ماهان شبکه ایرانیان

جلوه های عارفان‍ه حق در اشعار امام خمینی

با یار ازل ندیم کی خواهی شد؟[۲۱۵]

موسی نشده، کلیم کی خواهی شد؟

در طور رهش مقیم کی خواهی شد؟

تا جلوه حق تو را زخود نرهاند

با یار ازل ندیم کی خواهی شد؟[215]

سروده ای ارزشمند و پرمحتوای حضرت امام باید از دیدگاههای ظریف عرفانی بیشتر مورد توجه قرار گیرد و بعضی ظرافتها و لطایف استعمال شده در اشعار معظم له نموده گردد.

نگارنده در این مقال بر آن است تا به بعضی از اندیشه های متعالی و پروازها و عروج اندیش‍ه امام در طریق خدابینی و خداشناسی و همچنین توصیفهای نغز و زیباییهای بیان و لطایفی که همانند دیگر عارفان در نمودن حق تعالی دارد، اشارتی کند.

یک‍ی از زیباترین بیاناتی که نگارنده در راه قوّت معرفت حق تعالی و قدرت بیان و اعتقاد راسخ و عشق به الله سراغ دارد، بیانی است از مولا علی(ع) که می فرماید: لو کُشِفَ الغِطاء ما ازددتُ یقینی[216] یعنی:

«اگر پرده میان من و حق تعالی برداشته شود و دیگر هیچ مانعی برای دیدن او نباشد، بر میزان یقین من به حق افزوده نخواهد شد.»

این اعتقاد راسخ و قوّت حق بینی و تجلّی انوار الهی در میان اشعار امام رحمة الله علیه به نحو دیگری و شبیه آن دیده می شود. امام در یک رباعی با عنوان «فروغ رخ» می گوید:

آن کس که رخش ندید خفّاش[217] بود

خورشید، فروغ رخ زیباش بود

سرّ است و هر آنچه هست اندر دو جهان

از جلوه نور روی او فاش بود[218]

و در جای دیگر می فرماید:

 

 

بردار حجاب تا جمالش بینی

تا طلعت ذات بی مثالش بینی

خفّاش (!) ز جلد خویشتن بیرون ای

تا جلوه خورشید جلالش بینی [219]

امام انوار حضرت حق را همه جا می بیند و تجلّی او را حتی از عشق ذرّات وجود که عاشق روی حقند احساس می کند.

ذرّات وجود عاشق روی ویند

با فطرت خویشتن ثناجوی ویند

ناخواسته و خواسته دلها همگی

هرجا که نظر کنند در سوی ویند[220]

امام معتقد است که:

ذرات جهان ثنای حق می گویند

تسبیح کنان لقای او می جویند

ما کوردلان خامششان پنداریم

با ذکر فصیح راه او می پویند[221]

امام در راه سیر و سلوک عرفانی خود با مشاهده انوارالهی و تجلّیات حضرت حق خود را از هستی و هر چه هست بیگانه می شمارد و خود را بیخود از خویشتن و خویشیها احساس می کند و محو عظمت حق و سرمست جرعه پیمان‍ه می و غلباتِ عشق الهی می شود.

تا روی تو را دیدم و دیوانه شدم

از هستی و هرچه هست بیگانه شدم،

بیخود شدم از خویشتن و خویشیها

تا مست زیک جرع‍ه پیمانه شدم[222]

امام در راه تقرّب به حق و فانی شدن در راه وصال او به این آی‍ه شریفه در داستان موسی تمثّل می جوید که:

قالَ رَبِّ اَرنِی اَنظُر اِلَیکَ. قالَ لَن تَرانی وَ لکِنِ انظُر اِلَی الجَبَلِ فَاِنِ استَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوفَ تَرانی . فَلَمَّا تَجلَّی رَبُّهِ لِلجَبَلِ جَعَلَهُ دکّاً وَ خَرّ مُوسی صَعِقا[223]

«گفت ای پروردگار من، بنمای، تا در تو نظر کنم. گفت: هرگز مرا نخواهی دید. به آن کوه بنگر، اگر برجای خود قرار یافت، تو نیز مرا خواهی دید. چون پروردگارش بر کوه تجلی کرد، کوه را خُرد کرد و موسی بیهوش بیفتاد.»

تا جلوه او جبال را دک[224] نکند

تا صَعق، تو را زخویشتن مُندک[225] نکند

پیوسته خطاب لَن ترانی شنوی

فانی شو تا خود از تو منفک نکند[226]

امام به خواننده اشعار خود نهیب می زند که حجابهای مانع رسیدن به حق را از سر راه خود دور کند و دست از تعلّقات بی حاصل دنیوی و خودخواهی ها بردارد و حلاج وار پایگاهی چنان رفیع برای خود تدارک بیند که هیچ چیز جز خدا نبیند.

حسین بن منصور حلّاج عارف و صوفی

 

 

مشهور اسلامی در مقام فنای در توحید بانک اَناالحق سر می داد و «از فرط توّغل در توحید و اعراض از ما سوی الله[227]» به مرحله ای می رسید که به جز خدا نمی دید و فریاد می زد که: «هرکجا می نگرم نور رُخش جلوه گرا است» که به قول شبستری در گلشن راز:

همه ذرّات عالم همچو منصور

تو خواهی مست گیر و خواه مخمور

در این تسبیح و تهلیل اند دایم

بدین معنا همه باشند قایم

امام نیز در غزل مشهور خود، منصور وار می فرماید:

فارغ از خود شدم و کوس «اناالحق» بزدم

همچو منصور خریدار سرِ دار شدم[228]

و جاذبه تجلّیات حضرت حق گاه چندان تأثیر می کند که می فرماید:

عشق دلدار چنان کرد که منصور منش

از دیارم به درآورد و سرِ دارم کرد[229]

امام شیفتگی منصوروار و عشق به الله و محو در انوار حضرت حق را برای بندگان درگاه الهی چندان مهمّ می داند که فریاد می زند:

تاکوس اَناالحق نزنی خود خواهی

در سرّ هویّتش تونا آگاهی

بردار حجاب خویشتن از سر راه

با بودن آن، هنوز اندر راهی[230]

و یا:

فریاد اناالحق ره منصور بود

یا رب مددی! که فکر راهی بکنیم[231]

عشق و ایمان امام به معبود بدان پایگاهی است که همه چیز هستی را در وجود او خلاصه می داند و بجز فیض وجود حق چیزی برایش متصوّر نیست و همه چیز جهان هستی را نمودی از عکس رخ او می داند:

جز فیض وجود او نباشد هرگز

جز عکس نمود او نباشد هرگز

مرگ است اگر هستی دیگر بینی

بُودی جز بود او نباشد هرگز[232]

و یا:

آن روز که عاشق جمالت گشتم

دیوان‍ه روی بی مثالت گشتم

دیدم نَبُود در دو جهان جز تو کسی

بیخود شدم و غرق کمالت گشتم[233]

امام در تأثر شدید از آی‍ه شریف‍ه اَلا بِذِکرِاللهِ تطمَئّنُ القُلُوبُ[234] که: «هان(!) دلها به یاد خدا آرامش می یابد،» حق را فریادرس نال‍ه درویش و آرام بخش دلهای پرتشویش و غمین و یاد او را روح بخش جان درویش و جمال او را دوای دل ریش می داند.

فریاد رس نال‍ه درویش تویی

آرام بخش این دل ریش تویی

طوفان فزاینده مرا غرق نمود

 

 

 

یاد آور راه کشتی خویش تویی[235]

و یا:

ای یاد تو روح بخش جان درویش

ای مهر جمال تو دوای دل ریش

دلها همه صیدهای در بند تو اند

جوینده تو است هرکسی در هر کیش[236]

امام معتقد است که یاد حق تعالی راحت دل و فریاد رساننده و مشکل گشاینده درویشان است:

ای یاد تو راحت دل درویشان

فریاد رسان مشکل درویشان

طور و شجر است و جلوه روی نگار

یاران! این است حاصلِ درویشان[237]

امام شیفته وار امیدوار لقاء رب است و اعتقاد دارد که مای‍ه غم و شادی و اصل هم‍ه خوبیها و بدیها در یاد حق تعالی خلاصه می شود:

ای یاد تو مای‍ه غم و شادی من

سروِ قد تو نهال آزادی من

بردار حجاب از رخ و رو بُگشای

ای اصل همه خراب و آبادی من[238]

 

امّا یکی از زیباترین تعبیرهای عارفانه در خطاب به حق تعالی در میان عارفان، تعبیر زیبای «دوست» است، زیرا عارفان پروردگار را دوست بسیار نزدیکی دانسته اند که محرم راز است و این دوست و «معبود ازلی در

 

 

مرتبت عنایت و رحمت»[239] در غمها و شادیها و توفیقها و مصیبتها همه جا یارو یاور انسان است و به قول امام:

تا دوست بود، تو را گزندی نبود

تا اوست غبار چون و چندی نبود

بگذار هر آنچه هست و او را بگزین

نیکوتر از این دو حرف، پندی نبود[240]

امام راه یافتن انسان را به «کوی این دوست» بالاترین توفیق می شمارد و آنجا را پناهگاهی أمن می داند.

گر بر سر کوی دوست راهی دارم

در سای‍ه لطف او پناهی دارم،

غم نیست که راه رفت و آمد باز است

طاعت اَگَرَم نیست، گناهی دارم[241]

مهم این است که این دوست منحصر به فرد است و بنابراین به جز راه او رفتن خطاست و هر مدح و ثنایی، مدح و ثنای اوست. بی بدیل و بی همتاست و در زمین و آسمان نظیر ندارد:

غیر ره دوست کی توانی رفتن

جز مدحت او کجا توانی گفتن؟

هر مدح و ثنا که می کنی مدح وی است

بیدار شو ای رفیق تا کی خفتن[242]

و یا:

غیر از درِ دوست در جهان کی یابی

جز او به زمین و آسمان کی یابی ؟

او نور زمین و آسمانها باشد

قرآن گوید چنان نشان کی یابی[243]

انسانها همه گرفتار عشق این «دوست» هستند و او اگر آنان را بپذیرد یا نپذیرد برای عاشقانش فرقی ندارد، همه خودباخت‍ه کوی اویند و آرزویشان این است که این دوستِ صاحب نظر بر روی دیگر دوستان دری گشاید و به مستمندان نظری افکند و بی خبرانِ منزلگاه عشق را خبری دهد.

ای دوست به عشق تو دچاریم همه

در یاد رخ تو داغداریم همه

گر دور کنی یا بپذیری ما را

در کوی غم تو پایداریم همه[244]

و بالاخره:

ای دوست به روی دوست بگشای دری

صاحب نظرا را به مستمندان نظری

ما بی خبرانیم زمنزلگه عشق

ای باخبر از بی خبر، آور خبری[245]

 

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان