گفت وگو با حبیب الله پیمان
همشهری، 25/2/82
چکیده: در نظر آقای پیمان، جهانی شدن دو نوع اصیل و کاذب دارد و باید با نوع کاذب آن مبارزه کرد . نظام سرمایه داری نولیبرال جهانی به رهبری آمریکا با تلاش برای تک قطبی کردن جهان و تحقق کامل سلطه سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی نوع کاذب جهانی شدن را محقق می سازد و روشن فکران و نسل های جدید از طریق تعاملات بین المللی و بر پایه توسعه ارتباطات، نوع اصیل آن را پی می گیرند .
اگر ایده تک قطبی شدن جهان تحقق پیدا کند، واکنش های جهانی چگونه خواهد بود؟
آمریکا از طریق تسلط بر بازارهای اقتصادی فن آوری، کالاهای فرهنگی خود را صادر می کند . این کالاهای فرهنگی، سلیقه و رفتار مصرف کنندگان را تغییر می دهند و با فرهنگ مصرف در نظام نولیبرالی جهانی - نوع آمریکایی آن - سازگار و هماهنگ می کنند .
موفقیت آمریکا در این زمینه اساسا مربوط به پیشتازی در نوآوری و ابداعات علمی و تکنولوژیک است . قدرت برتر آمریکا در تولید علم، تکنیک، کالاهای مصرفی مادی و فرهنگی به آن کشور امکان می دهد تا الگوی مصرف دلخواه خود را به جهانیان تحمیل کند و اکنون سعی دارد از طریق کنترل منابع انرژی و تسلط کامل بر بازار، چیرگی خود را نه تنها بر مجموعه کشورهای توسعه نیافته، بلکه بر ممالک توسعه یافته اروپا و خاور دور نیز تحکیم بخشد . مسلما تهاجم و برتری طلبی آمریکا و اصرار بر تحمیل نظم نولیبرالی بر جهان، مقاومت هایی را از سوی دولت ها و بیشتر از آن، ملت های جهان برمی انگیزد . هم اکنون مخالفت با نظام تجارت جهانی که به زیان ملت های فقیر و طبقات و قشرهای محروم و زحمتکش در حال استقرار است، روز به روز گسترش یافته و ابعادی جهانی پیدا می کند . هم زمان، این نوع برتری طلبی با تهدید استقلال و هویت های قومی، ملی و فرهنگی دیگر کشورها، مقاومت هایی را به اشکال گوناگون برانگیخته است که محدود به کشورها و ملت های توسعه نیافته باقی نمانده است و حتی در کشورهای اروپایی، مثل فرانسه، آلمان و روسیه نیز سبب رشد احساسات ملی گرایی - اروپایی، روسی، ژاپنی و ضدیت با برتری طلبی فرهنگی آمریکا شده است . هر ملتی که پیشینه تاریخی و فرهنگی غنی تری دارد، به طور طبیعی علاقه بیشتری به حفظ استقلال فرهنگی خود نشان می دهد . فرانسه از سال ها پیش به طور آشکاری در برابر رخنه و تسلط فرهنگ آمریکایی مقاومت می کند، آلمان نیز که بعد از شکست در جنگ و تجربه تلخ فاشیسم، گرایش زیادی به آمریکایی ها پیدا کرده بود، در حال از دست دادن آن هستند . چنان که آلمانی ها به طور گسترده و پرشور در جریان برگزاری تظاهرات ضد جنگ شرکت کردند و رهبران آلمان نیز به رغم فشارهای آمریکا، تسلیم تمایلات و سیاست های آن کشور نشدند . فراموش نباید کرد که اروپا، آمریکا، روسیه و ژاپن منافع مشترک زیادی دارند که به رغم تضادهای موجود آنها را در یک بلوک بندی جای می دهد . اختلاف سیاست های قطب انگلوآمریکن با کشورهای قاره اروپا سابقه کهن دارد، اما از روزی که گروه محافظه کاران جدید که افرادی به شدت جنگ طلب اند و