چکیده
هدف اصلی این مقاله، تلاش برای ظرفیت سنجی دو رویکرد مکتب واره و دکترینال در مهدویت پژوهی است. گسترش تعجیل آمیز استفاده از اصطلاحات جدیدی چون گفتمان و دکترین در معارف مهدوی، بدون توجه به پیشینه و استلزامات معرفتی و نظری آن ها، سبب شده است در شناساندن و عرضه معارف مهدوی، کژتابیهایی صورت پذیرد. معارف مهدوی از معارف شریف وا مقدس دینی ـ اسلامی است که اقتضا میکند از منظر روشی و معرفتی نیز در آن ها تأمل و احتیاط لازم صورت پذیرد. به نظر می رسد اصطلاح دکترین، به رغم کاربرد خاصش در مطالعات دین پژوهی غربی، ظرفیت های لازم را برای معرفی و ارائه معارف مهدوی ندارد؛ از این رو، شایسته است از رویکردهای دیگری که مزایای بیشتری دارند، استفاده شود. در این زمینه، به نظر می رسد، رویکرد «مکتبواره» با وجود کلاسیک و قدیمی بودن، ظرفیت ها و قابلیت های بیشتری برای عرضه و شناساندن معارف مهدوی دارد.
کلید واژه ها: مهدویّت پژوهی، دکترین، مکتب، رویکرد دکترینال، رویکرد مکتب واره.
مقدمه
مهدویت، اعتقاد و باور اصیل دینی ای به شمار می آید که همواره در ادیان آسمانی به شیوه های گوناگونی مطرح بوده است. این آموزه، فرا رسیدن عصری موعود را بشارت می دهد که گشایش و پیروزی مؤمنان بر کافران و مشرکان، در آن رقم خواهد خورد. ادیان آسمانی همواره به این باور دعوت کرده و آن را سنتی اصیل معرفی نموده اند. در نگرش اسلامی نیز مهدویت، از رویکردی کلان به آینده تاریخ حکایت می کند. از این منظر، مهدویت ابعاد گوناگونی یافته و به منزله یک نظام فکری ـ عملی مطرح می شود. چنین نگرشی به مهدویت، بیانگر فراگیری چنین آموزه ای نسبت به عرصه های مختلف حیات بشری است. جامعیت چنین نگاهی، توجه به مبانی، اصول و دیدگاه های نظری و هنجاری و به بیان دیگر، نگاه درجه دوم به مهدویت پژوهی را ضروری می نمایاند.
به رغم نگرش سنتی به مهدویت به مثابه یک نظام جامع زندگی در عصر آرمانی، با فعال شدن عرصه مهدویت پژوهی در چند دهه اخیر، نگرش اجمالی سنتی به این موضوع در حال بسط بوده و اعتقاد به آن، با رویکردهای مختلفی مطرح می شود. یکی از رویکردهای جدید به مهدویت که چند سالی است در کشور ما مطرح و دنبال شده است، نگرش «دکترینال» به این موضوع است. چنین اصطلاحی که برگرفته از نگرش های دین پژوهان مسیحی ـ غربی است، می کوشد مهدویت را نیز همانند یک اعتقاد جزمی ـ دینی یا «دگما»، به گونه ای که در اعتقاد مسیحی وجود دارد، عرضه کند. البته نگرش ها و رویکردهای دیگری نیز به دکترین وجود دارد که گاه از آن در قالب رویکردی راهبردی یاد می شود. این رویکرد نشان دهنده اعتقاد مهدویت، در قالب راهبردی کلان برای آینده است. از این منظر، دکترین مهدویت، راهبرد دینی ـ اجتماعی یک جامعه یا امت را بیان می کند.
این مقاله، ابتدا رویکردهای عمده موجود به مهدویت پژوهی را بر رسی میکند. برخی از این رویکردها، صرفاً ظرفیت سنجی روش ها و رویکردهای موجود در علوم رایج است. در نهایت نوشتار حاضر، بر دو رویکرد مکتب واره و دکترینال متمرکز خواهد شد و امتیازات و ظرفیت های هر کدام از آن ها را برخواهد رسید. از دیدگاه این نوشتار، رویکرد دکترینال فاقد ظرفیت های مورد نیاز برای طرح اعتقاد اسلامی مهدویت است؛ در نتیجه، ضرورت دارد با رویکرد مکتب واره، مباحث مهدویت را برای انسان مشتاق و منتظر امروزی مطرح کنیم.
مهدویت اسلامی و ظرفیت های تبیینی برخی رویکردها
مهدویت اسلامی چیست و آن را در چه قالب هایی میتوان مطرح کرد؟ این پرسش از منظر روش شناسی مباحث مهدویت در تفکر اسلامی بسیار اهمیت دارد و هرگونه پاسخ به آن، تعیین کننده رویکردهای بعدی به تفصیل و جزئیات مباحث مهدویت خواهد بود.
بی تردید، مهدویت در مرحله نخست، اعتقاد و آموزه ای دینی است؛ از این رو، باید آن را از منظر اعتقادات و باورهای دینی بررسی کرد. مهدویت، در مجموعه باورهای کلان دینی قرار دارد و به این دلیل، نمی توان آن را از دیگر آموزه های دینی جدا کرد. ادیان، غالباً مجموعه منسجم و هماهنگی از آموزه ها و باورها را دربرمی گیرند. این امر، در ادیان آسمانی ـ ابراهیمی بارز است. ادیان آسمانی دارای چنین انسجام درونی هستند؛ اما در طول تاریخ، در معرض انشعابات و تجزیه به مذاهب و فرق گوناگون قرار گرفته اند. از این لحاظ، انسجام درونی در مذاهب موجود در ادیان مختلف، متفاوت است؛ بنابراین، انسجام درونی در یک دین را باید در مذاهب اصیل آن جست وجو کرد. دین دارای انسجام درونی، باید دربردارنده چگونگی نگرش به جهان هستی، تعریف ارزش ها و حقایق زندگی بشری و در نهایت، ارائه راهکارها، هنجارها و دستورهای لازم برای نیل به اهداف باشد.
دیدگاه های مختلف دربارة ادیان، پاسخ های گوناگونی به این عرصهها میدهند. در نگرش اسلامی ـ برخلاف نگرش های مدرن سکولارـ دین، فراگیر است و عرصههای اصلی زندگی بشری را دربرمی گیرد؛ بنابراین، باور و اعتقاد به مهدویت، بخشی از نگرش کلان دینی را شامل می شود. چنین عرصهای با دیگر بخش های دین کاملاً در ارتباط است و تجلی بخش زندگی آرمانی به شمار می آید. مهدویت، از این جهت، نگرش اسلام به آینده جهان را بیان می کند و بخش کلانی از فلسفه نظری تاریخ در نگرش اسلامی است. در رویکردهای علمی معاصر، مهدویت را میتوان از منظرهای مختلفی مطرح کرد. رویکردهای مهم و قابل طرح در موضوع مهدویت را میتوان بدین شرح مطرح ساخت:
الف. مهدویت به مثابه یک ایدئولوژی
ایدئولوژی در جهان معاصر، از رایج ترین اصطلاحات به شمار می آید. طرح نگرش ها و ایدههای مختلف در قالب یک ایدئولوژی و حرکت های سیاسی ـ اجتماعی متعاقب آن ها، موجب کاربرد روزمره آن میان مردم و حتی میان جریان های علمی ـ آکادمیک شده است. در سال های نخست پس از انقلاب اسلامی، اصطلاحات جهان بینی و ایدئولوژی در مفاهیم و سیاق دینی مطرح شد.1 جهان بینی در چنین سیاقی، بعد نظری نگرش دینی و ایدئولوژی و بعد هنجاری و دستوری آموزههای دینی را بیان می کند. استاد مطهری و نیز برخی دیگر، چنین برداشتی از ایدئولوژی داشته اند؛ اما به مرور زمان، با توجه به غلبه صبغه بشری بودن ایدئولوژی ها، عملاً در مباحث دینی، از ایدئولوژی استفاده نمیشود.
ایدئولوژی در متون اجتماعی، بیانگر الگوهای عقاید و اظهارات نمادینی است که جهان را تفسیر و ارزیابی میکنند. هدف ایدئولوژی، شکل دادن، بسیج، هدایت، سازمان دهی و توجیه اشکال خاص راهکار و اعتراض به دیگران است. نخستین بار، آنتونی دو تریسی2، نویسنده فرانسوی در سال 1796م این اصطلاح را برای مطالعه نظام مند، انتقادی و احساساتی خاستگاه های عقاید به کار برد.3 طبق گزارش دایرة المعارف فلسفی روتلج، ایدئولوژی در دو معنای منفی و مثبت به کار رفته است. در معنای نخست، بیانگر ایده (سیاسی) خاص و به لحاظ تاریخی، تحریف شده ای است که روابط خاص سلطه را تقویت می کند. چنین رویکردی به ایدئولوژی، در مباحث کارل مارکس نیز مطرح شده است. وی ایدئولوژی را آگاهی کاذب و برآمده از روابط سلطه طبقاتی می دانست. اما ایدئولوژی در معنای دوم، بیانگر مجموعهای از نمادها و ایدههای فرهنگی به شمار می آید که انسان ها برای تلقی، درک و ارزیابی واقعیت های سیاسی و اجتماعی و اغلب به صورت یک چارچوب نظام مند به کار میبرند؛ معنای دوم ایدئولوژی خنثا است.
گاه کاربرد ایدئولوژی در اصطلاح مارکس و نیز مانهایم مقایسه می شود. از نظر مانهایم، ایدئولوژی برابر «اوتوپیا» قرار دارد. اوتوپیا از جانب مردم و ایدئولوژی از جانب هیأت حاکمه اتخاذ میشود. اوتوپیا، شکل آرمانی و ایدئولوژی، شکل محافظه کارانه دارد. از دیدگاه وی، اصطلاح «ایدئولوژیک» برای نوع خاصی از «کژتابی»4 کاربرد دارد که از «عهده توضیح و تحلیل واقعیتهای جدید مربوط به یک موقعیت برنیاید» و نیز «بکوشد با اندیشیدن به آن واقعیتها به شیوه نامناسب، آن ها را کتمان کند». در نگرش مانهایم، متمایزکردن ایدئولوژیها از اوتوپیا همیشه کار سادهای نیست؛ زیرا هر دو فراسوی واقعیت کنونی هستند.5
به هر حال، تاکنون ـ به رغم اطلاق ایدئولوژی بر خط مشیها و قوانین اسلامی ـ گرایش خاصی برای به کارگرفتن این اصطلاح در مباحث مهدویت مشاهده نشده است. شاید بار معنایی بشری و گاه منفی آن باعث شده است از کاربرد این اصطلاح در مباحث مهدویت خودداری شود.
ب. مهدویت به مثابه پارادایم
رویکرد نظری ـ روشی دیگری که احتمال دارد در مباحث مهدوی مطرح شود، رویکرد پارادایمی است. البته تاکنون، همانند کاربرد ایدئولوژی، از اصطلاح پارادایم در مباحث مهدویت استفاده نکرده اند؛ اما با توجه به غلبه این اصطلاح در علوم انسانی، شایسته است ظرفیت های آن در مباحث مهدوی نیز بررسی شود.
پارادایم، معمولاً به «نمونه» یا «سرمشق» ترجمه می شود. تامس کوهن از نظریهپردازان اصلی رویکرد پارادایمی است. نظریه وی در واکنش به «جزم گرایی» موجود در مکاتب «پوزیتویستی» و «تعمیم گرایانه» شکل گرفت. از نظر او، ماهیت علم، به جای استواری، بر واقعگرایی ذاتی دانش، بیشتر محصول اوضاع اجتماعی است. اوضاع اجتماعی، سنت های خاص علمی را می سازد که از آن ها میتوان به پارادایم تعبیر کرد. او پارادایم را در دو معنا به کار برده است:
1. مجموعه باورها، ارزش ها و روش های فنی که اعضای یک جامعه علمی بر اساس آن ها فکر و عمل کنند؛
2. اشاره به اجزای مجموعه معینی از معماگشایی های شناخته ای که به منزله سرمشق یا مثال به کار می رود و می تواند همچون شالوده ای برای حل معماهای باقی مانده علم، جانشین قواعد صریح حل معما شود.
معنای اول، جامعه شناختی و معنای دوم از نظر فلسفی عمیق تر است.6 پارادایم، در این رویکرد بر دو اصل متکی است:
1. شکل گیری علم در قالب سنت های رایج جامعه؛
2. محوریت مدل های پذیرفته شده در یک پارادایم در پیشبرد تحقیقات علمی. از این نظر، علم، نه بر قواعد فنی ثابت و تغییرناپذیر، بلکه بر مدل های پذیرفته شده در یک جامعه مبتنی است.
در این رویکرد، پارادایم کلان می نماید. هر پارادایمی در درون خود، تئوری های خرد و کلان متعددی دارد که در علوم رایج هر دورانی مطرح هستند. با فروریختن پارادایم، این تئوری ها نیز خودبه خود دچار دگرگونی میشوند. در واقع کوهن در کتاب ساختار انقلاب های علمی، می کوشید ماهیت تحول در علم را تبیین کند. از این نظر، هنگامی در علم، انقلاب رخ می دهد که پیش فرض ها و اصول مسلم گرفته شده در آن پارادایم و تئوری های خدشه ناپذیر آن، محل تردید قرار گیرد و کارآیی آن زیر سؤال رود. در این صورت، زمینه برای ایجاد پارادایم جدید فراهم می شود.
به نظر میرسد دستیابی به پارادایم در علوم طبیعی، آسان تر از علوم انسانی باشد. در علوم انسانی، اتفاق نظر در مفاهیم و نگرش ها غالباً کمتر است و در نتیجه، شکل گیری یک پارادایم مسلط در آن و تداوم آن غالباً دچار مشکل می شود. در واقع، پارادایم ها در عرصه علوم انسانی کوتاه مدت و متکثر هستند. نسبیت و ناکافی دانستن منطق در علم را میتوان دو نتیجه عملی تفکر پارادایمی دانست.7
استفاده از رویکرد پارادایمی در مباحث مهدویت و تعبیر «پارادایم مهدویت» درست نیست. مهدویت، پیش از آن که محصول توافق و اتفاق نظر میان انسان ها باشد، آموزهای وحیانی به شمار می آید که در نصوص دینی بر آن تأکید شده است؛ از این رو، مهدویت به پذیرش یا مخالفت بشری وابسته نیست و در نتیجه دگرگون ناپذیر است. البته در نوع تلقیهای خاصی از مهدویت در ادوار مختلف، امکان دارد رویکرد پارادایمی، کارآییهایی داشته باشد. از این منظر، هر دوران از تلقیهای خاص خود، از مهدویت حکایت می کند که حاصل توافق و درک مشترک مردمان آن دوران از مهدویت است. البته می توان به رویکرد پارادایمی از این جهت توجه کرد؛ اما تأکید بر فراگیری و فرابشری بودن آن، مانع از کاربرد کامل این رویکرد در مباحث مهدویت است.
ج. مهدویت به مثابه گفتمان
در تعابیر اخیر مباحث مهدویت، گاه از «گفتمان» سخن به میان می آید.8 در غالب موارد به کار رفته، به نظر می رسد معنای عمومی و غیرتخصصی گفتمان9 بیشتر مورد نظر بوده است. گفتمان، در این معنا با معنای لغوی آن، به مفهوم گفت وگو و دیالوگ بیشتر به کار می رود؛ اما در متون تخصصی، رویکردی جدید در تحلیل پدیدههای انسانی است. تحلیل گفتمان در دو دهه اخیر، در پی تحولات فکری و نظریه پردازی در سده بیستم میلادی در عرصههای مختلف علوم انسانی ظهور کرده و کاربرد وسیعی یافته است. گسترش گرایش به استفاده از مباحث گفتمانی در علوم انسانی، به نارضایتی فزاینده از جریان اصلی رهیافت های پوزیتویستی در علوم اجتماعی و تضعیف سیطره آن بر رشتههایی چون علم سیاست و جامعه شناسی برمیگردد.
رهیافت تحلیل گفتمانی به صورت کلان، تلاشی است برای تبیین نشانه شناسانه چگونگی شکل گیری معانی و دیدگاه ها در نظام دانایی موجود در عرصه اجتماعی. گفتمان در این نگرش، مجموعهای از احکام، گزارهها و اصول مسلم گرفته شده را در برمیگیرد و بر تمام زندگی بشری اشراف دارد. شاید برخی ابعاد یک گفتمان مورد توجه و آگاهانه باشد؛ اما برخی ابعاد آن مسلم گرفته می شود و غالباً مورد تفطن نیست. شاخص اصلی گفتمان ها، بیثباتی و تحول پذیری آن ها در فرآیندهای اجتماعی است؛ از این رو، حقیقتها در درون گفتمان ها، معنا می گیرد و با زوال گفتمان های پیشین و شکل گیری گفتمان های جدید، تغییر مییابد؛ از این رو، گفتمان ها به پارادایم ها مشابهت دارند. در تحلیل گفتمانی، سعی میشود چگونگی معنایابی نشانهها و دال ها در یک گفتمان که به صورت یک فصل بندی کنار هم جمع شدهاند، کشف گردد.10
سرآغاز مباحث گفتمانی را میتوان در گسترش مطالعات زبان شناختی در آغاز قرن بیستم و تأسیس دانش نشانه شناسی، به ویژه آموزههای فردیناند دوسوسور در شکل گیری دانش نشانه شناسی دانست. از نظر او، نشانهشناسی علم پژوهش، در نظام های دلالت معنایی است و زبان نظامی از نشانهها به شمار می آید که عقاید را بیان میکند. یورگنسن و فیلیپس سه دیدگاه مختلف از نظریههای گفتمانی متأخر را در کتاب خود بررسی کردهاند که عبارت است از: تحلیل گفتمان لاکلا و موفه، تحلیل انتقادی گفتمان و روان شناسی گفتمانی. یورگنسن و فیلیپس چهار ویژگی کلی برای نظریههای گفتمانی برشمردهاند.11
1. رهیافت انتقادی از دانش مسلم گرفته شده؛
2. ویژگی تاریخی و فرهنگی پدیدهها؛
3. رابطه دانش و فرآیند اجتماعی؛
4. رابطه دانش و کنش اجتماعی.
هوارث نیز در مقالهای دربارة گفتمان، سه مبنای کلی برای نظریههای گفتمانی مطرح کرده که عبارتند از:
1. نقد «فراروایت»12 برگرفته شده از لیوتار؛
2. «ضد مبناگرایی»13 ریچارد رورتی؛
3. «جوهر ستیزی»14 در نظریه شالوده شکنی ژاک دریدا.15
این مبانی، در تفکر سیاسی اسلامی پذیرفته نیستند. تفکر اسلامی به تبع سنت فکری ـ عقلی ارسطویی، مبناگرا، جوهرگرا و در نتیجه دارای روایت کلان است. نص و عقل، در این تفکر، دو معیار بشری برای دستیابی به حقایق ثابت جهان هستی اند. تفکر و عملکرد مسلمانان بر اساس راه درست و پیام الهی برای بشر است. برخی از محققانی که از این رهیافت در تحلیل اندیشه اسلامی استفاده کرده اند، به ناسازگاری مبانی تحلیل گفتمانی با ساختار تفکر اسلامی اعتراف نمودهاند؛ 16 پس در کل، نمیتوان در مباحث مهدویت از رویکرد تحلیل های گفتمانی استفاده کرد.17
د. مهدویت به مثابه نظریه کلان
گاه از مهدویت در قالب نظریه ای کلان، سخن گفته میشود. نظریه به مجموعه عبارت هایی گویند که نسبتاً مجرد و عمومی است و در داخل یک علم، کلیت واحد و قابل فهم را تشکیل می دهند و در تعیین بعضی از وجوه زندگی جمعی به کار برده میشود. در این صورت، نظریه دربردارنده تعابیری منظم درباره واقعیتهای عینی بر اساس سیستمی منطقی است. نظریهها با به کارگیری مفاهیم و متغیرها روابط بین پدیدهها را بیان می کنند.
علم، متشکل از مجموعه نظریهها است؛ یعنی در هر علم، امکان دارد نظریههای مختلف وجود داشته باشد. نظریهها، گاه تجربی و گاه بیانگر روابط خاصی در عرصه ذهنی و اندیشه ای هستند. نظریههای تجربی به صورت «استقرایی» و نظریههای اندیشه ای به صورت «قیاسی» شکل میگیرند. در کل، نظریه، تلاشی است برای بیان روابط خاصی بین امور مختلف؛ این امور یا در عرصه ذهنی مطرح میشوند یا در عرصه خارجی؛ بدین سبب نظریهها به دو گونه بنیادین تجربی و قیاسی تقسیم پذیر هستند.18
نظریه کلان یا «فرا نظریه»19 تعاریف متعددی دارد. گاه به معنای «مطالعه نظریه»، گاه به معنای «ارزیابی نظریه» و گاهی به معنای «استراتژی های جهت یابی شده» به کار رفته است.20 فرانظریه یا نظریه کلان، مجموعه نظریاتی را گویند که درون خود، نظریههای فرعی دیگری نیز دارند. فرا نظریه را میتوان با ایده برنامههای پژوهشی ایمره لاکاتوش مقایسه کرد. او تلاش میکرد علم را شامل مجموعه نظریههایی برشمرد که در کل، یک برنامه پژوهشی را شکل میدهند. در این نگرش، مجموعه نظریههای موجود در یک دانش، هویت بخش آن علم هستند. وجه ارتباطی مجموعه نظریهها، آن است که همگی پیرامون یک یا چند نظریه محوری تجمع یافتهاند. هر گونه اشکال و نقضی غالباً به نظریههای پیرامونی سوق داده میشود، تا نظریه محوری، اعتبار خود را از دست ندهد. تحول علم با نقض نظریه های محوری شکل میگیرد.21
آموزه مهدویت ممکن است در قالب یک نظریه کلان مطرح شود. در طرح مهدویت در قالب یک نظریه کلان، باید توجه داشت که مباحث مهدویت، ترکیبی از مباحث متشکل از نصوص دینی و تحلیل های بشری است. در واقع، نص دینی، در کانون نظریه قرار میگیرد و تحلیل ها و برداشت های بشری به تبیین آن ها میپردازند. از این رو، معارف مهدوی با گسترش دانش و فهم بشری، افق های جدیدی را شامل می شود و بسیاری از یافتههای پیشین در معرض تفصیل های جدید قرار میگیرد. چنین منطقی میتواند ماهیت افزایش فهم بشری را در طول زمان توضیح دهد. تحول معارف مهدوی از این حیث، تحول در عرصه اجمال و تفصیل و اصلاحات موردی است.
