برخی می پرسند: برای پرورش مذهبی و اخلاقی کودکان مان چه شیوه ای پیش گیریم؟
راستی چگونه می توان به دنیای کودکان نفوذ کرد؟
برای نیل بدین هدف، به ابزاری نیاز داریم که برخی بدین قراراست:
الف. همانند کودکان شوید.
آیا تا به حال از خود پرسیده اید که چرا بزرگسالان به آسانی می توانند با بچه ها صمیمی شوند و بعضی در این کار نا موفق اند؟
زیرا یکی نمی تواند هنگام همراهی با بچه ها، از بزرگسالی خود اندکی گیرد و کودک شود. و برخی به آسانی می توانند با حفظ شأن بزرگسالی، همچون یکی از کودکان، رفتار کودکانه کنند و با آن ها صمیمی شوند.
کودکان خیلی زیرک تر از آن هستند که ما می پنداریم.آن ها تا کسی از جنس خودشان نشود او را به جمع خود راه نمی دهند، با وی صمیمی نمی شوند و رازهایشان را با او در میان نمی نهند. شاید در بیان همین راز است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرموده است: من کان عنده صبیّ فلیتصابِ له؛35 هر کس کودکی نزد اوست باید با وی کودکانه رفتار کند. شاید تعجب آور باشد اگر بشنوید که این روایت پایه تحقیقات چندین ساله مارگارت دونالدسون (پژوهشگر و روان شناس کودک) است. به اعتقاد وی: همه آنچه به پندار ما فراتر از قوّه درک کودک است [اگر به واقع درک آن برای وی محال نباشد] در صورتی که به شیوه و زبان خود کودک بیان شود، به طوری که برایش معنادار باشد، وی از عهده درک آن برخواهد آمد.36
بارها رخ می داد که رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم کودکان را بر مرکب خود سوار می کرد و لحظاتی با ایشان هم سخن می شد. جابر بن عبدالله می گوید: روزی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم رفتم، دیدم آن بزرگوار به زانو خم شده است و دو نوه اش حسن و حسین علیهماالسلام را بر دوش گرفته، در اتاق بر روی دست و پا راه می رود و می فرماید: وسیله سواری شما خوب مرکبی است و البته شما هم خوب سوارانی هستید.37
مرحوم فیض کاشانی می نویسد: هر زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم از سفری باز می گشت و در راه به کودکان برمی خورد لحظه ای درنگ می کرد و به کسی از اطرافیان می فرمود تا یکایک بچه ها را بلند کند و بر مرکب او بگذارد. بعضی را پشت سر خود و بعضی را جلو می نهاد. هنگامی که بچه ها پس از عبور پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با هم خلوت می کردند این خاطره را برای یکدیگر نقل می نمودند و برایشان جالب بود که آن حضرت برای سوار کردن کودکان به اصحابش دستور داده است.38
ب. رازِ همبازی شدن با بچه ها
بچه های خردسال مفهوم زندگی کردن و زنده بودن را به «بازی» می شناسند. وقتی کسی آن ها را از بازی کردن محروم کند گویا از زندگی کردن بازشان داشته است و شاید شدیدترین محرومیت برای آنان همین باشد؛ چنان که امروزه بازی کردن اطفال را یکی از علایم سلامتی جسمی و روحی او برمی شمرند.
حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرموده است: «دع ابنک یلعب سبع سنین؛39 بگذار فرزندت تا هفت سال بازی کند.» این سفارش حکایت از آن دارد که آن رسول برگزیده، بازی را نوعی ابزار سرگرمی و اتلاف عمر نمی داند. هفت سال نخست زندگی، دوره شناخت جهان پیرامون خود است. کودکان در این دوره گویا نه با یکدیگر، که با جهان و پدیده های اطراف خود بازی می کنند تا آن ها را بشناسند، بیازمایند و بدانند که باید با پدیده ها چگونه برخورد کرد. در همین دوره است که در پی بازی، حسّ بینایی و لامسه آن ها بهتر به کار گرفته می شود، ذهنشان قدرت ابتکار و روحشان اعتماد به نفس می یابد.
بازی فرصتی برای متعادل کردن تمایلات عاطفی، آموزش جمعی و عامل تقویت روحیه جمعی است. آن ها با بازی می آموزند که چگونه با دیگران رابطه صحیح برقرار سازند، حقوق افراد را مراعات کنند و به فعالیت گروهی بپردازند.
زمانی که این دوره با روش صحیح به بازی سپری شود و کودک توان نهفته در درون خود را در این دوره بروز داده و از بازی سیراب شده باشد، در بزرگسالی به انجام کارهای ویژه دوره خردسالی نمی پردازد. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در همین باره می فرماید: «عرامة الصبیّ فی صغره زیادة فی عقله فی کبره؛40 جنب و جوش و ستیزه جویی کودک در دوران خردسالی، نمایانگر فزونی عقل و اندیشه او در بزرگسالی است.»
زمانی که شما با کودک همبازی می شوید گویا به وی تفهیم می کنید که شما احساس کودکی اش را درک می کنید و کارهای کودکانه اش را بی مقدار و بیهوده نمی دانید. اگر شما با آن ها همبازی نشوید و پیوسته به آنان تلقین کنید و هشدار دهید که رفتارهایشان همه بی فایده و جاهلانه است، نه فقط منزلت و جایگاه خود را در ذهن آنان از دست می دهید، در ایشان این باور را تقویت می کنید که وی فردی بیهوده گرا و بازیگوش است که ارزش خود و عمرش را نمی داند. باورِ این تلقین نه تنها آنان را از بازی متنفر نمی سازد، ایشان را ناخواسته به بیهوده گرایی سوق می دهد. و به عکس، هر چه بیشتر در بازی آنان شرکت کنید با شما احساس تفاهم و صمیمیت بیشتری می کنند.
مرحوم علامه مجلسی در ضمن نقل روایتی می نویسد: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم هر روز با نوه اش حسین علیه السلام بازی می کرد.41 روزی آن بزرگوار به مهمانی دعوت شده بود و عده ای در راه با ایشان همراه شدند. ناگهان حسن علیه السلام را در کوچه دید که بازی می کرد. پیامبر در حضور مردم دوید و کوشید تا وی را بگیرد. کودک به این طرف و آن طرف می دوید و می گریخت و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را می خندانید. سرانجام حضرت وی را گرفت و پیوسته او را بوسه زد....42
روزی حسین علیه السلام در دامن آن حضرت نشسته بود و رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آن قدر با وی بازی کرد و خندید که عایشه به اعتراض گفت: چقدر با او بازی می کنی!! حضرت فرمود: وای بر تو! چطور او را دوست نداشته باشم، در حالی که او میوه دل و نور چشم من است.