هر که دید از آل پیغمبر(ص) اثر جای پای جمله شان بگذاشت سر
شربتی کَاز دستشان نوشیده شد تا ابد شیرینی اش در کام بُد
شربت دیگر کسان، فرداست زَهْر بدءِ آن خیر و نهایت شرّ و قَهْر
**************
قلب اگر مِرْآة شد، مَرْئِیّ بدید چون مُجَرَّد هست ما فِی الْغَیْب دید
«کُلُّ شَیْء هالِکٌ إلاّ وَجْهَهُ» آن بداند، کاوست با «هُو» روبرو
**************
از تنفّس پی به صاحب می بری قطع آن دیدی زِعبرت بگذری
ای خدا! واضحْ مرا مشکل مدار مشکلاتِ دَهْر بر من سَهْل دار
چون که در دستِ تو باشد کُنْ فَکان چون به دیگر سو رَوَم در هر زمان؟
گر فراموشم بداری خویش را یادِ چیزی کی کند دردم دواء؟
از مناجاتم اگر کردی برون کی سعیدم می نمایی از درون؟
گر به من کردی جهنّم را محلّ گویم: ای اهل جهنّم! لاحِیَل
من خدایی غیر حقّ نشناختم با شماها در جهان ننواختم
دوست بودم با همه یارانِ حقّ دشمن بدکار و بددارانِ حقّ
روسیاهی در عمل این جا براند نقطه ی بیضاء من در جا بماند
گرچه من این جا سیه رو آمدم متّصل با حَبْلِ مولایم شدم
من نگفتم: روسفیدم در جهان نامه ام نَبْوَد سیه با این و آن
صاحبِ وُدّی بُدم چون مو دقیق همچون بودم با اَوِدّائش رفیق
چشم من با دشمنان، روحم لطیف من نبودم خارِ رَهْ سر هر شریف
حالیا! در دوزخم بگذاشتی ساقیا ! هر تلخ، شیرین داشتی
چون ز دستت آبریزی بنگرم بنگرم دست تو، آبش ننگرم
گفت لقمان: تلخ، شیرین شد مرا چون ز دستِ مُنْعِمَم دیدم وُرا
ناخنی از دست تو در لقمه ای گر ببینم باشد اَحْلی طُعْمه ای
چند پرسی: تلخ بُد یا خوشگوار؟ نیست تلخ ار می رسد از دست یار
گرچه در یاری دروغم داخل است با دروغِ دوستان کَالْغافِل است
گر بگویی: دوستی کامل نبود گویمت، سلمان و بُوذْر دلْ که بود؟
گر بگویی مثل بد، گه داشتی گویمت: تَوّابیش بگذاشتی
**************
نور باران می کند وقتِ ظهور عزّت ایمان و ذُلِّ قومِ بُور
گر نبودی اصلِ اَخْبارش ز غیب بود ممکن عُمْرِ خِضْرش(علیه السلام) سَلْبِ رَیْب
او بُوَد ایمانیان را دادرس شیطنت، سُفیانیان را دادرس
مُسْتَغیثا! گر بخوانی با یقین لطف او، دستت بگیرد راستین
هر زمان پُر می شود از لطف و مِهْر یک کتابی گر نگویی بود سِحر
غائب است امّا بَرِ اهل یقین اَخْضَرِ حُضّار شد آن مَهْ جَبین
**************
ای خدا! نوری بده چون نار طور آن چه در باطن بُوَد آرَد ظهور
یا که ظاهر را نماید کَالْعَدَم اِنْدکاکِ کوه انیّت به دَم
گر بدادی ای خدا! محفوظ دار از سقوط و از معاصی برکنار
تا نگویندم که آقایت تو را طرد کرده، نیستی اهل شِفاء
یا عتیقی مانده ای از کار دور یا رسیدی نارسی بر کوه طور
از سرور بی خودی واقف شدی دائماً مُسْتَغْفِری از با خودی
قُرب او پروانه ها را سوخت پَر ای مُحاطَ الرَّبّ! چرا این بال و پَر؟
چون نداری علم، محرومی از آن چون نکردی ذوق، معذورت بخوان
هر که را اُنس عبادت داده اند قاب قَوْسَیْنِ سعادت داده اند
طفل گوید: لَعْبِ اوّل خوش تر است ای رجل! تقلیدِ اَکْمَل خوش تر است
**************
گر نمازت شد عروج مستقِرّ باش دائم در عروج مستمِرّ
ذکر شد معراجْ آورْ در صَلوة ذاکر آمد چون مُصلّی از صفات
گر نمازت حاجتت در دست داد از کلید فتح خود غفلت مباد
بین که تکرارش به «بی یَنْطِق» رسید نُطق حقّ در سمعِ قاری شد پدید
چون زبانش بُد درخت نور حقّ فهم کن تأویل، ار خواندی ورق
در مُسَبَّب با سبب در این کتاب نیست نقص از عقل و شرع ای مستطاب
**************
گر تو را باب لِقائش باز شد «یُبْصِرُ ویَسْمَعُ بِهِ» آغاز شد
در نمازت خویش را بیرون نما اجنبی را رَه مده در این سرا
تا بفهمی معنی «لاحَوْل» را کَالْعَدَم بینی تو صاحبْ قول را
از تجلّی غیر لفظ آشکار آشکارا گر بدیدی تاجدار
صاحب غیب و شهود مِلْک و مُلْک از تجلّی برده اِنیّت به هُلْک
این تناقض نیست واحد در کثیر لایَکُونُ فیهِ جَبرٌ لِلْکَسیر
او دخولش با خروجش بی شبیه هم محیط و هم احاطه، ای نبیه!
نیست عزلت این جدایی در صفت فهم آن جز رؤیت دل شد عَنَت
این بیاناتی که وَحْیَش نبود مصدرش بالواسطه چون لب گشود
**************
نور خود پیدا شود، أَیْنَ النُّجومُ؟ جز به حکم عقل، ای صاحب علوم!
شب چه شد پُر شد نجوم آسمان شمس، معقول است، نی محسوسمان
آن که را چشمِ بصیرت باز شد کَالْعَدَم شد ماسِوی گر ساز شد
یا نبیند، یا ببیند کَالْعَدَم چون خیالاتِ تکاثُر دمبدم
**************
عشق آن باشد که در آب فرات تشنه تر بینی تو نورِ کاینات(1)
عشق آن باشد که در میدان جنگ خود برهنه سازد از هر لُبْس و رنگ(2)
عشق آن باشد که می بُرّید دست دید چون یوسف(علیه السلام) ز خودبینی بِرَسْت
عشق آن باشد که چون تیری کَشَند بی خبر باشند غرقِ مَهْوَشَند
عشق آن باشد که از تکرارِ ذکر بشنود مذکور ذاکر شد به سِفْر
آن که در هر حال، برهانش بدید غیرِ او نزدش سِیَهْ بُد یا سفید
زشت و زیبا در قِبالش بی جلال لایُقاسُ، ور بود یوسفْ جمال
مُتّکی بر نور او، مسرور شد آمِن از نزدیک و از هر دور شد
**************
هر که از نور خدا آگاه شد نزد او دنیا، چو قعرِ چاه شد
شب در اُخری، روز در دنیاست او روزِ شبْ داران چو شب اُخری است او
در ترهّب انعزال اندر مکان در تهجّد قسمت آمد در زمان
شب، بساطِ خلوت عشّاقِ اوست روز، مشیِ خاصّ بر مشتاق اوست
**************
ای پدر! رو برنگردان از خدا می نباشد طاقتِ عکسش تو را
این تنفُّس از تو گر قطع آمدی هم تو لاشیئی فقیری بائِدی
مُسْتَمِدّی آنْ به آنْ از فیضِ ربّ هست اِعْراضش به آنی زو عَجَب
بلکه هر آنْ گر به اقبالت فزود آنِ سابق فَرْش و لاحق، عَرْش بود
این تو و این گوی و چوگان، این حساب فی حِسابِ النَّفْسِ قَدْ تَمَّ الْکِتاب
خود مُحاسِب، خود مُحاسَب، خود جَزاء توبه از اَسْوآء و شکرِ هر عطاء
همّتی بالا و عزمی لایَزُول صادقانه سَلْ رَقیبَکَ ما تَقُول
ز آن ملائک در فرح از حالِ تو هم شیاطین یأس از اَفعالِ تو
شب نشینانِ زمین را زن صدا اهل لذّت از اَلَذّ گشتی جدا
راست یا نِهْ، شد به یک شب امتحان حال همچون مُسْتَحیل، آسان بدان
**************
دل حریم ربّ، مده دستِ کسان ناکسان را است اندر دل مکان
خانه را ویران کند تا آن حدود نیست آبادی امید از آن به زود
حفظِ دل از غیر حقّ چون واقف است گر نکردی، گُرگ، دل را صاحب است
شو مُهیّایِ پذیرایی، که نیست چاره جز تسلیمِ گرگ آن جاکه زیست
جز تَحَصُّن بر فناء فی الله و ذکر راه دیگر نیست نزد اهل فکر
راه استغراق، ذکر است ای پدر! شوق محبوب و مخافت از غِیَر
**************
ذکر، فَتْحُ العین باشد بر لقاء گو به بینا: باز کن چشم و بیا
گر تواند که نبیند چشمِ باز می شود دور از لقاء ذکر و نماز
در مراتب، ذکر و لُقْیا متّحد خوب دقّت کن، چه باشی مجتهد
هم چنین معلول تولیدی، جدا از سبب هرگز نباشد بی مِراء
ای مراقِب! چشم دل هرگز مبند گر ندیدی نورِ حقّ، بر من بخند
از ادامه از تکرّر هم چنین حاصل آید قوّه ی حقُّ الیقین
از خدا خواهیم در مقصد طریق با یقین باشیم، عقل و دین رفیق
حکم و موضوع و پیاده کُبْرَیات انطباق عام بر هر صُغْرَیات
آن چه مذکور است این جا از سبب یا مُسَبَّب از یقین شد مُنْتَخَب
از یقینیّ از دلیل و ارتکاز با تمیّز هر حقیقت از مجاز
گر نبودی غیر قرآن و سُنَن با سراج عقل بس در ماحَصَل
بین که در الهامِ ناگه، کس کجاست با دلِ مُسْتَوْحِشین، آنِس کجاست
اصل اثبات خدا، نورِ هُدی است رهنمایی ز انبیاء و اوصیاء است
از یقین کی دور شد انسانِ پاک از جحودِ اشقیاء ما را چه باک
**************
هر که از قرآن و عترت دور شد از حُظُوظ آدمی مهجور شد
گر تو را تمثیل باشد رهنما عترت و اعداء مثالش را گشا
جمع عترت بر مثالِ انبیاء دیگران فرعون و جمعِ اشقیاء
خود بده انصاف در این فِرْقَتَیْن قلب سالم چه بگیرد؟ بَیْن بَیْن
یا بگو: فرعونِیَم همکار او یا بگو با مُوسِیَم(علیه السلام) هم یار او
یا بکن کاری که فرعونش فزود یا بکن کاری که موسی(علیه السلام) می نمود
قصد با عزم و اراده اعتقاد قابل عفو است فِعْلش کم زیاد
دوستی با نوریان، جذبی به نور دوستی با ناریان، وَیْل و ثُبُور
با مُعاوی گر شدی چون اَمْس غَدْ با علیّ(علیه السلام) اندر بهشتی بی مَرَدّ
این هم آمد اختصاصِ اهل حقّ دفتر ایمان به ما داد این ورق
**************
هر که از نور خدا آگاه شد نزد او دنیا، چو قعرِ چاه شد
**************
مُرغ گر غافل نشد، کی صید شد دستِ صیّادِ نگهبان، قید شد