فلسفه قیام مختار
مـخـتار زمانی که تصمیم بر نابودی قاتلان امام حسین علیه السلام گرفت، گفت: «دین ما به ما اجازه نمی دهد که بگذاریم کسانی که حسین علیه السلام را کشته اند در این دنیا، با امنیت و آسایش زندگی کـنـنـد، آنگـاه در حقیقت، من ناصر و خونخواه آل محمد صلی الله علیه و آله نیستم، بلکه کذّاب خواهم بود. برای دستیابی بر آن جانیان، از خدا کمک می طلبم و خدای را سپاسگـزارم کـه مـرا شـمـشیری بر سر آنان قرار داده و نیزه ای که بر آنان وارد خواهد شد و انتقام گیرنده آنان که حق اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله را بگیرم و بر خداوند حق است که آنان را که دستشان به خـون اهـل بـیـت پیامبر آغشته شده به قتل برساند و آنان که حق خاندان پیامبر را نادیده گـرفته اند خوار و ذلیل کند. پس آنان را به من معرفی کنید تا تعقیبشان کنم و ریشه آنان را برکنم.
مختار همه همت خود را برای این هدف مقدّس، کـه هـدف اصـلی قـیـام او بـود، بـه کـار برد.(1) موسی بن عامر می گوید: «مختار فرمان داد که قاتلان امام حسین علیه السلام را تعقیب کنید و می گفت: بـه خدا قسم، آب و خوراک بر من ناگوار است تا این که زمین را از لوث وجود آن ناپاکان پاک سـازم.»(2) بـنـابراین، عده ای به صورت گروهی و عده ای نیز فرد فرد به دست انتقام و عدالت سپرده شدند و به جزای اعمال ننگین خود رسیدند.
الف ـ اعدام های دسته جمعی
مختار تمام کسانی را کـه در روز عاشورا، با اسب بر بدن مقدس امام حسین علیه السلام و شهدا تاخته بودند و تـعـدادشان ده نفر بود، را دستگیر کردند، دست و پایشان را بستند، از پشت بر زمین خواباندند و به زمین میخ کردند و اسب ها را با نعل تازه، بر بدن های آنان تاختند تا پیکر آنان در هم شکـسته شد و به هلاکت رسیدند.(3) سپس بدن های آنان را به آتش سوزاندند. ایـنـان عـبـارت بـودنـد از: اسـحـاق بـن حـوبـه، اخـنـس بـن مـرثـد، حـکـیـم بـن طفیل، عمرو بن صبیح، رجاء بن منقذ عبدی، سالم بن خیثمه، واحظبن ناعم، صالح بن وهب، هانی بن ثبیت و اسید بن مالک.
ابو عمرو گوید: مـا بعدها در مورد سابقه این ده نفر بررسی کردیم. به این نتیجه رسیدیم که همه آنان زنازاده و فرزندان نامشروع بودند.(4)
دویـسـت و چهل و هشت نفر از عاملان اساسی واقعه کربلا که در شورش کوفه دستگیر شده بودند، همه یکی پس از دیگری گردن زده شدند. آنان در میان پانصد نفری بودند که در شورش کوفه بر ضدّ مختار دستگیر شدند.
شمر بن ذی الجوشن در روز عاشورا شتری را که مخصوص سوار شدن امام حسین علیه السلام بود، را به عنوان غنیمت گرفـت و به کوفه آورد و بـه شکرانه قتل فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله آن شتر را نحر کرد و گوشتش را بین دشمنان اهل بیت در کوفه تقسیم نمود. مختار دستور داد تمام خانه هایی را که آن گوشت وارد آن شده بـود و افرادی را که دانسته از آن گوشت خورده اند، شناسایی کنند. همه آن خانه ها را ویران کرد و کسانی را که از آن گوشت خورده بودند اعدام نمود.(5)
ب ـ اعدام سران کوفه
سران کوفه که در قیام خونخواهی عاشورا کشته شدند عبارت بودند از:
1ـ عـمـر بـن سـعد:
او فرمانده کل نیروهای یزید در کربلا و از جمله کسانی بود که نامش در سـیـاهـه قـصـاص شـونـدگـان قـرار داشت. او پیش از دستگیری به سراغ مختار آمد و خود را معرفی کرد و با شروطی، امان نامه گرفت. اما پس از کشتار قاتلان امام حسین علیه السلام در کوفه، نامه ای از محمد حنفیه به مختار رسید مبنی بر این که جزای عمر بن سعد را بدهد. مختار دید بـعـضـی از شـروط امـان نامه توسط عمرسعد نقض شده است. به همین بهانه، او را احضار کرد. او ابتدا قصد فرار داشت اما برایش میسر نشد. همین بهانه مختار را در کشتن او مصمّم ساخت.
