مراقبت و درمان کودکان مبتلا به مسائل رفتاری به چندین رشته ارتباط پیدا میکند. رشتههایی که بیش از همه به چشم میآید، عبارتست از: روان شناسی، روان پزشکی، مددکاری اجتماعی، و آموزش و پرورش ویژه.
روان شناسانی که به اختلالهای دوران کودکی علاقه مندند، معمولاً متخصص روان شناسی بالینی هستند، و برخی اوقات در روان شناسی رشد، مدرسه، و روان شناسی تربیتی تخصص دارند. اکثر اوقات آنان درجه دکترا (Ph.D. یا Pas.D) دارند که لازمهاش چهار یا پنج سال تحصیل عالی در این دوره است. به عنوان یک ضابطه روان شناسی در آزمایشگاه و دانشگاه ریشههای محکمی دارد و به رفتارهای بهنجار و نابهنجار توجّه دارد. از این رو تخصص دیدن در روان شناسی بالینی، شامل مطالعه در روان شناسی و نیز تماس مستقیم با مردم مبتلا به ناراحتیهای روانی است. بسیاری از روان شناسان و نیز تماس مستقیم با مردم مبتلا به ناراحتیهای روانی است. بسیاری از روان شناسان در زمینه ارزیابی رفتار با آزمونهای روان شناسی سابقه محکمی دارند. از سوی دیگر روان پزشکان، دکترای پزشکی دارند. آنان پزشکانی هستند که تخصصشان در مراقبت از بیماران روانی است. روان پزشکان با انجام ارزیابیهای طبی و تجویز دارو و در زمان مناسب در آسیب شناسی روانی کودکان همکاری بسزایی دارند. مددکاران اجتماعی عموماً فوق لیسانس مددکاری اجتماعی دارند. امکان دارد آنان نیز مانند روان شناسان و روان پزشکان در مشاوره و درمان شرکت کنند، امّا تاکنون کارشان بیشتر بر روی خانواده و سایر نظامهای اجتماعی بوده است که کودک در تماس با آنها دشواری دارد. معلّمان تربیتی ویژه معمولاً فوق لیسانس دارند و براهمیّت فراهم آوردن بیشترین تجربهی آموزشی برای کودکان مبتلا به اختلالهای رفتاری تأکید میورزند. آنان قادرند برنامه طرح کنند و آن را به مرحله اجرا در آورند و بدین وسیله در بهبودی بسیاری از اختلالهای رفتاری همکاری بسزایی دارند.
جدول 1-1 برخی رویدادهای برجسته ی تاریخی
1896 ؛ اولین کلینیک کودک ایالات متحده به وسیله لایتنرویتمر در دانشگاه پنسیلوانیا تأسیس شد
1905 ؛ آلفرد بینه و تئوفیل سیمون برای شناسایی کودکان ناقص العقل اولین آزمون هوشی را طرح کردند
1905 ؛ زیگموند فروید در «سه مقاله درباره نظریه جنسیت» برای نخستین مرتبه درباره دیدگاه جدیدی در رشد کودک صحبت کرد
1908 ؛ در «ذهنی که خود را یافت»، کلیفورد بیرز از بیماری روانی خود سخن به میان آورد، و با دیدی روشن بینانه از اختلالهای روانی سخن گفت. وی همچنین در مورد جنبش بهداشت روانی و راهنمایی کودک نخستین گام را برداشت.
1909 ؛ جی استانلی هال از زیگموند فروید دعوت کرد تا درباره روانکاوی در دانشگاه کلارک سخنرانی کند
1909 ؛ ویلیام هیلی و گریس فرنالد موسّسه جوانان روان بیمار را در شیکاکوبنا کردند. این موسسه بعدها به عنوان مدلی برای کلینیکهای راهنمایی کودک مورد استفاده قرار گرفت
1911 ؛ برای پژوهش در امر رشد کودک، با راهنمایی آرنولد گِسل کلینیک رشد کودک بیل تأسیس شد
1913 ؛ جان . ب. واتسون در مقاله اش «روان شناسی از دیدگاه یک رفتارگرا»، رفتارگرایی را معرفی کرد
1917 ؛ویلیام هیلی و اگوستا برونر مرکز راهنمایی جاج بیکر را در بوستون تأسیس کردند
1922 ؛کمیته ملّی بهداشت روانی و صندوق مشترک المنافع در مورد کلینیکهای راهنمایی کودک برنامه ای نمایشی را شروع کردند.
1924 ؛انجمن امریکایی روان پزشکی کودکان تأسیس شد
29-1928 پژوهشهای درازمدت در مورد رشد کودک بترتیب در برکلی و سپس در موسسه پژوهشی فِلِس آغاز شد.
1935 لئوکانر کتاب روانپزشکی کودک را، که اولین کتاب در این باره بود نوشت.
دست اندرکاران سایر حرفه ها مانند پرستاران، پزشکان عمومی، معلمان کلاسهای عادی، و مشاغل وابسته به دستگاه حقوقی نیز با کودکان مبتلا به اختلال سروکار دارند. از این رو مشاورهی متخصّصان و دست اندرکاران گوناگون امری عادی و در اکثر موارد مطلوب است. روش مشاورهی متخصصان گوناگون به هماهنگی بسیار نیاز دارد. فردی که حکم هماهنگ کننده را دارد، میتواند وظیفهاش را بر اساس نوع اختلال، سطح رشد کودک، اولین لحظه تماس برای درمان و محیط درمانی انجام دهد.
این عوامل همچنین، بخشی از شیوهی درمان را مشخص میکند که عبارتند از انتخاب درمان انفرادی، درمان خانوادگی، شیوههای استفاده از دارو، آموزش و پرورش ویژه و مشابه اینها. در موارد بسیاری ممکن است چندین شیوه درمان به صورت هم زمان یا پشت سرهم به کار گرفته شود. افزون بر این، به رغم آن که میان این رشتهها و شیوههای درمانی ارتباط وجود دارد ( برای مثال روان پزشکی و شیوههای طبی؛ آموزش و پرورش ویژه، و برنامههای آموزشی ) در انواع خدماتی که توسط رشتههای گوناگون ارائه میشود هم پوشی قابل توجهی دیده میشود.
قطع نظر از روش، ارزیابی و درمان کودکان کار مشکلی است، زیرا آنان اغلب از شناسایی مسائلشان و طلب درمان، عاجز میمانند. این بدان معنی است که کودکان معمولاً از نظر موقعیت درمان تسلیم پیشنهاد، تهدید و اجبار بزرگترها میشوند. از این رو دست اندرکاران حرفههایی که با کودکان سروکار دارند، باید نسبت به دید کودک حساس باشند و تلاش کنند تا برای کودک انگیزه تولید کنند و در حفظ آن بکوشند.
برای پرداختن به اختلالهای دوران کودکی همچنین لازم است از نزدیک با پدران و مادران کار شود. والدین از نظر توانایی شرکت در این امور با یکدیگر متفاوتند. به رغم آن که اکثر پدران و مادران مایلند به کودکانشان کمک کنند، خواستهها و نیازهای آنان مانع از ارزیابی درست کودک میشود. برای مثال فرضی را در نظر آورید: پدر و مادری بسیار سلطه طلب که میخواهند پسرشان بی چون و چرا از آنان اطاعت کند، مایلند رفتار وی را به طریقی درمان کنند که احتمالا برای کودک بسیار زیانبار است. مشابه آن، پدران و مادارنی هستند که به دلیل شخصیّت با شرایط محیطی از نظر توانایی درک، حمایت و اعمال شیوه های درمانی توصیه شده، با یکدیگر اختلاف دارند. متخصص شایسته و حساس از این عوامل آگاه است و میکوشد تا از نظر کیفی شرکت پدر و مادر را به حدّ اعلای خود سوق دهد و هنگام ضرورت، کمبودهای آن را جبران کند.
هنگامی که فردی متخصص با کودک بیمار روبرو میشود همیشه با این پرسش روبروست که کودک خود تا چه اندازه ناراحت است. و دوم این که دیگران را تا چه حد میآزارد ( الگوزین Algozzine، 1977 ). در مورد فرضی پدر و مادر سلطه طلب، امکان دارد که کودک برای آنان ناراحتی فراهم کند، امّا بر اساس اکثر معیارهای موجود، خود وی دچار اختلال نیست. مشابه آن امکان دارد، اختلالی را بدین گونه بنگریم که گویی نه خود کودک و نه خانوادهاش مشکلی ندارند، بلکه مشکل را باید در نظام اجتماعی جستجو کرد. برای مثال، در بسیاری از کلاسهای درس انتظار این است که کودکان آرام و بی حرکت بنشینند و سراپا گوش باشند، در همین باره در بررسیی که در مورد شاگردان کلاسهای سوم و چهارم به عمل آمد، حدود 40 درصد کودکان، ناآرام، شلوغ، و بی توجه به درس درجه بندی شدند ( شولتز، سالویا، وفین، 1974 ). چنین درجهی بالایی از شروع اختلال رفتار این تصور را پدید آورد که احتمالاً مشکل به خود محیط، معیارهای غیراصولی حاکم بر آن، یا شیوه های نادرست ارزیابی باز میگردد، و سبب شده است برای کودکان مسائلی فراهم شود. در کار کردن با جوانان، یکی از مشکل ترین کارها این است که عوامل یاد شده را با توجه به آنچه کودکان بیشتر از همه به آنها علاقه مند هستند، در نظر بگیریم و میان آنها تعادل به وجود آوریم.
سرانجام، روش جامع کار با کودکان قویاً از دیدگاه عقلانی یا تئوری متخصصان تأثیر میپذیرد. در این فصل به اکثر دیدگاههایی که توسط متخصصان ارائه شده است، حداقل بصورتی گذرا، اشاره شد. در دو فصل آینده در مورد این دیدگاهها به تفصیل سخن خواهیم گفت و مشکلات آنها را در امر توضیح و درمان اختلالهای کودکی مطرح خواهیم کرد.
تابلو 2-1 اصول اخلاقی درمان و اختلال جنسیت
جلوهی آشکاری از پیچیدگیهایی که در درمان اختلالهای کودکی وجود دارد به جنسیت مربوط میشود. کودکی که از این نظر با اختلال روبروست، حالتهای دو جنسی ابراز میکند، فعالیتهای جنس مخالف خود را ترجیح میدهد، و شاید حتی آرزو کند که کاش از جنس مخالف بود. در این کودکان هیچ گونه اختلال زیستی دیده نمیشود. برای درمان این حالت از تکنیکهای رفتاری استفاده شده است، تا از رفتارهای ناصحیح بکاهد و رفتارهایی را که برای جنسیت آنان بهنجارتر به نظر میرسد تقویت شود. این تلاشها از نظر اخلاقی پرسشهای جدیی را برانگیخته است.
موردی که پرسشهای بسیاری را برانگیخت، در بارهی پسری 5 ساله به نام کریگ بود که پدر ومادرش برای کمک به وی به متخصصان مراجعه کردند، ریکرز (Rekers) ولاواس (Lovaas) پژوهشگران بالینی، که درمان وی را به عهده گرفتند، در بارهی او چنین میگویند:
کریگ از 2 سالگی سابقهی پوشیدن لباسهای دخترانه داشت، در همان زمان با لوازم آرایش بازی میکرد. او مدام رفتارهای دختران از خود نشان میداد، مانند آنان راه میرفت، و مانند آنها سینهی خود را جلو و با سنش را عقب میگرفت، و حرفهایش بیشتر کلمات زنانه بود. در آن ایّام به نظر میرسید که وی فاقد هر گونه رفتارهای پسرانه باشد، او نه میتوانست و نه اشتیاق داشت که به بازیهای خشن و پر جستوخیز پسران هم سن و سالش که در همسایگی وی زندگی میکردند، بپردازد.
گریگ ترجیح میداد با دخترها بازی کند، بخصوص با دختری که در همسایگی آنها بود. حتی زمانی که خانه بازی میکردند، همیشه اصرار داشت، نقش مادر داشته باشد و نقش پدر را به یک دختر واگذار میکرد. او رابطهی بسیار نزدیکی با مادرش داشت و تقریباً همیشه در پی جلب توجه وی بود. پیدا بود که در جلب رضایت و علایق زنانهی او بسیار استاد است (برای مثال، زمانی که مامان باید بستههای دیگری را حمل میکرد، او کیف پولش را با خود میآورد). به نظر میرسید که او در این موضوع که میخواهد دختر باشد و از تمام فعالیتهای پسرانه دور بماند بسیار سرسخت است و بر آن اصرار میورزد. (ص 74، 1974).
ریکرزولاواس با همکاری والدین کریگ مداخله کردند و با برنامهای که محورش پاداشهای اجتماعی برای حالتها، فعالیتها و علایقِ پسرانه بود کوشیدند مسأله را حل کنند. گزارشهای آنان حاکی از این بود که نتیجه رضایتبخش بوده است. این دو تن، هدف درمانی خود را بدین گونه توجیه میکنند.(1) پسر از نظر اجتماعی معلول بود، و قربانی تمسخر و طرد قرار گرفته بود، (2) وی بشدت در خطر رشد رفتارهای جنسیتی بزرگسالی، مانند همجنسبازی، ترانسوستیسم (پوشیدن لباسهای جنس مخالف) و تغییر جنسیتطلبی (آرزوی تغییر جنسیت دادن برخی اوقات سبب میشود که فرد داوطلبانه با عمل جراحی تغییر جنسیت دهد) بود، (3) والدین کودک یا قیّمهای قانونی وی درخواست مشاوره و کمک کرده بودند. با وجود این، تمام متخصصان از نظر اخلاقی با این نحوهی برخورد موافق نیستند. در محور این انتقادها به طریقی صحبت از بار ارزشهاست و گروهی از متخصصان میگویند که گوناگونی در رفتار را باید ارزشمند دانست (نوردایکه Nordyke، بائر Baer، اتزل Etzel، ولُوبلانک LeBlanc، 1977). ولف (Wolfe 1979)، اشاره میکند که کلیشههای مربوط به جنسیت ارزشهای پرسش برانگیز هستند - این که چه رفتاری یک پسر را میسازد و چه رفتاری یک دختر، پرسشی باز است که نمیتوان جوابی قطعی به آن داد. بنابراین استفاده از کلیشههای مربوط به جنسیت که ریکرزولاواس از آنها استفاده کردند، احتمالاً درست نیست. برای مثال، بازی کردن با عروسک میتواند برای قبول مسئولیت پدری، برای پسر کاملاً مفید باشد. در حالی که کاهش علایق زنانه میتواند احتمال انجام استادانه آن را بکاهد. افزودن بر این ولف میگوید بر چسب زدن سریع رفتارها بر اساس جنسیت، احتمالاً به این دلیل است که رفتارهای دو جنسیتی بیشتر از آن که کودک را بیازارد دیگران را ناراحت میکند. آلن دیک (Ollendick)، و سرنی (Cerny، 1981) با آن که در اصول وضع ریکرز و لوواس مخالفتی ندارند، مایلند تصمیمگیری برای درمان کریگ به گونهای باشد که میتوان در مورد کودکی به سن و سال او انجام داد. با این حال این دو اظهار میدارند که در تحلیل نهاییشان هدف ریکرز و لوواس را برای آزادی عمل بیشتر کودک از طریق کمک به وی و پیروی کمتر از کلیشههای دخترانه و انعطاف بیشتر در جلوههای رفتاری، پر ارزش میدانند.
به رغم آن که مسألهی غامض اخلاقیات، در مورد درمانِ مسائل رفتاری و روانشناسی امری رایج است، امّا زمانی که کودکان دچار این مشکل میشوند نگرانی ویژهای به وجود میآید (برای مثال رُوزن Rosen ریکرز Rekers و بنتلر Bentler 1978). قضاوت در بارهی ارزشها بخشی از موضوعهای اخلاقی را تشکیل میدهد، و کودکان در اثر فشارهای سطح رشد و وضعیت قانونیشان در ابراز خود محدودیتهایی دارند. مشابه این موارد هنگام شرکت دادن کودکان در امور پژوهشی نیز دیده میشود، موضوعی که در فصول آیندهی کتاب به آن باز خواهیم گشت.
منبع مقاله :
ریتا ویکس - نلسون، الن سی. ایزرائل؛ (1387)، اختلالهای رفتاری کودکان، محمد تقی منشی طوسی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ هشتم.