فضای اختناق و جو مرگباری که پس از کودتای آمریکایی 28 مرداد 1332 شدت یافته بود، ایامی چند در سال 1341، با قیام مردم به رهبری علما و نقش تعیین کنندۀ امام خمینی در مبارزه علیه تصویب کنندگان لایحۀ انجمن های ایالتی و ولایتی، در هم شکست. دولت وقت ـ به صدارت اسداللّه علم ـ عقب نشینی کرد، قیام به نفع مردم و روحانیت خاتمه یافت.
اما امام خمینی(ه) پرچم مبارزه را بر زمین ننهاد و مردم را به ادامۀ قیام علیه خودسری ها و سیاست های رژیم وابستۀ شاه فراخواند، نقطۀ عطف این مرحله از مبارزات امام، مخالفت با رفراندوم آمریکایی شاه در 6 بهمن 1341 تحت عنوان «انقلاب سفید» بود. در پی آن، مأموران نظامی و انتظامی رژیم به همراه جمعی از چماقداران و اوباش در 2 فروردین 1342 ـ مصادف با سالگرد شهادت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام به مدرسه فیضیه قم یورش بردند. این واقعه و فشارهای پس از آن، نتیجه ای معکوس برای رژیم داشت. امام خمینی در هر فرصتی ـ با تأکید بر اصل جدا نبودن دین از سیاست ـ مردم و روحانیت را به قیام عمومی فرا می خواند. محور مخالفت ها و افشاگری های امام در این مقطع عبارت بود از: تأکید بر وابستگی همه جانبۀ شاه به بیگانگان به ویژه دولت آمریکا، روابط پشت پرده و پیوندهای رو به گسترش شاه با اسرائیل، مخالفت مخفی و علنی شاه با احکام مترقی اسلام، و سلب آزادی های مردم توسط رژیم.
سحرگاه 15 خرداد 1342، امام خمینی دستگیر و به تهران اعزام و زندانی گردید. انتشار این خبر، قیام بزرگ و خونین 15 خرداد را سبب شد. بسیاری از عناصر مؤثر نهضت، دستگیر و به زندان ها یا تبعیدگاه ها گسیل شدند. اعتراضات مردم، علما و مراجع وقت باعث شد تا حبس امام به حصر تبدیل شود. در 16 فروردین 1343 امام خمینی آزاد شده به قم منتقل گشت. رژیم بر این گمان بود که سرکوب های اخیر زمینۀ سازش و سکوت را فراهم ساخته است. در روز چهارم آبان 1343، رهبر انقلاب ـ با اعلام قبلی ـ نطقی بسیار تند و افشاگرانه علیه تصویب لایحۀ کاپیتولاسیون (قانون مصونیت نظامیان و اتباع آمریکا در ایران) ایراد نمود. در پی این افشاگری که رژیم سخت از آن به وحشت افتاده بود در بامداد 13 آبان 1343 صدها کماندوی مسلح، منزل امام را در قم به محاصره در آوردند و حضرت امام را از منزل مستقیماً به فرودگاه مهرآباد بردند و از آنجا به کشور ترکیه تبعید کردند. حدود یک سال بعد در 13 مهر 1344، امام خمینی مجبور به ترک ترکیه و عزیمت به عراق گردیدند و از آن پس سال های تبعید را در همان کشور (در نجف اشرف) به سر بردند.
سخت ترین ادوار زندگی امام، ایام اقامت ایشان در عراق است. آنچه بر حوزۀ نجف سایه افکنده بود، بی تفاوتی آشکار نسبت به وضع اسف انگیز جهان اسلام ـ در آن روزهاـ بود. واقعیت تلخ و گزنده ای، به وضوح، عریان شد؛ اینک تنها رژیم شاه نبود که به مقابله با نهضت امام برخاسته بود بلکه جبهه ای گسترده از کارشکنی مقدس مآب های مرتجع از یک سو و فشارهای متناوب دولت های وقت عراق از دیگر سو نیز فراروی امام بود.
تغییر شیوۀ مبارزه اجتناب ناپذیر می نمود، ایجاد کانونی از معتقدان به انقلاب در حوزۀ نجف، و تغذیۀ فکری و برقراری ارتباط با پیشگامان نهضت در ایران، مهم ترین وظیفه بود. تغییر نگرش کسانی که طی سالها، مهارت خویش را در محدودۀ احکام عبادی و فردی اسلام به کار گرفته، با انواع دسیسه های دشمنان و توجیهات دوستان از حکومت و سیاست دور نگهداشته شده بودند، کاری بس دشوارتر از قیام در برابر یک رژیم بود. چنین بود که امام خمینی به روشنگری های خود ادامه داد. مبانی حکومت اسلامی، برای نخستین بار، در شرایط جدید حوزه های دینی، تدریس و منتشر شد. با همت یاران امام ـ در داخل و خارج ـ هر روز بر هواداران قیام 15 خرداد بین مردم ایران و دانشجویان ایرانی مقیم خارج از کشور افزوده می شد.
شاه ـ کماکان ـ با خود کامگی های موروثی و اکتسابی، حکومت پلیسی را در بدترین شکل آن بر مردم ایران تحمیل می کرد. با سلب آزادی ملت، چنان امنیتی در ایران برای بیگانگان فراهم آمد که این کشور جولانگاه 60 هزار مستشار نظامی آمریکا و هزاران تن از مأموران امنیتی و کارشناسان سیاسی و جاسوسان آمریکا، دولت های غربی و اسرائیل شده بود. با استفاده از درآمد تولید 6 میلیون بشکه نفت در روز، مراکز جاسوسی و پایگاه های متعدد استراق سمع و موشک های فونیکس و ابزارهای پیشرفته ایجاد شد و با پول ملت ایران، برای حفاظت از منافع «ناتو» و آمریکا در مقابل شوروی و بلوک شرق، عملاً زرادخانه های عظیم به وجود آمد. بدین ترتیب بخشی از نظم و امنیت منطقه ای دلخواه بلوک غرب، در مقابل کشورهای کمونیستی، به بهای هدم استقلال ایران فقر و رو به تزاید ملت و غارت سرمایه های ملی، و نیز ریخته شدن خون سربازان ایرانی در جنگ با چریک های ظفار و مرزهای لبنان و اسرائیل، تأمین می شد.
داستان جنایت ها و شکنجه های سازمان امنیت شاه(ساواک) چنان غم انگیز، گسترده و مکرر بود که در همان ایام گوشه هایی از اخبار آن به گوش جهانیان رسید. جشن های 2500 سالۀ شاهنشاهی با حضور صدها تن از سران و مقامات کشورهای خارجی و با صرف صدها میلیون دلار، در حالی برگزار شد که هنوز اکثریت روستاها از داشتن جادۀ ارتباطی و امکانات اولیۀ زندگی محروم بودند و حلبی آبادهای وسیع در غرب، جنوب و شرق تهران منظره ه ای تلخ و دلخراش پدید آورده بودند. روند ستم، بی وقفه ادامه داشت و غارت منابع نیز روز به روز در حال گسترش بود، تا خلیج فارس برای تردد کشتی های نفتی و جنگی اعضای پیمان ناتو امن تر شود و رقیب آنان در منطقه کنترل گردد.
در سال 1976 برابر با 1355، جیمی کارتر از حزب دموکرات آمریکا بر مسند ریاست جمهوری تکیه کرد. وی با شعار «حقوق بشر» استراتژی امنیت ملی آمریکا را در جنگ روانی و وارد ساختن فشارهای بیشتر بر اتحاد جماهیر شوروی و زمینه سازی برای گرفتن امتیاز در جریان مذاکرات «سالت 2» ترسیم می نمود. نخستین گام کارتر، انجام اصلاحاتی در نوع رفتار حکومت های وابسته به آمریکا در مناطق مختلف جهان بود. ایران، به لحاظ موقعیت حساس ژئوپولتیک و نیز وابستگی های بیشترش به آمریکا، در صدر لیست قرار داشت؛ به ویژه آنکه آمریکا از بیماری بی علاج شاه و در پیش بودن دوران انتقال سلطنت به پسرش، و نارضایتی های عمومی در حال انفجار مردم ایران آگاه بود. شاه برخلاف میل باطنی و علی رغم روحیۀ خودمدارانه اش، ناگزیر به برخی اصلاحات دست زد. امیرعباس هویدا، پس از 14 سال صدارت، در 12 مرداد 1356 از کار برکنار شد و منصب وی به جمشید آموزگار، تکنوکرات تحصیل کرده آمریکا، سپرده شد.
طی برگزاری مراسم بزرگداشت شهادت آیت اللّه حاج آقا مصطفی خمینی ـ فرزند ارشد امام ـ در آبان ماه 1356، آمادگی ملت و روحانیت برای پیگیری اهداف قیام امام به نمایش گذاشته شد. رژیم شاه با درج مقاله ای در روزنامۀ اطلاعات (17 دی ماه 1356) واکنش نشان و طی آن، رهبری انقلاب را مورد اهانت قرار داد. در 19 دی ماه، راهپیمایی اعتراض آمیز مردم و روحانیت قم در پی انتشار این مقاله، به خاک و خون کشیده شد. اما چندی نگذشت که شعله های انقلاب، با پیام ها و سخنان کوبندۀ حضرت امام، دوباره زبانه کشید. مراسم بزرگداشت شهدا و چهلم های پیاپی در تبریز و یزد و شیراز و تهران و دیگر نقاط ایران، برگزار می شد و هر روز جمع زیادی به صفوف انقلاب می پیوستند و شهادت را آماده می گردیدند.
دولت ناتوان آموزگار در شهریور 1357 ساقط شد و مهندس جعفر شریف امامی، با شعار «آشتی ملی»، جای او را گرفت. در بامداد 17 شهریور، دولت جدید در تهران و 11 شهر دیگر حکومت نظامی اعلام کرد و ارتش شاه در همان روز در میدان ژالۀ (شهدا) تهران حمام خون به راه انداخت ولی اعلام حکومت نظامی و اعمال این خشونت ها، در کنترل تظاهرات مردم که ملهم از پیام های امام بودند، سودی نبخشید.
دولت بعثی عراق، در جهت حمایت و همسویی با شاه، در اول مهر 1357 منزل امام خمینی در نجف اشرف را به محاصره در می آورد و به ایشان ابلاغ می کند که در صورت ادامه فعالیت های سیاسی، باید خاک عراق را ترک کند. حضرت امام در 12 مهر ماه به مرز کویت عزیمت می کند ولی دولت این کشور اجازۀ ورود نمی دهد.
سرانجام امام خمینی تصمیم به هجرت می گیرد و به پاریس می رود و در روز جمعه 14 مهر ماه 1357 به این شهر وارد می شود و از دو روز بعد، در دهکده ای به نام نوفل لوشاتو در حومۀ پاریس، اقامت می گزیند. و انقلاب اسلامی را ـ علیرغم فشارهای دولت فرانسه ـ از همانجا رهبری می کند.
دولت شریف امامی نیز بیش از 3 ماه دوام نمی آورد و شاه در 14 آبان 1357 دولت را به نظامیان می سپارد و ارتشبد غلامرضا ازهاری را به نخست وزیری منصوب می نماید. اما... قیام مردم همچنان ادامه می یابد تا اینکه میلیون ها نفر مردم تهران و سراسر کشور، طی راهپیمایی خود در روزهای تاسوعا و عاشورا (19 و 20 آذرماه 1357)، از طرح ایجاد جمهوری اسلامی در ایران حمایت می کنند. اکنون دیگر اعتصابات شکننده در بخش های مختلف دستگاه های دولتی، به ویژه در شرکت ملی نفت، توان اقتصادی رژیم شاه را به صفر رسانده و دستگاه را به کلی فلج ساخته است؛ حاکمیت دولت تنها در نمایش نیروهای نظامی مشهود است. با پیام امام خمینی(ره) در اول محرم و در پی آن فرار سربازان از مراکز نظامی و پادگان ها و پیوستن آنها به انقلاب، ضربات آخر به رژیم محتضر وارد می شود.
دولت نظامی، در ظرف کمتر از 2 ماه سقوط می کند. در روز 9 دی ماه 1357، پس از ماه ها تلاش سفارت آمریکا در تهران و یک روز پس از مذاکره برژینسکی ـ رئیس شورای امنیت ملی آمریکا ـ با جیمی کارتر و سایروس ونس در کمپ دیوید، زمام امور دولت به شاپور بختیار عضو سابق جبهۀ ملی سپرده می شود. معاون فرماندهی ناتو در اروپا، با مأموریت ویژه از کاخ سفید، به منظور تمهید حمایت نظامیان از بختیار و سازماندهی یک کودتای آمریکایی، به تهران اعزام می گردد. امام خمینی(ره) دولت بختیار را خائن و ـهمچون گذشتهـ مبارزه تا سرنگونی کامل نظام سلطنت را واجب اعلام می کند.
در پی فرار ارتشبد ازهاری و بسیاری از سران امنیتی و نظامی و وابستگان رژیم، بنا به توصیۀ آمریکا، شاه در روز 26 دی ماه 1357 به مصر فرار می کند. شور و شادی، سراسر ایران را فرا می گیرد. امام خمینی بازگشت خویش به وطن را اعلام می کند. تهدید به ترور و کودتا، و دیگر تلاش های آمریکا برای ممانعت و یا ایجاد تأخیر در بازگشت امام به نتیجه نمی رسد. توصیه های نزدیکان امام نیز، که از سر دلسوزی و نگرانی خواستار تعویق سفر تا حصول اطمینان از امنیت سفر و اقامت در تهران شده اند، در تصمیم امام تأثیری نمی گذارد.
سرانجام، در حالی که هنوز دولت بختیار با حمایت آمریکا و بقایای ارتش شاهنشاهی در مصدر کار بود و شایعۀ کودتای نظامیان در رسانه های داخلی و خارجی در سطحی گسترده مطرح بود، پرواز انقلاب فرا رسید؛ 12 بهمن نقطۀ عطفی در تاریخ انقلاب اسلامی شد و 10 روز پس از آن، بساط سلطنت 2500 سالۀ شاهان در ایران برچیده و حکومت اسلامی برقرار شد.
ژنرال هایزر در مورد نقش رهبری امام خمینی و روحانیت اعترافی دارد که گویای بسیاری از واقعیت هاست ـ هرچند که او نیز همچون دیگر غربی ها و غرب باوران از تأثیر عامل اصلی یعنی امدادها و ارادۀ الهی غافل مانده است ـ او می نویسد:
«در پاسخ به این پرسش که آیا انقلاب ممکن بود رهبران دیگری جز امام خمینی و روحانیون داشته باشد، باید گفت خیر؛ زیرا روحانیون برتری اجتماعی و فرهنگی داشتند و نیز از منابعی جهت بسیج سیاسی برخوردار بودند که گروه های دیگر فاقد آنها بودند. ولی رژیم این حقیقت را درک نکرد و خود را با گروه های چریکی و روشنفکران نامؤثر مشغول ساخت و وقتی سرانجام دریافت که روحانیون منبع اصلی مخالفت هستند، دست به اقداماتی زد که به جای آنکه روحانیون را از صحنه خارج کند، باعث روی آوری بیشتر مردم به آنان شد ـ به ویژه به شخص امام خمینی که از این لحظه به بعد به چشم میلیون ها ایرانی که به خیابان ها ریخته بودند تا جانشان را فدای آرمان انقلاب کنند، دیگر یک انقلابی در میان انقلابیون دیگر نبود بلکه خود مظهر کامل انقلاب بود، قدّیسی بود که کلامی پیامبرگونه و مأموریتی آسمانی داشت و به همین دلیل هیچ کس دیگری نمی توانست با او برابری کند یا جای او را بگیرد.»