ماهان شبکه ایرانیان

تاثیر فردگرایی و جمع گرایی بر روابط اعضای خانواده

زندگی خانوادگی از احساس نیاز مشترک زن و مرد نسبت به یکدیگر سرچشمه می گیرد و باتولد فرزندان و برقراری روابط سببی و نسبی و عشق و محبت به یکدیگر دوام می یابد. این احساس نیاز مشترک تنها منبعث از غریزه جنسی به عنوان غریزه حیوانی نیست، بلکه سکون، آرامش، عشق و محبت را نیز شامل می شود که قرآن کریم بدان اشاره نموده است.

زندگی خانوادگی از احساس نیاز مشترک زن و مرد نسبت به یکدیگر سرچشمه می گیرد و باتولد فرزندان و برقراری روابط سببی و نسبی و عشق و محبت به یکدیگر دوام می یابد. این احساس نیاز مشترک تنها منبعث از غریزه جنسی به عنوان غریزه حیوانی نیست، بلکه سکون، آرامش، عشق و محبت را نیز شامل می شود که قرآن کریم بدان اشاره نموده است.

تفاوت انسانها از جهت استعدادهای جسمی، روحی و احساسی که براساس قوانین جهان آفرینش پایه ریزی شده، امری طبیعی است و افراد انسانی را به یکدیگر نیازمند ساخته است و آنان را به زندگی اجتماعی دعوت می نماید.

نکته ای که نباید از آن غافل بود بعد معنوی انسان است که موجب وحدت بین فرد جامعه می شود، اگرچه این وحدت ابعاد خانوادگی را در می نوردد و جامعه را شامل می شود، اما به عنوان یکی از عوامل، بلکه مهمترین عامل اساسی پیوند افراد خانواده، انس و الفت هرچه بیشتر را باعث می شود. این وحدت فقط در سایه جهان بینی توحیدی محقق می گردد که از لایه رویین حیات اجتماعی و خانوادگی گذر کرده و بستر رشد، تعالی و حرکت به سوی کمال نهایی را برای فراد و خانواده فراهم می کند. در این صورت است که خانواده متعادل، بلکه متکامل شکل خواهد گرفت که افراد در روابط متقابلشان علاوه بر حفظ پایگاه اجتماعی اعضا، به دور از افراط و تفریط به ایفای نقش خویش می پردازند و حداکثر قابلیتهای اعضای خانواده کشف شده و پرورش می یابد. در اینجا بینش افراد در روابط اعضای خانواده نقش اساسی دارد.

اگر بینش را به منزله طرز تلقی به خصوص، نحوه خاص برخورد با مسائل و نوع ویژه ای از نگریستن به موضوعات در نظر بگیریم، بینش تعیین کننده شیوه ها و خط مشی های زندگی ما خواهد بود. بینشها، روشها را می آفرینند و تنظیم کننده روابط ما با جهان درون و بیرون هستند.

لذا بینش فردگرایانه که فرد را اصیل می داند با بینش جمع گرایانه که اصالت را از آن جمع می داند، از نظر روشها با هم متفاوتند و هر یک در تنظیم روابط افراد، مسئولیت را متوجه فرد تنها یا جامعه تنها می دانند. هریک از بینشهای مذکور در شیوه ها و خط مشی های زندگی از ابتدای همسرگزینی تا مراحل بعدی نقش موثری دارند و برخی از افراط و تفریطها در روابط اعضای خانواده ناشی از چنین بینشهایی می باشد.

مسئله اصالت فرد و جامعه مباحث بسیاری را به خود اختصاص داده است و دوره طولانی از نزاع را بین طرفداران روانشناسی و جامعه شناسی گذرانده است. در این مقاله تلاش می شود به طور اختصار معانی اصالت فرد و جامعه و تاثیر آن بر روابط اعضا خانواده تبیین گردد و با ریشه یابی درست مسائل خانواده، در مراحل مختلف جامعه پذیری، بینش ها و نگرشهای افراد و جامعه به سوی فرهنگ آرمانی هدایت شود.

اصالت فرد و جامعه

در بینش فردگرایانه (اصالت فرد) همه قوانین و احکام جمعی برحسب احکام فردی (انگیزه، قدرت، اعتقاد، قابلیت های فردی و …) توصیف می شوند و فرد انسانی در مقابل تمام جبرها، موجودی آزاد، صاحب اختیار و اراده و مسئول اعمال خویش است و این اعمال را آزادانه، آگاهانه و بنا به تصمیم شخصی انجام می دهد.

