ماهان شبکه ایرانیان

نامه نگاری های یک شهید ۱۷ ساله

«یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یجْعَلْ لَکمْ فُرْقاناً» ای کسانی که ایمان آورده اید، اگر از خدا پروا دارید، برای شما [نیروی] تشخیص [حقّ از باطل] قرار می دهد. (سوره انفال، آیه ۲۹)

مقدمه

«یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یجْعَلْ لَکمْ فُرْقاناً» ای کسانی که ایمان آورده اید، اگر از خدا پروا دارید، برای شما [نیروی] تشخیص [حقّ از باطل] قرار می دهد. (سوره انفال، آیه 29)

براستی چه گنج هایی در گنجینه هشت ساله دفاع مقدس نهفته است. کاویدن تاریخ هشت ساله دفاع مقدس و بیرون کشیدن گنج های نهفته آن از دل خاک جبهه ها رسالتی است که بر عهده همگان است. امیر عزیز جوانی است که یوسف گونه پای در سرزمین گرم خوزستان نهاد و غریبانه به فیض شهادت نائل گردید.

داستان زندگی وی و ماجرای شهادت ایشان آن چنان زیبا در قالب نامه نگاری های مابین ایشان، مجله زن روز و رئیس دبیرستانش به رشته تحریر در آمده که هر گونه توضیح اضافی ما از زیبایی آن خواهد کاست. به همین دلیل بدون هر گونه توضیح اضافی، به سراغ داستان زندگی اش از زبان نامه ها می رویم. به امید روزی که زندگی این شهید بزرگوار با همت عزیزانی در قالب فیلم به تصویر کشیده شود.  

نامه اول شهید امیر... به مجله زن روز در تاریخ 3 آذر 1365

 به نام خداوند بخشنده و مهربان

خدمت خواهران عزیز و گرامی ام در مجله مفید و پر بار زن روز

سلام من را از این فاصله دور پذیرا باشید. آرزو می کنم که در تمام مراحل زندگی تان موفق و موید و سلامت باشید. قبل از هر چیز لازم است از زحمات شما به خاطر فراهم آوردن این مجله مفید و سودمند تشکر کنم و باور کنید بدون تعارف و تمجید های دروغین، مجله زن روز بهترین مجله خانوادگی در سطح کشور و بهترین نشریه از بین نشریات موسسه کیهان است. اما دلیل این که امروز در این هوای بارانی، این برادر کوچکتان تصمیم گرفت با شما درد دل کند مشکل بزرگی است که بر سر راهش قرار گرفته است. جریان را برایتان بازگو می کنم:

 

 

من پسری 17 ساله هستم و در خانواده ای مرفه و ثروتمند زندگی می کنم. اما چه ثروتی که می خواهم سر به تنش نباشد. پدر و مادر من هر دو پزشک هستند و از صبح زود تا پاسی از شب را در خارج از منزل سپری می کنند. تازه وقتی هم به خانه می آیند از بس خسته و کوفته هستند که زود می روند و می خوابند. اصلا در طول روز یک بار از خود سوال نمی کنند که پسرمان(یعنی من) کجاست؟ حالا چه کار می کند؟ با چه کسی رفت و آمد می کند؟ اما خوشبختانه به حول و قوه الهی من پسری نیستم که از این موقعیت ها سوء استفاده کنم و خودم را به منجلاب فساد بکشانم. البته این مشکل اصلی من نیست چون من دیگر به این بی توجهی ها عادت کرده ام و از این که اصلا به من کاری ندارند که کجا می روم و چه می پوشم و با کی می گردم. تعجب نمی کنم بلکه مشکل اصلی من از حدود یک سال پیش شروع شد.

 پدر و مادرم به دلیل این که من تنها بچه خانواده هستم و ضمنا وضع مادیشان هم خوب است، دختر خاله ام را که در خانواده ای متوسط زندگی می کند، به فرزندی، که چه عرض کنم، به سرپرستی قبول کردند(البته لازم به تذکر است که دختر خاله ام هم سن خود من است) بله از آن تاریخ به بعد مشکل من شروع شد و خانه آرام و ساکت ما که در طول روز کسی جز من در آن زندگی نمی کرد، تبدیل به زندگی پسری شد که سعی در دور کردن هوای نفس دارد با دختری که به مراتب از شیطان پست تر و گناهکارتر و حرفه ای تر است. تنها کارهای دختر خاله ام را در یک جمله خلاصه می کنم:«درخواست از من برای انجام بزرگ ترین گناه کبیره» می دانم که منظور من را حتما فهمیده اید و لازم به توضیحات اضافی نیست. همانطور که گفتم پدر و مادرم، حدود 17 ساعت از روز را در بیرون از منزل به سر می برند؛ یعنی از ساعت 6 صبح تا 11 شب.

 من هم از ساعت 7 صبح تا1 بعد از ظهر مشغول تحصیل هستم. یعنی حدود 10 ساعت از روز را با دختر خاله ام در خانه تنها هستم و همانطور که گفتم دختر خاله ام یک لحظه من را تنها نمی گذارد، دائما در سرم فکر گناه را می اندازد. بارها در طول روز از من درخواست گناه می کند. البته من پسری نیستم که تسلیم خواهش و حرفهای او شوم، همیشه سعی می کنم از او خودم را دور کنم؛ ولی او مانند شیطان است که سر راه هر انسان ظاهر شود، او را درون قعر جهنم پرتاب می کند و برای همین است که من از او احتراز می کنم، ولی او دست از سرم برنمی دارد تو را به خدا کمکم کنید. چطور جواب حرفهای چرب و نرم او را بدهم؟

من بعضی وقتها فکر می کنم که او شیطان است که از آسمان به زمین آمده تا تمام عبادات چندین ساله من را دود و نابود کند و سپس به آسمان برگردد. خواهران عزیز، کمکم کنید. من چطور می توانم او را سر راه بیاورم؟ هر چه به او می گویم دست از سرم بردار، گوشش بدهکار نیست. هر چه به او می گویم شخصیت زن این نیست که تو داری انجام می دهی. اصلا گوش نمی کند. می ترسم آخر عاقبت کاری دست من بدهد. دوست ندارم که تسلیم او بشوم. باور کنید حتی بعضی وقتها من را تهدید هم می کند و می گوید...

البته فکر می کنم همه این بدبختی ها به خاطر این است که من یک مقدار زیبا هستم. فکر می کنم اگر این موهای طلایی و پوست روشن را نداشتم، حتما این مشکل سرم نمی آمد. روزی هزار بار از خداوند درخواست می کنم که این زیبایی را از من بگیرد. دوست داشتم در خانواده ای فقیر زندگی می کردم و زشت ترین پسر روی زمین بودم ولی گیر این دختر خاله شیطان صفت نمی افتادم که نمی گذارد تا قبل از ازدواج پاک بمانم.

البته تا حالا که من تسلیم خواهش های او نشده ام، ولی می ترسم که بالاخره من را وادار به تسلیم کند. خواهران خوبم کمکم کنید. نگذارید این برادرتان پاکی خود را از دست بدهد. بگویید به او چه بگویم و چطور او را ارشاد کنم تا دست از هوای نفس خود بردارد و من را هم این همه آزار ندهد؟ چطور او را مانند یک دختر مسلمان کنم و چطور می توانم طرز فکر و رفتار و عقیده اش را تغییر دهم؟

ضمنا فکر نمی کنم که در میان گذاشتن این مسئله با پدر و مادرم فایده ای داشته باشد، چون آنها نه وقت و نه حوصله فکر کردن به این مسائل را دارند، تازه اگر هم داشته باشند، هیچ عکس العملی نشان نمی دهند. چون رفتار آنها هم در بیرون از خانه دست کمی از رفتار دختر خاله ام در خانه ندارد. امیدوارم که هر چه زود تر من را کمک کنید. خواهران گرامی جواب نامه ام را به این آدرس به صورت کتبی بدهید که قبلا تشکر و سپاسگزاری می کنم.

با تشکر برادرتان امیر...

3/9/65 ساعت 5/3 بعد از ظهر

نامه دوم شهید امیر به مجله زن روز در تاریخ 1/10/1365 در آستانه اعزام به جبهه و 4 روز قبل از شهادتش در عملیات کربلای چهار

 بسم رب الشهدا و الصدیقین

خدمت خواهران عزیز و گرامی ام در مجله زن روز:

سلامی به گرمای آفتاب خوزستان و به لطافت نسیم بهاری از این راه دور برای شما می فرستم. مدتهاست که منتظر نامه شما هستم، ولی تا حالا که عازم دانشگاه اصلی هستم، جوابی از شما دریافت نکرده ام. البته مطمئن هستم که شما نامه ام را جواب خواهید داد. ولی وقتی شما جواب بدهید من امیدوارم در این دنیای فانی نباشم.

 حدود یک هفته بعد از این که برای شما نامه ای نوشتم و گفتم خواهر خوانده ام من را ترغیب به گناه کبیره زنا می کند، شبی در خواب دیدم که مردی با کت و شلوار سبز در خیابان من را دیده است و به من گفت: امیر برو به دانشگاه اصلی، وقتت را تلف نکن. من این خواب را از روحانی مسجدمان سوال کردم و ایشان گفتند که دانشگاه اصلی یعنی جبهه. من هم از این که خدا دست نیاز من را گرفته بود و راهی به روی من گشوده بود خوشحال شدم و حال عازم جبهه نور علیه تاریکی هستم.

 البته این نامه را به کادر دبیرستان می دهم تا اگر خوشبختانه شهید شدم و بعد از شهادت من نامه شما آمد این نامه را برایتان پست کنند تا از خبر شهادت من آگاه شوید. البته من نمی دانم حالا که این نامه من را مطالعه می کنید، اصلا یادتان هست که در نامه قبلی چه نوشته ام یا این که کثرت نامه های رسیده شما موضوع نامه من را در خاطر شما پاک کرده است. به هر شکل همان طور که در نامه قبلی هم نوشته بودم پدر و مادر من آدم های درستی نیستند و رفتار و گفتار و کردارشان غربی است و خواهر خوانده ام هم که این موضوع را بعد از آمدن به منزل ما دید، فکر کرد من هم زود تسلیم می شوم، ولی او کور خوانده است.

 من مدت ها با شیطان مبارزه کرده ام و خودم را از آلودگی حفظ کرده ام، ولی فکر می کنید که تا کی می توانستم در مقابل این شیطان دختر نما مقاومت کنم و برای همین و با توجه به خوابی که دیده بودم، تصمیم گرفتم که خودم را به صف عاشقان حقیقی خدا پیوند بزنم و از این دام شیطان که در جلوی پایم قرار دارد خلاصی پیدا کنم.

 

 

من می روم اما بگذار این دختر فاسد بماند، من فقط خوشحالم که حال که عازم جبهه هستم، هیچ گناه کبیره ای ندارم و برای گناهان ریز و درشت دیگرم از خداوند طلب مغفرت می کنم. من می روم ولی بگذار پدر و مادرم که هر دو دکتر هستند و ادعای تمدن می کنند بمانند و به افکار غرب زده خود ادامه دهند. امیدوارم که به زودی از خواب غفلت بیدار شوند.

 من تا حالا به جبهه نرفته ام و نمی دانم حال و هوای آنجا چگونه است، ولی امیدوارم که خداوند ما بندگان سراپا تقصیر را هم مورد لطف خودش قرار دهد و از شربت غرور انگیز و مست کننده شهادت هم به ما بنوشاند. این تنها آرزوی من است. پدر و مادرم هیچ وقت برای من پدر و مادر درست و حسابی نبودند. همیشه بیرون از خانه بودند و از صبح زود تا نیمه های شب در حال کار در بیمارستان و یا مطب خصوصی و یا در مجلس های فساد انگیزی بودند که من از رفتن به آنها همیشه تنفر داشته ام. هیچ وقت من محبت واقعی پدر و مادرم را احساس نکردم چون اصلا آنها را درست و حسابی ندیده ام. بعد هم که این دختر را پیش ما آوردند که زندگی آرام و بدون دغدغه من را تبدیل به طوفان مبارزه با گناه کردند. با این همه همان طور که گفتم خوشحالم که به گناهی که خواهر خوانده ام من را به آن تشوق می کرد، آلوده نشدم.

 ضمنا از طرف من خواهش می کنم به روانشناس مجله بگوئید که در نوشته هایتان حتما این موضوع را به پدر و مادرها تذکر دهند که پدر و مادری فقط این نیست که بچه درست کنید و آن وقت به امید خدا رها کنید. بلکه به آنها بگوئید پدر و مادری یعنی محبت و توجه به فرزند. امیدوارم من آخرین پسری باشم که از این اتفاقات برایم می افتد. البته من نمی دانم که این موضوع را خانم روانشناس باید بگوید یا کس دیگری. به هر صورت خودتان این پیام من را به هر کسی که مناسب می دانید برسانید، تا او در مجله چاپ کند.

قلبم با شنیدن کلمه شهادت تندتر می زند و عطش پایان ناپذیری در رسیدن به این کمال در وجودم شعله می کشد. همان طور که گفتم اگر خداوند ما را پذیرفت و شهید شدیم که این نامه را از طرف رئیس دبیرستان برایتان می فرستند و اگر لایق و شایسته رسیدن به این مقام رفیع ندید و برگشتیم، من اگر نامه ای از شما دریافت کرده بودم، حتما جوابش را می دهم. البته امیدوارم برنگردم چون آن وقت همان آش و همان کا سه است. بیشتر از این وقت شما را نمی گیرم. برای من دعا کنید. سلامتی و موفقیت همه شما خواهران گرامی را از خداوند متعال خواستارم و در پایان آرزو می کنم که همه انسان های خفته مخصوصا پدر و مادر و خواهر خوانده ام از خواب غفلت بیدار شوند و رو به سوی اسلام بیاورند. عرض دیگری نیست. خداحافظ و التماس دعا.

 والسلام علی عبادا...الصالحین

برادرتان امیر 1/10/65

 

 

پاسخ مجله زن روز به نامه اول شهید امیر در تاریخ 14/10/1365 بدون این که از شهادت وی مطلع باشد

بسمه تعالی

برادر گرامی

سلام علیکم

حتما موضوع را با خانواده خود در میان بگذارید. زیرا آگاهی خانواده تان می تواند برای شما موثر باشد.

موفق باشید

 نامه رئیس دبیرستان در تاریخ 16/10/1365 به مجله زن روز و اعلام خبر شهادت ایشان

بسمه تعالی

مجله محترم زن روز:

با سلام، برادر امیر... در تاریخ 5/10/65 در عملیات کربلای 4 به شهادت رسیده اند.

نامه شهید ضمیمه می شود.

با تشکر

رئیس دبیرستان شهید...

16/10/65

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان