مقام وَرع و قناعت

حذر از حرام

;وَرَع نیست جز اجتناب از حرام ;کز او بر حلال آیَدَت احترام
;مخور آنچه آید به کامت لذیذ ;که جان گردد از لذت تن پلید
;به لذّات دنیا مشو پای بست ;که خود عاقبت رفت خواهی ز دست
;تو را باید اول حذر از حرام ;که دور است اَکْلِ حرام از کرام
;حرام است چون آتش دودناک ;که دودش کند تیره دل را هلاک
;نه گرمی از او سر زَنَد نی فروغ ;کند دعوی راستی در دروغ
;ز مال حرام ار کسی گشت سیر ;به حسرت نمردند شاه و وزیر
;دل پاک از نان و آب حرام ;شود سر به پا تیره و چرک فام
;نشد تشنه سیراب از آب شور ;که گردید آخر ز شوراب کور
;نگویم که دوری بجوی از حرام ;که کس را در او نیست نقص از کلام
;دل اندر وَرَع آن زمانی ست پاک ;که دور آید از لقمه شبهه ناک
;کسانی که راه ورع رفته اند ;ره خوردن شُبهه نگرفته اند

* * *

;به دقت نظر کن به هر لقمه ای ;که نبود ترا شبهه در طعمه ای
;به شبهه مَبَر لقمه را در دهن ;که از ریشه خشکد درخت کهن
;ببین کز چه ره لقمه آری به کف ;که هر قطره گوهر نشد در صدف
;مخور نان بی کار بگرفته مزد ;که بی کار بگرفته مزد است دزد
;تو را نان همی باید از دسترنج ;که از دسترنج آروری ره به گنج
;به کَدِّ یمین و عرق در جبین ;توان خوردن از خار تَر انگبین
;ترا دست و پا گر شود آبله ;حلال است بر تو گرفتن صله
;چو مرغی که از هر طرف بنگرد ;پس آن گه پی چینه دل بسپرد
;تو نیز از ورع بنگر ای خیره مرد ;کز این نان و آبت چه بایست کرد
;ورع را بسی رهروی مشکل است ;در آغوش هرکس رود خوشکل است
;عروس ورع کمتر آید به بر ;زهی شیر مردی کز او شد خبر
;گرت از ورع دل شود پر ز نور ;توان در حضور آمد از راه دور
;وگرنه دل آلوده از هر حرام ;نبیند در آن پیشگه احترام

 

برگ گل

;قناعت کن ای سالک راه دین ;که عزت بود با قناعت قرین
;قناعت کسی را بود در جهان ;که پیوسته بندد طمع در دهان
;به قسمت خداوند روزی رسان ;دهد روزی ناکسان و کسان
;نخورده است کس قسمت هیچ کس ;که جفت است پیوسته رزق و نَفَس
;ز اندازه خود فزون خواستن ;بود از طَمَع قدر خود کاستن
;طمع آدمی را به ذلت کشید ;شب و روز بار مذلت کشید
;پی رزق مقسوم نتوان دوید ;که خواهد رسید آنچه باید رسید
;تنی از جهان رخت بیرون نبرد ;که تا آخرین روزی خود نخورد
;چو رزق خود او خورد یکسر تمام ;بر او پر زند مرگ هم چون حَمام
;مکن بیشْ از روزی خود طلب ;منه بر خود از حرصْ بارِ تعب
;قناعت به رزقِ خدا داده کن ;شکم سیر از قوت آماده کن
;ز شاخ طمع میوه هرگز مجوی ;که هرگز به پنگان نگنجیده جوی
;به راه طمع هیچ منزل مبین ;جز آن دم که بر خاک مالی جبین
;قناعت بود منزل رهروان ;در آن منزل افتاده بس کاروان

 

گنج بی پایان قناعت

;کسی از قناعت گزندی ندید ;که گنجی است پایان وی ناپدید
;تو آن گنج پنهان میفکن ز دست ;که پیوسته هر جا تویی با تو هست
;بر اندام تو جامه عزتی است ;که بر هر عزیزی ترا منتی است
;کسی گر قناعت کند اندکی ;به چشمش گدا و شه آید یکی
;به ذلت نپوشد لباس طمع ;زند خیمه بر عزت مَن قَنَع
;سری را که شد از قناعت کلاه ;نگشت از طمع هیچ گاه خاک راه
;نشد پای قانع مقید به قید ;که دست طمع کرد کوته ز صید
;مکش پای خود بیشتر از گلیم ;که هر جا سر آری کنی دل سلیم
;طمع پیشه بر بندگان خدا ;ستم پیشه گردد ز هر ره جدا
;به حرص و شره در پی جمع مال ;طمع را مجالی دهد لا محال
;طمع خارج از حد قانون بود ;وزو عاقبت هر دلی خون بود
;چو خارج شد از مسلک اعتدال ;شود هر تنی لاجرم پایمال
;کسی مال دنیا به وجه اَتَمّ ;نیاورده بر کف به جز از ستم
;قناعت بود پیشه مَعدلت ;کز او می توان یافت هر منزلت

 

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان