ماهان شبکه ایرانیان

در هوای ترنم

منشور وفا

هرچند جداست دست عباس

دستان خداست دست عباس

از بس که غریب مانده زینب

مشغول دعاست دست عباس

از پیکر اگر جدا فتاده

در بحر بلاست دست عباس

افتاده ز اسب، ماه زهرا

ای وای! کجاست دست عباس؟

قرآن فتاده بر زمین است

آیات شفاست دست عباس

ای اهل حرم قرار گیرید!

دنبال شماست دست عباس

دستان سخاوت خداوند

ارکان سخاست دست عباس

بر سینه آب، دست رد زد

منشور وفاست دست عباس

دست ادبش به سینه دارد

دریای حیاست دست عباس

مهدی، بطلب ظهور خود را

تا رو به سماست دست عباس!

 

اقتدایی آتشین

فرخنده شهریاری

می شناسم آفتاب روشنم!

می شناسی؟ این گل نیلی منم!

می گذارم سر به روی گونه ات

می گذرای سر به روی دامنم

ای فدای دست دریا پرورت

ایستادم پیش چشم دشمنم

خواندمت در اقتدایی آتشین

کوه، خم شد در خروش شیونم

آن شهید شاهدان بی سرت

آتش شام غریبانت منم

راستی امشب علی اصغر کجاست؟

جای دستش مانده روی گردنم!

 

پاره های دل

محمدجواد غفورزاده (شفق)

1

گاهی به حضور مهر، ای ماه برو

تا جاذبة سیر الی الله برو

زینب به طنین گام تو دلگرم است

گاهی جلوی خیمه او راه برو

2

عباسم و در پی خطر می گردم

دور و بر خیمه بیش تر می گردم

صدبار اگر علقمه را فتح کنم

لب تشنه تر از گذشته بر می گردم

3

تا پرچم سرخ عشق بردوش من است

شوق ظفر و صبر، هم آغوش من است

یک لحظه مرا نمی گذارد آرام

این نالة العطش که در گوش من است

 

طعم مرگ سرخ

خلیل ذکاوت

نذر حضرت عباس

کیست این که لهجة او از غزل شیرین تر است؟

قند لبخند نگاهش از عسل شیرین تر است

وعده ای شیرین گرفته امشب، اما نزد او

ظهر فردا، شور میدان عمل شیرین تر است

عشق شیرین جوانی دارد، اما این زمان

لب نهادن بر لب تیغ اجل شیرین تر است

عشق خاکی هرچه باشد پنج روزی بیش نیست

تا ابد بازی عشق لم یزل شیرین تر است

از عطش لبریز بود و زخم هم بر آن نهاد

که شکر در شیر اگر گردید حل شیرین تر است

هفت پشت آسمان لرزید آن وقتی که گفت:

طعم مرگ سرخ حتی از عسل شیرین تر است

قصه های ناب شیرین اند، اما قصه ای

بین مردم گر شود ضرب المثل شیرین تر است

ساحل هرچه غزل سبز و تماشایی است؛ لیک

رقص موج عشق در بحر «رمل»شیرین تر است

 

زیباتر از همیشه

رضا جعفری

برنیزه تکیه داده تنهاتر از همیشه

با چهرة خماری زیباتر از همیشه

بذر ترانه بارید از ابر خطبه هایش

اما زمین دل ها صحراتر از همیشه

سرنیزه ها شنیدند لحن تلاوتش را

اما محل ندادند، اماتر ازهمیشه

سنگی زجاهلیت پرتاب شد به سویت

این بار پر گرفتی بالاتر از همیشه

پیشانی ات ترک خورد، آیینه موج برداشت

تو قطره قطره گشتی دریاتر از همیشه

انگار حیدری تو مظلوم تر ز دیروز

انگار زینب است او زهراتر از همیشه

معراج جمع اضداد این جاست این که افتاد

مجنون تر از همه وقت، لیلاتر از همیشه

 

سفرنامة خیزران

زنده یاد سیدحسن حسینی

در بندبند برزخی ام ناله می تپید

دستی مرا شکست

دستی شرور و زشت

که بر پرده های وحی

دشنام می نوشت

در منزل نخست

هرچند جز تلاطم شط سحر نبود

با من

در آن مسیر مظلمه

شوق سفر نبود

من

بی اختیار

از جاده های ناگزیر

سرازیر می شدم

* * *

در منزل نخست

از بند بند برزخی ام شعله می کشید:

فریاد از سیاهة تقدیر

فریاد از تباهی اندام سرنوشت!

* * *

دستی مرا شکست

دستی شرور و زشت

که بر پرده های وحی ...

در منزل نخست

من از چکاد نعره فتادم:

یک نیمه در جهنم و

یک نیمه در بهشت!

 

نجابت دریا

حامد حسین خانی

خسته ای خیس و خالی از خویشم

پیرهن زار چشم یعقوبم

دست در دست یوسفی امشب

سر به دیوار چاه می کوبم

*

آه مولا! کسی نمی داند

سایه ها آفتاب می نوشند

هرچه باران و رود و اقیانوس

از لبان تو آب می نوشند

*

آه مولا! کسی نمی داند

تیر، قلب تو را نمی دوزد

آتش از ترس آه سوزانت

خیمه های تورا نمی سوزد

*

از نگاه تو ماه بالا رفت

آسمان سیاه را کشتی

آه مولا! کسی نمی داند

گودی قتله گاه را کشتی

*

ناگهان چشم خویش را بستی

سرزمین بهشت پرپر شد

واژگون بود آسمان اما

زین اسب تو واژگون تر شد

*

تیر از بس که تشنه بود آن روز

در گلوگاه اصغرت افتاد

نعش رود فرات خون آلود

روی دست برادرت افتاد

*

آه مولا! کسی نمی داند

آب ها تشنة لبت بودند

لشکر شام و کوفه تعدادی

از اسیران زینبت بودند

*

داشت بوی خرابه می آمد

کاروانت شبانه زخمی شد

دختر کوچکت که نه، اما

شانة تازیانه زخمی شد

*

ناقه ها بین راه فهمیدند

در بهار تو برگ ریزی نیست

پیش این کاروان توفانی

خون و زنجیر و شعله چیزی نیست

*

آه مولا! کسی نمی داند

آفتاب حجاز را بردند

مردم کوفه ظهر عاشورا

آبروی نماز را بردند

*

من کنار تو خیمه خواهم زد

خسته ای خیس و خالی از خویشم

آه مولا! کسی نمی داند

شاید امشب تو آمدی پیشم!

*

از همان صبح روز عاشورا

شعرهای من از تو پر بودند

روی دفتر شهید می گشتند

واژه هایی که مثل حر بودند

 

در انتظار او

فاطمه آقابراری

از سمت حرم شنیده ام می آید

با تیغ دودم شنیده ام می آید

بگذار به انتظار او بنشینم

با گوش خودم شنیده ام می آید

 

او می آید

عباس احمدی

یک روز به هیئت سحر می آید

با سوز دل و دیدة تر می آید

یک روز به انتقام هفتاد و دو شمس

با سیصد و سیزده قمر می آید

 

سؤال

محمدجواد غفورزاده (شفق)

با یاد اباالفضل دلم آسوده ست

با او دل ما را سر و سری بوده ست

در حاشیه علقمه گفتم: نکند

یک عمر دو دست در تنم بیهوده ست؟!

 

 

من حبیبم حاجی از کاروان جامانده ات؟

محسن جعفری

کربلا عشق است شوق کوی جانان می شوم

جسم را وا می نهم پا تا به سرجان می شود

تا بپیوندم به اقیانوس عشقت یا حسین

در کویر بی کسی رودی خروشان می شوم

گرچه پیرم موج های خفته دارم در دلم

بر سراب آلودگان دشت، طوفان می شوم

پیرم اما مرگ در آغاز راهم مانده است

زیر شمشیر شهادت رفته رقصان می شوم

هستی ام را دل بریدم اشتیاقم وصل دوست

در مصاف دشمنان چون تیغ عریان می شوم

آیه ای از خشم صفین را تلاوت می کنم

خصم را در زندگی سرخط پایان می شوم

حالیا در محضر قرآن ناطق بر عدو

با زبان تیغ خود تفسیر قرآن می شوم

جلوه نور خدا را در نگاهت دیده ام

تا همیشه بر تو چون آئینه حیران می شوم

کربلایت وادی غم های ناپیدای توست

جلوه ای از آن غم پیدای پنهان می شوم

من حبیبم حاجی از کاروان جامانده ات

می رسم از راه و برلطف تو مهمان می شوم

سعی من از کوفه بود و کربلایم شد صفا

پای تو ای کعبه مقصود، قربان می شوم

تشنه لبیک ماندی در منای قرب دوست

جوشش لبیک بر آن کام عطشان می شوم

 

غم نان یا ایمان؟!

سیدمهدی حسینی

کس نیست در این شهر امان داشته باشد

یک تیغ نمانده که زبان داشته باشد

از سر محبت چه توان گفت به این قوم

آن گاه که ایمان غم نان داشته باشد

من بی خبر از خویشم و از دوست بگویم

عاشق خبر از خویش چه سان داشته باشد؟

کس نیست که از غربت من با تو بگوید

کس نیست که این راز، نهان داشته باشد

یوسف سر بازار وفا مانده و افسوس

کس نیست زجان نقد روان داشته باشد

جان است عزیز و سر بازار محبت

از یوسف من کیست نشان داشته باشد؟

دل می تپد اما جرس قافله ای نیست

کز دوست نشانی به زبان داشته باشد

دل می تپد و اشک مرا همسفری نیست

تا قافله چون ریگ روان داشته باشد

تا بویی ازین غم ببرد جانب معشوق

ای کاش صبا لختی امان داشته باشد

می ترسم از این غصه که آقام در این راه

از غربت من دل نگران داشته باشد

جانم به لب است و به لبم نام تو هر دم

تا در رگ من خون جریان داشته باشد

بر روی بهار تو خسان تیغ کشیدند

حیف است که این باغ خزان داشته باشد

*

از چشم شما مردم افتادم، اما

این عشق محال است زیان داشته باشد...

 

ای کاش...

عبدالجبار کاکایی

تا می دمد از یاد تو در شهر نشان ها

در معرض عطر کلماتند دهان ها

عکس تن تو با نفس خاک چه کرده است

که امروز پر از بوی بهشتند جوان ها

دیروز چشیده است زمین طعم تو امروز

ذرات تو را تجزیه کرده است به جان ها

ای کاش زمین خون تو را ترجمه می کرد

تا با گل خورشید می آمیخت دهان ها

از تیغ گرفتند تنت را و سپردند

در آن سوی مقتل به کمان ها و گمان ها

ای زندة جاوید همان روز سرت را

از نیزه ربودند و سپردند به آن ها

گفتند فقط از لب و دندان و ندانند

از رد نفس های شهید تو نشان ها

ای کاش مسیح نفست روح بریزد

در کالبد منجمد مرثیه خوان ها

 

رد پا

قاسم رفیعا

مشک در گوشه ای رها مانده است

اشک در چشم کربلا مانده ست

پشته در پشته آتش و خون است

پشته از کشته ها به جامانده است

این طرف ماه و آن طرف خورشید

سرجدا مانده تن جدا مانده ست

می رود کهکشان بر آن نیزه

آسمانی به زیر پا مانده است

قرن ها طی شده ست و می جوشد

انتظاری که در صدا مانده ست

تا قیام قیامت موعود

ردپا، ردپا به جا مانده است

 

میراث رنج فاطمه

مریم سقلاطونی

شب در هجوم طایفه عاد رفته بود

صحرا به خواب سنگی بیداد رفته بود

هر سوی خیمه هلهله تیر می شکست

ترس هزار قافله در باد رفته بود

تیر از کمان حرمله بی رحم می وزید

با هر سکوت فرصت فریاد رفته بود

پای هزار آینه زنجیر می شکفت

خورشید در اسارت صیاد رفته بود

سمکوب وحشیانه و اسبان بی قرار

تا خیمه های ساکت سجاد رفته بود

ایجاد آن حماسه زیبای ماندنی

بی شک بدون نام تو از یاد رفته بود

آن اتفاق سرخ اگر این چنین نبود

میراث رنج فاطمه از یاد رفته بود...

 

ابیات ناب عاشورایی

توضیح:

حتماً در محافل مذهبی و سوگواری سیدالشهدا به چشم خود دیده اید که گاهی یک یا دو بیت، آتشی در مجلس به پا می کند و به قول آقایان مداح، کار یک ساعت روضه را انجام می دهد؛ و حتماً دوست داشته اید که برخی از این اشعار را در دفترچة شعر خود یادداشت کنید. حال، این شما و برخی از این ابیات ناب عاشورایی (امیدوارم سلیقة ما را بپسندید):

عشق حسین علیه السلام

غلامرضا سازگار

سرم خاک کف پای حسین است

دلم مجنون صحرای حسین است

بهشت ارزانی خوبان عالم

بهشت من تماشای حسین است

به وقت مرگ، چشمم را نبندید

که چشم من به سیمای حسین است

 

قتلگاه

نیر تبریزی

(1)

چنان سرگرم صهبای الستم

که سر از پا ندانم بس که مستم

همین دانم که از بهر نثارت

به دست، انگشتری مانده ست و دستم

نیر تبریزی

 

(2)

برای قتل من خصم کج اندیش

کشیده لشکر کین از پس و پیش

یکی سر می برد از من یکی دست

من از ذوق تجلی رفته از خویش ...

 

در سوگ ساقی

محمدعلی مجاهدی (پروانه)

(1)

دل سوخت زین الم که به میدان کارزار

دشمن هرآنچه تیر به او زد خطا نکرد!

آزرم مشهدی

(2)

به مُثَل دوست بْو َد به ز برادر، ا ما

جان به قربان برادر که چنین باشد دوست

هر خروشی که به گوش آید از امواج فرات

عقده ماتم عباسش، گویی به گلوست

 

خسرو احتشامی

(3)

دستت به آب لب نزد و لب به آب، دست

حیران نهاده ای به لب، انگشت آب را!

 

سرو قامت کربلا، علی اکبر علیه السلام

علی انسانی

(1)

پشتی که جز مقابل یکتا دو تا نشد

پشت حسین بود و زداغ پسر شکست

 

صابر همدانی

 

(2)

آنچه با او کرد دشمن در نبرد

صدمه باد خزان با گل نکرد

بس که خون از هر رگش جوشیده بود

سرو از گل، پیرهن پوشیده بود!

برگ گل گر دیده باشی دست باد

می توان زان اسب و اکبر کرد یاد...

 

نیر تبریزی

(3)

دلگیر گو مباد خلیل از فدای دوست

کافی است اکبر تو ذبیح منای ما

 

شیرخوار کربلا، علی اصغر علیه السلام

غلامرضا سازگار

(1)

ای اهل کوفه رحمی! این طفل جان ندارد

خواهد که آب گوید اما زبان ندارد

هنگام گریه کوشد تا اشک خود بنوشد

اشکی که ترکند لب دور دهان، ندارد

علی انسانی

(2)

رباب است و خروش و خسته حالی

به دامن اشک و جای طفل، خالی

اگر گهواره را پس داده بودند

دلش خوش بود با طفلی خیالی

 

ویرانه نشین شام حضرت رقیه(س)

محمدجواد غفورزاده، (شفق)

(1)

خون جگر به خوان پذیرایی من است

شرمنده ام که سفره رنگین ترم نبود

دانی چه شد که یاس تو رنگ بنفشه داشت؟

تاب تحمل این همه در پیکرم نبود...

 

علی انسانی

(2)

ای مه که شمع محفل تاریک من شدی

امشب حسد به کلبه من ماه می برد

گر میزبان نیامده امشب به پیشواز

از من مرنج، عمه مرا راه می برد!

سیلی نخورده نیست کسی بین ما ولی

کو آن زبان که با تو بگویم چه گونه ام؟

دست عدو بزرگ تر از صورت من است

یک ضربه زد کبود شده هر دو گونه ام!

 

آه کشم آهی که ...

رحیم ابراهیمی

ما که از یاد نبردیم، همان گاهی که

می کشیدیم نفس در غم جان کاهی که

آتش انداخت به جان دل بیچاره ما

ما به همراه سرت، آن سر چون ماهی که

سفر شام نگاهش به منِ زینب بود

مْردم از درد چنان آه کشم، آهی که ...

داغ هفتاد و دوگل در نظرم زنده شود

دل من سوخته صدبار از آن گاهی که

رفتی و چشم من غمزه دنبال تو بود

رفتی و پای نهادیم بر آن راهی که...

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان