خوشحالی عبارت است از احساس رضایت از آن چه داریم و آن چه نداریم. مهم نیست چه قدر داریم، مهم این است که چه قدر لذت می بریم. همین ما را خوشبخت می کند.
دانشمندان «راضی بودن از زندگی» و «رضایت خاطر» را بالاترین مرحله ی سلامت جسم، روح و روان می دانند و آن را معادل خوشبختی به شمار می آورند.
خوشبختی و خشنودی خاطر در زندگی، کم تر تحت تأثیر عوامل خارجی قرار می گیرند. اگر «برنده شدن در بلیت بخت آزمایی» و «تصادف ناگوار در حادثه ی رانندگی» را به عنوان عوامل خارج از فرد حساب کنیم، می گویند مدتی بعد از برنده شدن در بلیت بخت آزمایی، احساس اولیه ی خوشبختی مفرط کم کم رنگ می بازد. این مسئله در مورد تصادف سخت و ناگوار هم اغلب صادق است و فرد صدمه دیده از یک تصادف ناگوار احساس امیدواری و میل به زندگی را مانند سابق به مرور زمان به دست می آورد.
به این ترتیب «رضایت از زندگی» یک حالت غیرقابل تغییر نیست. با تغییر محیط، تغییر برداشت ما از محیط و تغییر آداب و رفتارمان احساس خوشبختی نیز می تواند تغییر کند و افزایش یا کاهش یابد.
بنابراین شما همین جا و همین الان سعی کنید از هر چه دارید لذت ببرید. از خانواده، دوستان و موقعیت تان لذت ببرید. از دسترنج خود لذت ببرید، چون شایسته ی آن هستید.
خوشی ها، آرزوها، خواسته ها و رضایت ها دست به دست می گردند. به خود نگویید چه چیزهایی را ندارید. کافی است درباره ی آن چه تحقق یافته و همین الان دارید فکر کنید. بی گمان خرسند خواهید شد. بر آن چه دارید تمرکز کنید. سپس لذت ببرید. به جای آنکه حسرت دیگران را بخورید به اطراف خود نگاه کنید و آن چه را دارید منکر نشوید و به داشته های خود توجه کنید و زندگی خود را زیبا سازید.
رضایت از زندگی در حقیقت به ما شوق و ذوق بیش تری می دهد که سخت کوش باشیم و بهتر کار کنیم، در حالی که نارضایتی از زندگی می تواند تأثیری منفی داشته باشد و سبب افسردگی، یأس و ناکامی ما شود.
همیشه در زندگی، هم زمان دلایلی برای شادی و دلایلی برای ناراحتی وجود دارد. اگر به جای فکر کردن به مشکلات و کمبودهای زندگی تان به داشته ها و نعمت های تان فکر کنید احساس رضایت و خوشبختی خواهید کرد.
بیوه زنی بینوا دو پسر داشت. او به قدری ضعیف و نحیف بود که قادر به انجام کاری و کسب درآمدی نبود. امرار معاش او به خرید و فروش ناچیزی بستگی داشت که پسرانش انجام می دادند. او همیشه نگران کسب و کار فرزندانش بود و با حرص و جوش خوردن های مداوم امیدوار بود که در کارشان موفق شوند. یکی از پسران او چتر می فروخت، به همین خاطر بیوه زن بینوا هر روز صبح سحر از خواب برمی خاست و نخستین کاری که می کرد نگاه کردن به آسمان بود. اگر آسمان تیره و ابری بود با شادمانی می گفت: « خدا را شکر امروز مطمئناً چند تایی خواهد فروخت. » اما اگر آسمان صاف بود و خورشید می درخشید غم عالم به دلش می نشست، چون ترس وجودش را فرا می گرفت که فرزندش آن روز چتر نخواهد فروخت. پسر دیگر او بادبزن می فروخت. بیوه زن هر روز صبح سحر از خواب بر می خاست و به آسمان می نگریست. اگر خورشید در پشت ابرها پنهان بود و احتمال بارش باران می رفت بسیار ناراحت می شد و زیر لب غر می زد که امروز کسی از بچه ام بادبزن نخواهد خرید. خوبی و بدی هوا هیچ تأثیری در حال بیوه زن نداشت، او همیشه برای غرزدن های خود دلیلی داشت. اگر خورشید می درخشید او احساس ناراحتی می کرد، چون کسی از بچه اش چتر نمی خرید. اگر خورشید نمی درخشید و آسمان ابری بود او باز هم احساس ناراحتی می کرد، چون کسی از بچه اش بادبزن نمی خرید. بیوه زن بینوا با داشتن چنین نگرشی زندگی را به کلی باخته بود.
روزی بیوه زن به دوستی بر می خورد که به او می گوید: « عزیزم تو در اشتباه هستی، تو در هر صورت برنده ای نه بازنده. اگر هوا آفتابی باشد مردم بادبزن خواهند خرید و اگر بارانی باشد چتر خواهند خرید.» این منطق ساده و آگاهی دهنده بر مغز بیوه زن بینوا چنگ انداخت و او را تغییر داد. از آن زمان به بعد لبخند رضایت هرگز از لبان او ناپدید نشد.
منبع مقاله :
: امیری، شاهرخ؛ (1387) خوشبختی- بدبختی انتخاب با توست! تهران: نشر قطره، چاپ اول.