مهدویت در قالب یک کلان نظریه طرح و پی گیری می شود؛ اما به نظر میرسد به دلیل پیوستگی و تنیدگی مباحث مهدویت با معارف کلان دینی، نمیتوان مهدویت را از آن ها جدا کرد. انتزاع مهدویت و طرح آن در قالب یک نظریه کلان، زیرساخت های نگرش دینی را تحت الشعاع قرار میدهد. البته نگرش به مهدویت در قالب یک نظریه کلان، آن را به نگرش مکتب واره نزدیک میسازد؛ با این تفاوت که در نگرش مکتب واره، مبادی و پیش فرض ها و مسلمات مباحث مهدوی نیز به گونه مستقیم در نظر گرفته می شود؛ در حالی که چنین توجهی در نظریه کلان، غیرمستقیم است. به بیان دیگر، نگرش کلان نظریه به مهدویت، جامعیت و شمولیت موجود در نگرش مکتب واره را ندارد.
مهدویت به مثابه دکترین
الف. تعاریف و دیدگاه ها
در چند سال اخیر، از دکترین مهدویت نیز سخن گفته شده است. طراحان چنین نگرشی، می کوشند آن را به مثابه نگرشی کلان به آینده بشری مطرح کنند. آنان، گاه برای چنین تعبیری دکترین را با نظریه جامع مقایسه می کنند. برای نمونه، دربارة دکترین مهدویت آمده است:
منظور از دکترین مهدویت، مجموعه آموزههایی است که بر محور مهدویت میباشد و میتوان از آن آموزهها، چه پیش از عصر ظهور و چه پس از عصر ظهور، در ارائه راه حلهای کاربردی و طرح نظریههای راهبردی در حوزه های متفاوت، استفاده کرد. در تفکر و نظام فکری مسلمانان، دکترین مهدویت، شاخصی انسجام بخش و سامان دهنده است که در بسیاری از نظریه پردازیها و ارائه الگوهای فکری می تواند حضور داشته باشد.22
طبق این نظر، دکترین در کاربرد دینی، بیانگر اعتقادی بنیادین و اصیل، امری بدیهی و فوق چون و چرا، دارای مبنای استوار در متون دینی، مورد اعتقاد مؤمنان و دارای جنبه عملی و راهبردی است؛ مانند: «دکترین بودا»، «دکترین مایا» و «دکترین مهدویت». منظور از آن در اسلام، آموزه یا آموزههای اعتقادی و کلامی است که هم اصیل و بنیادین است و هم جنبه راهبردی دارد. در نهایت، دکترین با اضافه شدن به اعتقاد مهدویت، بیانگر معانی فلسفه، مکتب فکری و نوعی گرایش است.23
در تعریفی دیگر، دکترین مهدویت معانی ذیل را دربرمی گیرد:
1. دکترین مهدویت؛ یعنی نگرش به مقوله مهدویت به مثابه یک آموزه جامع و فراگیر و یک موضوع راهبردی و استراتژیک؛
2. مجموعه آموزه هایی به شمار می رود که بر محور مهدویت است و می توان از آن آموزه ها در ارائه راه حل های کاربردی و طرح نظریه های راهبردی در حوزه های متعدد استفاده کرد؛
3. آموزه هایی ویژه امام مهدی(عج) است که تفسیری راهبردی از حوزه اساسی حیات بشری، همچون انسان شناسی، سیاست، اقتصاد، جامعه، حکومت، روابط بین الملل و... ارائه می دهد. در حقیقت نوعی اندیشه سازوکار آرمانی و در عین حال تحقق پذیر و جهان شمول برای نجات و به زیستی حیات بشر، بر مبنای احیا و تجدید اسلام نبوی و علوی است.
در نهایت، در تعریف این دکترین آمده است:
دکترین مهدویت، نظریه جامع و کامل برای تشکیل جامعه ای مطلوب و تفسیری راهبردی از حوزه های مختلف زندگی انسان است؛ دکترین مهدویت، تصویر و طراحی کامل و فراگیر جامعه موعود و بیان ویژگی ها، برنامه ها، اهداف، استراتژی، خط مشی و تعالیم و آموزه های گوناگون آن است. در این نگرش و رویکرد، باید به دقت جایگاه سیاست، فرهنگ، اقتصاد و اجتماع، تبیین و رابطه و تعامل آن ها با یکدیگر روشن شود.24
شاخص های دکترین مهدویت از این منظر عبارت است از:25
ـ تفسیر راهبردی از عرصه های اساسی حیات بشر؛
ـ نگرش جامع و کامل به مسائل جامعه؛
ـ ریشه یابی کاستی ها و دشواری های طولانی مدت زندگی بشری؛
ـ راه حل های عملی و کاربردی برای ریشه کنی آن ها؛
ـ سامان بخشی و برقراری تعامل صحیح میان ارکان مختلف جامعه؛
ـ ارائه الگویی متعالی و مطلوب از زندگی سیاسی و برقراری پیوند دو سویه میان دنیا و آخرت.
چنین نگرشی به دکترین مهدویت، در دیدگاه افراد دیگر نیز مطرح شده است.26 نتیجه نگرش های مطرح دربارة نگرش دکترینال به مهدویت، تأکید بر اهمیت آن در آموزههای اسلامی و نیز نقش آن به منزله نظریه ای جامع و کلان است. هرچند نکته نخست کاملاً درست است، به نظر میرسد اصطلاح دکترین، رسایی لازم در ایفای بخش دوم؛ یعنی مهدویت به مثابه نظریه جامع را ندارد.
ب. نقد و بررسی رویکرد دکترینال
برخلاف نگرش های مطرح شده در بعد جامعیت نظری رویکرد دکترینال، به نظر میرسد استفاده از این رویکرد، فاقد ظرفیت لازم برای تبیین جامع معارف مهدوی باشد. پیش از ورود به استدلال و مناقشه نظری، ذکر این نکته ضرورت دارد که فارغ از درستی یا نادرستی، مفید یا مضربودن استفاده از رویکرد دکترینال، کاربرد رویکردهای مطرح در ادبیات رایج جهانی، باید همراه بومی سازی صورت پذیرد.
در طول سده گذشته، به دلیل سیطره و هژمونی (چیرگی) فرهنگ و تمدن غربی بر جهان اسلام، اصطلاحات و تعابیر بسیاری از غرب وارد ادبیات سیاسی ـ اجتماعی و فرهنگی جهان اسلام و ایران شده است. این اصطلاحات در بسیاری از موارد، به صورت تقلیدی و بدون تأمل نظری به کار میرفته است؛ اما در مواردی نیز که با تأمل قبلی و بررسی سازگاری یا ناسازگاری آن با میراث اصیل اسلامی همراه بوده و سعی شده تا اصطلاحات وارداتی، به صورت بومی بازسازی شوند؛ نمونههای آن را میتوان در تعابیری چون تحزب، مردم سالاری و مجلس قانونگذاری یافت. در این موارد به جای استفاده از تعابیر غربی چون پارتی، دموکراسی و پارلمان، معادل های مناسب فارسی برای آن ها به کار گرفته شده است؛ از این رو ـ به ویژه در مباحث شریف و مقدسی چون مهدویت اسلامی ـ توجه به این نکته، ضرورت بیشتری می طلبد. به ویژه گاه چنین تعبیری را حوزویان و متولیان اصلی حفظ میراث اصیل اسلامی به کار می برند؛ از این رو، مناسب است برای استفاده از این رویکرد، طبق تلقی ای که از آن صورت میپذیرد، برای آن، معادل فارسی مناسب ارائه شود. برای این منظور، استفاده از تعابیری چون آموزه، نظریه و امثال آن ها، پیشنهاد می شود. استفاده از اصطلاح دکترین، بدون ترجمه و معادل سازی آن، مانع حفظ ادبیات رایج و تعابیر اسلامی موجود میشود.