در بینش جمع گرایانه (اصالت جامعه) پدیده های اجتماعی محصول جامعه اند نه محصول فکر و اراده فرد. برخی معتقدند که اندیشه و شیوه های عمل جمعی، هستی مخصوص به خود را دارند، فرد با آنها به صورت ساخته و پرداخته روبرو می شود و نمی تواند کاری بکند که نباشد و یا جز آنچه هست باشد، بنابراین ناگزیر است به آنها توجه کند. تغییر شیوه های مذکور مخصوصاً از این جهت دشوار است که این شیوه ها به درجات مختلف از سلطه مادی و اخلاقی جامعه بر این افراد بهره مندند.

مفاهیمی که در هر فرهنگ مطرح می شوند متاثر از مفروضات قبلی فرد و جامعه است. افراد با توجه به مفروضات زمینه ای (هستی شناسی) و حوزه ای خاص (انسان شناسی و …)به ایفای نقش می پردازند. مفاهیم فردگرایی و جمع گرایی یا تلفیقی از آن دو با توجه به مفروضات قبلی فرد و جامعه نیز متفاوت خواهد بود، لذا نمی توان نقش آن را در روابط اعضای خانواده بدون توجه به این مفروضات بررسی نمود. زیرا نوع جهان شناسی، انسان شناسی و فلسفه و هدف زندگی در شیوه رفتار و ایفای نقش افراد خانواده اثر عمیق دارد و مفاهیم موردبحث نیز با توجه به آنها متفاوت خواهد بود.

در هستی شناسی دینی، طبیعت، همه حقیقت نیست، بلکه بخش نازل و دانی آن است یعنی برای هستی، بخش دیگری تصور می شود که فائق بر طبیعت بوده و نسبت به آن، نقش تعیین کننده دارد. اگر نگاه به هستی، انسان و هدف زندگی، نگاهی دینی باشد و همه ابعاد زندگی طبیعی و مادی خود را در احاطه غیب بداند، هیچگاه در محاسبات و رفتار طبیعی خویش از باطن امور که نقشی تعیین کننده نسبت به ظاهر دارد، غافل نمی ماند و بر همین اساس نیز کردار فردی واجتماعی خود را توجیه و تبیین می نماید. البته در همین نگاه دینی نیز افراد باهم متفاوتند، برخی انسان را مجبور و برخی وی را مختار و بعضی دیگر او را بین این دو امر بیان می کنند و همچنین میزان شناخت افراد در هر گروه نیز باهم متفاوت است. فردی که در هستی شناسی، دین خدا را در حد مفهوم و لفظ می شناسد با فردی که خدا را حاضر و ناظر بر اعمال خویش می بیند، در شیوه و رفتار باهم متفاوتند … فردی که در هدف زندگی خویش به نیازهای اولیه جسمی خویش اکتفا نموده و سعادت را معادل لذت معنا می کند، آگاهانه یا ناخودآگاه با فردی که لذت را مرکب خویش برای رفتن می بیند و به تعبیر مولوی مجنون وار بر این مرکب سوار شده و به سوی معشوق خویش می شتابد، رفتار یکسانی نخواهند داشت. لذا وقتی مفاهیم مورد بحث در این مفروضات قرار می گیرد، معانی خاص خویش را می یابد.

در هستی شناسی انسان مدارانه و غیردینی (اومانیسم)، با نفی خدا و هرگونه نیروی خارق العاده، محکومیت انسان نسبت به نیروهای فوق طبیعی انکار می شود. اومانیسم، همسنگی انسان با موجودات طبیعی را نمی پذیرد و به جای خدامحوری یا طبیعت محوری، انسان را محور قرار می دهد و معتقد است که تفسیر و توجیه جهان نیز باید بر مدار انسان باشد.

این نگاه، باورهای دینی را به عنوان بخشی از هستی ذهنی یا وجدان فردی یا اجتماعی و یا غرایز نفسانی افراد محسوب می نماید و انسان را دارای آزادی مطلق می پندارد.

جان استوارت میل در مورد این که حق رای در جامعه دموکرات و لیبرال مختص کسی است که از باور و اعتقاد دینی خود تهی شده و حق را صرف نظر از بعد آسمانی و الهی، مختص ذات بشر می داند و می گوید: هر فرد انسانی نسبت به خودش، نسبت به فکر و پیکرش، حق حاکمیت مطلق دارد.

در این نوع نگاه به جهان، انسان و زندگی، هدف حداکثر سود شخصی است و از آزادی بدون قید و شرط فرد در تحصیل ثروت، منافع اقتصادی و ... دفاع می کند. لذا مفاهیم فردگرایی و جمع گرایی از این منظر نیز متفاوت خواهد بود.

با توجه به گسترش وسایل ارتباط جمعی و رشد صنعت و تکنولوژی، بسیاری از این دیدگاه ها در فرهنگ جوامع تزریق شده و به نوعی شیوه رفتار افراد را تحت تاثیر قرار داده و بحث در مورد آن، از پیچیدگی خاصی برخوردار است. بدین جهت اگر از معنی فلسفی اصالت فرد و جامعه صرفنظر کنیم، با توجه به مجموعه مطالب ارائه شده، اصالت فرد و جامعه را در دو معنی زیر مورد بررسی قرار می دهیم.

اول: اصالت به معنی غلبه تاثیر و نفوذ، بدین معنی که آیا فرد بر خانواده و یا بالعکس خانواده بر فرد و یا هردو بر یکدیگر تاثیر و نفوذ دارند و بر فرض تاثیر، غلبه با کدامیک است.

دوم: اصالت به معنی تقدم حقوق و مصالح فرد و جامعه، بدین معنی که حقوق و مصالح فردی بر حقوق و مصالح خانواده مقدم است یا بالعکس و یا اینکه می توان آن دو را باهم جمع کرد.

خانواده به عنوان یک نهاد اجتماعی ضمن تأثیرپذیری از سایر نهادها، آنها را نیز متاثر می نماید و از بستر عمومی فرهنگ جامعه تاثیر می پذیرد. اما چون نهاد خانواده به تنهایی بر مبنای شبکه ای از هنجارها، ارزشها و الگوهای رفتاری مورد انتظار، به حد اعلا سازمان یافته است، می توان آن را به طور جداگانه بررسی نمود، به شرط آنکه اثرات سایر نهادها کنترل شود. در مناسبات بین افراد در شبکه مقامها (پایگاه ها) در نهاد خانواده، بسیاری از حالات فرد و نقشهایی که غالباً هیئت متقابل دارند (زن و شوهر والدین و فرزندان فرزندان و والدین و …) ظاهر می شود و این مناسبات در درون خانواده و در گستره فرهنگ جامعه صورت می گیرد.

در اصالت به معنی اول (غلبه تاثیر و نفوذ) از واقعیت، توصیف وتکوین بحث می شود. در بینش فردگرایانه، ارتقاء یا تنزل مقام و موقعیت افراد خانواده و ایفای صحیح و یا نادرست نقشها به استعداد و توانایی فرد نسبت داده شده و در قالب لفظ «من» و «تو» ابراز می گردد. وقتی فردی موفقیت خویش را با کلمه «من» نسبت به سایر اعضای خانواده بیان می کند و سعی دارد که ثابت کند تنها وی عامل اصلی موفقیت فردی یا خانوادگی بوده است و یا بالعکس وقتی عدم موفقیت، شکست و یا تخلف و انحطاط با لفظ «تو» بیان می شود، در واقع عامل اصلی، فرد خاص قلمداد می شود و به مشارکت مستقیم و یا غیرمستقیم سایر افراد و یا محیطهای دیگر توجهی نمی گردد و این موضوع ناشی از چنین بینشی می باشد. البته ممکن است در یک مصداق خاص با توجه به تمامی جوانب، درصد بالایی از تاثیر مربوط به فرد باشد، اما در این بینش (فردگرایانه) به تاثیر سایرین توجهی نمی شود و اگر توجهی باشد، سهم فرد و دخالت وی را عامل اصلی می داند. عمدتاً نمونه هایی در جهت روشن تر شدن مطلب ذکر می کنیم:

هنگامی که برای گزینش همسر به پسند ظاهری، گفتگو و توافق بسنده می شود و به بسیاری از حالات انفعالی فرد (مانند حسادت، رقابت، خوش بینی، بدبینی و …) که گاه در شخص به صورت صفات ثابت در آمده و منش وی را تشکیل می دهد و در مناسبات بین افراد ظاهر می شود، توجه نمی گردد، تأثیر بینش فردگرایی مشهود است.

در برخی از موارد هنگامی که والدین افت تحصیلی و یاتخلف از هنجارهای خاص را با لفظ «تو» متوجه فرزند خویش می کنند و تمامی مسئولیت ها را بر دوش وی می گذارند و توجهی به مشارکت مستقیم یا غیرمستقیم خانواده و یا سایر محیطهای اجتماعی ندارند، ناشی از چنین روحیه فردگرایانه است.

در بینش جمع گرایانه (به معنی غلبه تاثیر و نفوذ) ارتقاء یا تنزل پایگاه اجتماعی و موفقیت یا شکست در ایفای نقش، به خانواده منتسب گشته و توانایی و استعدادهای فردی کمتر مورد مطالعه قرار می گیرد.

در این بینش، شخصیت فرد ثابت فرض شده و روابط زندگی پدیده ای بسته، جبری و گریز ناپذیر پنداشته می شود و برای دگرگونی و تعالی، به فرهنگ عمومی و خانوادگی تأکید می گردد، به همین دلیل جرات و جسارت عمل در فرد وجود ندارد.

عباراتی چون: «اینطور تربیت شده ام و نمی توانم خودم را عوض کنم» و یا «من اینطور تربیت شده ام، من مرد خانه ام و تو باید همیشه و همه جا از من اطاعت کنی، حق گفتن اینکه چه اشتباهی کرده ام را نداری. همانطور که مادرم جرات نداشت در برابر پدرم حرفی بزند و فقط سربه زیر بود و کتک می خورد، تو هم باید مثل مادرم باشی و بس» بیانگر چنین بینشی است.

در این بینش، گاهی اوقات اعضای خانواده در شرایط فرهنگی موجود جامعه و خانواده، توقع ایفای نقش یکسان از یکدیگر دارند و بدون توجه به توانایی ها و استعدادهای فردی، افراد خانواده را با یکدیگر و یا با افراد بیرون از خانواده مقایسه می کنند و عباراتی چون:

«همسر فلانی هست تو هم هستی» و یا «بچه فلانی هست تو هم هستی» و یا «برادر و یا خواهرت هست تو هم هستی» بیانگر چنین بینشی است.

اگر اصالت فرد و جامعه به معنی غلبه تأثیر در نظر گرفته شود و این تأثیر به حدی باشد که طرف دیگر قادر به هیچگونه مقاومت و انتخابی نباشد، به نظر می رسد هیچیک از فرد و جامعه اصالت ندارد و اصیل دانستن هریک و نفی دیگری، افراط و تفریط خواهد بود. ولی اگر منظور، کثرت نسبی تأثیر با حفظ امکان عکس آن باشد، بدیهی است که غلبه تاثیر، از آن جامعه و خانواده است و معمولاً افراد در روند جامعه پذیری در خانواده به ارزشها و هنجارها متمایل هستند، اگر چه خلاقیت و استعدادهای فردی در جای خود محفوظ است. بنابراین مطالعه فرد به عنوان فرد، بدون توجه به مناسبات واقعی با اشخاص دیگر و ساخت و کارکرد گروههای کوچک (خانواده) و بزرگی که در آن عضویت دارد، مطالعه ای انتزاعی و در نتیجه غیرعملی خواهد بود و افرادی که در کنش متقابل خویش با سایر اعضای خانواده چنین بینشی داشته باشند، بینشی انتزاعی و غیرواقع بینانه است. چنانکه مطالعه جامعه اعم از کوچک (خانواده) و بزرگ نیز بدون توجه به شخصیت و رفتار افراد و واکنشهای آگاهانه، هوشمندانه و ارادی آنان در برابر نهاد و مقرارت اجتماعی، دور از واقعیت و مغایر روحیه علمی است و افرادی که در روابط خانوادگی و با سایر افراد، سوابق تربیتی و موقعیت های خویش را به عنوان ابزاری برای فرار از مسئولیت های فردی خویش استفاده می کنند، از روحیه علمی فاصله دارند.

هر چند آموزش اجتماعی و فرهنگ پذیری در تکوین نفسانیات و شخصیت فرد اثر بارزی دارد، اما این فرآیند نه تحمیلی و اجباری است و نه نتیجه تلقین و تقلید کورکورانه و بی هدف می باشد، بلکه انطباقی کاملا هدفدار و غالبا آگاهانه است. حتی کودکان نه تنها هنجارهای اجتماعی را در تمام موارد با نفرت تلقی نمی کنند، بلکه با ولع انتظار دارند که این هنجارها به آنها یاد داده شود و هرچه زودتر به صف بزرگسالان بپیوندند و به عضویت اجتماعی درآیند تا به نوبه خود، پس از جذب الگوهای فرهنگی، در تکمیل وغنی تر ساختن آنها مؤثر باشند. بنابراین شخصیت هر فرد متشکل از امور زیر است:

فطرت: سرشت فرا حیوانی که در تمامی انسانها وجود دارد.

وراثت: ویژگی های جسمانی موروثی در انسان بر رشد شخصیت وی مؤثر است.

محیط (اجتماعی و طبیعی): فرد تا حد وسیعی سطح کارایی خود را که برای حفظ حیاتش ضروری است، از محیط طبیعی اخذ می کند.

هر جامعه ای گونه های شخصیتی خاصی را که با فرهنگ آن هماهنگی داشته باشد، پرورش می دهد. ارزشها، هنجارها، وجهه نظرها و باورهای گروه به منزله حاصل تجربه فرد، در شکل گیری شخصیت وی کمک می کند.

اراده فعال و خلاق: آیات و روایات، در عین پذیرش تأثیر محیط و وراثت، بر موضوع اراده آزاد و قدرت تصمیم گیری و انتخاب فرد تاکید فراوان نموده و آن را امری مسلم و مفروغ عنه شمرده اند. روانشناسان کمال نیز تاثیر محرک های روانی، غریزه ها و کشمکش های دوران کودکی را بر شخصیت انسانی مؤثر می دانند و آدمیان را دستخوش دگرگونی این نیروها می دانند. در میان جامعه شناسان متأخر، پیتر ال برگر چنین می نویسد:

الگوی کنونی ما از جامعه، به هیچ وجه کنترل بازیگران در صحنه را توسط نیروهای درون و برون اجتماعی انکار نمی کند. ولی با وجود این اعلام می کند که برای بازیگران، آزادی انتخاب وجود دارد و می توانند نقش خویش را با علاقه و اشتیاق یا تنفر ایفا کنند. به نفس خویش ایمان داشته باشند و یا با فاصله و شکاف، بازی را ادامه دهند و یا به طور ناگهانی صحنه را ترک گویند.

با توجه به این مطالب، اگر اصالت فرد را به معنی غلبه تاثیر و نفوذ در نظر گیریم، در واقع هم فرد بر خانواده و جامعه تاثیر دارد و هم خانواده و جامعه بر فرد تاثیر دارند، اگرچه غلبه و تاثیر با خانواده و جامعه است. در این صورت اگر افراد خانواده در روابط خویش بر استعدادهای فردی تکیه کنند و همه چیز را از آن خود ببینند و یا خویش را مقهور فرهنگ خانواده و جامعه بدانند، به نوعی توجیه خود است و در واقع چنین نیست و باید سعی شود در مراحل مختلف جامعه پذیری از طریق خانواده، همسالان، محیطهای آموزشی و رسانه های جمعی نگرشی همه جانبه ایجاد شود و اعضای خانواده و همچنین افراد در گروه های اجتماعی تاثیر مستقیم و یا غیرمستقیم سایرین را مدنظر قرار دهند تا به بینشی واقع بینانه تر دست یافته و از هرگونه افراط و تفریط بپرهیزند. در اصالت به معنی دوم (اولویت تقدم حقوق و مصالح فرد و جامعه) بحث از واقعیت نیست، بلکه اولویت در مقام تشریع و قانونگذاری است.

همانطور که قبلا ذکر شد نوع هستی شناسی، انسان شناسی، فلسفه، هدف زندگی و شدت و ضعف شناخت هریک از افراد در یک مکتب خاص، در رفتار افراد تاثیر مستقیم دارد.

برخی مکاتب معتقدند که هدف باید تامین منافع و مصالح فرد باشد، وقتی منافع و مصالح فرد تامین گردد، منافع جامعه نیز تامین می شود.

در این بینش فردگرایانه هرگونه ارتقاء یا تنزل پایگاه اجتماعی برای اعضای خانواده و یا هر نوع ایفای نقش درست و یا نادرست از سوی افراد، در قالب «حق من» و «حق تو» ابراز می گردد.

آدمی به جهت حبّ نفس (خود دوستی)، پیوسته به منافع شخصی گرایش دارد و روش جلب منفعت و دفع ضرر را بر خط مشی های دیگر ترجیح می دهد. تجربیات بیشمار موجود در جوامع انسانی نشان می دهد که برای انسانهای گرفتار در دام خودپرستی، چیزی سخت تر و تلخ تر از مراعات حق و پیروی از آن نیست، مگر در مواردی که حق در جهت منافع و مصالح شخصی و گروهی آنها باشد، یعنی طرفداری از حق به مثانه طرفداری از خود باشد ؛ اینجاست که بارزترین نمود خودخواهی در روابط فرد با دیگران به ظهور می رسد، زیرا انسانهای خودخواه، اصولاً به جهت محصور بودن در حصار خود، متوجه وجود غیر نیستند تا برای او حقی قائل شوند.این نگرش را البته یک مکتب غیردینی بوجود آورد و یا اینکه به دلیل ضعف شناخت در درون یک مکتب الهی افراد بدان دچار باشند. در هر صورت در این بینش، حق سالاری و حق محوری مطرح نیست و اگر ادعای آن هم باشد، در جهت منافع شخصی است.

در این بینش زنان و مردان به همسر خویش همچون رقیبی آشتی ناپذیر می نگرند و گاهی اوقات از وجود یکدیگر به عنوان سکوی پرتاب جهت رسیدن به آمال و مقاصد شخصی استفاده می کنند. واگرایی، لجاجت، رقابت ناسالم و بیگانگی عاطفی را در خانواده به تصویر می کشند و به تزلزل خانواده تجسم عینی می بخشند.

غالبا وقتی از حقوق غیر سخن به میان می آید، بیشتر توجه به حقوق مادی معطوف می شود، حال آنکه حقوق معنوی درمواردی بسی مهم تر و جبران آن مشکل تر و حتی در مراحلی غیرممکن تر است. این نگرش از معیارهای انتخاب همسر تا مراحل مختلف زندگی تاثیر دارد.

ازدواج به خاطر ثروت، قدرت، زیبایی، کسب منزلت اجتماعی و … ناشی از چنین نگرشی است، استفاده از زور به جای منطق، مرد و یا زن سالاری، انجماد عاطفی، واگرایی و لجاجت، تلخ کامی وبال دیگری بودن، انتقاد مخرب، ضرب و شتم، تحقیر، تهمت و افتراء و … که باعث از بین رفتن حقوق مادی و معنوی افراد خانواده می شود، ناشی از چنین بینشی است.

بینش فرد گرایانه با این معنا، تا حدودی در زندگی دوران تجرد عملی و امکان پذیر است، ولی در زندگی مشترک به لحاظ پیرایش روابط و مناسبات جدید، سلیقه های شخصی زن و شوهر و سایر اعضای خانواده در تقابل با یکدیگر قرار می گیرد و چون هریک از دریچه منفعت شخصی و تقدم حق خویش به زندگی می نگرد، ترجیحات آن نیز نفسانی خواهد بود تا عقلانی.

در مقابل فردگرایان، مکاتب مبتنی بر اصالت جامعه قرار دارند که معتقدند که با رعایت مصالح فرد، مصالح جامعه تأمین نمی شود، بلکه در بسیاری از مواقع باید منافع فرد را فدای مصالح جامعه نمود و نیز لازم است محدودیت هایی برای فرد ایجاد شود تا مصالح جامعه تامین گردد. در واقع مفهوم اصالت جامعه، تقدم منافع و مصالح اکثریت بر منافع و مصالح اقلیت است. در چنین بینشی گاهی اوقات استعداد و توانایی، پیشرفت و ترقی و کرامت انسانی فرد نادیده گرفته می شود.

توقع بیش از اندازه نسبت به والدین که تصور نقش صرفا نان آوری برای مرد و کلفتی برای زن می سازد و وی را مجبور به تلاش طاقت فرسا می نماید و از رشد در مسیر کمال انسانی باز می دارد، ناشی از چنین بینشی است.

در احکام و قوانین اسلام، مقدم داشتن مصالح جامعه به عنوان یک اصل پذیرفته شده است. ولی لازمه آن انکار واقعیت افراد و فدا کردن همه مصالح فردی در برابر مصالح اجتماعی نیست، بلکه لازمه آن فقط مقدم داشتن نیازهای ضروری جامعه بر منافع فردی در مورد تزاحم آن است.

البته در نظام اخلاقی و تربیتی اسلام فرد به گونه ای تربیت می شود که با اختیار و از روی رغبت شخصی نه تنها از منافع مسلم خویش در راه مصالح و منافع دیگران می گذرد، بلکه حتی جان خود را نیز آگاهانه و داوطلبانه برای کسب خشنودی خداوند در راه نجات و سعادت دیگران فدا می کند.

در نظام خانواده نیز تقدم مصالح خانواده بر مصالح فردی به عنوان یک اصل پذیرفته شده است و اعضای خانواده را به مشارکت فرامی خواند ، مشارکتی که مادی نیست، بلکه عالیترین سرمایه های انسانی یعنی قلب، روح، عواطف، احساسات و آرزوهای بشری است که به میدان می آید.

در چنین پیوندی باید خود را برای پذیرفتن هرگونه عواقب احتمالی، اعم از موفقیت و شکست مهیا نمود و به نسبتی که مطلوب است، سهمی را برعهده گرفت.

دلیل اصلی برای ضرورت مشارکت این است که هیچ عاملی نمی تواند مرز منافع مرد را از منافع زن و بالعکس جدا کند. همچنانکه مرز آسیبهای وارده به مرد، با آسیبهای زندگی زن، جداشدنی نیست. زیرا هر دو در یک مجموعه و برای رسیدن به مقصودی واحد در تلاشند و در اثر ازدواج، روح فردی هر یک از زوجین، به روح جمعی، گسترش یافته و از حوزه نفع و ضرر شخصی، چند گام فراتر نهاده و به احساس عمیقتر و ارزشمندتر از گذشته نایل می شود.

به تعبیر «گی روشه»: تعلق به یک اجتماع به معنی اشتراک در عقاید و ویژگیهای مشترک است تا خود را در «ما» بازشناسیم»

برای اینکه نظام خانواده به حرکت و پویایی خویش ادامه دهد و افراد خانواده مشارکت فعال داشته باشند، چهار تکلیف برای آن ضروری است.

1- تطبیق

خانواده باید خود را با محیطش تطبیق دهد و محیط را نیز با نیازهایش سازگار سازد. این تکلیف از طریق ارگانیسم رفتاری اعضای خانواده برآورده می شود که علاوه بر جنبه موروثی آن، متأثر از یادگیری در دوره زندگی فردی است. در این صورت ظرفیت انطباق پذیری با محیط و فراز و نشیب زندگی در افراد متفاوت خواهد بود، چون تطابق امری نسبی است، نمی توان انتظار داشت که زوجین در تمامی موارد توافق داشته و خویش را با محیط سازگار نمایند، بلکه انتظار می رود که بتوانند سیاستی هماهنگ را در برخورد با محیط و فراز و نشیب زندگی اتخاذ نمایند.

لذا سازگاری در مقابل محیط این نکته را دربردارد که هر شخص به گونه ای در برابر عوامل محیطی واکنش نشان می دهد که لزوماً از واکنشهای دیگران، متفاوت و متمایز است و این امر، انتظارات ما را از واکنشهای افراد، متعادل می کند.

مفهوم سازگاری در برابر محیط همه افراد را شامل نمی شود، عده ای به جای سازگاری به تغییر یا دگرگونی اقدام نموده و یا در برابر محیط مقاومت نشان می دهند.

ارگانیسم رفتاری و نحوه تطابق با محیط در افراد خانواده، تحت نظارت نظام شخصیتی و شخصیت هریک از اعضای خانواده است.

2- دست یابی به هدف

خانواده به عنوان یک نظام اجتماعی باید هدفهای اصلی اش را تعیین کند و به آنها دست یابد.

نظام شخصیتی و شخصیت اعضای خانواده، کارکرد دست یابی به هدف را از طریق تعیین هدفهای نظام خانواده و بسیج منافع برای دستیابی به آنها، انجام می دهد.

اگرچه شخصیت افراد خانواده تحت تاثیر منافع فرهنگی (ارزشها و هنجارها) و نظام خانوادگی است،لکن به عنوان یک کنشگر در روند اجتماعی شدن، گیرنده منفعل نیست، بدین جهت مفهوم اساسی شخصیت در این نکته نهفته است که شخصیت آدمی قابل تغییر و تحول است ، لذا شخصیت یک سازمان بسته و ناگشوده نیست و قابل تغییر و دگرگونی است و اعضای خانواده باید برای رسیدن به اهداف و بسیج منابع، شخصیت متناسب را انتخاب یا پرورش دهند. لذا اهداف بلندی که قرآن کریم برای فلسفه و هدف زندگی بیان می کند عبارت است از:«سکون و آرامش (روم – 21)، ایجاد بستری مناسب برای عمل متعالی (ملک – 2)، خودسازی و تکامل در سایه عبودیت خداوند متعال (ذاریات – 56) و فرا شدن که شکستگی تمام عیار است آن گونه که حداکثر قابلیت های وجود آدمی به جریان می افتد. (نور – 42)» نیازمند شخصیت متناسب آن است که افراد باید بدان توجه نمایند. در اینجا توجه به ویژگیهای شخصیتی در انتخاب همسر به ویژه کفو بودن و دقت در شناخت آن قبل از شروع زندگی و یا داشتن بینش تکاپویی و قبول امکان تحول در شخصیت و کمک به یکدیگر حین زندگی و در دستیابی به اهداف زندگی از اهمیت ویژه ای برخوردار است. لازمه چنین امری، نفی روزمرگی و درهم شکستن حصارهای زندگی مادی و مکانیکی است.

3 - یکپارچگی نظام خانواده در جهت تنظیم روابط متقابل اجزای سازنده آن

یکی از عوامل تعیین کننده موفقیت و یاعدم موفقیت در زندگی، نحوه مدیریت کانون خانواده است. چنانچه خانواده به صورت یک حوزه متشکل و وحدت یافته و منظم اداره شود، تصمیمها، افکار و کنشها به سوی یک کانون جهت گیری می شود و مرکز مقتدر و متحدی به وجود می آید. زن و شوهر در این کانون، در کنار یکدیگر قرار می گیرند و به مرور زمان، قطب واحدی در تصمیم گیری و هدایت زندگی شکل می گیرد. ارزشها و هنجارها و نوع شخصیت افراد خانواده در یکپارچگی و تنظیم روابط اعضاء اثر مستقیم دارد. میزان احترام به ارزشها و هنجارها در خانواده و اینکه اگر پای مصلحت بزرگتر در میان باشد، تا چه اندازه زوجین از انعطاف پذیری روحی برخوردار باشند و مصلحت زندگی را بر منفعت شخصی ترجیح دهند و خواسته های فردی را فدای پیشبرد اهداف زندگی کنند، در یکپارچگی و حفظ نظام خانواده تاثیر به سزایی دارد، البته یکپارچگی امری مطلق نیست، یعنی در اکثر موارد انتظار می رود زن و شوهر در برخورد با مسائل سیاستی هماهنگ اتخاذ نمایند.

اولین گام در این مورد، پذیرش همسر است، آنگونه که هست. یعنی شامل پذیرش شخصیت، افکار و علایق و سهم او در مدیریت زندگی است. لذا هریک از زوجین به محض نارضایتی از همسر، نباید منزلت و نقش او را نادیده گرفته و وی را از تصمیم گیری محروم نمایند. پدری که نقش سایه در زندگی داشته و یا مادری که از موقعیت اصلی خویش محروم مانده است،

نمی تواند زندگی خویش را به طور صحیح مدیریت نماید، لذا نظام خانواده از کارکرد اصلی خویش که حفظ یکپارچگی است، باز می ماند.

4- سکون و نگهداشت الگو

هر نظامی باید انگیزشهای افراد و الگوهای فرهنگی آفریننده و نگهدارنده این انگیزشها را ایجاد، نگهداری و تجدید کند، نظام فرهنگی با تجهیز کنشگران به هنجارها و ارزشها که آنها را به کنش برمی انگیزد، کارکرد سکون را انجام می دهد. فرهنگ، نیروی عمومی است که اعضای خانواده را به هم پیوند می دهد و میانجی کنش متقابل اعضای خانواده است و شخصیت و نظام خانواده را باهم ترکیب می کند.

فرهنگ در روند جامعه پذیری از طریق متابعت، همانند سازی یا درونی کردن، بر شخصیت افراد خانواده تاثیر گذاشته و بر واکنش متقابل آنان و نظام خانواده مؤثر است.

اگر در این روند، روابط متقابل اعضای خانواده بر پایه های عقلانی استوار باشد و ارزشها و هنجارها برای افراد خانواده ارزشمند و قابل قبول باشد، از دوام و ثبات برخوردار خواهد بود، به طوریکه افراد آنها را درونی نموده و در کنش متقابل بکار می گیرند و به فرزندان خویش منتقل می نمایند. از این رو زندگی متعادل به جانب این هدف قرار می گیرد که مقررات و قواعد خانواده منطق پذیر بوده، با فطرت انسانی مطابقت داشته باشد. مرد به حکم مرد بودن خود و زن به موجب زن بودن، هیچکدام نمی توانند سلیقه ها و نظرات خویش را بردیگری اعمال کنند. در غیر این صورت و بنابر حاکمیت زور، یا ارزشها و هنجارها و الگوهای خانواده به صورت سطحی پذیرفته می شود و یا به سرعت کنار گذاشته می شود و خانواده در این جهت در طی زمان با گسست مواجه خواهد شد.

سپس نظام خانواده برای دوام و حفظ تعادل، نیازمند شناخت موقعیت خویش، داشتن اهداف بلند متناسب با فطرت و انتخاب و یا ساختن شخصیت های لازم جهت رسیدن به اهداف و حفظ یکپارچگی و انسجام درونی خویش است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان