به گزارش خبرنگار مهر، دانش اقباشاوی کارگردان سینما به مناسبت تولد احمدرضا درویش کارگردان سینما که 2 مردادماه است، بخشی از گفتار متن فیلم پرتره «فرمانده در حجاب» را در اختیار خبرگزاری مهر قرار داد.
بخشی از این گفتار متن به شرح زیر است:
«تولدت مبارک فرمانده
مهم نیست که کی و کجا به دنیا آمده ای، اصل این است که چشمانت به آسمان و پاهایت بر زمین باشد. گیرم که در سال ١٣٤٠ در تهران زاده شده باشی. مسیر را اگر، اینچنین نمی پیمودی، لااقل بخشی از خاطراتمان و داشته هامان در امروز- روزی، ناقص بودند. بارها این اعتقادت را شنیده ام که هنرمند را نیرویی برایِ بهتر دیدن و شایسته نشان دادن، توصیف کرده ای. انصاف می دهم که تو خوب می بینی و شهادت می دهم که هر چه جلوتر رفته ای، باشکوه تر و عمیق تر، نشان داده ای، آن دیده های ناب، بِکر و آمیخته با خیالت را اما تو نیز، انصاف بده، آنقدرها که درست می بینی و فاخر به تصویر می کشی، خودت خوب دیده نمی شوی، انگار که این میل به دیده نشدنت، عهدی است خودخواسته.
عهدی که اگر نبود! شاید آن تصاویر هرگز دیده نشده حضورهایت در هشت سال حماسه آتش و خون تاکنون دیده شده بودند اما، خاصیت واقعه انفجار نور با خصلت ها و عهدهای تو، همخوانی غریبی دارد، گویا. ترکیبی که نتیجه اش ندایی است که خطابت می کند: در بهترینِ وقت ها، در بهترینِ جاها باش، خوب ببین. ناب، شهادت بده، اما در حجاب باش که ماندگاری در دیده نشدن است.
از «آخرین پرواز» ت که اولین صعودت بود و خانواده را در بحرانِ جنگ به چالش کشاندی و سربلند بیرون آوردی و «ابلیس» ت که در آن فرشته ای چون خسرو را به مسلخ شیاطین بردی و آسیبی را که از غم فاجعه کودک کشی ابلیس بزرگ دیده بودی، از فراز بلندترین نقطه پایتخت، تبدیل به فریادی آگاهی بخش کردی.
از «آذرخش» ت که آهِ زمانه ات بود، تا دست بریده ای را روایت کند، که مکلف به دستگیری است هنوز، در زمانه ای که نورها کم سوتر می شدند و انسان ها محصورتر و چه محترم است، دست گیرنده در خفا.
از «کیمیا» که زندگی را، مادر را و ایثار را به خانه های سرد، به تنهایی های نمور و به روح های خسته بشارت می داد و تاثیرش زندگی ساز و امیدبخش بود و چه بالنده است امیددهنده بی تظاهر و خورشید را بر سرزمینی نام نهادی، که قرار بود نام و یادش، نیست شود، همان جا که تاریخ جنگِ بر زندگی را روایت کردی و هنر تصویرگری را به منزلگاهی جلوتر، سوق دادی و دانشگاه را و مهر را، واقعیت را و حقیقت را با هم، همراه مهتابت سوار بر قطار، به آبادان می بری تا «متولد ماه مهر»ی تصویر کنی که خود مثنوی هفتاد من است.
با دسته گل ها قرار گذاشته ای که بلبل های جهان آرا را روایت کنی و از روزگارِ دردانه هایی بگویی که می گفتند: اینجا مقام نداره، مسئول منم. عهد کرده ای تا هویدا کنی که کجای اروند است این گوساله ثامری؟ پس گوارای وجودت شیری که جاری شد در آن شب مهتابی مردادی که به یادمان آوردی آنچه را که در نهانخانه دل هامان مدفنش بود.
و اما حسین، آه از حسین، آه از آن که، یازده سال اندیشید به حسین، رنج برد برای حسین، سفر کرد برای حسین و پروانگی کرد برای آزادگی حسین و دوباره و چند باره معنا را، و تصویر را ارتقا بخشید برای شهادت حسین با آنکه خود می دانست: آنکس که با حسین بیعت کند از همان ابتدا شهید است.
میلادت مبارک است، فرمانده در حجاب احمدرضا درویش.»