اما گذشته از نکته صوری و لفظی در کاربرد دکترین، به نظر میرسد در ادبیات علمی معاصر، دکترین در معنای مورد نظر ترویج کنندگان ایده «دکترین مهدویت» به کار نرفته است. تلقی از دکترین، به مثابه نظریه ای جامع و کلان، در متون علمی موجود رواج ندارد. نگاهی به کاربردهای این اصطلاح در ادبیات علمی معاصر، بیانگر این واقعیت است.
دکترین در فرهنگ وبستر چنین تعریف شده است:
1. آموزه، دستورالعمل؛
2. آنچه آموخته شده است؛
3. اصل یا موضوع و یا مجموعه اصول در یک شاخه دانش یا یک نظام اعتقادی ـ دینی؛
4. اصل حقوقی که از طریق تصمیمات گذشته گرفته شده است؛
5. اعلان سیاست بنیادین حکومت، به ویژه درعرصه روابط بین الملل.
دکترین در دایرة المعارف لینوکس نیز چنین تعریف شده است:27
1. دکترین اغلب دربارة مجموعه اعتقادات دینی ـ به ویژه اعتقاداتی که کلیسا مطرح کرده است ـ به کار می رود؛
2. دربارة اصل حقوقی در سنت های حقوقی ـ عرفی که طی تاریخ تصمیمات گذشته شکل گرفته اند، به کار می رود؛
3. دربارة سیاست خارجی، شامل مجموعه قواعد بنیادینی است که در اجرای سیاست خارجی هر کشوری اعمال می شود. از این رو، دکترین، هماهنگی فراخی را بیان می کند که طی حجمی از اقدامات و اعمال درست تلقی شده است. دکترین در این معنا، همواره ابتکارات رهبر سیاسی خاصی را بیان می کند که به نام وی خوانده می شود؛ مثل: «دکترین مونرئه» و «دکترین آیزنهاور». در امریکا مرسوم است هر رئیس جمهور برای خود دکترینی داشته باشد؛
5. گاهی دکترین تنها به مثابه واژه ای بلندپروازانه، برای یک شعار به کار می رود؛
6. همچنین دربارة مفهومی از یک فرآیند عملیات پیچیده در جنگ به کار می رود. نمونه بارز آن «دکترین تاکتیکی» است که در آن، مجموعه ای از مانورها، نیروها و تسلیحات خاص به مثابه رهیافتی پیش فرض در حمله خاص به کار گرفته می شود.
با توجه به کاربرد واژه دکترین، در آموزههای اعتقادی، واژه دیگری در زبان انگلیسی به صورت «indoctrination» ساخته شده که در مقابل واژه تعلیم «education»، به معنای القای یک ایده یا اندیشه در مخاطب و بیانگر پذیرش انفعالی او است. به لحاظ ریشه شناختی، واژه دکترین از کلمه لاتین «didache» به معنای گرفتن و دریافت کردن گرفته شده است. در متن یونانی عهد جدید نیز دو واژه برای دکترین به کار رفته: «didache» و «didaskalia». هر دو واژه به معنای آموزه، دستور، تعلیم و تبیین به کار رفتهاند. در انجیل آمده است که مسیح دکترین را می آموزد.28 از این دیدگاه، دکترین واقعی، از آن خدا است. از حضرت مسیح نقل شده است که «دکترین من مال من نیست؛ بلکه به خداوند تعلق دارد که مرا فرستاده است».29
واژه دکترین در نسخه جیمز کینگ عهد عتیق، شش بار و معمولاً در ترجمه واژه عبری «leqakh» به معنای دستور یا در معنای دقیق تر «آنچه باید دریافت شود»، به کار رفته است. این واژه در متن عهد جدید جیمز کینگ نیز بیش از پنجاه بار به کار رفته که اغلب دربارة تعلیم یا دستورهای عیسی مسیح و کمتر دربارة تعالیم دیگران به کار رفته است. دکترین در کاربرد مفرد، تنها به تعالیم مسیح اطلاق شده و در کاربرد جمع، دربارة تعالیم دیگران که باطل شمرده می شوند، به کار رفته است.30
در دایرة المعارف دین الیاده نیز برای دکترین دو معنای اصلی مطرح شده است. به عقیده ریچارد کامستاک، نویسنده مدخل دکترین این دایرة المعارف، بیشتر واژه نامه ها برای واژه دکترین دو معنای مرتبط با هم ذکر کرده اند: «بر اساس معنای نخست، دکترین، تأیید یک حقیقت است. و طبق معنای دوم، دکترین، یک تعلیم به شمار می آید.»31
از نظر وی دو معنای دکترین جمع پذیر هستند؛ زیرا تأیید چیزی به منزله یک حقیقت، شیوه ای برای تعلیم آن است و چیزی که آموزش داده می شود، معمولاً حقیقی تلقی می گردد. دو معنای دکترین، صریح و مطابقی به شمار می آیند؛ اما دکترین، تداعیهای معنایی دیگری نیز دارد. تداعی معنای نخست، بُعد فلسفی آن است. دکترین، به مثابه بیان حقیقت، قالبی فلسفی دارد؛ اما به منزله یک تعلیم، رنگ عملیتری به خود می گیرد.
به عقیده کامستاک، هیچ کدام از دو معنای صریح این واژه، بیانگر نظریه جامع بودن دکترین نیست. ابعاد فلسفی حقیقت در معنای نخست، ظرفیت های تأمل عقلانی را دارد. البته چنین معنایی الزامی نیست. رویکردهایی که دکترین را می پذیرند، اما مخالف استدلال ها و نگرش های عقلانی هستند، تنها بر بُعد دینی ـ وحیانی آن تمرکز میکنند و بدین سبب، تنها به شیوه وحیانی ـ نقلی تمسک میجویند. دکترین در این سیاق، چنان که وی نیز یادآور شده، بیشتر در سیاق یهودی و مسیحی به کار رفته است. در دایرة المعارف کاتولیک آمده است که این اصطلاح، در سنت مسیحی برای «تعالیم مذهبی شفاهی»32 یا «تبشیرهای انجیل»33 به کار میرود.34
به عقیده وی، در سنت اسلامی، به جای دکترین از اصطلاح راهبردی کلام استفاده میشود. وی اعتقاد دارد در اسلام، عنصر دکترینال تابع قضاوت ها درباره رفتار اخلاقی و عبادی است:
واژه کلام، به نوعی تفکر بسیار نزدیک دلالت دارد که واژه های انگلیسی دکترین و الهیات به آن اشاره می کنند. کلام، از نظر لغوی یعنی«حرف» یا «سخن» و قرآن، کلام خدا تلقی می شود. با گذشت زمان، کلام؛ مانند واژه انگلیسی دکترین، هم به معنای یک حقیقت واحد و هم به معنای نظام حقایق به کار رفته و نقش مهمی را در تاریخ سنت اسلامی ایفا کرده است.35
دکترین در متون فلسفه علم و روش شناسی نیز در معنایی مترادف با نظریه یا فرانظریه به کار نرفته است. دکترین هم عرض اصطلاحاتی چون نظریه، تز، فرضیه و پارادایم نیست. دکترین، بیش از آن که بُعد روش شناختی داشته باشد، بیانگر بعد راهبردی و اعتقادی است. هیچ کدام از متون مربوط به این زمینه از دکترین چنین تلقی ای نمی کنند. کسانی که دکترین را به معنای نظریه کلان و جامع، در نظر می گیرند، عملاً معنای جدیدی را در آن وارد میکنند و اصطلاح جدیدی میآفرینند. از این نظر، استفاده از دکترین، به مثابه نظریه جامع، امری خودساخته خواهد بود و باید برای جا افتادن آن در ادبیات رایج، تلاش کرد. در اصطلاح سیاسی، دکترین به برنامهها و خط مشیهای سیاسی ـ اجرایی نامزدهای ریاست جمهوری در امریکا اطلاق میشود. در علوم نظامی نیز گاه به صورت تاکتیک از دکترین استفاده شده است.
