نخستین جهانگرد غربی که در دوران اسلامی به ایران سفر کرد، ”خاخام بنیامین بن جناح“ از اهالی تودلای اسپانیا بود. او که بین سالهای 569-560 هجری به روزگار حکومت سلجوقیان از کشور ما دیدن کرد، در این سفر ضمن بازدید از جوامع کلیمی مشرق زمین، به تجارت نیز مشغول بود. در فاصله سالهای582- 576 هجری جهانگرد دیگری به نام ”خاخام موسی پتاچیا“ از شهر پراگ، از راه لهستان و روسیه به ایران سفر کرد و در مورد ”آرامگاه دانیال نبی“ در شوش گزارشی تهیه نموده است.
حمله مغول به ایران را باید یکی از نقاط عطف تاریخ این سرزمین به شمار آورد. مغولان در پیگیری فتوحات خود در ایران به اروپای شرقی نیز یورش بردند و طی دو اردوکشی در سالهای 619-617 و 637-636 هجری توانستند به آسانی روسیه، لهستان و مجارستان را به آتش و خون کشند و از سویی تا نزدیکی برلین و از سوی دیگر تا دریای آدریاتیک پیشروی کنند. این حملات سبب شد تا اروپاییان در سال 643 هجری هیأتهایی را از سوی کلیسای کاتولیک رم به امپراطوری مغول اعزام دارند تا ضمن ایجاد وقفه در تهاجم مغول و اتحاد با آنان به منظور برانداختن سلسله ممالیک در مصر، آنان را به پذیرش مسیحیت دعوت و همچنین روابط تجاری میان شرق و غرب را پی ریزی نمایند. نخستین هیأت اعزامی در سال 644 هجری به سرپرستی ”ژان پلانو دو کارپینو“ از راه شمال غرب و شمال دریای مازندران به ”قراقرم“ عزیمت کرد. این دوره را باید نقطه عطفی در روابط شرق و غرب به حساب آورد. اروپاییان در سال 651 هجری هیأت دیگری را به سرپرستی ”ویلیام روبرکی“ به قراقرم گسیل داشتند.
در سال 656 هجری ”هلاگوخان“ که از نوادگان چنگیز بود، دولت بزرگ و مستقل ”ایلخانان مغول“ را در ایران بنیان نهاد. از آن دوره به بعد و در پی استحاله قوای مغول در فرهنگ و تمدن اسلامی ایران، سیل خروشان مغول آرام گرفت و دیگر بار ایران فرصت یافت نقش حساس و قدیمی خویش را در ارتباط میان شرق و غرب ایفا کند. با باز شدن جادههای تجارتی آسیا، پس از یک دوران رکود، کاروان های تجاری اروپا در کنار کاروانهای بزرگ مشرق زمین به قصد ایران، چین و ماوراء النهر به حرکت درآمدند و سوداگران، زائران، افراد لشکری و کشوری، جهانگردان و فرستادگان سیاسی به همراه این کاروانها، امپراطوری مغول را زیر پا گذاشتند. رفتار خوبی که در زمان سلطنت هلاگوخان نسبت به خارجیان و به ویژه مسیحیان اعمال می شد، بیشتر به سبب نفوذ و حمایت ”دقوز خاتون“ همسر مسیحی ایلخان بزرگ بود که خود از مسیحیان نسطوری به شمار میآمد. پس از مرگ هلاگوخان نیز جانشینانش همچنان با مسیحیان و به طور کلی خارجیان مهربان باقی ماندند.
تجارت اروپا با شرق در این دوره به طور عمده در دست جمهوریهای محلی ایتالیا قرار داشت و ”ونیز“ ، ”ژن“ و ”پیز“ در اعزام نماینده برای به چنگ آوردن مراکز تجاری با یکدیگر رقابت می ورزیدند. در همین ایام بود که معروفترین سیاح قرن هفتم هجری یعنی ”مارکوپولو“ با پدر و عموی خود در سال 669 هجری در راه سفر به چین از ایران نیز بازدید کرد. او از شهرهای ایران مانند تبریز، سلطانیه، ساوه، کاشان، یزد و کرمان گذشت و از راه خلیج فارس رهسپار چین شد. مارکوپولو بیست سال بعد و هنگام بازگشت به اروپا دوباره هم از کشور ما دیدن کرد.
