علوم سیاسی، ش 23
آیا اخلاق، انسان را به آزادی راهنمایی می کند، یا اینکه از آزادی می توان پلی به اخلاق زد و جامعه ای اخلاقی بنیان نهاد. آزادی بر اخلاق اولویت و تقدم دارد. تحقق آزادی و به ویژه آزادی سیاسی، شرط حتمی و اساسی اخلاق در زندگی فردی، اجتماعی و سیاسی است.نویسنده این فرضیه را با تأکید بر اندیشه شهید مطهری آزمون و بررسی می کند.
مفهوم اخلاق، آزادی، دلایل ضرورت آزادی، ارزشمندی و روشمندی آزادی و موانع و محدودیت های آزادی، عمده مباحث این نوشتار است. در بحث مفهوم اخلاق، در آغاز دیدگاه متفکران غربی و سپس اندیشمندان مسلمان بررسی می شود. از نگاه علامه محمد تقی جعفری، «اخلاق شکفتن شخصیت آدمی در مسیر حیات معقول است». ایشان با توجه به مفهوم اخلاق و سیاست، سیاست را مقدم بر اخلاق می داند. اما شهید مطهری اخلاق را نوعی تربیت، به معنای کسب خلق، حالت و عادت می داند؛ با این تفاوت که تربیت در حوزه حیوانات، و اخلاق در حوزه انسان است. همین ویژگی باعث شده که علم اخلاق، ملاک ها، مبناها و معیارهایی داشته باشد که در مفهوم تربیت مشاهده نمی شود. ایشان معتقد است که محیط آزاد، زمینه و شرایط مساعدتری را برای رشد اخلاقی آدمی و شخصیت او فراهم می سازد: «آزادی از آن جهت که بشر را وارد صحنه تنازع بقا می کند و گوهر انسان در محیط آزاد بهتر و بیشتر رشد می کند، خوب است».
پس از مفهوم اخلاق، دو معنا از آزادی، یعنی آزادی منفی و مثبت در آثار جرالد مک کالوم و شهید مطهری بررسی می شود. در نگاه مطهری آزادی دو رکن دارد: یکی، نفی اسارت و استبداد و دیگری، نهادینه شدن آزادی در قالب نظم. به تعبیر مطهری «بدون عصیان و تمرد، رکود و اسارت است و بدون تسلیم و انقیاد و اصولی بودن، هرج و مرج است».
نویسنده در ادامه، سه دلیل بر ضرورت آزادی می شمرد و از رهگذر آن تقدم آزادی بر اخلاق را نتیجه می گیرد. نخستین دلیل آن است که بروز و ظهور استعدادهای آدمی نیازمند فضای آزاد است. دوم، بسیاری فضایل اخلاقی مانند دین، ایمان، محبت و ... التزام آور نیستند و در فضای آزاد باید پذیرفته شوند. سوم، کمال یابی انسان در فضایی که آگاهانه و آزادانه باشد، ارزشمند است. آزادی به خودی خود ارزش و اصالت ندارد؛ بلکه راه رسیدن به تعالی اخلاقی و عقلانی و توسعه، آگاهی است.
دو مانع برای آزادی می توان تعریف کرد: نخست، موانعی که آدمیان برای آزادی ایجاد می کنند، مانند سودجویی قدرتمندان. آقای مطهری دومین مانع را به طبقه ای که آزادی را از دست داده اند متوجه می کند: «بی حسی، تنبلی، بی تفاوتی، ضعف و زبونی، بی خبری و ناآگاهی و بی رشدی».