داستان های بچه های گمشده معمولاً به افسانه ها و فیلم های ترسناک مربوط بوده و البته بزرگ ترین کابوس والدین به شمار می آید. برخی از کودکانی که به هر دلیلی در طبیعت گم شده بودند توانستند زنده بمانند اما برخی دیگر نیز به این اندازه خوش شانس نبوده و پایان دردناکی را تجربه کردند. در ادامه قصد داریم شما را به دنیایی خارج از فیلم و افسانه ببریم و شما را با 10 داستان شگفت انگیز باورنکردنی در مورد بچه هایی که در طبیعت وحشی گم شده و در نهایت در نتیجه ی اتفاقاتی شبیه معجزه نجات پیدا کردند و همچنین ناپدید شدن های رازآلود کودکان آشنا کنیم.
10- یاماتو تانووکا
یاماتو تانووکا، 7 ساله و اهل هوکایدو ژاپن در یک گردش تابستانه ی خانوادگی در سال 2016 در حال سنگ پراکنی به مردم بود که والدینش تصمیم گرفتند درس خوب و موثری به او بدهند. به همین منظور در راه بازگشت آن ها ماشین را نگه داشته، یاماتو را در کنار جنگل پیاده کرده و بدون او به راه خود ادامه دادند. آن ها 5 دقیقه بعد بازگشتند و انتظار داشتند که یاماتو تنبیه شده و در همان حوالی باشد اما هیچ اثری از او در محل پیاده شدن ندیدند.
اما به مدت 6 روز تمام هیچ اثری از یاماتو پیدا نشد. جنگل مذکور پر از درختان بلند و گیاهان پرپشت بود به همین دلیل کار عملیات جستجو به کندی پیش می رفت و گروه جستجو مجبور بوده با دقت تمام نقطه به نقطه ی جنگل و پشت هر بوته ای را نگاه کند تا شانس گذشتن از یاماتو یا دستکم جنازه ی او را به حداقل برساند. شب های جنگل بسیار سرد بود و باران می بارید به همین دلیل امیدها برای پیدا کردن یاماتو به صورت زنده کمرنگ تر و کمرنگ تر شده بود.
در تمام این مدت یاماتو فکر می کرد که والدینش واقعاً به دلیل رفتار بدش او را ترک کرده اند بنابراین تصمیم گرفته بود که به عمق جنگل رفته تا به دنبال مکانی برای ماندن بگردد. بعد از 5 کیلومتر پیاده روی در داخل جنگل، یاماتو به یک پایگاه نظامی متروکه رسیده بود که کلبه های کوچکی در آن وجود داشت. وی وارد یکی از این کلبه ها شده و ملافه ی کلفتی را روی کف آن پیدا کرده بود. یاماتو بلافاصله از خستگی به خواب می رود. وی در تمام این شش روز بدون غذا مانده بود و تنها از آب باران برای رفع تشنگی استفاده می کرد.
وقتی که یاماتو توسط گروه جستجو پیدا شد سریعاً به بیمارستان منتقل گردید. به غیر از گرسنگی برای چند روز و کاهش دمای بدن آسیب زیادی به یاماتو نرسیده بود. بر اساس گفته های پزشکان اطفال و روانشناسان کوچک ترین تهدید به جا کذاشتن کودکان و مبادرت به انجام این کار باعث صدمات روحی شدیدی خواهد شد. اگر چه یاماتو آسیب جسمی چندانی ندید اما بدون شک ماندن به مدت 6 روز در جنگل و تنهایی تاثیر بدی بر روی شرایط روانی او خواهد گذاشت.
9- جارید آتادِرو
در اکتبر سال 1999، آلین آتادرو عضو گروهی از افراد مجرد مسیحی بود که روابط نزدیکی با دیگر اعضای گروه داشت. گروه یک برنامه ی کوهنوردی راه اندازی کرده و همگی به سمت پارک جنگلی ملی روزولت در کلرادو رهسپار شدند. آن روز آلین نمی خواست که در کوهنوردی گروهی مذکور شرکت کند اما بچه های او اصرار داشتند که همراه گروه به کوهنوردی بروند. در نهایت دوستان آلین به او اطمینان دادند که در مراقبت از بچه هایش به او کمک کنند. پسر سه ساله اش جارید و دختر شش ساله اش جوسالین نام داشت.
گروه ارتفاعات کومانچی (Comanche Peak) را برای صعود انتخاب کرده بود و به همین دلیل باید مسیر زیادی را در جنگل و منطقه ای حفاظت شده ای به مساحت 260 کیلومتر مربع پیش می رفتند. اگر چه گروه تجربه ی زیادی در همراه داشتن کودکان در چنین سفرهایی نداشت اما این دو کودک بسیار سرزنده و خستگی ناپذیر همراه دیگر اعضای گروه به پیش می رفتند به همین دلیل افراد گروه توجه زیادی به جارید نداشتند که بدون مشکل به راه خود ادامه می داد. جارید بسیار کنجکاو بود و هر لحظه سعی می کرد از مسیر خارج شود تا این که ناگهان گروه متوجه شد که جارید گم شده است.
هر یک از اعضای گروه اطلاعات ضد و نقیضی را در مورد مسافتی که در جنگل پیش رفته بودند و همچنین زمانی که متوجه گم شدن جارید شده بودند به روزنامه ی نیویورک تایمز گفتند. برخی می گفتند که جارید را 20 دقیقه قبل دیده و برخی می گفتند که او را یک ساعت و نیم پیش در کنار گروه دیده اند. در کل تفاوت بسیاری بین گفته های اعضای گروه دیده می شد. گروه جستجو متشکل از 50 نفر با استفاده از سگ به مدت چند روز تمامی منطقه ی حفاظت شده را جستجو کردند اما خبری از جارید نبود. علی رغم جستجوهای فراوان هیچ ردی از جارید و متعلقات او تا سال 2003 پیدا نشد. در این سال کفش های کوهنوردی جارید در ارتفاع 170 متری مسیر پیاده روی که حتی افراد بالغ نیز به سختی می توانند خود را به آنجا برسانند پیدا شد که در عکس بالا به نمایش گذاشته شده است.
این کفش ها کاملاً نو به نظر می رسیدند هرچند سال ها از گم شدن جارید می گذشت. همچنین سویشرت او نیز که کاملاً دست نخورده بود و شلوارش نیز پیدا شد. حدود 45 متر دورتر از محل پیدا شدن لباس های جارید، یکی از دندان ها و قسمتی از جمجمه ی او قرار داشت. بسیاری بر این باورند که شیر کوهی او را به آن ارتفاع برده و برخی دیگر نیز ادعا می کنند که او به قتل رسیده است. اما اگر او توسط شیر کوهی یا خرس مورد حمله قرار می گرفت بدون شک لباس هایش پاره پاره پیدا می شدند. تا به امروز علت مرگ جارید نامشخص باقی مانده و پرونده ی آن کاملاً بسته شده است.
8- تسرین دوپچات
برای یک کودک سه ساله هیچ چیز به اندازه ی توله سگ دوست داشتنی نخواهد بود. در سپتامبر سال 2016 پسر سه ساله ای به نام تسرین دوپچات به دیدن مادربزرگ دوست داشتنی اش در یک روستای کوچک «خوت» در سیبری رفته بود که یکی از سردترین نقاط کره ی زمین به شمار می آید. حتی در ماه سپتامبر نیز دمای این مناطق تا چند درجه زیر صفر همه کاهش خواهد یافت. تسرین در بیرون از خانه ی مادرش بدون این که کاپشنی به تن داشته باشد بازی می کرد. تسرین ناگهان به دنبال یک توله سگ کوچک وارد جنگل نزدیک خانه ی مادر بزرگش شد و هیچ ردی از او باقی نماند. جنگل های سیبری به خاطر داشتن گرگ و خرس مشهور هستند و با توجه به سرمای شدید هوا در این مناطق امیدی به زنده پیدا کردن تسرین سه ساله نمی رفت.
او سه روز تمام در جنگل گم شده بود و هیچ چیزی برای خوردن نداشت به جز چند تکه شکلات که در جیبش داشت. وی سه کیلومتر از روستای مادربزرگش دور شده و بین ریشه های بیرون زده ی یک درخت خوابیده بود تا از سرما در امان باشد. در تمام این مدت دایی تسرین در جنگل به دنیال او می گشت و اسمش را صدا می زد. تسرین وقتی که صدای دایی اش را شنید جواب او را داد. وقتی که تسرین به روستا بازگردانده شد جشن بزرگی در روستای خوت به افتخار او برگزار گردید. اهالی روستا از شجاعت و استقامت او برای زنده ماندن در چنین محیط خشنی به وجد آمده و بر این باورند که وی در آینده به یک مرد قوی و موفق تبدیل خواهد شد.
7- دنیس مارتین
در یک روز شنبه در ژوئن 1969 در پارک ملی گریت اسموکی ماونتنز (Great Smoky Mountains National Park)، دنیس مارتین هفت ساله همراه با خانواده اش کمپ زده بودند. او از لحاظ جسمی و ذهنی کمی عقب مانده بود و نسبت به دیگر همسالانش از هوش و توانایی کمتری بهره می برد. برادر بزرگترش داگلاس و دو پسر دیگر در یک زمین باز که در اطراف آن جنگل بزرگی قرار داشت مشغول بازی بودند. والدین نیز چند متری با کودکان خود فاصله داشتند اما کاملاً به آن ها توجه داشته و نمی گذاشتند از دید خارج شوند. داگلاس نه ساله به دنیس و همبازی هایش گفت که برای ترساندن و شوخی کردن با والدینشان بهتر است به سمت جنگل رفته و از پشت والدینشان ظاهر شوند.
به همین دلیل آن ها از هم جدا شدند. سه پسر دیگر همه به یک سمت رفتند اما دنیس به تنهایی در مسیر مخالف بی هدف به راه افتاد. ویلیام، پدر دنیس، از جایی که نشسته بود می توانست تمام ماجرا را ببیند. بعد از این که سه پسر دیگر ناگهان از پشت والدینشان ظاهر شده و آن ها را غافلگیر کردند، خبری از دنیس نشد. تنها 5 دقیقه از این موضوع گذشته بود اما ویلیام به سرعت به سمت آخرین نقطه ای که دنیس را دیده بود دوید. او اسم پسرش را فریاد می زد و وارد جنگل شد. ویلیام سه کیلومتر در جنگل پیش رفت اما هیچ ردی از دنیس پیدا نکرد. بر اساس گزارش 30 صفحه ای مسئولین پارک، نگهبانان و والدین دنیس تمام شب را در جنگل به دنبال او می گشتند.
علی رغم باران شدید آن شب و روز بعد، گروه جستجوی بسیار بزرگی تشکیل شد حتی نیروهای نظامی ویژه نیز وارد ماجرا شدند. بر اساس داستان ارائه شده در رسانه ها در روز 21 ژوئن 1٫400 نفر در عملیات جستجوی دنیس شرکت داشتند. علی رغم تلاش های فراوان هیچ رد یا نشانه ای از دنیس یا جنازه ی او پیدا نشد. بعدها شخصی که در حوالی محل استقرار خانواده ی دنیس حضور داشت ادعا کرد که بعد از گم شدن دنیس صدای فریاد وحشتناکی را شنیده و در ادامه دیده که یک مرد خشن که در جنگل سکونت داشته از بین درختان ظاهر شده است. اما مسئولین پلیس این اظهارات را غیرمستدل و ساختگی دانستند.
6- برنان هاوکینز
در سال 2005، برنان هاوکینز 11 ساله همراه گروهی از همسالانش در یک سفر چند روزه در یک منطقه ی حفاظت شده «Bear River Boy Scout Reservation» در نزدیکی سالت لیک سیتی در ایالت یوتا به سر می برد. در این کمپ زنی سالانه که «Jamboree» نامیده می شود. در این سفر پیش آهنگی اعضای گروه تجربیات جدیدی را کسب کرده و با افراد جدیدی آشنا می شوند. همچنین پس از طی دوره های آموزشی و کلاس هایی نشان های جدیدی به آن ها اعطا می گردد. آن سال بیش از 1٫400 پسر بچه در اردوگاه «رودخانه ی خرس» ( Bear Lake) مستقر شده بودند که در داخل یک منطقه ی حفاظت شده به مساحت 17٫000 هکتار قرار دارد و کاملاً از جنگل پوشیده شده است.
اگر چه این پسربچه ها در مرکز اردوگاه اسکان داده شده بودند اما هر از چند گاهی فعالیت های گروهی به آن ها داده شده و کاملاً تحت مراقبت بودند. یک روز عصر برنان هاوکینز در باز کردن کمربند حفاظتی اش هنگام صعود به یک دیوار صخره ای دچار مشکل شد و یکی از دوستانش که هم تیمی او بود صبر خود را از دست داد. او که فکر نمی کرد محل کمپ زیاد از مکان صخره نوردی آن ها دور باشد برنان را ترک کرده و به او گفت که پایین آمده و خود را به او برساند. وقتی که برنان موفق شد کمربند محافظ خود را از طناب جدا کند تصمیم گرفت که از ناهار صرفنظر کرده و به جای آن در جنگل کمی گشت و گذار کند. در نتیجه بعد از مدتی یک گروه 3٫000 نفره برای پیدا کردن برنان وارد جنگل شدند.
اما برنان در واقع خود را از این افراد قایم کرده بود و ادعا می کرد این کار را به خاطر ترس از این افراد انجام داده است. به این ترتیب به جای این که خود را به افرادی که دنبال او می گشتند نشان دهد به مدت 4 شبانه روز در جنگل باقی ماند و بیشتر و بیشتر در عمق جنگل فرور می رفت. در نهایت پس از 4 روز برنان را پیدا کرده و نزد خانواده اش بازگرداندند. در واقع برنان فکر می کرد که تنها یک روز گم شده است. والدین او اعلام کردند که برنان کمی حواس پرت است اما هیچگاه مشکل ذهنی و مغزی در او به طور رسمی شناسایی نشد. همچنین والدین او ادعا کردند که اگر گروه جستجو واژه ی «BYU» را به کار می بردند برنان به آن ها اعتماد کرده و خود را به آن ها نشان می داد. در واقع این واژه برای برنان آشنا بوده و والدین او به خاطر نگفتن این موضوع به اعضای گروه جستجو خود را سرزنش می کردند.
5- امبر رُز اسمیت
منطقه ی «نیوایگو کانتی» در میشیگان با جنگل های پرپشتی احاطه شده است. در سال 2013، یکی از ساکنان این منطقه به نام دیل اسمیت همراه با دختر دو ساله اش امبر رُز در خانه ی خود بودند و امبر داشت بازی می کرد. در یک لحظه پدرش برای انجام کاری به اتاق دیگری رفت و وقتی که به اتاق برگشت اثری از امبر ندید.ظاهراً او از خانه خارج شده و به سمت جنگل رفته بود. خوشبختانه او کمتر از 24 ساعت بعد پیدا شد. یکی از نگهبانان منطقه ی حفاظت شده ی میشیگان در روزهای میانی ماه اکتبر که دمای این منطقه تا 7 درجه ی سلسیوس نیز کاهش می یابد شب هنگام امبر را در فاصله ی 3 کیلومتری از خانه پیدا کرد.
وقتی که امبر پیدا شد تنها یک زیرپیراهن رکابی و پوشک به تن داشت. همه از این که او توانسته بود شب را در جنگل بماند و سرما را تحمل کند شگفت زده شده بودند. ماموری که او را پیدا کرده بود از شوق گریه می کرد و ادعا می کرد که پیدا کردن امبر بزرگ ترین دستاورد دوران خدمتش بوده است. قبل از این که امبر پیدا شود پلیس به اظهارات پدرش مشکوک شده بود و برایشان سخت بود باور کنند که یک بچه ی دو ساله بتواند به سمت جنگل برود. به همین دلیل حتی پس از پیدا شدن امبر نیز او همچنان مورد بازخواست پلیس قرار گرفت.
4- دنیس جانسون
در سال 1966 دنیس جانسون هشت ساله همراه با خانواده اش از پارک ملی یلواستون (Yellowstone National Park) دیدن می کرد. والدین او مشغول کمپ زدن شده و به بچه هایشان گفتند که مشغول بازی شوند. چند دقیقه بعد دنیس به سمت والدینش دوید و به آن ها گفت که خواهر کوچکش در میان درختان گم شده است. بر اساس ادعاهای پدر دنیس، برخی مهارت های اساسی برای زنده ماندن در طبیعت از قبل به او آموزش داده شده بود. به همین دلیل به او اجازه داده شد که او نیز برای پیدا کردن خواهرش اقدام کرده و در صورت پیدا کردن او را به محل برپا شدن کمپ بازگرداند.
بدین ترتیب دنیس و پدر و مادرش به صورت جداگانه و در جهت های مختلف به جستجوی دختر گمشده پرداختند. در نهایت پدر و مادر دنیس موفق شدند دخترشان را پیدا کنند اما دنیس هیچگاه بازنگشت. مسئولین پارک هفته ها را در جستجوی او به سر بردند ام هیچ ردی از او پیدا نشد. والدین درمانده ی او حتی به یک پیشگو که ادعا می کرد می تواند در پیدا کردن پسرشان به آن ها کمک کند نیز مراجعه کردند. او ادعا می کرد که دنیس در یک گودال کم عمق غرق شده است اما هیچ نشانه ای از دنیس و سرنوشت او پیدا نشد.
3- گَرت باردزلی
در ساعت 8 صبح 20 آگوست سال 2004 در کوهستان های یووینتا در سامیت کانتی ایالت یوتا کوین باردزلی و پسرش گَرت که در یک گردش دو نفره پدر-پسری همراه با گروه دیگری از گروه های پیشاهنگی به سر می بردند برای ماهیگیری به دریاچه ی مجاور محل اردویشان رفتند. گرت کمی بیش از حد به آب نزدیک شد به نحوی که کفش ها و جوراب هایش به طور کامل خیس شدند به همین دلیل تصمیم گرفت که به چادرشان بازگشته و آن ها را عوض کند. چادرها تنها 140 متر از آن ها فاصله داشتند از این رو پدر گرت به پسر 12 ساله ی خود اجازه داد که تنها به سمت چادرهای گروه برود.
به نظر پدر گرت هیچ جای نگرانی نبود زیرا این دو بارها مسیر را طی کرده و گرت نیز هم با مسیر آشنایی کامل داشت و هم آموزش های اساسی در مورد زنده ماندن در دل طبیعت وحشی را طی کرده بود. پدر گرت مسیر حرکت پسرش را دنبال می کرد و حتی صدای او برای نشان دادن مسیر در هنگام دور زدن دریاچه را می شنید، همان راهی که او را مستقیماً به محل اردوگاه می رساند. بعد از حدود 20 دقیقه کوین از تاخیر پسرش نگران شد و به اردوگاه بازگشت اما خبری از گرت نبود. تنها چیزی که گروه جستجو پیدا کردند جوراب های مارک نایک گرت بود که در فاصله ی 0٫8 کیلومتری از محل ناپدید شدن او افتاده بودند. هیچ مدرکی دال بر دزدیده شدن او وجود نداشت به همین دلیل پلیس به این نتیجه رسید که گرت در جنگل گم شده و جان خود را از دست داده است اما پدرش عنوان کرد که هیچ گاه از پیدا کردن پسرش ناامید نخواهد شد.
2- مالاچی بردلی
در سال 2015، یک پسربچه ی 10 ساله به نام مالاچی بردلی در یک گردش گروهی در جنگل های منطقه ی کوهستانی یووینتا در یوتا با خانواده اش به سر می برد. مالاچی می خواست کمی قارچ وحشی پیدا کند به همین دلیل به تنهایی و بی هدف از مسیر خارج شد. زمانی که فهمید بیش از حد دور شده است دیگر نمی توانست والدینش را پیدا کند. مالاچی می دانست که باید دنبال یک راه یا رد ماشین بگردد اما محل کوهنوردی آن ها چنان دورافتاده و پرت بود که امکان پیدا کردن چنین چیزهایی وجود نداشت. در این مدت او از آب دریاچه ای که پیدا کرده بود استفاده می کرد اما هیچ غذایی برای خوردن نداشت.
وقتی که هوا تاریک شدف مالاچی صخره هایی را پیدا کرد که در اثر تابش خورشید در طول روز گرم شده بودند. وی قبل از خوابیدن تی شرتش را درآورده و آن را دور پاهایش پیچید تا از سرما در امان باشند. همچنین زیپ ژاکتش را بالا کشیده و مانند یک کودک در رحم مادر خود را روی این صخره ها جمع کرد. اگر چه دمای این منطقه در طول شب زیر صفر می رود اما او موفق شد که شب را زنده مانده و از سرمای شدید منطقه جان سالم به در ببرد. صبح روز بعد مالاچی از صدای هلی کوپتر بیدار شده و برای آن دست تکان داد. جالب این که مالاچی باهوش می دانست که در میان درختان کسی او را پیدا نخواهد کرد بنابراین به یک منطقه ی باز بدون درخت رفت و همانجا ماند تا گروه نجات او را پیدا کردند.
1- آلفرد بیلهارتز
در سال 1938 کمپ زدن در جنگل از الان نیز مرسوم تر و طبیعی تر بود. وقتی که خانواده ی بیلهارتز همراه با 11 فرزندشان از خواب بیدار شدند تصمیم گرفتند که برای شستن دست و صورت و خوردن آب به رودخانه ی مجاور چادرشان در پارک ملی کوهستان راکی بروند. به همین دلیل بعضی از بچه هایشان را در چادر جا گذاشتند و وقتی برگشتند متوجه شدند که یکی از بچه هایشان به نام آلفرد که 5 سال داشت گم شده است. والدین او در اولین فرصت ممکن خود را به مسئولین پارک رسانده و موضوع را به آن ها اطلاع دادند. به سرعت یک گروه 100 نفره برای پیدا کردن آلفرد کوچک دست بکار شدند.
اگر چه در آن زمان بیسم های برد کوتاه به تازگی اختراع شده بود اما اندازه ی آن ها آن قدر بزرگ بود که بای مانند کوله پشتی حمل می شدند. بعد از 10 روز جستجو تعداد گروه جستجو به 12 نفر و سگ های شکاریشان کاهش یافته بود. وقتی که پای آدم ربایی به میان آمد اف بی آی نیز وارد قضیه شد. تنها چیزی که در نتیجه ی تحقیقات مشخص شد این بود که یک زوج ادعا کرده بودند پسربچه ای با مشخصات آلفرد را در حالی که روی لبه ی یک صخره ایستاده و به طبیعت وحشی خیره شده بود را دیده اند. او از این زوج برای پیدا کردن خانواده اش کمک نخواسته بود از این رو آن ها فکر کرده بودند که خانواده اش در همان حوالی هستند. آلفرد به داخل جنگل بازگشته بود و دیگر هیچ کس او را ندید.