سیاست های جهانی آنها از یک ایدئولوژی تنگ نظرانه آمریکایی الهام می گیرد، به قدرت رسیدند، شکاف میان آمریکا و سایر کشورها افزایش پیدا کرده است . این گروه، خصومت و کینه توزی کوری علیه دنیای اسلام و کشورهای عربی را جایگزین دشمنی با کمونیسم کردند . با بزرگنمایی تهدید اسلام علیه تمدن و فرهنگ (مسیحی - یهودی) غرب و با بهره برداری وسیع از حادثه 11 سپتامبر، نگرانی و غرور آمریکایی ها را برانگیخته و حمایت آنان را برای ایجاد جنگ گسترده و خشونت بار و ویرانگر علیه وجودیت سیاسی، فرهنگی ملل مسلمان و عرب جلب کردند . در این کار تشکیلات پرقدرت صهیونیستی و دولت اسرائیل قدم به قدم آنان را ترغیب و تحریک کرده و می کنند . در مقابل، ملل مسلمان و عرب به دلیل ناتوانی، وابستگی، فساد و ناکارآمدی حکومت هایشان و خصلت دیکتاتوری یا استبدادی و بیگانگی عمیقی که با ملت های خود دارند و همچنین سطح بسیار نازل تولید اقتصادی و عقب ماندگی و ضعف علمی و فرهنگی، توانایی دفاع مؤثر از موجودیت ملی و فرهنگی خود را ندارند .
حکومت های عرب با سرکوب آزادی ها و جلوگیری از رشد جنبش های ملی، فرهنگی و دموکراتیک، هم زمان زمینه رشد جریان های افراطی راست و بنیادگرایی قومی و مذهبی و نیز برتری قدرت های استعماری را فراهم کرده اند، در نتیجه این ملت ها از سه طرف . «حکومت های خودکامه، فاسد و ناکارآمد و یا وابسته » ، «جنبش های بنیادگرای افراطی » و «سلطه جویی نظام نولیبرال جهانی » تحت فشار قرار دارند .
آنها برای حفظ قدرت و امتیازات ناروا، حاضرند تمامی شروط و خواسته های آمریکا را بپذیرند، تنها به این شرط که اقتدارشان محفوظ بماند و در این کار کمترین اهمیت و ارزشی برای استقلال و منافع ملی کشور و حقوق و آزادی های پایمال شده ملت خود قائل نیستند . آنان مصالح کشور و ملت را وجه المصالحه قرار می دهند تا قدرت نامشروع و ثروت های به غارت برده را از مخاطرات داخلی و خارجی، محفوظ نگاه دارند .
بی دلیل نیست که آنها در جنبش جهانی که از چندی پیش بر ضد سیاست های سازمان تجارت جهانی در بسیاری از کشورها آغاز شده است، حضور ندارند .
این جنبش ها در آمریکای لاتین و همچنین در آمریکا و اروپا رو به رشدند و با جنبش های دیگر اجتماعی مثل جنبش سبزها، جنبش زنان و جوانان پیوند خورده اند و بیانگر مقاومت در برابر سلطه جویی آمریکا و سیاست های نولیبرالیسم جهانی اند .
پس به چه دلیل امروزه بحث جهانی شدن پیگیری می شود؟
ما دو نوع جهانی شدن داریم که باید از هم تفکیک کرد . یک جهانی شدن اصیل داریم که مورد استقبال بسیاری از روشن فکران و نسل های جدید قرار گرفته است و به طور طبیعی محصول توسعه و تکامل نظام ارتباطات و تعاملات بین المللی است، ولی بعضی اوقات با نوع کاذب که جهانی کردن به معنای برتری نظام نولیبرالی به رهبری آمریکا است، مخدوش می شود . واقعیت جهانی شدن اصیل را باید پذیرفت . هر ملت و دولتی که خواهان ادامه حیات همراه با استقلال، رشد و بالندگی است باید خود را آماده مشارکت و تعامل در بازار مبادلات مادی، علمی، فرهنگی و معنوی جهانی کند .
در این تعامل جهانی چه ارزش های مشترکی دست مایه جهانی شدن خواهد بود؟
ارزش های مشترک که می تواند اساس همکاری و تعامل آزاد و برابر میان ملت ها قرار گیرد، عبارتند از: اصول و موازین حقوق بشر، دموکراسی، آزادی، صلح، عدالت، همدردی، برابری حقوق همه انسان ها صرف نظر از تفاوت های جنسی، نژادی یا دینی و مسلکی و همکاری در توسعه علم، دانش و فرهنگ .
این جهانی شدن با تلاش برای تک قطبی کردن جهان و تحقق کامل هژمونی سیاسی، نظامی، اقتصادی و فرهنگی نظام سرمایه داری نولیبرال جهانی به رهبری آمریکا در تعارض قرار می گیرد . جهانی شدن سرمایه مالی و تمرکز آن در دست های اقلیتی کوچک از غول های سرمایه داری، آنان را برانگیخته تا با از بین بردن هر نوع مقاومت سیاسی، فرهنگی، نظامی ملت ها در برابر چیرگی نظام سرمایه داری نولیبرال، بازار جهانی اقتصاد، فرهنگ، علم و تکنولوژی و اطلاعات را به طور کامل در کنترل و تحت نظارت خود درآورند .
وظیفه روشن فکران و نیروهای آگاه جامعه در این شرایط چیست؟
روشن فکران می توانند تفاوت های اساسی میان جهانی شدن اصیل و جهانی شدن تحت سیطره نظام سرمایه داری نولیبرال و فرهنگ آمریکایی را برای مردم خود روشن کنند .
نتیجه جدال میان دو نوع جهانی شدن چگونه خواهد بود؟
جهانی شدن نوع کاذب; یعنی سیطره یک جانبه سرمایه داری و انحصارطلبی، شکست خواهد خورد که نباید به معنای شکست و انهدام سرمایه داری به طور کلی و در اشکال متعارف آن تلقی شود . جنگ علیه عراق و پیامدهای اشغال این کشور توسط آمریکا در افشای ماهیت نظام جهانی نوع آمریکایی که سعی می کند خود را زیر پوشش گسترش دموکراسی و از بین بردن سلاح های کشتار جمعی و حراست از حقوق بشر پنهان کند، بسیار مؤثر خواهد افتاد .
اکنون این پرسش مطرح است که آیا درست است برای کنار زدن حکومت های اقتدار طلب نظیر صدام که مانع حرکت و فعالیت مردم برای رسیدن به این هدف ها می شوند، به قدرت های خودکامه خارجی متوسل شد و دخالت آنها را طلب کرد و به این عذر از جنایت های آن قدرت ها چشم پوشی کرد؟ آیا می شود جنایت های هیتلر را به این عذر که علیه رژیم استالینی به شوروی تجاوز کرد، نادیده گرفت؟ یا به خاطر ضدیت با دیکتاتوری استالین از هیتلر انتقاد نکرد؟ آیا نمی توان همزمان، هم با سرکوب و توتالیتاریسم استالینی مخالفت کرد و هم تجاوز هیتلر را محکوم کرد؟ امروز، محکوم کردن هم زمان حکومت های دیکتاتوری و تجاوز قدرت های خودکامه خارجی به حق حاکمیت ملت ها، تضادی با هم ندارد .
اگر بعد از یک مبارزه سخت و طولانی با حکومت های دیکتاتوری و توتالیتر به آزادی برسیم، در آن صورت هیچ انسان بیمار و یا اشخاص و گروه های شیفته قدرت و ثروت، نمی توانند با سوء استفاده از احساسات ملی، قومی و یا نژادی مردم، قدرت را به دست گرفته و حقوق و آزادی های مردم را لگدمال کنند . ولی اگر آزادی را دیگران به ما بدهند و لوازم و تمهیدات آن فراهم نباشد، باز هم افراد و گروه های قدرت طلب می توانند با سوار شدن بر امواج عصبیت های قومی، نژادی همه چیز را تغییر دهند .
بنابراین جامعه روشن فکری باید به مصالح دراز مدت فکر کند . آزادی و دموکراسی را با کوشش و مجاهدت خستگی ناپذیر و با توجه به همه لوازم فرهنگی، اخلاقی و نهادهای اجتماعی آن فراهم آورد . کسب پیروزی در چنین مبارزه ای مستلزم فهم درست تحولاتی است که سیمای جهان را به کلی دگرگون ساخته است . تاکید بر حفظ استقلال و هویت ملی - فرهنگی و مقاومت در برابر سلطه جویی هر قدرت جهانی، اگر بدون توجه به واقعیت امروزی جهان و مناسبات بین المللی باشد، جز انزوا و ناکامی نتیجه ای در بر نخواهد داشت .
در این شرایط و با توجه به تحولات جاری در سطح جهان، جایگاه و نقش نیروهای چپ را چگونه ارزیابی می کنی
د؟
بعد از جریان فروپاشی شوروی بسیاری از نیروهای چپ دست به تجدیدنظرهای اساسی در بینش ها و راهکارهای خود زده اند . هر چند ممکن است جریاناتی کوچک و محدود هنوز به باورها و مدل های کهن تحقق سوسیالیسم پای بند باشند، ولی اکثریت بزرگی از روشن فکران چپ بعد از تجربه شوروی به این نتیجه رسیده اند که آزادی و عدالت، سوسیالیسم و دموکراسی ملازم یکدیگرند و دلیل اصلی فروپاشی نظام های سوسیالیستی نوع لنینی و استالینی، بی اعتنایی به حقوق و آزادی های فردی و اهمیت محوری دموکراسی سیاسی است .
جز معدودی که به هر دلیل به راست غلتیده و دنباله رو سیاست های آمریکا هستند، اکثر سازمان های چپ ضمن انتقاد از سیاست های جهانی سازی نولیبرالی از فرآیند جهانی شدن اصیل استقبال می کنند .
تحول مثبت و تکاملی دیگر در جنبش چپ را باید در توجه روزافزون آنها به نقش و جایگاه ارزش های اخلاقی و عامل انسانی و اراده گرایی در جنبش برای آزادی وعدالت و بنای جامعه ای سالم، عادلانه، آزاد و انسانی مشاهده کرد .
در انتقاد از جنبش های چپ به تعصب یا بسته فکر کردن نیروهای این جریان اشاره می شود، اگر این انتقاد صحیح است چه باید انجام دهند تا به این ورطه گرفتار نشوند؟
این انتقاد تا حدی درست است . یعنی برخی از نیروهایی که در رده بندی چپ قرار می گیرند با توجه به پیشینه تاریخی خود هنوز نتوانسته اند خود را از قید و بندها و باورهای پیشین رهایی بخشند .
در کشورهای غربی به دلیل باز بودن شرایط سیاسی و فرهنگی، اسباب تعامل بیشتر نیروها و گروه های سیاسی فراهم است و این مسئله کمتر مشاهده می شود; زیرا ذهنیت های بسته در مواجهه با اندیشه های نو تدریجا می شکنند . اما در جامعه هایی که فضای سیاسی و فکری شان بسته است، تعامل اندیشه ها رخ نمی دهد و جریانات فکری در چارچوب های خشک و بسته و روابط محفلی یا فرقه ای محصور می مانند . برای حل این معضل اجتماعی راهی جز باز کردن فضای سیاسی و دموکراتیزه کردن روابط و نظامات وجود ندارد .
اشاره
آنچه آقای پیمان در مورد سلطه آمریکا بر بازار اقتصاد، فن آوری و سیاست و فرهنگ گفتند، کاملا درست است . نظام سرمایه داری لیبرال جدید به رهبری آمریکا، در پی تسلط هر چه بیشتر بر منابع کشورهای فقیر است و با مطرح کردن ایده جهانی شدن، به دنبال برداشتن موانع و محدودیت هایی است که حاکمیت کشورهای مختلف بر سر راه او ایجاد می کنند . سرمایه داری لیبرال جدید با شعار زیبا و فریبنده جهانی شدن و با تبلیغ ارزش های انسانی مانند آزادی، حقوق بشر، تساوی زن و مرد و ... ، در پی گشودن درهای کشورهای مختلف جهان است . برای او دفاع از انسانیت و عدالت تنها در جایی معنا پیدا می کند که منافع حتمی و جدی اش باشد . اگر با تروریسم مخالفت می کند، بهانه ای برای سلطه بر ذخایر نفتی عراق و مانند آن است وگرنه تروریسم دولتی اسراییل مورد حمایت جدی اوست .
2 . جهانی شدن اصیل که آقای پیمان از آن حمایت می کنند، سرابی بیش نیست . آنچه در عالم واقعیت تحقق پیدا می کند، همان جهانی سازی از نوع کاذب است که به دست سرمایه داران جهانی لیبرال جدید و برای حفظ و توسعه منافع آنان پدید آمده است . آنچه آقای پیمان تحت عنوان «ارزش های مشترک که می تواند اساس همکاری و تعامل آزاد و برابر میان علت ها قرار گیرد» بیان می کند، همان چیزهایی است که سرمایه داری لیبرال جدید نیز می گوید . آقای پیمان از «حقوق بشر، دموکراسی، آزادی، صلح، عدالت، هم دردی، برابری حقوق همه انسان ها صرف نظر از تفاوت های جنسی، نژادی یا دینی و مسلکی و همکاری در توسعه علم، دانش و فرهنگ » به عنوان ارزش های مشترک نام می برد . اما مگر آمریکا و نظام سلطه سرمایه داری نوین شعاری غیر از این دارند؟ آیا نظام سلطه با ابزاری غیر از این به توسعه سلطه خود می پردازد؟ اینها تماما همان چیزهایی هستند که محافظه کاران نوین آمریکا بر اساس آنها به جنگ افروزی و توسعه سلطه خود بر ذخایر جهان می پردازند . حضور آمریکا در افغانستان و عراق بهانه ای جز صلح طلبی و مبارزه با خطر تروریسم و لزوم آزادسازی مردم زیر سلطه استبداد این کشورها، برقراری دموکراسی و ایفای نقش منجی برای آنها، ندارد . فشارهای آمریکا به ایران نیز بهانه ای جز مبارزه با تروریسم و سلاح های کشتار جمعی، آزادی خواهی، حقوق بشر، دموکراسی و مانند آن ندارد .
بنابراین، به نظر می رسد این شعارها برای رسیدن به جهانی شدن اصیل کافی نیست . حاصل تلاش چند قرن روشن فکران اروپایی و آمریکایی، وضع موجود و نظام سلطه سرمایه داری نوین است . چیز تازه ای لازم است و ادبیات و مفاهیم دیگری باید تا امکان ایجاد حرکتی جدید فراهم شود . تا زمانی که دین و مذهب در ابیات روشن فکران جایگاهی والا نیابد، تلاش های آنان در خدمت همان نظام سلطه ای قرار می گیرد که در برابر آن موضع گرفته اند . ایمان به خدا و قیامت است که می تواند بر نفس سرکش بشر مهاری باشد، چراکه هر گاه قدرت پیدا کند، طغیانش بیشتر می شود و هر چه خود را مستغنی تر ببیند، هم حرصش به دنیا بیشتر می شود و هم سرکشی اش در برابر ارزش ها فراوان تر . این سخن هم در مورد فرد درست است و هم در مورد جامعه و نظام . بنابراین، راهی برای بشر باقی نمانده است جز بازگشت به دین و آموزه های آن . سرانجام هر حرکت جهانی بدون پشتوانه ایمان دینی، فروغلتیدن در همان نظام سلطه سرمایه داری است .