«لا اقسم بیوم القیامة × و لا اقسم بالنفس اللوامة × ایحسب الانسان الن نجمع عظامه × بلی قادرین علی ان نسوی بنانه × بل یرید الانسان لیفجر امامه × یسئل ایان یوم القیامة »
سوگند به روز قیامت، سوگند به نفس ملامت گر، آیا انسان گمان می کند که استخوان هایش را گرد نخواهیم آورد؟ آری قادریم انگشتانش را موزون و مرتب کنیم، بلکه آدمی می خواهد در گناه مداومت داشته باشد، روز قیامت کی خواهد بود؟»
در قرآن چند نفس، به ما معرفی شده است: اماره، لوامه، مطمئنه، و ملهمه . انسانی که دارای نفس ملهمه باشد به او الهام می شود که در زندگی چه راهی را انتخاب کند و از چه راهی پرهیز کند، «و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقویها قد افلح من زکیها» خداوند به نفس، قسم یاد می کند، به آن نفسی که آفریده شده است .
در این آیه آمده است که به این نفس، میزان کار زشت و خوب الهام می شود و انسان می فهمد که چه راهی او را به سعادت و کمال می رساند و چه راهی او را به بدبختی می کشاند .
درباره قسم، چند چیز متصور است: قسم، مقسم به، مقسم علیه و جواب قسم .
خدای تعالی، به کسی یا چیزی قسم می خورد که آن چیز دارای اهمیت و کرامت باشد . چیزهایی هم که برای شما عزیز باشد شما به آن ها قسم یاد می کنید . به جان فرزندم، به جان پدر و مادرم و . . .
خدا که به انسان قسم یاد می کند به خاطر بزرگی و کرامت انسان است . خدا گاهی قسم یاد می کند به آفتاب، ماه، آسمان، زمین، و روز و شب، مهتاب، کوه طور و . . .
قسم های خدا بیهوده یاد نشده است، لذا اگر به جان انسان قسم می خورد چون جان انسان محترم است . این انسان است که به جایی می رسد که به جز خدا نمی بیند .
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت
آیا برای بشر امکان دارد به جایی برسد که بتواند قطب عالم امکان، آن موجودی که به وجود او آسمان و زمین ثابت و برقرار مانده است; یعنی امام زمان حجة ابن الحسن (عج) را درک بکند و او را ببیند؟
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند
هزار نکته باریک تر زمو این جاست
نه هر که سر نتراشد قلندری داند
اگر انسان، معارف حقه را در قلبش جا دهد، قلبش مصفا و نورانی می گردد . گناه، روح لطیف انسان را تیره و تار و قلب آدمی را سنگ می کند، به طوری که دیگر موعظه و پند در او اثر نخواهد کرد . در این جا مناسب است چند نمونه را نقل کنیم:
نمونه اول:
علامه حلی، یکی از علمای بزرگ شیعه است که در حله به دنیا آمد . در آن زمان حله مرکز علم و دانش بود . علامه حلی می گوید: هر وقت که به مشکلات علمی برخورد می کردم و نمی توانستم آن را حل کنم به عتبات عالیات سفر می کردم و با توسل به ائمه - علیهم السلام - آن ها را حل می کردم . روزی برای حل مشکلات علمی تصمیم گرفتم به نجف بروم و به حضرت امیرالمؤمنین - علیه السلام - توسل نمایم . در بین راه به یک مردعرب برخورد کردم، آن عرب به من سلام کرد و مرا به اسم صدا زد . من جواب سلام او را دادم .
مقداری از راه را با هم رفتیم . آن عرب گفت: جناب استاد کجا می روی و چه مقصودی داری؟ گفتم: به نجف می روم .
گفت: آیا به زیارت می روی یا غیر زیارت را هم در نظر داری؟
گفتم: زیارت و گاهی هم که در بعضی از مسائل فقهی که بر من دشوار می شود و نمی توانم درک کنم به کنار قبر امیرالمؤمنین علی (ع) رفته از روح علی (ع) استمداد می طلبم و بعد مشکلم را حل می کنم و مسائلم حل می شود .
آن عرب برگشت و گفت: علامه! چه مسئله مشکلی داری که می خواهی از روح علی (ع) در نجف کمک بگیری . گفتم یکی از مسائل را می گویم . یک مسئله را به آن شخص عرب گفتم که هر چه کتاب ها را نگاه کردم جواب مسئله را در آن ها ندیدم . آن مرد عرب فرمود: علامه این که مشکل نیست . این مسئله را مرحوم شیخ طوسی در کتاب «تهذیب » در صفحه فلان جواب داده است . علامه می فرماید: من این جواب را یادداشت کردم، تا به آن کتاب مراجعه کنم . سؤال دیگری کردم، باز دیدم مرد عرب فرمود: جواب آن مسئله در فلان کتاب در فلان صفحه است . مسئله سوم را هم مطرح کردم جواب آن مسئله را هم به من داد .
علامه حلی می گوید: من تکانی خوردم، دستم را دادم به دست این عرب که با او مصافحه کنم، دیدم این عرب مرد دانشمند و عالمی است، بهتر این است که نسبت به او ادب را رعایت کنم . دست من در دست این عرب بود، برگشت یک نگاهی کرد و فرمود: علامه، چطور نمی شود آقا را دید، در حالی که دست تو در دست همان آقا است . تا این جمله را فرمود خواستم آقا را بغل کنم که از روی حیوان افتادم . وقتی به خودم آمدم فقط خود و حیوانم را دیدم .
نمونه دوم:
صدرالمتالهین شیرازی آن فیلسوف شرق و حکیم الهی که در کهک قم هنوز هم جایگاه او جزء آثار باستانی است می گوید: هرگاه مسائل بر من مشکل می شد از کهک حرکت می کردم و به کنار قبر حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها می آمدم و از حضرت استمداد می طلبیدم و مسائل علمی را حل می کردم . جای مقدس، روح متعالی، روح پاک، روح غیر آلوده، وقتی کنار قبر فاطمه معصومه سلام الله علیها می آید و طلب کمک می کند، بر او افاضه می شود .
قلب مؤمن عرش رحمان و جای گاه خدا است، این قلب، قلب مقدس اردبیلی می شود، قلب شیخ مرتضی انصاری می شود . اگر انسان بتواند این دل را از خانه اغیار خالی کند این نفس، نفس مطمئنه می شود اگر دل به یاد خدا باشد آرامش پیدا می کند .
امام (ره) دارای قلب مطمئن بود . در سخنرانی ای که در مسجد اعظم قم کرد فرمود: به خدا قسم در طول زندگانی، از احدی جز خدا نترسیدم . آن موقعی که ساواک به مدرسه فیضیه ریختند و عده زیادی را کشته و زخمی کردند . موقعی که نفس ها در سینه ها حبس شده بود آن مرد بزرگ می فرماید: من از احدی جز خدا نترسیدم .
در وصیت نامه اش هم فرمود: «من با دلی آرام و قلبی مطمئن و . . . به سوی جای گاه ابدی سفر می کنم .»
مرد عربی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد، در حالی که استخوانی را در دست داشت و آن را تکه تکه و خاک می کرد مقابل پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاد و گفت: چه می گویی . آیا بعد از آن که ما بمیریم و خاک شویم و از این دنیا برویم دوباره زنده می شویم؟ آیا این استخوان دوباره زنده می شود؟ شما سخن عجیبی می گویید . این آیه شریفه نازل شد: «ایحسب الانسان ان لن نجمع عظامه » بشر چه خیال می کنی . آیا ما قدرت نداریم این استخوان های خرد و پودر شده را زنده کرده و در کنار هم بگذاریم؟
انسان در روز قیامت با همین بدن بوده و به خاطر اعمالی که در دنیا انجام داده به صورت های مختلفی محشور خواهد شد .
عده ای به صورت خوک، گروهی میمون، و گروه های دیگری به صورت مار، روباه، شغال، مورچه و . . .
آقا جمال گلپایگانی شاگرد مرحوم آقا سید احمد کربلایی یک روز صبح از خانه برای زیارت اهل قبور بیرون می رود . در آن جا، حالت مکاشفه عرفانی به او دست می دهد و افرادی را به صورت حیوانات مختلف مشاهده می کند و عده کمی را به صورت انسان می بیند .
با اضطراب خدمت استاد برمی گردد و قضیه را برای او نقل می کند . آقاجمال به استادش سید احمد کربلایی گفت: به دادم برس مردم را به شکل حیوانات می بینم . استاد می گوید: نمی خواهی مردم را به این صورت ببینی؟
گفتم: نه .
استاد یک نگاهی به من کرد و فرمود: آقاجمال بیرون برو و ببین چگونه مردم را می بینی؟
گفتم: استاد مردم را به صورت انسان می بینم . اگر ما این نفس را آلوده نکنیم و دنبال شهوات و تمایلات نفسانی نرویم، این نفس قدرت پیدا می کند . خیال نکنید، شیطان بیکار می نشیند باید با او مبارزه کرد و روح را پاک نگه داشت . فردای قیامت نکند ما به این اشکال ظاهر شویم، چه ارزشی دارد که خودمان را آلوده کنیم . بیاییم خود را تصفیه کنیم، با خود بنشینیم و خلوت کنیم، کمی فکر کنیم که در گذشته چه کردیم، چقدر چشم چرانی کردیم، مردم را گول زدیم، گناه و خیانت کردیم، دروغ گفتیم .
آری، در روز قیامت اعمال انسان آشکار می شود، در آن جاست که به خود می گویی که چرا در عالم دنیا فکر این جا را نکردم، در این زمان است که دست بر روی دست خود بزنی و انگشت به دندان بگیری و فریاد بزنی وای بر من .
خداوند می فرماید: پیامبر به مردم بگو: روز حسرت دیوار کشیده شده برداشته می شود و یکدیگر را می بینید، ما باید مواظب و مراقب نفسمان باشیم . نفس، اژدهای خوش خط و خالی است که انسان را از راه های مختلف فریب می دهد .
«و نفس و ما سویها» ای انسان تو برای آتش جهنم آفریده نشده ای، بلکه برای بهشت برین خلق شده ای .
حضرت زکریا (ع) وقتی می خواست در مورد عذاب صحبت کند به جمعیتی که در مسجد نشسته بودند نگاه می کرد که فرزندش حضرت یحیی (ع) در میان آن ها نباشد، زیرا او طاقت شنیدن اخبار عذاب الهی را نداشت . روزی در مسجد حضرت یحیی را ندید و شروع به صحبت کرد . ناگهان حضرت یحیی با ناله و فریاد از مجلس بلند شد . در این حال پدر به طرف او رفت و او را در آغوش گرفت و فرمود: فرزندم! آیا خدا آتش جهنم را برای جان ما آفریده است؟ ما که طاقت نیش یک پشه را در تابستان نداریم .
خدا می فرماید: شما روز قیامت را فراموش کردید ما هم شما را فراموش می کنیم . شاگرد شیخ مرتضی انصاری خوابی دیده بود که می خواست برای استادش بازگو کند . نزد استاد می رود و خوابش را تعریف می کند . می گوید: شیطان را در خواب دیدم که ریسمان های زیادی در دستش بود . در میان ریسمان ها یکی از همه ضخیم تر بوده که پاره شده بود . از شیطان سؤال کردم که این ها چیست؟ در جواب گفت: این ها را به گردن مردم انداخته و به طرف خود می کشم .
شاگرد شیخ از شیطان پرسید: این ریسمانی که از همه ضخیم تر است برای چه کسی است؟
شیطان می گوید: این ریسمان مربوط به شیخ انصاری است که آن را سه بار به گردنش انداختم و در هر سه بار آن ریسمان را پاره کرد . شیخ بعد از شنیدن خواب شروع کرد به گریه کردن و گفت: دیشب همسرم وضع حمل کرد و نیاز به مقداری جگر داشت تا ضعف جسمی او برطرف شود . من برای خریدن جگر پولی نداشتم . با خود گفتم یک قران از سهم امام برمی دارم و بعد آن را سرجایش قرار می دهم . پول را برداشتم که بروم، ناگاه به خود آمدم که این پول، مال امام است . اگر نتوانی این پول را پرداخت کنی و عمر تو به پایان برسد، چه کسی قرض تو را پرداخت خواهد کرد . لذا از تصمیم خود منصرف شدم و پول را سرجایش گذاشتم .
آری، این نفس ملهمه است که به انسان خوبی و بدی را الهام می کند .