او در مـقـابـل ابـو عـمـرو، رئیس شهربانی مختار مقاومت کرد تا امان بگیرد اما او را امان نداد. آنقدر بر پیکر او شمشیر زدند تا کشته شد و سر بریده اش را نزد مختار آوردند.
مختار از حفض فرزند عمر سعد پرسید: آیا او را می شناسی؟
حفض گفت: در زندگی پس از او خیری نیست.
مختار گفت: پس از او زندگی نخواهی کرد. سپس دستور داد او را نیز گردن بزنند، پس از آن که پـسر عـمـر سعد هم کشتـه شد اظهار داشت: یکی در مـقـابل خـون حسین علیه السلام و دیگری در قبال علی اکبر حسین ولی یکسان نیستند، به خدا قـسم اگـر سه چهارم قریش را بکشم تلافی یک بند انگشت حسین علیه السلام نشده است.(6) مختار سر بریده عمرسعد را به حجاز، نزد محمد حنفیه فرستاد. وقتی چشم فرزند امیرمؤمنان به سر بریده ابن سعد افتاد، فرمود:
«اَللّهـُمَّ لا تَنْسِ هذَا الْیَوْمَ لِلْمُخْتارِ وَاجْزِهِ عَنْ اهل بیت نَبِیِّکَ محمّدٍ صلی الله علیه و آله خَیْرَ الجَزاءِ. فَوَاللهِ ما عَلَی الُْمخْتارِ بَعْدَ هذا مِنْ عُتْبٍ»(7)؛ خدایا این روز مختار را داشته باش و او را از جانب خاندان پیامبرت محمد صلی الله علیه و آله، بهترین پاداش را عنایت فرما. به خدا سوگند، پس از این عتابی بر مختار نیست.
2ـ شـمـر بـن ذی الجـوشن؛
این فرد جنایتکار شماره یک کربلا، توانست از چنگ مختار بگریزد اما مختار دسـتـور داد کـه او را هـر کجا رفته اسـت پـیـدا کـنـنـد و بـه سـزای اعمال ننگینش برسانند. شمر در ماجرای شورش کوفه بر ضدّ مختار از عاملان اصلی بود.
مـسـلم ضـبـائی، که هم قبیله شمر بود، می گوید: «ما فرار کردیم و خود را به محلی در مسیر کـوفـه و بصره به نام ساتیدما رساندیم و در نزدیکی آن محل، دهکده کوچکی به نام کلتانیّه در حوالی سواحل فرات قرار داشت. ما در کنار تپّه ای مخفی شدیم که توسط یک روستایی جای ما لو رفت. شب هنگام بود که ماموران مختار ما را محاصره کردند. شمر را دیدم که جامه ای خوش بافت به تن داشت و بدنش پیس (بیماری برص) بود. ما حتی فرصت سوارشدن بر اسب را نیافتیم. درگیری شدیدی رخ داد. ساعتی بعد صدای الله اکبر شنیدم و کسی فریاد زد خداوند، خبیثی را کشت.(8)
شیـخ طوسی(ره) می نویسد: «شمر را دستگیر کردند و نزد مختار آوردند. مختار دستور داد گـردن او را زدند و جسدش را در دیگ روغن جوشیده افکندند و یکی از یاران مختار با پای خود سر شمر را لگد می کرد.»(9)
عبدالرحمن بن عبد می گوید: من شمر را به هلاکت رساندم. مختار تا نگاهش به سر بریده شمر افتاد، سجده شکر به جای آورد و دستـور داد آن سـر را بـالای نـیـزه کـنـنـد و مقابل مسجد جامع شهر در معرض دید مردم قرار دهند تا موجب عبرت همگان باشد.(10)
3ـ بـجـدل بن سلیم:
وی در روز عاشورا، برای غارت انگشتر امام حسین علیه السلام، انگشتان حـضـرت را قـطـع کـرد. مـخـتـار دسـتـور داد انـگـشـتان آن خبیث را قطع کردند، سپس دو پایش را بریدند و آنقدر در خون غلتید تا به هلاکت رسید.(11)
4 ـ خـولی بـن یـزیـد اصـبـحـی:
وی از چـهـره هـای کـثـیـف حـادثـه عـاشـورا بـود. او مـامـور حـمـل سـر بـریـده امـام حـسـیـن علیه السلام و قـاتـل عـثـمـان بـن عـلی، بـرادر امـام حـسین علیه السلام، بوده است.(12)
