ماهان شبکه ایرانیان

زنانی که با قلمشان جاودانه شدند؛ سیمین بهبهانی

هنر، ابزاریست برای انتقال دانش به نسل‌های آینده. گاهی این دانش را در قالب داستان و شعر به نسل آینده منتقل می‌کنند. نویسندگان و شاعران، راویان جهان پر رمز و راز داستان هستند. در سری مقالات زنانی که با قلمشان جاودانه شدند، با زندگی و آثار شاعران و نویسندگان زن آشنا می‌شوید.

زنانی که با قلمشان جاودانه شدند؛ سیمین بهبهانی

لامارتین، شاعر و نویسنده‌ی فرانسوی می‌گوید: «منشاء هر کار بزرگی زن است، زن کتابی است که جز به مهر و محبت خوانده نمی‌شود». زنان همواره در جهان، در عرصه‌های مختلف فعال بوده‌اند و خصوصا در ترویج و پیشرفت فرهنگ، هنر، ادبیات و علم، نقش به‌سزایی داشته‌اند. زنان، بخش جدایی‌ناپذیر ادبیات هستند و نمی‌توان نقش آن‌ها را در ادبیات نادیده گرفت. مصطفی مستور در این‌باره در کتاب «استخوان خوک و دست‌های جذامی» می‌نویسد: «اگه زنی در کار نباشه، عشقی هم در کار نیست. شکسپیر و حافظ و رومئو وژولیت و شیرین و فرهاد ول معطل‌اند. اگه روزی زن‌ها بخواند از این جا برند، تقریبا همه‌ی ادبیات و سینما و هنر دنیا رو با خودشون باید ببرند».

بنیتا هر هفته به بررسی زندگینامه و معرفی آثار زنان شاعر و نویسنده می‌پردازد. در این قسمت، به بهانه‌ی سالروز تولد سیمین بهبهانی، شاعر و نویسنده‌ی پرآوازه‌ی ایرانی، نگاهی به زندگی و آثار این بانوی شاعر خواهیم داشت.

 

سیمین بهبهانی 

نام اصلی‌اش سیمین خلیلی بود اما خیلی‌ها او را با نام سیمین بهبهانی می‌شناسند. سیمین زاده‌ی 28 تیر 1306 است. او در شهر تهران متولد شد. سیمین فرزند عباس خلیلی (شاعر و نویسنده و مدیر روزنامه‌ی اقدام) است. پدر سیمین به دو زبان فارسی و عربی شعر می‌گفت و 11000 بیت از ابیات شاهنامه‌ی فردوسی را به عربی ترجمه کرده بود و علاوه بر‌ این رمان‌نویس نیز بود.

مادر سیمین، فخر عظمی ارغنون، فارسی، عربی و فقه و اصول را در مکتب‌خانه‌ی خصوصی می‌خواند و زبان فرانسه را نیز زیر نظر معلم سوییسی آموخته بود.

ازدواج پدر و مادر سیمین تنها 7 سال به طول انجامید. مادر سیمین پس از طلاق، با عادل خلعتبری (مدیر روزنامه آینده ایران) ازدواج کرد و صاحب سه فرزند دیگر شد.

سیمین در جوانی هم در مدرسه‌ی عالی مامایی و هم در دانشکده‌ی حقوق دانشگاه تهران، به تحصیل پرداخت و در دوران جوانی با شماری از مطبوعات به همکاری پرداخت.

سیمین، نام خانوادگی بهبهانی را از همسر اولش (حسن بهبهانی) گرفت و به واسطه‌ی شهرتش به این نام،‌ پس از جدایی نیز این نام را تغییر نداد. حاصل این ازدواج دو پسر به نام‌های علی و حسین و یک دختر به نام امید است. او پس از جدایی از همسر اولش، با منوچهر کوشیار ازدواج کرد.

سیمین سال‌ها در آموزش و پرورش دبیر بود و حدود 30 سال به تدریس اشتغال داشت و شغلی مرتبط با رشته‌ی حقوق را نپذیرفت.

سیمین در زمینه‌ی حقوق زنان نیز فعال بود. در 1378 سازمان جهانی حقوق بشر در برلین مدال کارل فون اوسی یتسکی را به سیمین بهبهانی اهدا کرد و در همان سال، سازمان نظارت بر حقوق بشر جایزه لیلیان هیلمن/ داشیل هامت را به وی اعطا کرد.

سیمین به غزلسرایی مشهور است. او از اوایل جوانی، غزل و چارپاره‌هایی کلاسیک و رمانتیک می‌سرود و اغلب اشعارش دارای مضامین عاشقانه و عواطف زنانه بود.

سیمین بهبهانی در 15 مرداد ماه 1393 به کما رفت و در بخش مراقبت‌های ویژه‌ی بیمارستان بستری شد و در بامداد سه‌شنبه 28 مرداد 1393 به علت ایست قلبی و تنفسی در گذشت.

آثار بسیاری از او بر جای مانده که به برخی از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

 

سه تار شکسته (1330/1951)، جای پا (1335/1954)، چلچراغ (1336/1955)، مرمر (1341/1961)، رستاخیز (1352/1971)، خطی ز سرعت و از آتش (1360/1980)، دشت ارژن (1362/1983)، گزینه‌ی اشعار (1367)، درباره هنر و ادبیات (1368)، آن مرد، مرد همراهم (1369)، کاغذین جامه (1371/1992)، کولی و نامه و عشق (1373)، عاشق‌تر از همیشه بخوان (1373)، شاعران امروز فرانسه (1373) [ترجمه فارسی از اثر پیر دوبوادفر]، با قلب خود چه خریدم؟ (1375/1996)، یک دریچه‌ی آزادی (1374/1995)، مجموعه اشعار (2003)، یکی مثلا این که(2005).

 

بسیاری از آثار سیمین بهبهانی توسط خوانندگان اجرا شده‌اند که از جمله‌ی آن‌ها می‌توان به همایون شجریان اشاره کرد.

برای شناخت شاعران و نویسندگان بهترین راه ورود به آثار آن‌هاست.

با هم شعری از بانو سیمین بهبهانی می‌خوانیم:

 

رفت آن سوار کولی با خود تو را نبرده

شب مانده است و با شب، تاریکی فشرده

 

کولی کنار آتش رقص شبانه‌ات کو؟

شادی چرا رمیده؟ آتش چرا فسرده؟

 

خاموش مانده اینک، خاموش تا همیشه

چشم سیاه چادر با این چراغ مرده

 

رفت آنکه پیش پایش دریا ستاره کردی

چشمان مهربانش یک قطره ناسترده

 

در گیسوی تو نشکفت آن بوسه لحظه لحظه

این شب نداشت ــ آری ــ الماس خرده خرده

 

بازی‌کنان زگویی خون می‌فشاند و می‌گفت

روزی سیاه چشمی سرخی به ما سپرده

 

می‌رفت و گرد راهش از دود آه تیره

نیلوفرانه در باد پیچیده تاب خورده

 

سودای همرهی را گیسو به باد داده

رفت آن سوار با خود، یک تار مو نبرده

 

اگر از خواندن این مقاله لذت بردید،‌ می‌توانید «زنانی که با قلمشان جاودانه شدند؛ شیمبورسکا» را نیز بخوانید.

دوستان و همراهان همیشگی بنیتا، شما می‌توانید سری مقالات زنانی که با قلمشان جاودانه شدند را هر هفته سه‌شنبه دنبال کنید. لطفا نظرات و پیشنهادات خود را در بخش نظرات به اشتراک بگذارید؛ همچنین می‌توانید به کانال تلگرامی بنیتا بپیوندید. 

منبع: بنیتا

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان