این موضوع جنبه های متعددی را دربرمی گیرد. معمولاً نوجوانان از این که توسط بزرگترها درک نمی شوند شکایت دارند. ببینیم منظور نوجوانان از درک نشدن توسط بزرگترها چیست؟ مسلماً قصد آن ها این نیست که در برابر خواست دیگران لجبازی کنند یا هر کار که دل شان خواست، انجام دهند و انتظار داشته باشند دیگران عکس العملی نشان ندهند. به نظر می رسد منظور آن ها این است که بزرگترها بتوانند دنیا را از دید آن ها ببینند که شاید این کار قدری دشوار باشد. باید ببینیم نوجوان چگونه به دنیا نگاه می کند. در عین حال این بدین معنی نیست که نوجوانی فرزندمان را با نوجوانی خودمان مقایسه کنیم. پس چه باید کرد؟ ببینیم چگونه می شود دنیا را از دید نوجوان دید.
برای این منظور لازم است مفاهیمی را از یک دیدگاه روان شناسی مطرح کنم. بر اساس این دیدگاه، روان انسان دارای سه بعد والد،بالغ و کودک است و انسان در موقعیت های مختلف از این ابعاد بهره می برد. ما وقتی نقش مراقبتی به خود می گیریم بخش والد خودمان فعال است؛ به همین ترتیب گاهی نیز بخش کودک وجودمان فعال می شود. کودک
وجود ما همیشه همراه مان است و گاهی نیز فعالانه بر روابط مان با دیگران تأثیرمی گذارد. اما شاید بهتر باشد بُعد دیگری را به این ابعاد اضافه کنیم و آن نوجوان وجودمان است. ارتباط با این بخش از وجودمان به ما امکان می دهد تا بتوانیم در شرایط موجود و در حال حاضر به دنیا از دید یک نوجوان نگاه کنیم. شاید این مسئله باعث شود که بهتر بتوانیم نوجوانان را درک کنیم.
چالش دیگری که نوجوانان با آن رو به رو هستند، محدودیت های بیش از حدی است که والدین برای آن ها وضع می کنند. این محدودیت ها دلایل چندی دارند. اول آن که والد نوجوان را به قدر کافی پخته و باتجربه نمی داند. دوم آن که والد به توانایی نوجوان ایمان دارد ولی شرایط محیطی را نامناسب و غیرقابل اعتماد می داند. لذا با ایجاد محدودیت هایی بیش از حد متعارف قصد دارد حداکثر ضریب اطمینان را فراهم سازد. حالت سوم زمانی روی می دهد که به دلایلی اعتماد والد از طرف نوجوان تهدید شده است و والد با رفتارهایی از سوی نوجوانش رو به رو شده است که بعضاً خطرساز بوده اند. حالت چهارم مربوط به والدی است که به شدت مضطرب است و خودش هم می داند که خطر چندانی وجود ندارد؛ با این حال به سبب اضطراب زیاد قادر نیست محدودیت ها را کاهش دهد. ممکن است حالت های دیگری نیز دیده شود.
اعمال محدودیت های شدید در هریک از حالات فوق می تواند نوعی احساس امنیت برای والدین به دنبال داشته باشد. ولی در کنار منافعی
که تأمین می کند ممکن است عوارضی نیز به دنبال داشته باشد. حداقل عارضه ای که ایجاد می کند، گرفتن فرصت کسب مهارت از نوجوان است. هم چنین ممکن است نوجوان در برابر این محدودیت ها مقاومت کند و برای تأمین استقلال بیشتر، دنبال راه حل باشد؛ راه حل هایی که ممکن است خود، آسیب های دیگری را به دنبال داشته باشند.
قاعدتاً وقتی اعمال محدودیت متناسب با شرایط نیست، از استدلال و منطق محکمی هم برخوردار نخواهد بود. لذا این اجازه را به نوجوان می دهد تا در برابر آن واکنش نشان دهد. نوجوان ممکن است انواعی از راه حل ها را از تبعیت بی چون و چرا گرفته تا پنهان کاری و دروغ گویی و مقابله جویی امتحان کند- که هیچ کدام راه حل های مناسبی برای مواجهه با این شرایط محسوب نمی شوند. همه ی این راه حل ها به نحوی رابطه ی والد و نوجوان را تهدید نموده و آن را تضعیف می کنند. نوجوان تلاش خواهد کرد به طریقی که خواسته هایش برسد و والد سعی خواهد کرد دامنه ی کنترل های خود را افزایش دهد. نتیجه ی آن گسستگی روابط است. در این صورت نمی توان مطمئن بود که نوجوان بتواند در لحظه های بحرانی از حمایت خانواده سود کافی ببرد.
گاهی اعمال محدودیت ها به علت بی اعتمادی است. بی اعتمادی در شرایطی به وجود می آید که نوجوان در یک موقعیت خاص مرتکب اشتباهی شده است یا رفتاری را انجام داده است که باعث شده اعتماد والدین سلب شود. قاعدتاً این مسئله باعث خواهد شد که محرومیت هایی اعمال شود که درگذشته وجود نداشته است. اما این که این محدودیت ها تا چه حد باید گسترده باشد موضوع مهمی است که گاهی والدین به آن توجه کافی ندارند. چنان چه محرومیت یا محدودیت به عنوان پیامد رفتار اعمال می شود، قاعدتاً نبایستی طولانی مدت باشد. استاد دکتر سهامی همیشه از تعبیر جالبی در این مورد استفاده می کردند. ایشان می گفتند که در دستگاه قضایی یک مجرم را یک بار به خاطر خطاهایش مجازات می کنند ولی در خانواده نوجوان را به سبب اشتباهش هزاران بار تنبیه می کنند. قاعدتاً این روش مناسبی نیست. البته منظورمان این نیست که جلو رفتار پرخطر را نگیریم. نباید به نوجوان اجازه بدهیم رفتار پرخطر انجام دهد. این یک اصل کلی است. ولی مسئله این است که همه ی رفتارها پرخطر نیستند، و همه ی اِعمال محدودیت ها نیز به قصد محدود ساختن رفتار پرخطر نیست. لذا چنان چه از محرومیت یا اعمال محدودیت به عنوان پیامد رفتار استفاده می شود- که باید هم بشود- می بایست مدت زمان و شدت آن متناسب باشد. همیشه باید فرصت های جدیدی را در اختیار نوجوان قرار بدهیم.
البته باید این مسئله را هم یادآور شوم که کسب اعتماد مثل پس انداز سکه در یک قلک است که به تدریج نتیجه می دهد و یک باره هم می شکند. باید فرصت این پس انداز را به نوجوانان بدهیم.
چنان چه والدی به سبب اضطراب و دلواپسی بیش از حد محدودیت های غیرمنطقی اعمال می کند و خود به غیرمنطقی بودن آن ها آگاه است، لازم است تمهیداتی را برای رفع مشکل اضطراب خود بیندیشد؛ چرا که این دلواپسی بیش از حد باعث رنج و ناراحتی اطرافیان بوده و اگرچه اطرافیان تابع این شرایط می شوند ولی احساس رضایت از شرایط نخواهند داشت و این مسئله خود آسیب زاست.
چالش دیگری که نوجوانان با آن رو به رو هستند فقدان اطلاعات و تجربه ی کافی است آن ها نیاز دارند که خود تجربه نمایند و از تجربیات شان درس بگیرند. در عین حال نیاز دارند که از تجربه ی دیگران نیز بهره گیرند و نیاز دارند تا اطلاعاتی را به دست آورند. منبع کسب این اطلاعات نیز برای نوجوانان مشخص نیست و گاه آن ها اطلاعات خود را از منابعی به دست می آورند که ارزشمند نیستند و شاید اطلاعات غلطی را در اختیار آن ها قرار می دهند.
منبع مقاله :
محمودی قرائی، جواد؛ (1388)، نیاز نوجوان به استقلال،(چگونه به این نیاز پاسخ دهیم)، تهران، نشر قطره