عصر روز عاشورا عمر سعد سر امام را به خولی سپرد تا نزد عبیدالله ببرد، چون خـولی وارد شهر شد و جلو قصر آمد در قصر بسته شده بود، لذا به خانه خود رفت و سر را زیر طشت نهاد. زنش پرسید چه خبر آوردی؟ خولی گفت: ثروت روزگار را برایت آورده ام، این سر حسین بن علی است که در خانه ما است. زن گفت: وای بر تو، مردم با طلا و نقره از سفر می آیند و تو سر پسر پیغمبر را به خانه می آوری؟ به خدا قسم من دیگر با تو زندگی نخواهم کرد. زن هنگام خارج شدن از خانه، مـشاهده کرد که نور از زیر طشت تـا آسمـان مـتـصل است. می گوید به خدا قسم مرغان سفیدی را دیدم که اطراف طشت در پروازند. وقتی صبح شد خولی سر امام را نزد ابن زیاد برد.(13)
مـخـتـار، ابو عـمره رئیس گارد خود را با جمعیتی مامور کرد تا خولی را دستگیر کنند. ایشان خـانه خـولی را مـحاصره کردند، ابوعمره وارد خانه شد و خانه را بازرسی کردند. از زنش سراغ خولی را گرفتند. او گـفـت نمـی دانم ولی با دست و سر به طرف مستراح اشاره نمود، وارد مستراح شدند و او را بیرون کشیدند در حالی که زنبیلی به جای کلاه بر سر نهاده بود، ابوعمره به سراغ مختار فـرستـاد و درباره وی کسب تکلیفی نمود، مختار خود آمد و دستور داد جلو خانه اش او را بکشند و سپـس جسدش را آتـش زدند، مـخـتـار ایستـاد تـا تـمـام جسد به خـاکستـر تبدیل شد.(14)
5ـ سنان بن انس:
وی از چهره های جنایتکار کربلا و کسی است که به خیمه های امام حسین علیه السلام یـورش بـرد و در آخـرین لحظات عمر امام، نـیـزه اش را به سینه حضرت فرو برد. در بـعـضـی مـقـاتـل نـیـز نـقـل شـده کـه او سـر مـقـدس امـام حـسـیـن علیه السلام را از بـدن جـدا کـرده اسـت.(15) پـس از دستگیری او، به دستور مختار، دست و پایش را بریدند و هنوز جان داشـت کـه او را در دیـگ روغـن جـوشـان افـکـنـدنـد و اینگونه به نتیجه اعمال زشت خود رسید.(16)
6- حکیم بن طفیل (قاتل حضرت اباالفضل علیه السلام):
حکیم بن طفیل از سران حادثه عاشورا بود، که امام حسین علیه السلام را تیرباران نمود و حضرت اباالفـضل علیه السلام را شهید کرد و لباس و اسلحه او را غـارت نمـود. عـبدالله بن کامـل به دستور مختار، او را دستگیر کرد. عدی بن حاتم، که هم قبیله او بود، از او شـفـاعـت کرد، اما مؤثر واقع نشد و به دستور ابن کامل، که از فرماندهان مختار بود، او را تیرباران کردند.
حکیم را که شانه هایش بسته بود در کناری نگه داشتند و به او گفتند: تو بودی که لباس های عـباس بن علی علیهما السلام را غارت کردی؟ اکنون لباس های تو را در زنده بودنت بیرون می آوریم. پس او را برهنه کردند و آنگاه گفتند: تو بودی که تیر به طرف حسین علیه السلام پـرتـاب نمودی و می گویی که تیر من به جامه امام رسید و او را آزار نرسانید؟ به خدا قسم تو را تیرباران می کنیم چنان که امام را هدف تیر قرار دادی. پس از سه طرف تیرها به سویش پرتاب گردید و او را بر زمین افکند، آنقدر تیر بر بدنش زدند که مانند خارپشت گردید.(17)
7- عبیدالله بن زیاد:
پـس از آن که مـخـتـار از طرف شورشیان کوفه آسوده خاطر شد و آنان را سر جای خود نشانید ابراهیم پسر مالک اشتر را مامور جنگ با ابن زیاد نمود.
در حین جنگ ابراهیم شخصاً ابـن زیـاد را از نـظر دور نمی داشت و صف ها را می شکافت تا خود را به او برساند. ابن زیاد غرق در سلاح، با نیزه اش به هر طرف حمله می کرد. ناگهان ابراهیم، خـود را در مقابل ابن زیاد دید و چون عقابی شکاری به او حمله برد و شمشیر خود را آنچنان محکم بر کمر او فرود آورد که تاریخ می نویسد: ابن زیاد جلوی دست و پای اسبش، غلتید و همانند گاوی که سرش را بریده باشند، صدا می کرد.(18) بدن او به دو نیم شـد؛ قـسـمـت بـالای بـدن او بـه یـک طـرف و قسمت پایین بدنش به طرف دیگر پرتاب شد و ابراهیم فریاد زد: «ابن زیاد را کشتم.»(19) نکته قابل توجه اینجاست که این واقعه در روز عاشورای سال 67 هجری قمری واقع شد و او در آن هنگام سی و نه ساله بود.(20)
ابراهیم دستـور داد سر ابن زیاد را از بـدنـش جـدا کـرده و جـسـدش را بـه آتـش کشیدند.(21) سپس گفت: «خدا را شکر می کنم که ابن زیاد به دست من کشته شد.»
سر ابن زیاد را برای مختار آوردند و مختار برخاست و پایش را روی سر او نهاد و سپس دستور داد کفش او را آب بکشند و طاهر کنند، آن را بر دروازه شهر کوفه نصب نمود و سپس دستور داد آن سـر را بـا تعدادی از سرهای بریده سران شام بـه مدینه نزد امام سجاد علیه السلام و محمد حنفیه بفرستند.(22)
هنگامی که سر ابن زیاد را نزد امام سجاد علیه السلام آوردند، امام با جمعی بر سفره غذا نشسته بودند. وقـتـی چـشـم امـام بـه سـر بـریـده قـاتل پدرش و شهدای کربلا افتاد، دست ها را به دعا برداشتند و فرمودند:
«اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذی اَدْرَکَ لی ثاری مِن عَدُوّی وَ جَزَا اللهُ الُْمختارَ خَیْراً؛ خـدا را شـکـر کـه انـتـقـام خـون مـرا از دشمنم گرفت و خداوند به مختار جزای خیر دهد.(23)
آنگاه امام با شادمانی، رو به حاضران کردند و فرمودند:
«وقـتـی مـرا نـزد ابـن زیاد بردند، او سر سفره غذا بود. من در آن هنگام از خدا خواستم که زنده بمانم و سر ابن زیاد را ببینم.»(24)
داستان سر ابن زیاد
ابراهیم سر ابن زیاد را به کوفه نزد مختار فرستاد، سر ابن زیاد را در گوشه قصر نهادند. ماری باریک پیدا شد و میان سرها گردش می کرد تا به سر عبیدالله رسید وارد دهان او شد و از بینی اش خارج گردید، و از بینی وارد می شد و از دهنش خارج می گردید، و مکرر این عمل را انجام می داد.
مرجانه مادر عـبیدالله پس از شهادت امام حسین علیه السلام به او گفت: ای خبیث، فرزند پیامبر را کشتی؟ هرگز روی بهشت را نخواهی دید.(25)
8 ـ حـرمـله:
شیخ طوسی(ره) در امالی می نـویـسـد: منهال بن عمرو از شیعیان و یاران امام سجاد علیه السلام می گوید: پس از زیارت خانه کعبه، به مدینه رفتم و خدمت امام سجاد علیه السلام شرفیاب شدم. امام از من پرسید: ای منهال، از حرمله چه خبر؟ گفتم: هنگامی که از کوفه خارج شدم، زنده بود. امام هر دو دستش را به دعا بلند کرد و چنین فرمود:
«اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ الْحَدیدِ. اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ الْحَدیدِ. اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ النَّارِ؛ خدایا، سوزش شمشیر را بـه او بـچـشان. خدایا، سوزش شمشیر را به او بچشان. خدایا، سوزش آتش را به او بچشان.»
از نفرین امام سجاد علیه السلام، که مظهر عفو و گذشت از خطاکاران بود، معلوم می شود که حرمله چقدر دل اهل بیت پیامبر علیهم السلام را به درد آورده است.
ابو مخنف از امام باقر علیه السلام نقل می کند: هنگامی که علی اصغر در آغوش پدر هدف تیر حرمله واقع شد، امام حسین علیه السلام آنان را نفرین کرد و فرمود:
«وَانْتَقِمْ لَنا مِنْ هؤُلاءِ الظَّالِمینَ؛ خدایا، انتقام ما را از این ستمگران بستان.»(26) منهال گفت: پس از زیارت مدینه، عازم کوفه شدم. وقتی به کوفه رسیدم، مختار به قلع و قـمـع عـاملان حادثه کربلا مشغول بود. من با مختار رفاقت قدیمی داشتم. به قصد دیدار مختار از خانه خارج شدم. وقتی چشم مختار به من افتاد، گفت: هان منهال، کجا بودی تا حالا به دیدن ما نیامدی و در قیام با ما همراه نبودی؟ گفتم: امیر، من به سفر حج رفته بودم.
با هم مشغول صحبت شدیم تا به محله کناسه رسیدیم. خبر دادند که حرمله در این محله مخفی شده است. مـامـوران به سرعت، به جست و جو پرداختند و زمانی نگذشت که فردی را کشان کشان به نزد مختار آوردند. آری، او حرمله بود. تا چشم مختار به او افتاد، با لحن تندی فریاد زد: خدا را شکر که به چنگم افتادی! و بی درنگ، فریاد زد: جلاّد، جلاّد.
جـلاّدان جلو آمدند. مختار دستور داد: اول دو دست او را قطع کنید. (همان دو دستی که با یکی کمان را می گرفت و با دیگری تیر را رها می کرد؛ یک بار گلوی علی اصغر را نشانه گرفت، یک بار چشم اباالفضل علیه السلام را نشانه رفت و یک بار هم قلب حسین علیه السلام را شکافت.) سپس فریاد زد: دو پایش را هم قطع کنید!
ماموران اجرا کردند. آنگاه صدا زد: آتش، آتش.
فوراً چوب های خشک و نازکی را روی بدن نیمه جان او ریختند و آن را به آتش کشیدند.
منهال می گوید: از تعجّب بلند گفتم: سبحان الله!
مختار گفت: علت این جمله ای را که گفتی چه بود؟!
گفتم: گوش کن تا برایت بگویم و ماجرای نفرین امام سجاد علیه السلام را برایش تعریف کردم.
مختار با تعجب پرسید: خودت از امام این نفرین را شنیدی؟!
گفتم: بله. مختار از اسبش پیاده شد و دو رکعت نماز خواند و سجده اش را طولانی کرد، سپس برخاسـت و سوار شد و تا آن وقـت جسد حرمله به زغال تبدیل شده بود.(27)
9ـ زیـد بـن رقـاد:
او از تـک تـیراندازان لشکر عمر سعد بود که در روز عاشورا، تیری به طـرف عبدالله، فرزند امام حسن علیه السلام افکند. آن تیر، دست عبدالله را به پیشانیش دوخت. تیری دیگر نـیـز بـه قلب او افکند و او را بـه شهادت رساند. زید پس از کمی مقاومت، به وسیله افراد عبدالله شاکری یکی از فرماندهان لشکر مختار، تیرباران شد و سپس او را در آتش سوزاندند.(28)
10- عـمرو بن حجّاج زیدی:
وی از سران کوفه و از کسانی بود که نامه دعوت برای امام حسین علیه السلام فرستاد. وی با پانصد نفر، مامور بستن آب بـر روی امـام و اهل بیت علیهم السلام بود. او پس از شکست شورشیان کوفه از ترس به سوی شراف و واقصه فرار کرد و دیگر اثری از او مشاهده نشد.(29)
11ـ عبدالله دبّاس:
وی قاتل محمد، فرزند عمار یاسر، بود. او دستگیر و سپس کشته شد، اما پیش از آن، سه نفر از حامیان عمرسعد را بـه مختار معرفی کـرد: عبدالله بن اسید؛ مالک نُمیر؛ حمل بن مالک.
12- منقذ بن مره عبدی:
مختار، عبدالله بن کامـل را به سراغ مـنقـذ بن مـره عـبدی، قـاتل حضرت عـلی اکبر علیه السلام فرستاد، خانه اش را محاصره کردند. او که مردی شجاع و دلیر بود مسلح و سوار بر اسب از خانه بیرون آمد، با نیزه به یکی از سربازان مختار حمله کرد و او را از اسب انداخت ولی آسیبی به وی نرسید، ابن کامـل با شمشیر بر او حمله کرد و چند ضربه شمشیر بر او وارد ساخت ولی چـون زره اش قـوی بود در او اثـر نکرد جز آن که بعدها آن دست شل شد. بالاخره نهیب سختی بر اسب زد که از چنگ سربازان فرار کرده و در بصره به مصعب بن عمیر پیوست.(30)
13- زید بن رقاده قاتل عبدالله فرزند مسلم بن عقیل:
از تـواریخ بر مـی آید که فـرزندانی از مـسلم بن عقیل در کربلا بودند غیر از دو طفلان معروف که در زندان ابن زیاد بوده اند، و ایشان در کربلا جنگیده اند از جمله عبدالله است که زید بن رقاده ملعون با دو تیر او را شهید کرد. تـیر اول به سویش پـرتـاب نمـود و عـبدالله دست خـود را حمـایل قرار داد که تیر دست را به صورتش دوخت و هنگامی که این تیر به او اصابت کرد چنین گفت: بار خدایا اینان ما را کم شمردند و خوار ساختند خداوندا اینها را بکش چنانکه ما را کشتند، و آنان را خوار کن چنانکه ما را خوار کردند؟
همین ملعون تیر دیگری بر او زد که او را شهید کرد، سپس به بالین جوان آمد و با حرکت دادن، تیر را از پیشانی او بیرون کشید ولی پیکان تیر که از آهن بود در پیشانیش باقی ماند و نتوانست آن را بیرون بکشد.
مختار، عبدالله کامل را برای دستگیریش مامور ساخت، خانه اش را محاصره کردند، زید با شمشیر کشیده بیرون آمـد، و چون مرد شجاعی بود ابن کامل دستور داد هیچ کس با نیزه و شمشیر کشیده به او نزدیک نشود بلکه او را تیرباران و سنگباران کنید، به این وسیله او را کشتند، چون احساس کردند هنوز رمقی در بدن دارد؛ فرمان داد تا آتش آورند و او را که هنوز زنده بود آتش زدند.(31)
ج ـ اعدام سایر جنایتکاران
1- مختـار، ابو نمران مالک بن عمرو نهدی، از فرماندهان انقلاب را با گروهی، مامور دستگیری عبدالله بن اسید جُهمنی، مالک بن نسیر و حمل بن مالک نمود ابو نمران آنها را دستگیر کرد و نزد مختار آورد.
مختار بـه شدت به آنان پرخاش کرد و گفت، «ای دشمنان خدا و ای دشمنان کتاب خدا، و ای دشمنان رسول خدا و ای دشمنان خاندان پیامبر خدا، حسین چه شد؟! حسین را بـه من تحویل دهید، ای نامردان! کسی را کشتید که شما را به اقامه نماز امر می کرد!»
آنان گفتند: ای امیر، مجبور بودیم. منّت بگذار و ما را نکش!
مختار فریاد زد، «منّت بر شما بگذارم؟! آیا شما بر حسین، فرزند دختر پیامبرتان، منّت گذاشتید و او را رها کردید و به او آب دادید؟!»
سپس به مالک بن نسیر گفت: تو همان کسی نیستی که کلاه امام را به غارت برد؟ عبدالله بن کامل گفت: آری همین او است.
فرمان داد: دست و پایش را قطع کنید و بگذارید آنقدر دست و پا بزند تا بمیرد، دست و پـایش را بریدند، و در خونش غلطید تا جان داد، سپس دو نفر دیگر را گردن زدند.
مـالک بن نسیر به اندازه ای پست بود که وقتی امام آخرین لحظات حیات را می گذرانید هر کس نزدیک حضرت می آمد تا او را شهید کند دلش راضی نمی شد و برمی گشت، تا این که مالک آمد و شمشیر بر سر امام وارد ساخت که کلاه را شکافت و سر حضرت را زخمی کرد و خـون جاری گـردید. امـام کلاه را از سر برداشت و انداخت و فرمود: «لا اکلت بها و لا شربت حشرک الله مع الظّالمین؛ با این دست نخوری و نیاشامی و خداوند تو را با ستمکاران محشور فرماید.»(32)
چون کلاه امـام از خز بود، مالک آن را برداشت و به کوفه برد و چون خواست آن را بشوید همسرش گفت: وای بر تو لباس پسر پیغمبر را غارت کرده و به خانه من آوردی آن را از خـانه بیرون ببر؟ در اثـر نفرین امام، این مرد تا آخر عمر فقیر و بدبخت بود.(33)
2. ابـو سعید صیقل نقل می کند: «مختار از مخفیگاه چهار تن از عاملان حادثه عاشورا که پیراهن امام حسین علیه السلام را غارت کرده بودند؛ مطلع شد. یکی از فرماندهان انقـلاب به نام عبدالله بـن کامل و همراهان، آنان را دستگیر کردند و نزد مختار آوردند. وقـتـی مـخـتار چشمش به آن جنایتکاران افتاد، فریاد زد: «ای قاتلان سرور جوانان بهشت! دیدید خداوند چگونه شما را به دست انتقام سپرد؟ دیـدیـد آن پـیـراهـن برای شما چه سرنوشتی را رقم زد؟ سپس دستور داد گردن آنان را زدند.»(34)
3. عبداللّه بن صخلب و برادرش، عبدالرحمن، و فردی دیگر به نام عبدالله بن وهب از جمله دستگیر شدگان بودند که در بازار اعدام شدند.(35)
4. یاران مختار عثمان بن خالد و ابی اسماء بشر بـن شـوط، که از قاتلان عبدالرحمن بن عقیل بودند را دستگیر و در کنار چاه جعد گردن زد و چون خبرشان را به مـخـتـار رساندند، مـخـتـار دستـور داد برگـردید و بدنشان را آتـش بزنید تـا خـاکستر شوند.(36)
یکی از کسانی که مانع آب خوردن امام حسین علیه السلام گردید، به مرض استسقا مبتلا گردید و هر چـه آب مـی نـوشـیـد بـاز هـم مـی گـفـت: تـشنه ام، و این به سبب دعای امام حسین علیه السلام بود که دوبار فرمود: خدایا او را تشنه گردان. یکی از کسانی که هنگام مرگ او را دیده است می گوید: در مقابلش یخ گذاشته بودند و او را بـاد مـی زدنـد و پشت سرش آتشدان قرار داشت، با وجود این از گرمای شکم و سرمای پشت می نـالیـد و می گفت: آبم بدهید که از تشنگی مُردم. وقتی کاسه بزرگی را که اگر پنج نفر مـی نـوشـید سیراب می شدند؛ می آوردند، همه را سر می کشید و باز هم می گفت: آبم بدهید که تشنگی مرا کشت، و سرانجام شکم او مانند شکم شتر پاره شد.(37) مختار، نامه ای مفصل برای محمد حنفیّه نوشت و به او اطمینان داد که همه قاتلان امام حسین علیه السلام را به سزای اعمالشان خواهد رساند.(38)
جمعی از عاملان حادثه کربلا از جمله محمّد بن اشعث موفق شدند از دست مختار بگریزند و در بصره، نزد مـصـعـب بـن زبـیـر پـناه بگیرند. اما سپس در جنگ مصعب بر ضد مختار، وارد نبرد گردیدند که جمعی از آنان کشته شدند.(39)
بردگان و موالی و مستـضـعفان، که در قیام مختار جان تازه ای گرفته بودند و پشتوانه اصـلی قـیـام بـودنـد، بـر اشـراف کـوفه چیره شدند و بعضی از آنان اربابانشان را، که در فاجعه کربلا دست داشتند، به قتل رساندند و یا به مختار معرّفی کردند.(40)
و اینگونه شد که قاتلان امام حسین علیه اسلام و فرزندان و یاران ایشان و مسببان واقعه دلخراش کربلا به سزای اعمال خود رسیدند.
نحوه کشته شدن یزید
نقل شده است که یزید روزی با اصحابش به قصد شکار به صحرا رفت. به اندازه دو یا سه روز از شهر شام دور شد، ناگاه آهویی ظاهر شد، یزید به اصحابش گفت: خودم به تنهایی در صید این آهو اقدام می کنم کسی با من نیاید. آهو او را از این وادی به وادی دیگر می برد. نوکرانش هر چه در پی او گشتند اثری نیافتند.
یزید در صحرا به صحرانشینی برخورد کرد که از چاه آب می کشید. مقداری آب به یزید داد ولی بر او تعظیم و سلامی نکرد.
یزید گفت: اگر بدانی که من کیستم بیشتر من را احترام می کنی! آن اعرابی گفت ای برادر تو کیستی؟ گفت: من امیرالمومنین یزید پسر معاویه هستم. اعرابی گفت: سوگند به خدا، تو قاتل حسین بن علی علیهماالسلام هستی ای دشمن خدا و رسول خدا.
اعرابی خشمگین شد و شمشیر یزید را گرفت که بر سر یزید بزند، اما شمشیر به سر اسب خورد، اسب در اثر شدت ضربه فرار کرد و یزید از پشت اسب آویزان شد. اسب سرعت می گرفت و یزید را بر زمین می کشید، آنقدر او را بر زمین کشید که او قطعه قطعه شد. اصحاب یزید در پی او آمدند، اثری از او نیافتند، تا این که به اسب او رسیدند فقط ساق پای یزید روی رکاب آویزان بود.(41)
اللهمَ العَنْ اولَ ظالمٍ ظلمَ حَقَ محمدِ و آل محمد و آخرَ تابعٍ لهُ عَلی ذلک اللهمَ العَنْ العِصابَةَ التی جاهدتِ الحسین و شایَعت و بایَعت و تابَعت عَلی قَتلهِ اللهمَ العَن جَمیعا.
پی نوشت ها:
1- بحارالانوار، ج 45، ص 374.
2- بحارالانوار، ج 45، ص 374.
3- بحار الانوار، ج 45، ص 374؛ لهوف، سیدبن طاووس، ص 183.
4- بحار الانوار، ج 45، ص 59، 60؛ لهوف، ص 183.
5- بحارالانوار، ج 45، ص 377.
6- طبری، ج 8، ص671/ بحارالانوار، ج 45، ص377/ کامل، ج 4، ص241.
7- بحارالانوار، ج 45، ص 379.
8- تاریخ طبری، ج 6، ص 53.
9- تاریخ طبری، ج 6، ص 338.
10- تاریخ طبری، ج 6، ص 374.
11- تاریخ طبری، ج 6، ص 376.
12- تاریخ طبری، ج 6، صص67 و 337.
13- طبری، ج 7، ص369.
14- طبری، ج 8، ص671/ کامل ابن اثیر، ج 4، ص240.
15- کامل ابن اثیر، ج 4، ص 78.
16- بحارالانوار، ج 45، ص 375.
17- طبری، ج 8، ص657/ کامل ابن اثیر، ج 4، ص242.
18- انساب الاشراف، ج 6، ص 426 ـ 427/ تاریخ طبری، ج 6، ص 90/ بحارالانوار، ج 45، ص 383؛ اخبارالطوال، ص 295.
19- انساب الاشراف، ج 6، ص 426 ـ 427/ تاریخ طبری، ج 6، ص 90/ بحارالانوار، ج 45، ص 383؛ اخبار الطوال، ص 295.
20- انساب الاشراف، ج 6، ص 426 ـ 427/ تاریخ طبری، ج 6، ص 90/ بحارالانوار، ج 45، ص 383؛ اخبار الطوال، ص 295.
21- انساب الاشراف، ج 6، ص 426.
22- شذرات الذهب، ابن عمار، ج 1، ص 74.
23- بحارالانوار، ج 45، ص 386.
24- بحارالانوار، ج 45، ص 386.
25-کامل ابن اثیر، ج 3، ص516.
26- تاریخ طبری، ج 5، ص 448.
27- بحارالانوار، ج 45، ص 3 ـ 332/ محجّة البیضاء، مولا محسن فیض کاشانی، ج 4، ص 241.
28- تاریخ طبری، ج 6، ص 64 ـ 65/ کامل ابن اثیر، ج 4، ص 243.
29- تاریخ طبری، ج 6، ص 52.
30- طبری، ج 8، ص677/ کامل ابن اثیر، ج4، ص243.
31- طبری، ج8، ص677.
32- بحارالانوار، ج45، ص302/ کامل، ج4، 239.
33- طبری، ج7، ص359.
34- تاریخ طبری، ج 6، ص 58.
35- تاریخ طبری، ج 6، ص 58.
36- طبری، ج 8، ص670.
37- المعجم الکبیر، ج 1، صص 227 و 237؛ تاریخ طبری، ج 5، ص 449.
38- تاریخ طبری، ج 6، ص 62.
39- تاریخ طبری، ج 6، صص 66 و 94.
40- بحارالانوار، ج 45، ص 377.
41- لهوف، سید بن طاووس.