همزمان با مهاجرت مارکوپولو به اروپا و کمی پس از آن، جهانگردان دیگری نیز به ایران آمدند که از آن میان، جهانگردانی چون ”جیووانی دمونته کورینو“ ، ”ریکولده دامونته کروچه“، ”اودریکو داپوردنون“، ”فریر جوردانوس“ و ”جیووانی داماریونولی“ از شهرت بیشتری برخوردارند. از آنجا که این جهانگردان بیشتر تاجر پیشه بودند، در سفرنامههایشان اطلاعات زیادی نسبت به راهها، آثار عظیم معماری، مدرسهها، کاروانسراها، مساجد و حمامها وجود ندارد و در عوض بیشتر به ذکر اوضاع تجاری و اقتصادی پرداخته شده است. رخلاف این گروه از جهانگردان، مورخان ایرانی گزارشهای دقیق تری از اقدامات ایلخانان مغول در جهت تسهیل امر مسافرت به دست دادهاند. این گزارشها حکایت از آن دارد که در دوران حکومت یکصد ساله جانشینان هلاگوخان، اقداماتی اساسی برای ایجاد تسهیلات سفر و تأمین امنیت راهها به عمل آمده است. به فرمان ”غازان خان“ نخستین ایلخان مسلمان، در مسیر راهها در هر سه فرسنگ یک ”یامخانه“ یا چارپارخانه و در کنار دروازه هر شهر، کاروانسرا و گرمابهای برای مسافران بنا شد. پس از غازان خان، ”سلطان محمد خدابنده“ با کمک وزیر کاردانش ”خواجه رشیدالدین فضلا...“ توانست سیاستهای برادر را دنبال نماید و در همین زمان بود که دستور محافظت از شاهراهها داده شد.در این دوره جنبش تصوف نیز به اوج قدرت خود رسید و در کنار خانقاهها، علاوه بر مساجد، بناهایی چون ”زاویه“، ”دارالغربا“، ”ساباط“، ”دارالسیاده“ و ”دارالضیافه“ دایر گردید که بیشتر مسافران و رهگذران غریب و درویش که جایی نداشتند در آنها اقامت میکردند. اوقاف فراوانی برای دایر نگه داشتن این اماکن و پذیرایی از مسافران اختصاص یافته بود، به طوری که بقاع برخی مشایخ بزرگ در این مورد از تشکیلات وسیعی برخوردار بود
پس از آنکه ”تیمور“ که به طور جعلی نسب خود را به چنگیزخان میرسانید، در سال 771 هجری بر ماوراء النهر مسلط گردید، بر آن شد تا نظارت خود را بر جادههای کاروانرو و بازرگانی میان اروپا و آسیا برقرار سازد. در زمان این امیر گورکانی کلیه کاروانسراها و مهمانخانهها تعمیر و جادهها تسطیح شد و همواره راهها باز بود، به نحوی که در سختترین زمستانها نیز معابر کوهستانی بسته نمی شد. با مرگ تیمور بنای امپراطوری عظیم وی که پایه اقتصادی یکدست و هماهنگی نداشت، به سرعت فرو ریخت و میان فرزندان وی نزاع در گرفت. این امر سبب تقسیم وحدت حکومت شد. از این رو دوره طولانی جهانگردان و تجار اروپایی در ایران سپری شد و تا رونق مجدد آن در دوران شاه عباس صفوی به تأخیر افتاد. البته در این دوره نیز سفیرانی چند، همچون ”کاترینو زنو“ ، ”جوزافا باربارو“ و ”آمبروزیو کنتارینی“ از سوی ونیز با مأموریتهای سیاسی و تجاری به ایران آمدند.
در محرم سال 907 هجری ”شاه اسماعیل صفوی“ دولت مقتدر ”صفوی“ را بنیان نهاد و با اعلام مذهب شیعه امامیه به عنوان مذهب رسمی کشور، توانست وحدت ملی را دو مرتبه برقرار نماید و ایران را به حدود تاریخی خود برساند. با وجود آشفتگیهای اوایل دوران صفوی، گهگاه مسافرانی چون ”لویجی رانچینوتو“ و ”کنستانتین لاسکاری“ ونیزی و ”لودویکو دی وارتما“ از ایتالیا با مقاصد تجاری و سیاسی به ایران مسافرت کردند.
در دوره ”شاه طهماسب اول“ دومین پادشاه صفوی که بیش از نیم قرن سلطنت کرد، رفت و آمد جهانگردان و تجار اروپایی به ایران کم و بیش ادامه داشت. در سال 969 هجری برای نخستین بار انگلیسیها در صدد بر آمدند تا با ایران روابط تجاری برقرار سازند. از این رو ”آنتونی جنکینسون“ را با تجهیزات کامل و معرفی نامهای از سوی ملکه الیزابت اول با هدایای گوناگون به ایران روانه کردند. وی در اکتبر سال 1562 میلادی (970 هجری) وارد پایتخت ایران شد. شاه صفوی در بدو امر از او پذیرایی شایانی کرد، اما این موفقیت بسیار کوتاه بود و حتی خطر تسلیم او را به ترکان عثمانی پیش آورد، زیرا جنکینسون که برای نزدیکی بیشتر به شاه ایران خود را دشمن عثمانیها قلمداد کرد. نمی دانست که پیش از ورود وی شاه طهماسب قرارداد صلحی با ”سلیمان خان قانونی“ پادشاه عثمانی بسته است. ”شاه به محض آن که پی برد فرستاده انگلیس، مسیحی است، فریاد کشید: ” ای کافر! ما احتیاج به دوستی بی دینان نداریم“ و فرستاده ملکه الیزابت را جواب کرد. هنگام خروج سفیر مردی در پی آنها می رفت و از طشتی روی جای پای انگلیسیها خاکستر می ریخت تا رد نجس آنها را پاک کند.“ (نوربخش، 1370، ص 157) اما علی رغم این برخورد بیشتر سیاسی تا مذهبی، باید دانست دربار شاه طهماسب محل رفت و آمد گروه زیادی از خارجیها بود و در طول نه سال دست کم سه هیأت تجاری و سیاسی از اروپا به ایران آمدند.
دوره سلطنت ”شاه عباس اول“ تا انقراض سلسله صفوی را می توان یکی از مهمترین ادوار توسعه جهانگردی در ایران به حساب آورد. این توسعه به چند عامل بستگی داشت که مهمترین آنها عبارت بود از امنیت، توسعه راههای ارتباطی و تأسیسات اقامتی. ”اسکندر بیک ترکمان“ منشی و ندیم شاه عباس اول چگونگی برقراری امنیت را در راههای ایران در این دوره چنین آورده است: ”برای تأمین امنیت راهها مأمورین ولایات مسؤول بودند. ابتدا تحقیق کردند که در هر ولایتی معظم قاطعان طریق چه جماعتند، همت بر فنا و اعدام این طبقه گماشتند. در اندک زمانی اکثر سرداران این گروه را به حسن سعی و تدبیر به دست آوردند، بعضی به مسلک انقیاد و فرمانپذیری در آمدند و بعضی دیگر را بی ملاحظه به شحنه سیاست سپرده خلایق را از شر آن طایفه آسودگی بخشیدند... سپس برای ادامه امنیت عمومی، راههای هر قسمتی را به مأمورین مخصوص سپردند، چنانکه حفظ شوارع به عهده هر کسی فرمایند مشروط بر آن است که واجبی ضبط و نسق کرده، مال هر کس از تجار و مترددین سکنه هر بلاد که دزد و حرامی ببرد، پیروی نموده پیدا کرده به صاحب آن رسانند، و الا خود از عهده بیرون آیند، و این قاعده در کل مملکت مستمر ساختند.“ (نوربخش، 1370، صص 163-162(
از دوره شاه عباس اول به بعد برای سهولت ارتباط و توسعه اقتصادی کشور شبکه منظمی از راههای اساسی به وجود آمد، به طوری که امروزه هنوز راههایی که به نام ”راه شاه عباسی“ معروف است در برخی نقاط کشور شناخته می شود که در واقع جانشین ”شاهراه بزرگ هخامنشی“ است. به موازات مرمت راههای قدیمی و ایجاد راههای جدید، شاه عباس به آسایش و رفاه مسافران نیز توجه خاص داشت. به فرمان او کاروانسراهای مخروبه سراسر کشور تعمیر و کاروانسراهای جدید ساخته شد و برای تأمین آب آشامیدنی مسافران به ویژه در نواحی کویری و کم آب، آب انبارهای بزرگ با بادگیر بنا گردید، به طوری که در گرمای سوزان تابستان در کلیه منازل راههای کشور، آب خنک و گوارا در دسترس مسافران قرار داشت. البته تنها شاه نبود که این کاروانسراها را می ساخت، بلکه کلیه امرای مقتدر و بازرگانان و مالکان و ثروتمندان شهرها نیز موظف بودند در بین راهها کاروانسرا بسازند و چون ظاهراً کارها با نقشه پیش میرفت، یکباره در عرض مدتی کوتاه در تمام ایران کاروانسراهای متعدد پدید آمد. این اقدامات آنچنان وسیع صورت گرفت که تا سالها پس از شاه عباس نیز دوام داشت.
از سویی دیگر در قرن هفدهم میلادی مسافرت به شکل یک پدیده مهم اجتماعی درآمد و انگیزههای گوناگونی چون تجارت، علم و هنر، سیاست و مذهب دسته دسته جهانگردان را به مشرق زمین و به ویژه ایران روان نمود. در اوایل سال 1628 میلادی یک هیأت نمایندگی انگلیسی برای دستیابی به منابع جدید تجارت وارد ایران شد. در همین زمان ”آنتونی و روبرت شرلی“ نیز به ایران آمدند. این دو برادر از مشهورترین به اصطلاح سیاحانی هستند که با اغراض سیاسی و به قصد تحریک شاه عباس اول علیه عثمانیها و ترغیب وی به انعقاد قرارداد دوستی با دول اروپایی در سال 1007 هجری وارد ایران شدند. در آن هنگام شاه عباس در قزوین بود و برادران شرلی را به حضور پذیرفت و مورد تفقد قرار داد. شرلیها در قزوین در چندین مجلس جشن و سرور شاهانه شرکت داشتند. یکی از این مجالس، در سفرنامه ایشان این گونه گزارش شده است:”... وقتی پادشاه به میان آن آمد به ”سر آنتوان“ اشاره کرد که پیش آن صندلی باشکوه برود و با شخص اول و سایر وزرای خود ایستاده به سر آنتوان فرمود که بالای آن صندلی بنشیند. ولی سر آنتوان به زانو افتاد، از پادشاه معذرت خواست و گفت که چنین جای ملوکانه سزاوار نشستن من نیست، زیرا که من تابع آن اعلی حضرت هستم. پادشاه به سر مرتضی علی قسم خورد و گفت باید در این صندلی بنشیند و هر کس از ایرانیان که عزیزتر از او نباشد، اگر از این مطلب اکراه داشته باشد سر او را خواهم برید و حکم کرد که بدون ترس آنجا بنشیند. سر آنتوان اطاعت کرد و پادشاه او را بوسیده گفت برادر فی الحقیقه تو شایسته اینجا هستی. بعد امر کرد که صندلی دیگری برای «مستر روبرت شرلی» بیاورند و چون آوردند او هم پهلوی برادر خود نشست و پادشاه امر نمود که همه ماها دور صندلی سر آنتوان بر روی قالی چهار زانو بنشینیم. بعد با طبل و نقاره، خوانچههای ضیافت به میان آمد که 24 نفر از نجبا می آوردند. وقتی طبال ها و نقارهچیها رفتند اهل طرب به میان آمدند. 20 نفر زن با لباس های فاخر می خواندند و به صدای موزیک می رقصیدند.“ (نوربخش، 1370، صص176-174(
به طور کلی، شاه عباس اول در مدت چهل و دو سال سلطنت خود، فرستادگان و مسافران بسیاری را از کشورهای اروپایی به حضور پذیرفت و نزد بیشتر سلاطین مسیحی نماینده فرستاد و برای افزایش درآمد کشور، امر تجارت و سیاحت را تسهیل نمود. با درگذشت او، در زمان جانشینانش این وضعیت تا حدودی متزلزل شد، اما روابط سیاسی و تجاری با دیگر کشورها به همان شکل باقی ماند و ایران همچنان به عنوان میعادگاهی بزرگ، مورد توجه تجار و سیاحان خارجی قرار داشت.
پس از شاه عباس اول، ”سام میرزا“ که از نوادگان او بود، در سال 1038 هجری با نام ”شاه صفی“ به تخت نشست و تا سال 1052 با قساوت و خوشگذرانی سلطنت کرد. در دوره سلطنت او تجار و جهانگردان بسیاری از کشورهای اروپایی به ایران آمدند که از این میان ”ژان باپتیست تاورنیه“ از شهرت بیشتری برخوردار است. این جهانگرد در فاصله سالهای 1041 تا 1075 هجری شش بار به ایران مسافرت نمود. تاورنیه با دقت نظری وافر و صراحت و صداقتی بیش از حد معمول دیگر جهانگردان آن دوره به بیان مشاهدات، مطالب ارزندهای در مورد ایران آن روزگار از خود باقی گذاشته که سفرنامه او را از حد سفرنامهای معمولی فراتر برده است.
در اینجا شایسته است گوشههایی از خاطرات او را در مورد امنیت راهها و همچنین دیدگاههای دینی مردم ایران و تأثیر جهانگردان بر این دیدگاه نقل کنیم: ”روزی در موقعی که قافله از تبریز به سمت اصفهان حرکت می کرد، در آن گیر و دار و جنجال، خورجینی از تاجری دزدیدند و شخص دزد فوراً از شهر خارج شد. تاجر که ملتفت سرقت خورجین شد، به حاکم شکایت کرد. حاکم حکم داد در شهر تفحص نمودند، اثری به دست نیاوردند، آنگاه حکمی برای راهدارها فرستاد که مرتکب را جستجو نموده و دستگیر نمایند. شخص خورجین دزد بعد از آن که مدتی در بیابانها سرگردان طی مسافت نمود، بالاخره از شدت عطش مجبور شد خورجین را به گوشهای انداخته نزدیک کاروان رفته رفع عطش نماید. اتفاقاً دچار راهدارها میشود، چون دیدند او تنها از سمت بیایان خشک میآید، سوء ظن حاصل کرده، بعضی سؤالاتی از او میکنند که از عهده جواب بر نمی آید. او را گرفته نزد حاکم می برند، آنجا به اقرارش می آوردند و حاکم حکم به قتلش می دهد.“ (نوربخش، 1370، ص 214)
او در مورد مشکل حمل شراب و منافات آن با اعتقادات دینی شترداران این چنین میگوید: ”در کاروان شتری هم، مخصوصاً باید یا بوی پالانی برای حمل شراب داشته باشند، به جهت این که شتردارها اغلب بلکه همه محمدی (ص) هستند و به واسطه تعصب حیرتانگیزی نمیگذارند که شراب بار شتر کنند، می گویند این حیوان اختصاص به محمد (ص) دارد و نباید که شراب که از طرف محمد (ص) اکیدا ممنوع شده است، بار شتر بشود. بنابراین شراب را در مشک میریزند و بار یابو می کنند.“ (نوربخش، 1370، ص 215) اما همین مردم به روایت او در جایی دیگر به گونهای دیگر عمل میکنند:” چون اشخاصی که به این مکان (اطراف شیراز) می آیند، ده دوازده روز در آنجا میمانند، مطربان و رقاصان ایلاتی بومی از اطراف می آیند و مسافرین را مشغول می کنند و شراب شیرازی می خورند، زیرا همیشه شراب فراوانی ذخیره دارند. انگلیسیها و هلندیها که در هرمز اقامت دارند همیشه به این مکان آمده و تا آخر تابستان را در آنجا می گذرانند.“ (نوربخش، 1370، ص 234) اما باز با کمال تعجب همین مردم که با خارجیان این گونه رفتار میکنند، در داستانی دیگر تعصب دینی خود را این چنین نمایش میدهند: ”مسافرین باید آب خوردن را از آب انباری که تا آنجا یک تیر تفنگ فاصله دارد بیاورند. چند سال بود که آب آن آب انبار را نمی توانستند بخورند. زیرا یک یهودی که خواسته آب بردارد، پایش لغزیده میان آب انبار افتاده بود و مسلمانها که فوق العاده متعصب هستند، آن آب انبار را خراب کردند و بعد نزدیک آن، آب انبار دیگری بنا نمودند.“ (نوربخش، 1370، ص 235) از کنار هم گذاشتن این چند خاطره شاید بتوان چنین نتیجه گرفت که اعتقادات مذهبی ایرانیان که در وجود آنان از دیر باز ریشه داشته است، در این دوره با سیل ورود جهانگردان خارجی روبرو شده و این قوم را دچار دوگانگی شدیدی در رفتار مذهبی کرده است.
به هر حال، سرانجام با حمله قوم چادر نشین افغانی ”غلجه زایی“ به اصفهان و تسخیر پایتخت ایران توسط آنان، ”شاه سلطان حسین صفوی“ آخرین پادشاه سلسله صفوی دست از تاج و تخت کشید و تاج شاهی را تسلیم ”محمود افغان“ نمود. پس از این واقعه، در ایران تا مدتها هرج و مرج کامل حکمفرما بود و همین امر سبب شد تا سیل اروپاییان که به ایران سرازیر بود از جریان افتاد و تجارت، سیاحت و حتی مسافرتهای داخلی رونق خود را از دست داد، تا این که در سال 1143 هجری ”نادر قلی افشار“ افغانها را شکست داد و پس از رسیدن به پادشاهی، برنامههای آبادانی و به ویژه راهسازی را که در ایران متوقف مانده بود نشاطی دوباره بخشید. علی رغم کوشش فراوان نادر در توسعه تجارت، ایران دیگر نتوانست در مقایسه با کشورهای اروپایی قدرت اقتصادی و هنری خود را جلوه دهد و تا روی کار آمدن قاجاریه از ورود جهانگردان خارجی به ایران، جز مواردی پراکنده، اطلاعاتی در اختیار نداریم.
در دوران حکومت قاجاریه در اوایل قرن سیزدهم هجری ”ناپلئون بناپارت“ که در فکر حمله به هندوستان بود، بر آن شد تا این کار را با جلب دوستی ”فتحعلی شاه“ از راه ایران پیش ببرد. در این میان روسیه هم حمله به هند را در سر میپرورانید و بریتانیای کبیر نیز کوچکترین حرکات آنها را زیر نظر داشت. دیپلماسی غرب به سبب موقعیت جغرافیایی کشور ما، راه ورود به ایران را گشود و در پی آن گروههای سیاسی و نظامی و به دنبال آنان مسافران خارجی راه ایران را در پیش گرفتند و دوباره همانند دوران صفوی گروه گروه خارجیان به ایران وارد شدند. در دوره فرمانروایی فتحعلی شاه قاجار، ایران عرصه آمد و شد گروه زیادی از دلالان انگلیسی و فرانسوی بود که در طلب اطلاعات نظامی، شرق تا غرب و شمال تا جنوب این سرزمین را زیر پا گذاشتند. از آنجا که اطلاعات مربوط به ورود جهانگردان و هیأتهای سیاسی خارجی از این دوره به بعد، بسیار بیش از آن است که در این مختصر بگنجد، تنها به ذکر گوشههایی از آن بسنده میکنیم.
در سال 1800 میلادی ”جان ملکم“ فرستاده دولت بریتانیا به ایران آمد و در قبال تعهد حمایت از ایران در مقابل حمله روسیه، اجازه ورود و اقامت اتباع کشورش را در ایران به دست آورد. شش سال بعد دولت فرانسه ”ژوبر“ را که به زبانهای شرقی و تاریخ مشرق زمین آشنایی داشت به ایران اعزام کرد تا زمینه جاه طلبی ناپلئون را فراهم سازد. به دنبال آن در سال 1807 میلادی یک هیأت بزرگ نظامی از فرانسه به سرپرستی ”ژنرال آلفردو گاردان“ به ایران آمد تا لشکریان ایران را تعلیم دهد و در صورت حمله ناپلئون به هند به کمک قوای فرانسه برخیزد. دولت انگلیس که از ورود هیأت فرانسوی به ایران نگران شده بود در صدد بر آمد تا نقشههای رقیب را خنثی سازد. بنابراین ملکم را برای دومین بار به ایران اعزام کرد، اما نفوذ گاردان به حدی زیاد بود که ملکم را حتی به تهران نیز راه ندادند. متعاقب آن مصالحه میان ناپلئون و نزار روسیه اوضاع را به سود انگلیسیها دگرگون کرد و با ورود ”هارفورد جونز“ فرستاده دیگر انگلیس، هیأت فرانسوی به حالت قهر ایران را ترک کرد.
در سال 1817 میلادی و چهار سال پس از امضاء عهدنامه گلستان، دولت روسیه ”ژنرال یرمولف“ را در رأس هیأتی به ایران فرستاد و به فتحعلی شاه پیشنهاد کرد علیه عثمانی با روسیه متحد شود. در این هیأت جوانی آلمانی الاصل بود به نام ”موریس دو کوتزبوئه“ که با اجازه سفیر روسیه از مشاهدات خود در ایران گزارشی تهیه کرده است. او در تشریح باغ جدید الاحداث ولیعهد داستانی را نقل می کند که ذکر آن بی مورد نیست: ”همین که حضرت ولیعهد عملیات توپخانه را کاملاً نمایش دادند، اعضای سفارت را به باغ جدیدالاحداث خود دعوت کردند. این باغ از میدان مشق دور نبود. از ایرانیان فقط عباس میرزا با ما داخل شد. لدی الورود که خود را از قید رعایت آداب و رسوم درباری و از شر درباریان جسور خود خلاص یافت و فهمید که اگر بخندد از قدرش کاسته نشود و مقامش در انظار پست نگردد، یکباره به رفتار و آداب طبیعی خود درآمد و بیش از پیش ملکات و حسناتش جلوهگر شد...باغبانان دو دسته گل قشنگ تقدیم داشتند. شاهزاده عباس میرزا دسته گل قشنگتر را به سفیر مرحمت فرمود.“ (نوربخش، 1370، صص 389-388)
با مرگ فتحعلی شاه قاجار، ”محمد میرزا“ فرزند عباس میرزا که پس از مرگ پدرش به ولیعهدی ایران منصوب شده بود، در ششم رجب سال 1250 هجری در تبریز به تخت نشست و سپس در چهاردهم همان ماه به همراهی سفیران روس و انگلیس به سوی تهران رهسپار شد. در زمان وی روند ورود جهانگردان و فرستادگان سیاسی که برای مدتی کند شده بود، دیگر بار به شکل پیشین در آمد.
پس از مرگ محمد شاه در ششم شوال 1264 هجری پسر شانزده سالهاش ”ناصرالدین میرزا“ در تبریز به تخت نشست و سپس به تدبیر ”میرزا تقی خان امیر نظام“ با لشکری آراسته به سوی تهران رهسپار شد. وی پیش از ورود به تهران، امیر نظام را به لقب ”اتابک اعظم“ ملقب کرد و او را به صدر اعظمی خویش برگزید. در دوره صدارت میرزا تقی خان امیر کبیر، در کنار اجرای طرحهای آبادانی، تأسیس چاپارخانه که با گذشت زمان اهمیت خود را از دست داده و کم کم به فراموشی سپرده شده بود، مورد توجه واقع شد و در سال 1266 هجری قمری نقشه ایجاد چاپارخانه جدید تنظیم شد و ”میرزا شفیع خان“ به ریاست دستگاه چاپارخانه تعیین گردید. به همه حکام ولایات دستور رفت که در قلمرو خود، در شهرها و راهها چاپارخانه بنا کنند و اسبان چاپاری نگاه دارند. دستگاه چاپارخانه در مدت یک سال نظام تازهای گرفت و گسترده شد. تعداد چاپارخانهها بیشتر و فاصله آنها کمتر گردید و در کتابچهای صورت چاپارخانهها و مسافت میان آنها نوشته و توزیع شد. اما پس از قتل امیر، وضع این چاپارخانهها نیز مانند دیگر کارها رو به ویرانی نهاد.
در 25 صفر 1273 هجری قمری شهر هرات پس از شش ماه محاصره به دست لشکریان ایران افتاد. در پی این واقعه، دولت انگلیس به ایران اعلان جنگ داد و در زمانی کوتاه جزیره خارک و بندر بوشهر را اشغال کرد، اما با مقاومت نیروهای ایران در بوشهر، وادار به عقبنشینی از این شهر شد و در عوض بندر خرمشهر را تصرف کرد. لذا دولت ایران ناگزیر شد در ماه رجب همان سال در پاریس معاهدهای را با دولت انگلیس امضا کند و از کلیه ادعاهای خود در افغانستان دست بردارد. علاوه بر آن امتیاز ایجاد کنسولگری در شهرهای ایران نیز به دولت انگلیس داده شد و این خود سرآغازی شد برای حضور بیشتر انگلیسیها و به دنبال آن افزایش دخالتهای دولت انگلیس در ایران. همچنین در سال 1857 میلادی برای نخستین بار با دولت پادشاهی پروس به نمایندگی از سوی کشورها و ایالات مستقل آلمان یک قرارداد گمرکی و بازرگانی و مودت امضا شد و در پی آن دولت پروس تصمیم گرفت سفیر و هیأتی را به ایران بفرستد تا مذاکراتی را به منظور برقراری روابط سیاسی و بازرگانی به عمل آورند.
در سال 1253 هجری شمسی برابر با 1291 هجری قمری نخستین راه شوسه در ایران گشایش یافت. خانم ”کارلا سرنا“ در خاطرات سفر خود به ایران در این مورد چنین می نویسد: ”شاه بعد از مراجعت از اروپا دستور داد به منظور رفاه و آسایش مؤمنین راه شوسهای از تهران تا زیارتگاه شاه عبدالعظیم و راه دیگری فقط به خاطر ارضای هوسهای شخصیاش به همین کلاهفرنگی باغ وحش کشیده شود. راه دوم که ساختمان آن مدتها بعد از راه تهران شاه عبدالعظیم آغاز شده بود، و با آن که از میان مسیر پرسنگلاخ و صعب العبور می گذشت و علاوه بر آب و باران و بهمن و رودخانه پرخروش که موانع طبیعی این راه بودند، مثلاً در فاصله شش کیلومتری برای هموار کردن مسیر، حداقل یازده پل می بایست احداث گردد، ولی علی رغم تمامی این موانع و مشکلات احداث آن خیلی زودتر از راه اولی به اتمام رسید.“ (نوربخش، 1370، صص490-489(
همچنین ”مادام دیالافوا“ که در سال 1881 میلادی به ایران آمد، در مورد تأسیس نخستین مهمانخانه در قزوین چنین می نویسد: ”...باری برای اینکه سفرای خارجه قبل از ورود به طهران محل استراحتی داشته باشند، شاه مهمانخانهای در قزوین ساخته و دو نفر از نوکران خود را پرستاری و نگاهبانی آن مأمور کرده است. مأمورین با مسافرین مؤدبانه رفتار می کنند و مهمانخانه را بدون امتیاز در اختیار آنها می گذارند.“ (نوربخش، 1370، ص 492(
”ارنست اورسل“ بلژیکی نیز که در سال 1882 میلادی به ایران آمده است، نخستین مهمانخانه پایتخت را چنین شرح می دهد: ”...اینجا هتل دو فرانس تنها هتل تهران بود. مالک مهربان و مؤدب آنجا، آقای پروو ما را به اطاقهایی که به سبک هلندی تزیین شده بود، راهنمایی نمود. در این اطاقها از دیدن تختخوابهای واقعی با ملافههای سفید و تمیز بسیار خوشحال حتی متعجب شدیم.“ (نوربخش، 1370، ص 504)
همین جهانگرد در یک نگاه کلی در سفرنامه خود به ارزیابی این پیشرفتهای ظاهری مینویسد: ”چند سال طول نمی کشد که خطوط راهآهن، شهرهای رشت، اصفهان و بندر بوشهر را به هم پیوند میدهد، آن وقت فاصله پایتخت ایران و پاریس فقط مدت ده روز خواهد بود. آقای کوک بلیط رفت و برگشت را با در نظر گرفتن جا در هتل در اختیار آنهایی که می خواهند سیر و سیاحت حسابی در ایران بکنند خواهند گذاشت. ماجراجویان، سرمایهداران، نفع طلبان از همه اطراف و اکناف عالم برای بهره برداری از خاک بکر و دست نخورده این سرزمین ثروتمند، چون مور و ملخ به این کشور سرازیر میشوند. نتایج وحشتناک و نفرت انگیز این ایلغار اروپایی چه خواهد بود؟ جامههای رنگارنگ، شلوارهای گشاد، کلاه پوستینهای با ابهت، جای خود را به ردنگت تنگ و چسبان، شلوارهای انگلیسی، کلاههای کوچک خواهند بخشید. لوکوموتیوها، آهوها و چادرنشینان را از دشتها فراری خواهند داد، دود کارخانهها گنبدهای طلایی مساجد را سیاه و کثیف خواهند کرد… و بالاخره تمدن ما به یکی از کم نظیرترین کشورهای جهان که هنوز خود را با مظاهر دروغین آلوده نکرده است، به بعضی محاسن غیر قابل انکار خود، یکنواختی ملال انگیز و ابتذال واقعی را به ارمغان خواهد آورد.“ (نوربخش، 1370، ص 514(
متأسفانه پیش بینی او درست از آب درآمد و کار این هجوم اروپایی به جایی رسید که ”جرج ناتانیل کرزن“ سیاستمدار محافظه کار انگلیسی برای تسهیل امر، سفرنامهای درباره ایران در سی فصل تألیف کرد که در آن اطلاعات گوناگونی به جهانگردان اروپایی در مورد اوضاع ایران و چگونگی سفر به این سرزمین داده شده است. وی در فصل مربوط به راهها و وسایل سیر و سفر در ایران چنین می نویسد: ”موضوعی را که پیش از عزیمتم از انگلستان همواره استفسار میکردند، این بود که از چه راهی سفر کنم و در بازگشت نیز می پرسیدند از کدام راه مراجعت نمودم. این پرسشها حتی در این روزگار مجموعهها و راهنماهای چاپی جهانگردی مجابم ساخت که اطلاعات جغرافیایی هنوز آن اندازه شایع و فراوان نیست و نوشتن فصلی توضیحی در باب این موضوع که مسافرت به ایران یا بازگشت از آنجا از چه راهی بهتر است و برای هر مسافر چه نوع و مقدار تدارکات ضرور است، کار بیهودهای نخواهد بود.“ (نوربخش، 1370، ص 543542)
در ادامه سناریوی نفوذ غرب، روز سوم شهریور ماه 1320 هجری شمسی قوای شوروی و انگلیس از شمال و جنوب وارد خاک ایران شدند. دو سال بعد نیروهای آمریکایی نیز به آنها ملحق گردیدند. ایران در آن هنگام برای متفقین چنان اهمیتی داشت که آن را ”پل پیروزی“ نام نهادند. حضور هزاران خارجی چهره کشور را تغییر داد. پس از گذشت چند سال تعداد اماکن عمومی به ده برابر افزایش یافت. کافه رستوران، بار، دانسینگ، مشروب فروشی و هتلهای متعددی در گوشه و کنار پایتخت دایر شد.
در این دوره خبرنگاران بسیاری به ایران آمدند و گزارشهای متعددی نیز از اوضاع کشور به جهان ارسال کردند. از خلال این گزارشها می توان به خوبی سیمای ایران آن دوره را تصور کرد. ”اوگار اسنو“ یکی از این خبرنگاران است که غافل از بلای هجوم غرب، در گزارشی با عنوان ”مشاهدات من در ایران“ چنین نوشته است: ”...هزار و یک قسم امتعه از اتومبیلهای باری گرفته تا حرارت سنج برای پیکار برضد هیتلر از این راه به شوروی فرستاده می شدند. اجناس و مواد مذکور به وسیله چهار خط آهن و جاده متفاوت که یکی از آنها از نقاط خیلی دور هندوستان شروع شده بود و در خط سیر خود از پایتخت ایران عبور می کرد، وارد این کشور می شد. مهندسین آمریکایی برای کشور ایران به ساختن بنادر، اسکلهها، راهها و پلها دست زده بودند و بنا بود در آتیهای نزدیک، راهآهن جدیدی بسازند. برای حفاظت ایستگاهها و راههای ارتباطی عدهای تکنسین به ایران آمدند و برای لوازم ارتشی به شرکت اتومبیل سازی جنرال موتور و شرکت هواپیماسازی دوگلاس سفارشهای هنگفتی داده شد.
اندکی بیش از ده سال قبل از این، تهران مانند بغداد یا حتی از آن هم بدتر شهری کثیف بود. پایتخت ایران مجموعهای از خیابانها و کوچههای تنگ و باریک و پر از گرد و غبار بود که میان دیوارهای آجری و کاهگلی که اغلب باغها و مناظر دلفریبی را پنهان می ساختند واقع شده بود، اما در همان باغهای دلفریب، مردم در کلبههای کثیف و تاریکی به سر می بردند. رضا شاه پهلوی آن اوضاع را تغییر داد. روم قدیم در یک روز ساخته نشد، اما پهلوی تهران را در عرض ده سال یکباره عوض کرد و سر و صورتی جدید به آن داد. قبل از هر چیز در کاخ جدیدی سکونت گزید که گاراژ آن جای پنجاه اتومبیل دارد. برای ساختن خیابانهای وسیع و سنگفرش کردن کف آنها بدون ترحم خانهها و مغازههای زیادی را از بین بردند...رضا شاه که این اصلاح اوضاع را بهخ حد افراط رسانیده بود، امر داد ایستگاه راهآهن سست بنیادی ساخته شود. نتیجه به کار بردن آن همه انرژی آن است که پایتخت ایران به صورت یکی از زیباترین و دلرباترین شهرهای آسیا درآمد.
مردم تهران زندگانی عادی دارند. اینها نیمه آسیایی و نیمه اروپایی هستند، آب و هوای آن روحپرور است و نکته جالب آن که در این شهر، اجتماعی از انواع و اقسام نژادهای جهان، (از) چکسلواکیها و لهستانیهای موطلایی مهاجر گرفته تا افراد طوایف زرد پوست و فقیر مغول و دهاقین سیه چهره و اعراب شترسوار و زنانی که همه تقریبا روسریها و چادرهای سیاه رنگ دارند، می توان مشاهده کرد.
... منظره جالب دیگر، مهارت و سلیقه فوق العاده خیاطهای تهران در دوختن لباسهای خوب بود. هنگامی که انسان جوانهای ایرانی را در این لباسها می دید با خود میگفت این ”روبرت تایلر“ها و ”سزار رومر“ها آیا همان مردمی هستند که پاهای خود را در آب آشامیدنی شما میشویند.“ (نوربخش، 1370، ص742740(
این دوره سرآغازی بود برای نفوذ مدن غربی و دستاوردهای آن در کشورهای اسلامی به عنوان بخش مهمی از جهان و تثبیت سلطه جهانی سرمایه داری غربی بر جهان معاصر. از این زمان به بعد، همان گونه که گذشت، تحولات بسیار سریع به ویژه در نظامهای ارتباطی و حمل و نقل، راه را بیش از پیش برای این هجوم نامیمون هموار ساخت تا سرانجام به از هم گسیختگی کامل امت اسلامی و تجزیه آن به کشور ملتهایی انجامید که تنها نام اسلام را با خود داشتند و گاه از داشتن این نام نیز ننگ داشتند.
در پایان و در یک نگاه کلی به تاریخ هجوم غربیان به کشور ما به عنوان یکی از بخشهای مهم امت اسلامی، می توان نکات بسیاری از این شبیخون به ویژه در مقایسه با وضعیت جهانگردی در دوران حاکمیت تمدن اسلامی بر این سرزمین به عنوان نتیجه و عبرت آموخت.
حرکتی که زمانی بر اساس دین و نیازهای دینی و علمی از شرق به وجود آمده و در سایه تمدن اسلامی رونق بسزایی یافته بود، پس از چندی با بروز سستی و فتور در حاملان آن، جای خود را به رخنهای کم و بیش برنامهریزی شده از سوی غرب و غربیان داد که اساس آن بر دخالت در امور سیاسی کشورها و به دست گرفتن زمام اقتصاد جهان بود. میهمان نوازی شرقیان و به ویژه مسلمانان که یادگاری بود از دوران پر رونق جهانگردی در تمدن اسلامی، در تمدن غربی نتیجهای نداشت جز افزودن بر این غارت غربی و اروپایی. اهتمام به ایجاد تسهیلات برای سفر جهانگردان و ساخت تأسیسات اقامتی نیز چه بنا بر باور موجود میان مسلمانان در زمان شکوفایی جهانگردی مسلمین، از سوی افراد نیکوکار و به عنوان ”کار خیر“ انجام می شد و چه از سوی مزدوران بیگانه پرست برای خوش خدمتی به ایشان یا به عنوان وسیلهای برای ارضای هوسبازی شاهان، در این دوران تنها راه را برای این تهاجم هموارتر می ساخت.
مدعیان پرچمداری تمدن درخشان اسلامی چنان هویت خود را از دست داده و شیفته اربابان غربی شده بودند که آنان را به جای خود بر تخت می نشاندند و ”برادر“ خطابشان می کردند. اگر هم زمانی آنان را ”کافر“ می خواندند و از مجلس خود بیرونشان میراندند، نه از روی دینداری و دغدغه پاسداری از دستورات آن بود که در جایی دیگر دل در گرو حمایتهای دیگری داشتند.