اصطلاح دکترین مهدویت ـ بنابر توضیحاتی که گذشت ـ بیانگر بُعد اعتقادی و تصدیقی آن به مثابه باوری دینی ـ اسلامی است. باورهای دینی به صورت اعتقاد هستند؛ اما ظرفیت استدلالی و نظریهپردازی دارند. آموزههای دینی به تناسب جایگاهشان در نظام اعتقادی دینی، ظرفیت های تبیینی ـ نظریهپردازی مختلفی دارند. مهدویت اسلامی، آموزه ای کلیدی است که در این زمینه ظرفیت های بالایی دارد؛ اما برای بیان چنین ایدهای در قالب دکترین، ضرورتی وجود ندارد. میتوان نظریهپردازی دربارة مهدویت را به صورت جامع تری با رویکردهای دیگری نیز بیان کرد. با وجود این رویکردها، برای وضع اصطلاح جدید یا استفاده نادرست از اصطلاحات موجود ضرورتی نیست. کاربرد اصطلاح دکترین مهدویت چنین است. میتوان به جای استفاده از این اصطلاح، با رعایت جنبههای دیگر، از رویکردهای دیگری استفاده کرد. به نظر میرسد، رویکرد مکتبواره در برابر رویکرد دکترینال، ظرفیت های بیشتری در این زمینه دارد.
البته اگر یکی از معانی دکترین را نگرش راهبردی بدانیم، میتوان از «راهبرد مهدویت» به جای دکترین مهدویت یاد کرد؛ اما این نگرش با معنای مورد نظر طرفداران کاربرد آن کاملاً متفاوت می نماید. تلقی دکترین مهدویت به مثابه نظریه ای کلان و جامع در درون خود، شامل نگرش های هستی شناختی، انسان شناختی و ابعاد دیگری است که نگرش راهبردی آن ها را دربرنمیگیرد. عمده تمرکز نگرش راهبردی در باب مهدویت، ارائه استراتژی و خط مشی اجرایی برای فعالیت های آینده است. این معنا در جای خود درست و معتبر می نماید؛ اما تقلیل معارف مهدوی به صرف بُعد رویکرد راهبردی نیز در جای خود نقدپذیر است. در وضعیت کنونی، باید جامعیت معارف مهدوی را در عرصههای مختلف تبیین کنیم. برخی از این ابعاد، تنها بعد شناختی و تبیینی دارند و ویژگی کاربردی یا عملی آن ها ضعیف است. نمیتوان چنین معارفی را با تقلیل معارف مهدوی به جنبه راهبردی آن، نادیده گرفت. در عمل نیز احتمال دارد ترویج دهندگان ایده دکترین مهدویت، چنین نگرشی نداشتهاند.
به نظر میرسد استفاده از اصطلاح دکترین مهدویت در حوزه معارف مهدوی، به صورت تعجیلی و بدون تأملات قبلی لازم در این زمینه صورت گرفته باشد. فارغ از مناقشات صورت گرفته در این زمینه، مروری اجمالی به عناوین مقالات و منشورات با این عنوان، نشان میدهد اصطلاح دکترین در آن ها تنها به صورت بزک شده و صوری استفاده گشته و بحث های مطرح شده در آن ها روش شناسی لازم را ندارد. گاهی کاربرد دکترین در عناوین برخی از این نوشتهها، موجب ابهام و در مواردی نیز موجب کاستی وزانت علمی نوشتارهای موجود شده است؛ بنابراین، محققان معارف مهدوی باید با دقت و تأمل بیشتری از این نوع اصطلاحات استفاده کنند.
مهدویت به مثابه مکتب
اصطلاح مکتب در ادبیات فارسی در چند دهه اخیر، بیانگر نگرشی فراگیر و جامع به انسان و جهان هستی است. گاهی مکتب، معادل اصطلاح لاتین «School» به کار رفته است؛ اما در ادبیات رایج، برابر اصطلاح پسوندی ایسم (ism) در زبان لاتین اطلاق می شود. غرب در طول چند سده اخیر، شاهد ظهور و زوال ایسمها و مکاتب فکری مختلفی بوده که سعی کرده است تحلیل ها و دیدگاه های خاصی درباره جهان هستی و زندگی آدمی بیاورد و راهکارها، هنجارها و دستورهای مختلفی برای زندگی انسان مطرح سازد.
بیشتر مکتب ها، امری جامع و در صدد تبیین تمامی ابعاد زندگی انسان ها هستند. آن ها می کوشند با ارائه توضیحات و نگرش های خاص، موجب معنادار شدن زندگی انسان ها شوند. قدرت معنابخشی مکاتب متفاوت است. ادیان آسمانی بر خلاف مکاتب بشری در این زمینه مؤثرتر عمل می نمایند. ادیان با قدرت معنابخشی بسیار، میتوانند تمام ابعاد زندگی انسان را تعریف کنند و پوشش دهند؛ بدین سبب، پیروان ادیان و مؤمنان، در زندگی خویش، آرامش بیشتری دارند. این ویژگی در اسلام به منزله مکتب الهی و آخرین پیام الهی برای بشر، به صورت کامل وجود دارد.
اعتقاد به مهدویت از این حیث، بخشی از مکتب فراگیر اسلامی است. با وجود این، خود نیز میتواند با توجه به تجلی و تبلور کمال اسلام در عصر مهدوی، یک مکتب شمرده شود. چنین مکتبی با مکتب اسلام رابطه طولی دارد و متمایز و جدای از آن نیست. وجه تفکیک مهدویت به مثابه مکتب، آن است که جامعه آرمانی اسلامی را نشان می دهد و با تحقق آن، اسلام به صورت کامل و عینی تحقق خواهد یافت؛ بنابراین، میتوان مکتب مهدوی را عصاره کلیت اسلام دانست و کلیت مکتب اسلام را در مکتب مهدوی جست وجو کرد.
الف. شاخص های رویکرد مکتب واره
مکتب از اصطلاحاتی است که مدتی است دربارة یک مجموعه نظام مند از اعتقادت و باورها و دیدگاه های علمی به کار میرود. در فرهنگ معین تعاریف زیر، برای مکتب آورده شده است:
1. محل کتابت؛
2. جای نوشتن؛
3. مدرسه، دبستان را گویند: «راد به گفت: شنیدم که مردی در مکتب المناء منطق الطیر زبان مرغان آموخته بود.» (نقل از مرزبان نامه)؛
4. پیروی از نظریه ای در فلسفه و هنر و غیره، معادل (Ecole) فرانسوی: مجموعة معتقدات یک استاد را که شایع شده مکتب آن استاد گویند که جمع آن را مکاتب خوانند.
مکتب، مجموعهای است که به تفسیر انسان و جهان پرداخته و بایدها و نبایدهای انسانی را مشخص و معین میسازد. هم نیاز انسان را به جهان بینی مرتفع می کند و هم یک نظام ارزشی برای زیستن و چگونه زیستن ارائه می دهد. در واقع، مکتب مجموعه جهان بینی و ایدئولوژی یک انسان است. شهید مطهری نیز با چنین رویکردی به مکتب به تعریف آن پرداخته است. از نظر وی، مکتب:
... یک تئوری کلی و یک طرح جامع و هماهنگ و منسجم است که هدف اصلی کمال انسان و تأمین سعادت همگانی است و در آن، خطوط اصلی و روش ها، بایدها و نبایدها، خوب ها و بدها، هدف ها و وسیله ها، نیازها و دردها و درمان ها، مسؤولیت ها و تکلیف ها مشخص است و منبع الهام تکلیف ها و مسؤولیت ها برای همه افراد می باشد.
شهید مطهری، مکتب را به دو مقوله جهان بینی و ایدئولوژی تقسیم میکند. جهان بینی در یک مکتب، نقش زیربنایی دارد. جهان بینی از نظر وی عبارت است از:
نوع برداشت و طرز تفکری که یک مکتب درباره جهان و هستی عرضه می نماید، زیرساز و تکیه گاه فکری آن مکتب به شمار میرود. این زیرساز و تکیه گاه، اصطلاحاً جهان بینی نامیده می شود. هدف هایی که یک مکتب عرضه می دارد و به تعقیب آن ها دعوت میکند و راه و روش هایی که تعیین می کند و بایدها و نبایدهایی که انشاء میکند و مسؤولیت هایی که به وجود میآورد، همه به منزلة نتایج لازم و ضروری جهان بینی است که عرضه داشته است.
وی وجه نیاز به یک مکتب را آن میداند که انسان، دارای فعالیت های تدبیری است. فعالیت تدبیری انسان به حکم آن که بر محور یک سلسله غایات و اهداف دور دست میگردد، خواه ناخواه نیازمند طرح و برنامه و روش و انتخاب وسیله برای وصول به مقصد است؛ یعنی نیازمند ایدئولوژی است و در سطح وسیع تر نیازمند مکتب است؛ برای مثال وقتی مسأله حیات ابدی و جاودانگی روح و تجربه نداشتن عقل دربارة نشئه ما بعد نشئه دنیا پیش می آید، نیاز به مکتب و ایدئولوژی بیشتر خود را می نمایاند. انسان، از بدو پیدایش و دست کم از دوره ای که رشد و توسعه زندگی اجتماعی، به یک سلسله اختلافات منجر شده است، نیازمند ایدئولوژی ـ و به اصطلاح قرآن، شریعت ـ بوده است؛ هر چه زمان گذشته و انسان رشد و تکامل یافته است، این نیاز شدیدتر شده است.
از منظری دیگر میتوان برای رویکرد مکتب واره شاخص هایی مطرح کرد. این نکته را میتوان با تفکیک تفکرها و اندیشههای جامع از اندیشههای غیرجامع بهتر نشان داد. مکاتب بر دو دسته هستند: برخی جامعند و تمام عرصههای مورد نیاز زندگی بشری را پوشش میدهند و برخی دیگر، تنها ابعاد خاصی را برجسته می سازند و به ابعاد دیگر متعرض نمیشوند.
در نگرشی کلان، عرصههایی را که مکاتب باید در آن ها اظهارنظر کنند، میتوان در محورهای ذیل بیان کرد:
1. عرصه معرفت شناختی و بیان حدود معرفت و معیارهای درستی و نادرستی آن
مکاتب جامع، در زمینه حدود معرفت، ماهیت آن، چگونگی حصول معرفت و محدودیت های آن نگرش خاصی دارند. بُعد معرفت شناختی، تعیین کننده ابعاد دیگر است. پس از تعیین حدود معرفت انسانی، میتوان اعتبار فهم بشری را در عرصه های دیگر نیز سنجید.
2. عرصه هستی شناختی و بیان چیستی، منشأ و قوانین حاکم بر هستی
از این لحاظ، از هر مکتب جامع انتظار میرود دیدگاه خاص خود را دربارة جهان هستی ارائه کند. این دیدگاه باید توضیحات لازم درباره منشأ هستی، قانون مندی ها و سنت های حاکم بر هستی، عرصهها و گونههای هستی و در نهایت غایت آن را دربرگیرد.
3. عرصه انسان شناختی و ماهیت وجودی انسان
سومین عرصه ضروری برای هر مکتب، تبیین ماهیت وجودی انسان، توانایی ها و ظرفیت های وجودی او است. مکاتب غالباً نگرش های خوش بینانه یا بدبینانه، تک ساحتی یا چندساحتی و عاطفی یا عقلانی به انسان دارند. به هر حال، آن ها باید پاسخ های مناسب خویش را برای این پرسش ها ارائه کنند.
4. عرصه جامعه شناختی و تبیین نیازها و مقتضیات خاص زندگی اجتماعی
این بُعد، غالباً ابعاد مختلف زندگی جمعی بشری را شامل میشود. مکاتب با توجه به میزان جامعیتشان، در عرصههای مختلف حیات بشری وارد میشوند. این عرصه ها شامل ماهیت زندگی اجتماعی، نیازهای معیشتی، چگونگی مدیریت اجتماعی و تنظیم زندگی سیاسی است. مکاتب جامع در تمام این عرصهها، دیدگاه های خاص خود را ارائه میکنند.
5. عرصه غایت شناختی
مکاتب از این منظر، باید تبیینها و دیدگاه های خاص خود را دربارة غایات بشری و آینده شناسی ارائه کنند. مکاتبی که نگرش های شفاف تر و روشن تری به آینده دارند، در تنظیم وضعیت زندگی روزمره نیز مؤثرتر عمل می کنند. از این رو، تعیین غایت حرکت تاریخ و سرانجام بشر، از مسائل مهم و مورد نیاز بشری است که مکاتب به فراخور خود به آن ها پاسخ میدهند.
مکاتب جامع، به تمام عرصهها پاسخ کامل و تفصیلی ارائه میکنند؛ اما مکاتب غیرجامع، تنها به بخشی از این عرصهها به صورت مستقیم میپردازند. حتی میزان توضیحات مکاتب مختلف در هر کدام از این زمینهها متفاوت است. مکاتب جامع سعی میکنند در چارچوبی منسجم، به عرصههای فوق پاسخ دهند. برای فهمیدن میزان موفقیت و کامیابی هر مکتبی، باید دقت دیدگاه ها و نیز میزان انسجام، همسازی و هماهنگی آن را سنجید.
مکاتب غیرجامع به گونه جامع عرصههای دیگر نمیشوند؛ اما ناگزیر بر مبانی خاصی که در این عرصهها شکل گرفته است، مبتنی هستند. این مکاتب، احکام و دیدگاه های مطرح در این عرصهها را به صورت پیش فرض و مسلم فرض شده، دریافت می کنند. برای نمونه، «لیبرالیسم» به مثابه مکتب سیاسی، به گونه مستقل وارد عرصههای معرفتی و هستی شناختی نمیشود؛ اما ناچار بر این مبانی استوار است. برخلاف لیبرالیسم که شناسایی تبار و نظریهپرداز آن مشکل است.36 میان مکاتب بشری، «مارکسیسم» انسجام و جامعیت بیشتری دارد.
ادیان آسمانی، برخلاف غلبه نگرش های سکولار در چند دهه اخیر، جامع بوده و تمام عرصههای زندگی بشری را دربرمیگیرند. این ادیان ـ به ویژه اسلام ـ در تمام این عرصهها، دیدگاه دارند و توضیحات و راهکارهای لازم را ارائه کرده اند. اسلام، به منزله مکتبی الهی و دین خاتم، مکتبی جامع است. مکتب مهدوی نیز که عصاره مکتب اسلامی به شمار می آید، جامع است. طبیعتاً ویژگی های موجود در مکتب مهدوی، شکل متکامل و عینی مکتب اسلامی است. دولت مهدوی از این جهت، تمام ویژگی های دولت نبوی(ص) را متحقق می سازد. بنابراین، بر دیدگاه های کلان اسلامی در عرصههای مختلف مبتنی است.
ب. مزایای رویکرد مکتبواره در باب مهدویت
به نظر می رسد، رویکرد مکتب واره به مهدویت، از دیگر رویکردها جامعیت بیشتری داشته باشد. این رویکرد ـ به ویژه در مقایسه با رویکرد دکترینال ـ شفافیت و توضیح دهندگی بیشتری دارد و فاقد ضعف ها و مشکلات رویکردهای دیگر است. در تحلیلی اجمالی و کلان، مشکلات موجود در رویکردهای دیگر و مزایای موجود در رویکرد مکتب واره را می توان در موارد زیر شناسایی و مطرح کرد.
1. پایگاه فکری ـ نظری در سنت فکری اسلامی
غالب رویکردهای مورد بررسی در این نوشتار، برگرفته از خاستگاه فکری غیراسلامی هستند. در تفکر اسلامی، ظرفیت های مناسبی برای بهره گیری از افکار تمدن های دیگر وجود دارد و بر اساس آیه شریف (الَّذِینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ(،37 مؤمنان و «عباد الرحمن» که در آیه قبل، مورد بشارت قرار گرفتهاند، همواره نکات مثبت و پذیرفتنی را از دیگران دریافت می کنند؛ اما به نظر میرسد با وجود اصطلاحات و تعابیر برگرفته و سازگارتر با تفکر اسلامی، ضرورتی برای دریافت اصطلاحات دیگر وجود ندارد. البته چنین امتیازی صوری است و باید همراه موارد دیگر بررسی شود. چنین نقصی، در رویکردهایی چون پارادایم، گفتمان و دکترین کاملاً بارز است. به ویژه به لحاظ کاربرد واژه شناختی، استفاده از تعابیر غربی در مباحث دینی مناسبت ندارد.
2. داشتن مبانی سازگار با تفکر اسلامی
برخی رویکردهای گفته شده، بر مبانی نسبیگرایانه مبتنی است و نمیتوان برای بیان آموزه مهدویت از آن ها بهره گرفت. چنین نقصی در رویکردهای تحلیل گفتمانی و پارادایمی کاملاً بارز است. این رویکردها به لحاظ معرفتی بر نسبی گرایی مبتنی هستند. در مقابل، رویکرد مکتبواره با مبانی اسلامی سازگاری دارد و برخلاف رویکردهای دیگر، خنثا است؛ بنابراین، ظرفیت سازگاری با مبانی اسلامی را دارد.
3. داشتن پیشینه در ادبیات علمی موجود
فقدان پیشینه خاص مورد نظر در ادبیات علمی موجود، از نقایص موجود در رویکرد دکترینال است. چنان که بررسی اجمالی متون و ادبیات موجود دربارة دکترین نشان میدهد، این واژه به معنای نظریه کلان به کار نرفته است. باورها و اعتقادات دینی، ظرفیت نظریهپردازی دارند و میتوان با استفاده از روش ها و رویکردهای مناسب به تبیین نظری آن ها پرداخت و آن ها را به منزله نظریه ای کلان مطرح کرد. با وجود این، به رغم وجود چنین ظرفیتی در برخی از اعتقادات دینی، به نظر میرسد رویکرد دکترینال در چنین معنایی کاربرد نداشته است.
4. جامعیت و فراگیری
از اشکالات موجود در رویکرد دکترینال ـ در صورتی که آن را به معنای یک راهبرد کلان به کار ببریم ـ غفلت از ابعاد نظری مهدویت اسلامی است. نگرش راهبردی تنها کشف و ارائه خط مشیهای مناسب برای نیل به اهداف را در نظر دارد. مهدویت اسلامی ـ چنان که گذشت ـ فراگیر بوده و در تمام عرصههای نظری و عملی مطرح است. علاوه بر آن، در معارف مهدوی، برخی مباحث به صورت کاربردی یا تجویزی وجود دارد که تقلیل این معارف به ابعاد راهبردی یا نظری صرف، چنین مباحثی را از معارف مهدوی خارج میکند.
5. شمولیت بر حوزههای مهدویت پژوهی
معارف مهدوی، حوزه مطالعاتی گستردهای را دربرمیگیرد. کاربرد رویکرد مناسب برای مطالعه مباحث مهدویت، مستلزم توجه به این بُعد نیز هست. اکنون حوزههای مختلفی چون مباحث اعتقادی ـ کلامی، مطالعات تطبیقی بین ادیان و مذاهب، حوزه قرآن و حدیث، مطالعات سیاسی، جامعه شناختی، روان شناختی، تربیتی، اقتصادی و حوزههای دیگری در مباحث مهدویت مطرح است و رویکرد مکتبواره، به طور مناسب و جامعتر میتواند این حوزههای مطالعاتی را دربرگیرد.
در نتیجه، در نگرش مکتب واره، معارف مهدوی به صورت کلان و جامع طرح می شوند. رویکرد مکتبواره با طرح مبانی معرفتی خاص خود و تعیین معیارهای صدق و کذب، روش ویژه خود را برای دیدگاه های خویش ارائه میکند. همچنین در این رویکرد، امکان طرح مباحث نظری، هنجاری، تاریخی و راهبردی وجود دارد.
نتیجه
هدف اصلی مقاله حاضر، تلاش برای ظرفیت سنجی رویکردهای مختلف برای معارف مهدوی است. گسترش تعجیل آمیز استفاده از اصطلاحات جدیدی چون گفتمان و دکترین در معارف مهدوی، بدون توجه به پیشینه و استلزامات معرفتی و نظری آن ها، سبب شده است در شناساندن و عرضه معارف مهدوی، کژتابیهایی صورت پذیرد. معارف مهدوی، از معارف شریف و مقدس دینی ـ اسلامی هستند که اقتضا میکند از منظر روشی و معرفتی نیز در آن ها تأمل و احتیاط لازم صورت پذیرد. به نظر میرسد اصطلاح دکترین ـ به رغم کاربرد خاص در مطالعات دین پژوهی غربی ـ ظرفیت های لازم را برای معرفی و ارائه معارف مهدوی ندارد؛ از این رو شایسته است از رویکردهای دیگری که مزایای بیشتری دارند، استفاده شود. در این زمینه، رویکرد مکتبواره با وجود کلاسیک و قدیمی بودن، ظرفیت ها و قابلیت های بیشتری برای عرضه و شناساندن معارف مهدوی دارد.