دل نوشته هایی در فراق آیت الله بهجت(ره)

ای پر از عرش خدا به خدا می سپارمت آه، سه نیمه شعبان است که مَه مهکش ما، آیینه ی خورشید نشد وخسوف اجل، حجاب بین نازنین رویش وچشم عشاق شد

ای پر از عرش خدا به خدا می سپارمت
آه، سه نیمه شعبان است که مَه مهکش ما، آیینه ی خورشید نشد وخسوف اجل، حجاب بین نازنین رویش وچشم عشاق شد.
آه، که همه این ایام غیبت، تمام سالها، بودن تو که بوی خوش حضرت مهدی(عج) بودی مرهمش بود. و دلخوش و خرم از این بودیم که اگر محروم و ممنوع از دیدن یاریم، خدا را هزاران و هزار شکر که در کوی بهترین یارِ یاریم.
تو که چه بی خبر ازبهشت ذکر به بهشت عدن عروج کردی و بی تو و نماز تو عروج من و ما ناتمام، تمام شد.
و نمیدانم آیا میدانی که تو ای خوبم، دارایی خدا وناخدا دراین عصر عسیر بودی؟
و من که همه فقر بودم، سر این بزم به اشارت و دعوت تو مهمان شدم و بخدا که همه فخر شدم. اما امان که هنوز عطشم از وصل تو سیراب نبود که تو خود مهمان و بهترین مهمان بزم و نشئه دیگری شدی.
بهجتم! و ای همه بهجتم!
نمیگویم که چه گویند از این حال زارم، تو که میدانی، ولی باز بدان که باز هم ندانند یک عُشر از آن حال زارم.
ای بهشت من!
در این گنبد دوار که غمکده و خانه احزان ماست، به یمن بهشت مضجع همه نورت، بهشتی زدیم و وه که چه بهشتی! و همه عباد و عشاق تو بهشتیان این بهشتند.
و ای تو که از حضرت حق عید و عیدی من بودی و هستی، دراین عید و هر عید باز عیدی من تو باش و تو باش..
ای پر از عرش خدا به خدا سپارمت 
 


مرجع عشق سلام الله علیه
ای آیت سرمستی، ای خلسه ی عرفانی
برخیز که ساغر را در بزم بچرخانی
برخیز که یک عالم درگیر غم ات گشته
از داغ تو افتادم در  ورطه ی حیرانی
این بی سر و سامانی بی تو ابدی باشد
هر روز پر از حسرت،هر شام پریشانی
دیوانه ی چشمانت آرام نمی گیرد
مجنون توام ای جان! ای حضرت روحانی
چشمان تو آتش زد بر کفرم و تردیدم
من با تو رسیدم تا آغاز مسلمانی
ای بهجت سرمستان! از خاک سفر کردی
خواندند تو را گویا افلاک به مهمانی
«وحیده افضلی»


در فراق آیت الله بهجت
بهجت و شادی برفت از عالم عرفان ما
روح ما رفت و جدا افتاده تن از جان ما
گرامانی این دل غمگین دهد خوابم رود
تا به خواب خوش شود شاید دمی مهمان ما
کی شود تا مادری زاید چو او با معرفت
معرفت را قله ای بود او در این دوران ما
عدل او را زهد و تقوایش هویدا کرد ه بود
کو کسی تا در عدالت، او شود برهان ما
هرکسی کو دم ز عرفان میزند باشد خموش
چون که در احکام و عرفان بوده او میزان ما
هان ز پیروزی حزب اله خبرها داد ه بود
تا که آسیبی نبیند باور و ایمان ما
او کلید و رمز عرفان را چنین فرموده بود
عامل ار باشی شود خود رهنما جانان ما
گرچه بهروزا بسی از فضل او را گفته ای
کی شود کافی مگر این دفتر و دیوان ما
«بهروز صبوری»

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر