آیا شما احساساتی هستید؟ آیا احساسات را مانعی برای رشد و پیشرفت خود در زندگی می دانید؟ آیا از بیان احساسات خود می ترسید؟ آیا می توانید احساساتی مانند خشم، شادی، ناراحتی و.... را ابراز کنید یا آنها را پنهان می کنید؟
بیشتر انسان ها با احساسات خود مشکل دارند. گاهی احساس را دست و پا گیر و متوقف کننده می دانند و گاهی از اینکه احساس خاصی دارند، شرمنده و خجل می شوند. برای بعضی افراد، احساس، تنها راهنمای آنهاست و همیشه به جای استفاده از منطق و قدرت تفکر، تسلیم احساسات خود شده و طبیعتاً بعداً پشیمان می شوند. بعضی گمان می کنند که احساس به هیچ دردی نمی خورد و بر عکس، بعضی دیگر بر این باورند که احساس نقشی اساسی در زندگی و در انتخاب های شان دارد. شما جزء کدام دسته هستید؟
به مثال زیر توجه کنید:
سال ها بود که خانم « س » برای معالجه سردردها و گرفتگی عضلات گردن و شانه به دکترهای مختلف مراجعه می کرد، اما هیچ پزشکی نتوانسته بود تشخیص درستی بدهد. سرانجام بعد از چهارسال تلاش بی نتیجه، به یک روان درمانگر مراجعه کرد. خانم « س» داستان زندگی اش را تعریف کرد: 36 سال داشت. مادر دو بچه بود و در یک اداره در سمت مدیر تمام وقت کار می کرد. همسرش وکیل بود. خانم « س » و مادرش ( وقتی که زنده بود) خیلی به هم نزدیک بودند. اما پدرش معتاد بود و رفتار نامتعادلی داشت و وقتی او هفت ساله بود، آنها را رها کرده و رفته بود. وقتی پدر رفت، خانم « س » مسئولیت مراقبت از دو خواهر دیگرش را بر عهده گرفت و مادرش تمام وقت مشغول کار شد. سال ها گذشت و خانم « س » بزرگ شد، اما روزی یک راننده معتاد مادرش را زیر گرفت و او مادرش را هم از دست داد. وقتی روان درمانگر از خانم « س » درباره پدرش می پرسید، او اصرار داشت که اصلاً ناراحت و عصبانی نیست. می گفت از فوت مادرش هم خیلی ناراحت شده، اما الان دیگر فراموشش کرده و به زندگی ادامه می دهد.وقتی دکتر با خانم « س» حرف می زد، او از خودش هیچ احساسی بروز نمی داد. اما به تدریج معلوم شد که مرگ مادرش که بر اثر بی احتیاطی یک راننده معتاد بوده، خاطرات زندگی گذشته، پدر معتاد و فرارش را زنده می کند. او در کودکی به خاطر ترس از رفتار خشونت آمیز پدرش دچار یک نوع گسست عاطفی شده بود؛ یعنی میل به فراموش کردن آن وقایع، باعث شده بود بدون اینکه متوجه باشد، از مواجهه با احساساتش فرار کند. اما بعد از این گفتگوها خانم « س » متوجه قضیه شد و سعی کرد به جسمش و پیام هایی که می فرستاد گوش کند و احساسات واپس زده و خشمی را که سال ها فرو خورده بود ببیند، درباره اش صحبت کند و برای رفعش اقدام کند. با ادامه این کار درد شانه و گردنش بهبود پیدا کرد و بعد از هشت ماه سردردهای میگرنی اش هم از بین رفت. احساسات مثل نقشه راهنمایی برای کشف جهان درون ما هستند. خنده، انعکاس فیزیکی خوشحالی و گریه و اکنش به غم و اندوه است. احساسات دیگر هم در بدن ما واکنش ایجاد می کنند. بعضی از این واکنش ها، مثل خنده و گریه به راحتی قابل تشخیص و بین همه افراد مشترکند، اما بعضی دیگر پنهان بوده و از فردی به فرد دیگر متفاوتند. آگاهی از واکنش هایی که جسم ما به احساسات مان نشان می دهد، برای بهبود کیفیت زندگی حیاتی است. هر چه بیشتر بتوانیم فعل و انفعالات درونی خود را تشخیص دهیم و به کلام درآوریم، بیشتر می فهمیم که چه موقع باید در رفتار و رویه یا نوع روابط خود تجدید نظر کنیم.
نقشه راهنما
بله احساسات مثل نقشه های راهنما هستند. وقتی یک نیاز برآورده نمی شود، این احساسات ماست که به ما اخطار می دهد. مثلاً وقتی احساس تنهایی می کنیم، یعنی اینکه نیاز ما به ارتباط با دیگران برآورده نشده است. وقتی احساس طرد شدن می کنیم، نیاز ما به مقبول بودن برآورده نشده است. در واقع احساسات حکم یک رادار را برای ما دارند وپرواز کردن بدون آن یا بی توجهی به علائمی که می فرستند، ما را سر گردان کرده و یا حتی ممکن است به سقوط بکشاند.
ایست! جلوتر نیا!
وقتی ما نسبت به رفتار دیگران احساس بدی پیدا می کنیم، در واقع اخطاری دریافت کرده ایم.با تشخیص درست احساس خود، می توانیم واکنش مناسبی نسبت به وقایع و رفتارها از خود نشان دهیم. تحلیل صحیح احساسات و ریشه یابی آنها در معاشرت ها به ما کمک می کند حریم های شخصی خود را به روشنی و به درستی مشخص کنیم و مانع از پیشروی نابهنگام یا نابجای افراد به حوزه روانی خود شویم.
می دانم چه می گویی!
همانطور که مشاهده دقیق احساسات خودمان در معاشرت ها اهمیت دارد، آگاهی از احساسات دیگران نیز برای رسیدن به یک رابطه سالم و متعادل مهم است. مثلاً تغییراتی که در چهره یا تن صدای افراد به وجود می آید، انواع مختلفی از احساسات را منعکس می کند.
اگر کسی به نظر غمگین برسد، در واقع دارد به دیگران علامت می دهد که اوضاع عادی نیست و احتمالاً به کمک احتیاج دارد. از طرفی، وقتی به واسطه همین علائم، از وجود یک مشکل عاطفی خبردار می شویم وعکس العمل نشان می دهیم، در واقع طرف مقابل را متوجه این مسأله کرده ایم که برایش اهمیت و ارزش قائلیم و حرفش را می فهمیم و همین نوع ارتباط، پیوند افراد را با هم محکم تر می کند.
احساسات خود را بشناسید
قدم اول در رفع هر مانعی، شناخت وضعیت است. شناختن و تشخیص احساساتی که غالباً با آنها درگیر هستیم؛ یعنی احساسات پایه و متداولی مثل غم، شادی، ترس، عشق و نفرت، یک گام اساسی برای رفع بعضی از مشکلات جسمی به شمار می رود. بنابراین همیشه از خود بپرسید که «الان چه احساسی دارم؟» و به آن جواب بدهید. اگر نتوانستید جواب روشنی پیدا کنید، احتمالاً یک جای کار ایراد دارد و باید بیشتر در درون خود عمیق شوید. متأسفانه اکثر مردم همین مشکل را دارند و نمی توانند احساسات خود را به درستی تشخیص دهند. آنها در بیشتر موارد دچاریک نوع کرختی عاطفی هستند، ارتباط شان با خودشان قطع شده، درهای ارتباطی را بسته اند، بی احساس شده اند یا اینکه فقط عواطفی مثل خشم و اندوه را تجربه می کنند. در حالی که یک انسان سالم، به خوشحالی و تا ناراحتی، دسترسی دارد و جلوی شان را نمی گیرد و به آنها توجه می کند. اما احساسات پیچیده اند. و بیهوده سر و کله شان پیدا نمی شود و هر وقت خواستیم، نمی روند؛ چون تا عمل ایجاد کننده آنها باشد، آنها نیز با ما هستند این عامل لزوماً و همیشه بیرونی نیست. بنابراین لازم است ابتدا، و به جای نفی کردن شان، قبول کنیم که وجود دارند. سعی کنیم علت وجودشان را بفهمیم و پیام شان را درک کنیم. اگر احساسات خود را پس بزنیم، آنها هم ما را پس می زنند و گاهی بدون اینکه خودمان بدانیم، زندگی ما ذهن و جسم ما را تحت کنترل خود می گیرند.
آشتی با احساسات
برای کشف و شناخت احساسات خود می توانید از تمرینات زیر بهره ببرید:
1-هر روز چند بار از خود بپرسید چه احساسی دارید. به خود و جسم تان توجه کنید. اگر بلافاصله جوابی نیافتید، صبور باشید و به سوال ادامه دهید. 2-بدن خود را بررسی کنید. آیا جایی هست که در آن احساس تنش یا ناراحتی کنید؟ سعی کنید علت آن و پیامش را درک کنید. 3-زندگی خود، وضعیت کنونی، روابطی که دارید، همه را بررسی کنید. آیا احساس رضایت می کنید؟ اگر این طور نیست، آیا احساس رضایت می کنید؟ اگر این طور نیست، سعی کنید دلیلش را پیدا کنید. 4-روند مشاهده خود را یادداشت کنید. این کار کمک می کند گره ها و انسداد عاطفی خود را تشخیص دهید و برای رفع آن اقدام کنید. مواجه شدن با خود، با نیازها، نگرانی ها، عواطف و دغدغه های آشکار و پنهان، به صبر و حوصله نیاز دارد و راهی است که بسته به عزم و تلاش ما می تواند طولانی یا کوتاه باشد. اما به هر صورت برای بهبود « بودن » خود و تغییر وضعیتی که در آن هستیم، به ناچار باید این راه را طی کرد. در حال حاضر بسیاری از افراد درگیر بیماری های روان تنی ( یا سایکوسوماتیک) هستند. ریشه این بیماری ها که در بدن انسان نمود پیدا می کند و به صورت بیماری های گوارشی، ناراحتی های قلبی، حتی دیابت و کاهش و افزایش فشارخون و... ظاهر می شود، معمولاً در احساسات فرو خورده و نادیده گرفته شده است. پس هر چه زودتر، با شناخت و ابزار صحیح آنها، از بن بست های احساسی خارج شوید.
منبع:نشریه دنیای سلامت، شماره55.
/ج