذاشته شوند)، بلکه آنچه مورد نظر بود عبارت بود از ساختار کلی «بینش طبیعی »: چگونه مردم انتظار دارند زندگی روزمره سازمان یابد. شاید روش گارفینکل بیشتر تمهیدی آموزشی بوده است تا آزمونی برای اجتماع علمی. موضوع مطالعه پدیدارشناسی عبارت است از کسب دانش درباره ساختارهای آگاهی خود آدمی. به قول گارفینکل انجام این آزمونها «برای روح و روان خود آدمی خوب است.»

با وجود این، گارفینکل تمایل داشته است که درباره این مساله تردید کند که آیا این تجربه ها قابل تعمیم و قابل گزارش اند. از یک سو او هنوز به برنامه هوسرل وفادار است: دست یافتن به قطعیت مطلق و نشان دادن عمومیترین و کلیترین ساختارهای تجربه; بنابراین باید ممکن باشد که آنها را در گفتمان علمی گزارش کرد و در باره آنها کتاب نوشت. هرچند از سوی دیگر کشف بزرگ خود گارفینکل وجود دارد: این که جهان نمی تواند خود را واگذارد تا بدین شیوه درباره آن احکامی کلی صادر گردد; گزارش دادن درباره جهان ناگزیر ذات حقیقی آن را تحریف می کند. به سبب همین بصیرت است که گارفینکل آشکارا احساس کرد تنها شیوه حقیقی انتقال اصول خود به شاگردانش این بود که آنها را وادارد که خود دست به تحقیقات تجربی بزنند. بیش از همه چیز همین وضعیت فکری است که برای اتنومتدولوژی این اشتهار را به بار آورده است که نوعی فرقه است.

هرچند برای ناظری خارجی هنوز ممکن است که با تاکید بر هدف خود هوسرل دائر بر تدوین معرفت کلی چیزی از اتنومتدولوژی بفهمد. گارفینکل در آثار متاخر خود، اصطلاح «موضوعات نشانه مند»، (signed objects) را به جای «موضوعات »، (Lebenswelt) به کار می برد. Lebenswelt اصطلاحی متعلق به پدیدارشناسان آلمانی است و در لغت به معنای «زیست - جهان »، (life world) است; یعنی جهانی که ما در آن زندگی می کنیم درحالی که عملا آن را تجربه می کنیم. از سوی دیگر «موضوعات نشانه مند» جهانی است که ما به شکل اجتماعی درباره آن صحبت می کنیم یا به آن مراجعه می کنیم. به نظر می رسد که هر دو اصطلاح به یک چیز اشاره می کنند، اما با تفاوتی قاطع: نیمکتی که در آنجا قرار دارد، ماشین تحریری که روی میز قرار دارد، ماشینی که در خیابان پارک شده است - آنها جملگی شی ء از یک نوع هستند، چرا که ما به سادگی آنها را بدیهی می انگاریم، از آنها استفاده می کنیم، با آنها زندگی می کنیم، از آنها غفلت می کنیم; اما هنگامی که با نشانه های لفظی خود به آنها مراجعه می کنیم آنها باز به چیز دیگری تبدیل می شوند. افزون بر این، ما محسور نشانه های خود هستیم، ما نمی توانیم از پوست لفظی خود به در آییم. به محض این که ما به اشیاء توجه نشان می دهیم، آنها را به موضوعات نشانه مند بدل می کنیم و به عنوان موضوعات زیست - جهان آنها را از نظر می اندازیم. همچنانکه گارفینکل می گوید، برای ما، اشیاء این جهان با آن چیزی برساخته می شوند که آنها را گزارش پذیر می سازد; اشیاء به لحاظ اجتماعی برای ما همانی هستند که هستند، آن هم به سبب ساخت سمبولیکی که ما از آن برای گزارش آنها به دیگر مردمان استفاده می کنیم.

بنابراین، جهان گارفینکل جهانی چندسطحی است. نخست جهانی که در آنجا وجود دارد و سپس جهانی که ما درباره آن تامل می کنیم. این تامل به شیوه ای تغییرناپذیر آنچه را جهان برای ما هست تغییر می دهد; ما نمی توانیم به این امر پی ببریم که جهان فارغ از تاملات ما درباره آن چگونه است، همانطور که نمی توانیم بفهمیم اشیاء زمانی که ما به آنها نگاه نمی کنیم چگونه اند. در حقیقت، آنها به چیزی «ماننده » نیستند. همه آن چیزی که می توانیم بگوییم این است که اشیاء وجود دارند و جهان همین ساختار دوگانه را دارد. بدین ترتیب، این گزاره واپسین قانون بنیادی هوسرلی است که گارفینکل، زمانی که نظام او را روزآمد کرده است، به آن رسیده است.

کاربستهای جامعه شناختی این کشف چیستند؟ جامعه شناسی از نظر گارفینکل صرفا با «اشیاء نشانه مند» سروکار دارد. دست جامعه شناسی به واقعیت اشیاء، به زیست - جهان حقیقی نمی رسد. پیروان کنش متقابل نمادی زمانی که می اندیشند که با توسل به مقولاتی همچون موقعیتها و ایفای نقشها به سنگ بنای زندگی اجتماعی دست می یابند، خود را تحمیق می کنند. آنها نیز فقط مجموعه ای دیگر از «اشیاء نشانه مند» را ارائه می کنند، «مجموعه ای که سدراهی می شود برای زندگی واقعی آنچنان که به تجربه درمی آید.»

آیا راهی برای خروج از این وضعیت وجود دارد؟ گارفینکل توصیه می کند که جامعه شناسان کار را از نو شروع کنند و تا حدی که می توانند به تجربیات واقعی، که لحظه به لحظه جزئیات زندگی اجتماعی را می سازند، نزدیک شوند. البته آنها نمی توانند خود زیست - جهان را گزارش کنند، زیرا این امر غیرممکن است، اما می توانند روشهای واقع گرایانه ای را اتخاذ نمایند که مردم با آنها اشیاء گوناگون زیست - جهان را به «اشیاء نشانه مند» ویژه بدل می کنند که گمان می برند با آنها محاصره شده اند. بدین ترتیب، اتنومتدولوژی بدل به طرح تحقیقی می شود که بسیار باریک بین است و فوق العاده به جزئیات اهمیت می دهد. به عنوان مثال، اتنومتدولوژیستها به قلمرو جامعه شناسی علم هجوم آورده اند. گارفینکل خود با دقت بسیار نوار ضبطشده به دست فضانوردان را مورد آزمون قرار داد، یعنی زمانی که آنها در شب، در آسمان، مکاشفه «توضیح ناپذیری » را انجام دادند و سپس به تدریج آن را به «موضوع نشانه مندی » بدل ساختند که بدان ساخت «دب اکبر» را عطا کردند. علم را همانند هر چیز دیگری، مردم به صورت اجتماعی تولید می کنند، مردمی که گزاره هایی تفسیری ارائه می کنند، گزاره هایی که بعدا به اصطلاح به معرفت عینی بدل می شود.

سایر اتنومتدولویستها ریاضیات را همانگونه که عملا ارائه می شود مطالعه کرده اند. آنها مبارزات زنده ریاضیدانان برای ارائه استدلالها را آزموده اند و نشان داده اند که چگونه این استدلالها به مجموعه ای از برهانها و استنتاجها منجر می شود که گمان می رود اعتبار عام دارند. به محض این که برهانی ریاضی آفریده می شود تفکر زنده ای که وقف آفرینش آن شده است به کنار گذاشته می شود و فرمول منتشرشده، به خطا، وجودی عینی تلقی می شود که دست انسانی آن را لمس نکرده است. تمام جهان کار به همین شیوه مورد آزمون قرار می گیرد. در تمامی موارد نکته مهم این است که تولیدی خاص به چیزی بدل می شود که از حیث اجتماعی گمان می رود که آن چیز تکرارپذیر و شرح دادنی و تعمیم دادنی است. فرد شغل «لوله کشی » را با اعمالی خاص در شرایط ویژه ای برمی سازد و این کار را با تفسیری اجتماعی انجام می دهد، تفسیری در باره آنچه انجام شده است، تفسیری که از خود این موقعیت فراتر می رود. زیست - جهانی که بنیان چیزی به نام سینک ظرف شویی است به اصطلاح به نقش اجتماعی شی ءواره ای بدل می شود، یعنی همان نقش «لوله کش ».

بنابراین، جامعه به معنایی خاص انباشته از اوهام است. لیکن این اوهام، اوهامی ضروری اند. ما نمی توانیم بدون اشیاء نشانه مند کاری انجام دهیم، نمی توانیم بدون تبدیل موقعیتهای ویژه به مواردی از قواعد و نقشهای کلی زندگی کنیم، هرچند این نقشها فقط در نظام گزارشهای ما وجود دارد. همچنانکه آزمونهای «گسلنده » اولیه آشکار کرد، وقتی که مردم وادار می شوند تا در مورد سرشت بدیهی معناهایی که به شکل عرفی ساخته شده است تردید کنند، عصبی می شوند. آنها آشکارا درمی یابند که اگر دریافته شود که این امور دلبخواهی هستند دیگر سنگ روی سنگ بند نمی شود. اگر ما از پذیرش تفاسیر عرفی امتناع ورزیم، هر چیزی می تواند فرو بریزد. واقعیت اجتماعی متزلزل است. به شیوه ای پارادوکسی قوت واقعیت اجتماعی اساسا از متزلزل بودن آن ناشی می شود. مردم اساسا محافظه کارند - نه به معنای سیاسی بلکه به معنای شناختی - زیرا که مردم به طور شهودی احساس می کنند که جهان اجتماعی مجموعه ای از برساخته های دلبخواهی است که بر روی مغاک بنا شده است. این برساخته ها در جای خود باقی می مانند، زیرا که ما درباره آنها تردید نمی کنیم; ما مقاومت می کنیم و درباره آنها شک نمی کنیم، مبادا که کل این بنا فرو ریزد.

این مقاله ترجمه ای است از :

Randall Collins. "The Sociology of Consciousness: Husserl, Schutz, and Garfinkel",in: Three Sociological Traditions, Oxford, Oxford University Press, 1985.

پی نوشت:

1. Boy Scout ،یا پیشاهنگ، کسی بود که می بایست هر روز کاری نیک انجام دهد. - م.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان