ماهان شبکه ایرانیان

مرثیه ی امام جواد (ع)

ای صبا نکهتی از خاک ره یار، بیار!

اللّهم کن لولیک...

ای صبا نکهتی از خاک ره یار، بیار!

ببر اندوه دل و مژده ی دلدار، بیار!

نکته ی روح فزا از دهن دوست بگو!

نامه ی خوش خبر از عالم اسرار، بیار

خوبه مجلسمون رو امشب با یاد صاحب حقیقی این مجالس، آقا امام زمان شروع کنیم و درد دلامونو با آقا بگیم.

ای صبا نکهتی از خاک ره یار، بیار!

ببر اندوه دل و مژده ی دلدار، بیار!

تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام

شمه ای از نفحات نفس یار، بیار

به وفای تو، که خاک ره آن یار عزیز

نه! این حرف بزرگیه! خاک ره آن یار عزیز، نه! خاک راه مشتاقاش ؛ اونایی که چشماشون به جمال آقا روشن شده.

به وفای تو، که خاک ره آن یار عزیز

- بی غباری که پدید آید از اغیار - بیار!

گردی از رهگذر دوست - به کوری رقیب -

بهر آسایش این دیده ی خونبار، بیار

بذار این بیت رو با این بیت مرحوم شهریار جا بندازم:

به دو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت!

که ز کوی او غباری به من آر «توتیا»(1) را

کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست

عشوه ای ز آن لب شیرین شکر بار، بیار...(2)

کِی می شه از اون لب ها، اون کلمات دلنشین رو بشنویم که: «یا اهل العالم! انا بقیة اللّه...»

کی می شه با حضور آقا زندگی ها شیرین بشه!

کی می شه اهل بیت از عزا در بیان؟! این روزا، تو خونه ی امام جواد چه خبره!

تو آتیش زهر ستمکارا داره می سوزه و پسرشو صدا می زنه!

همین بیت هارو که خوندم، زبون حال امام جواد هم هست.(3) حالا که بدلت چسبید و تحویل گرفتی، بذار یه بار دیگم بخونم اونم به عنوان زبان حال اون امام معصوم و مظلوم. تصور کن تو حجره نشسته و چشم براه پسرشه...

ای صبا...

هر چی از این بیتا گرفتی و اشک ریختی، ذخیره ی قیامتت باشه...

ای صبا نکهتی از خاک ره یار، بیار!

ببر اندوه دل و مژده ی دلدار، بیار!

حالا وقتیه که پسرم بیاد!

تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام

شمّه ای از نفحات نفس یار، بیار

گردی از رهگذر دوست - به کوی رقیب -

بهر آسایش این دیده ی خونبار، بیار!

کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست

عشوه ای زان لب شیرین شکر بار، بیار!

دلم تنگ شده واسه مدینه! دلم تنگ شده(4) واسه پسرم، علی! کجایی نوجوانم...! این لحظات آخری بیا و یه بابا بگو!

این روزا آقا جواد الائمه، لحظات آخر عمر شو طی می کنه. گوشه ی حجره نشسته و از درد داره به خودش می پیچه! بمیرم برات آقا!

از دل حجره ی تاریک که بسته ست درش

می رسد ناله ای و دل شده خون، از اثرش

چیست این ناله ی سوزنده؟ از سینه ی کیست؟

این فروغ دل زهراست، که خون است دلش!

این جگر گوشه ی زهراست که سوزد جگرش

این جواد است

این امام جواده که تو سنّ جوانی:

خانه اش قتلگه و همسر او قاتل اوست...

همه قضیه ی شهادت آقا رو می دونیم. ام الفضل به سفارش معتصم، آقا رو مسموم کرد.

بارالها!

بار الها! تو گواهی که چه آمد به سرش!

همسر مرد برایش پروبال است، ولی

همسر سنگدل او بشکسته است پرش!

امّا من می خوام بگم ام الفضل فقط این روزای آخری عمر آقا، آقا رو اذیت نکرد و شکنجه نداد. هی می اومد شکایت آقا رو پیش باباش مأمون می کرد...

شهر بغداد بود شاهد مظلوم دگر

پسری را که دهد جان زستم، چون پدرش...(5)

خدا عذابش رو زیاد کنه! خودش بعد از شهادت امام گفته، به حکیمه دختر امام جواد، که: یه روز رفتم پیش بابام مأمون از دست همسرم خیلی شکایت کردم. بابام مأمون، مست بود ؛ دیدم شمشیرش رو برداشت گفت: بخدا می کُشمش!

با عصبانیت و خشم رفت و بعد یه مدّتی برگشت. گفت دخترم! تموم شد! خیالت راحت باشه! قطعه قطعه ش کردم...!

بعداز چند دقیقه که حال بابام جا اومد و مستی از سرش پرید، با تعجب پرسید: «دخترم! تو اینجا چه می کنی؟!» قضیه رو براش تعریف کردم. اخمهایش رفت تو هم! پشیمون شد! گفت: عجب اشتباهی کردم! داماد خودمو کشتم! جواب مردم رو چی بدم؟! فورا خادمش رو فرستاد به خونه ی ابن ارضا (جواد الائمه).

خادم بعد از مدّتی برگشت و گفت

- خوب گوش بده -

مأمون! نمی دونی چی دیدم! دیدم ابن الرضا داره قدم می زنه! انگار نه انگار که زخمی خورده! هی داره زیرلب زمزمه می کنه! تعجب کردم! گفتم: یابن رسول اللّه! یعنی شما سالمید؟! اون بدن قطعه قطعه شده کجا و این کجا؟! باورم نمی شه! آقا پیراهنشون رو کنار زد. دیدم بخدا اصلا اثر زخم رو بدنش نیست! بعدشم یه نگاه معنی دار به من کرد و گفت:

رسمش این نبود! یعنی عهد مأمون با ما این بود!؟ بخدا مأمون نمی دونه که نمی تونه به من صدمه ای برسونه!(6)

چقدر این قصه، شبیه قصه ی امام صادقه! منصور هم نتونست به آقا امام صادق صدمه ای برسونه! امّا من می خوام دلتو ببرم یه جای دیگه! کجا؟! کربلا!...

من می گم مَردم! درسته که تو کربلا قرار نبود معجزه ای اتفاق بیفته، همه ی ماجراها باید طبیعی پیش می رفت، جنگیدن، عطش آقا ابی عبداللّه، جنگ با دشمنا، زخمی شدن...

امّا

- امام زمان معذرت می خوام -

امّا... ای کاش دیگه اینقدر به بدن آقا ابی عبداللّه زخم نمی زدن...

حسین...

نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت

نه سیّد الشهدا برجدال، طاقت داشت!

هوا زباد مخالف چو قیرگون گردید

عزیز فاطمه از اسب، سرنگون گردید

بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد

اگر غلط نکنم، عرش بر زمین افتاد...(7)

یابن الزهرا...حسین!

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان