ماهان شبکه ایرانیان

در منقبت امام هادی علیه السلام

بدان که امام پس از حضرت جواد علیه السلام پسرش حضرت ابا الحسن علی بن محمد علیهماالسلام می باشد امامت در او یک جا فراهم شده و در فضیلت به سر حد کمال رسیده بود و وارثی برای جانشینی پدر جز او نبود و نیز نصوص صریحه و اشاراتی که از پدر بزرگوارش درباره امامت او به خلافت و امامت رسید [اینها همه دلیل بر امامت آن جناب بود].

میلاد مبارک

بدان که امام پس از حضرت جواد علیه السلام پسرش حضرت ابا الحسن علی بن محمد علیهماالسلام می باشد امامت در او یک جا فراهم شده و در فضیلت به سر حد کمال رسیده بود و وارثی برای جانشینی پدر جز او نبود و نیز نصوص صریحه و اشاراتی که از پدر بزرگوارش درباره امامت او به خلافت و امامت رسید [اینها همه دلیل بر امامت آن جناب بود].

امام هادی علیه السلام در جایی به نام صریا در نزدیکی شهر مدینه در نیمه ماه ذیحجه سال دویست و دوازده هجری قمری به دنیا آمد و در سوم ماه رجب سال دویست و پنجاه و چهار در سامراء از دنیا برفت و در آن روز چهل و یک سال و چند ماه از عمر شریفش گذشته بود. متوکل عباسی آن حضرت را به وسیله یحیی بن هرثمة از مدینه به سامراء آورد و حضرت در آنجا بماندْ تا از دنیا برفت و مدت امامتش سی و سه سال بود و مادر آن حضرت زنی امّ ولد بود به نام سماته.

امامت

ابن قولویه از اسماعیل بن مهران برای من روایت کرده گفت: چون امام جواد علیه السلام خواست برای نخستین بار از مدینه به بغداد رود هنگام بیرون رفتنش به او عرض کردم: قربانت گردم من از این راهی که می روی بر تو نگرانم پس از شما امر امامت به که منتقل می شود؟

حضرت با روی خندان به جانب من برگشته فرمود: آنچه تو گمان می کنی امسال نیست [و من باز خواهم گشت] چون معتَصم او را طلبید [و برای دومین بار به نزد معتصم به بغداد می رفت[ پیش او رفته عرض کردم! قربانت شوم! شما می روید، بفرما پس از شما امر امامت با کیست؟ حضرت گریست تا اینکه محاسنش تر شد. آن گاه رو به من کرده فرمود: این بار برای من نگرانی و خطر هست و پس از من کار امامت با پسرم علی است.

علاج بیماری

از ابن نعیم بن محمد طاهری روایت می کند که گفت: متوکل عباسی به واسطه دُمَل و غُدّه ای که بیرون آورد بیمار شد که رو به مرگ رفت و کسی جرأت نمی کرد برای جراحی، آهن به او نزدیک کند و آن دمل را ببُرد. پس مادرش نذر کرد اگر از این بیماری بهبودی یابد مال زیادی از مال شخصی خود برای حضرت ابی الحسن هادی بفرستد. فتح بن خاقان [یکی از نزدیکان متوکل] به متوکل گفت: خوبست کسی را نزد این مرد [یعنی ابی الحسن هادی] بفرستی و از او [راجع به این بیماری [پرسش کنی؟ زیرا چه بسا او دستوری دهد و معالجه ای برای این بیماری بداند که سبب شود خداوند گشایشی دهد. متوکل گفت: نزدش بفرستید. پس فرستاده متوکل رفت و برگشت و گفت: کسب گوسفند را بگیرید (کسب به فشرده روغن معنا شده) و با گلاب آن را بسایید و مخلوط کنید و روی دُمل بگذارید که به اذن خدا نافع است.

پس کسانی که نزد متوکل حاضر بودند این معالجه را به باد مسخره و ریشخند گرفتند. فتح بن خاقان گفت: تجربه کردن این کار زیانی ندارد و به خدا من امید بهبودی از دستور او دارم، پس همان کسب را حاضر کرده با گلاب ممزوج نموده روی آن گذاردند و آن دُمَل سر باز کرد و آنچه در آن بود بیرون آمد و به مادر متوکل مژده بهبودی او را دادند و او ده هزار دینار سر به مهر خودش برای حضرت هادی فرستاد و متوکل از آن بیماری بهبودی کامل یافت.

زندان

از علی بن محمد نوفلی روایت کرده که گوید: محمد بن فرج به من گفت: حضرت هادی علیه السلام به من نوشت: ای محمد! کار و بار خود را گرد آور و احتیاط خویش بدار. گوید: من مشغول جمع آوری کارهای خود شدم و نمی دانستم چه مقصودی آن حضرت از آنچه نوشته بود داشت تا آنکه فرستاده و مأموری [از جانب خلیفه یا حکومت] آمد و مرا دست بسته به زنجیر از مصر حرکت داد و هرچه داشتم مهر و موم کرده، پس هشت سال در زندان ماندم. آن گاه نامه ای از آن حضرت به من رسید که: ای محمد بن فرج در ناحیه غربی [بغداد] منزل مکن. من نامه را خواندم و با خود گفتم: من در زندانم و امام هادی به من چنین می نویسد؟! خیلی عجیب و شگفت آور است! چند روزی نگذشت که آزاد شدم و زنجیرها را از من باز کردند، پس نامه ای برای آن حضرت نوشتم و درخواست کردم از خدا بخواهد آب و ملک مرا به من بازگردانند؟! حضرت نوشت: به زودی آب و مُلکت را به تو باز می گردانند و اگر هم باز نگردانند به تو زیانی نرسد.

علی بن محمد نوفلی گوید: چون محمد بن فرج را به سامرا فرستادند دستوری کتبی برایش صادر شد که املاکش را به او برگردانند ولی هنوز نامه به دستش نرسیده بود که از دنیا رفت.

درمان

محمد بن علی از زید بن علی روایت کند که گفت: من بیمار شدم پس شبانه پزشکی برای معالجه من آمد و دوایی برای من دستور داد که آن را سحرگاه بگیرم و چند روز بخورم.

من نتوانستم آن دوا را به دست آورم و پزشک [که از تحصیل دواء مأیوس شد] از در بیرون رفت. بلافاصله خادم حضرت هادی علیه السلام وارد شد و کیسه ای برای من آورد که همان دوا در آن بود و به من گفت: امام هادی علیه السلام تو را سلام رسانده و فرموده این دوا را تا چند روز بخور. من آن را گرفته و خوردم و بهبودی یافتم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان