مرگ را فراموش نکنیم

با این که در مسائل روزمره زندگی، همه به دنبال بیشتر، بادوام تر و بهتر هستند، اما هیچ کس به روزی که پایان ندارد، و زمانی که محدود نیست، نمی اندیشد. بعضی هم از اندیشه درباره آن هراسان می شوند و یا آن را به فال بد می گیرند، از ترس این که مبادا با یادش، به دامش بیفتند.

زندگی ابدی

با این که در مسائل روزمره زندگی، همه به دنبال بیشتر، بادوام تر و بهتر هستند، اما هیچ کس به روزی که پایان ندارد، و زمانی که محدود نیست، نمی اندیشد. بعضی هم از اندیشه درباره آن هراسان می شوند و یا آن را به فال بد می گیرند، از ترس این که مبادا با یادش، به دامش بیفتند.

درست است که ما پاره ای از زندگی مان را دنیا می دانیم ولی بخش اعظم و مهم زندگی ما پس از مرگ است. ما معتقد هستیم که ابدیتی در پیش داریم. ابدیتی که تمام زندگی دنیا در مقابل آن به اندازه ی پلک زدنی هم نیست. اگر فکر کنیم که ابدیت یعنی چه و بدانیم که ابدیت میلیون ها و میلیاردها سال نیست، بلکه چیزی است که انتها ندارد، پس باید به گونه ای دیگر باشیم. شاگردان علامه طباطبایی از وی نقل کرده اند که ایشان در بین درس و بی مناسبت می فرمود: «آقایان ما ابد در پیش داریم.» و این را تکرار می کردند. انسان در لابلای زندگی اش نباید دچار غفلت بشود و فراموش کند که چه چیزی را در پیش دارد. ده ها برابر عمر زندگی نوح در مقابل ابدیت پلک زدنی بیش نیست.

وقتی جناب عزرائیل برای قبض روح کردن حضرت نوح آمده بود، نوح با تعجب پرسید: چقدر زود تمام شد.(با اینکه عمر نوح خیلی طولانی بود و قرآن دوره ی نبوت ایشان را950 سال ذکر کرده است.) عزرائیل فرمود که پس عمر مردم آخر الزمان را چه می گویی که شصت، هفتاد سال بیشتر نیست. نوح فرمود که اگر عمر من شصت سال بود، دنیا را با یک سجده تمام می کردم.

یاد مرگ در جوانی

یاد مرگ ضروری است. پیر و جوان هم ندارد. جوانان ما باید این را بدانند و روی آن فکر کنند. واقعا کسی ضمانت نداده که ما تا سن پیری می رسیم و در جوانی نمی میریم. رابطه ی عزرائیل با گرفتن جان ما، یک رابطه ی دفعی و آنی است. ما در دنیایی زندگی می کنیم که همه چیز تدریجی است و عالم مادی همین است. وقتی می خواهد باران بیاید، قبل از آن هوا ابری می شود و صدای رعد و برق می آید. قبل از آمدن شب و روز نشانه هایی است. ما به امور تدریجی و زمانی عادت کرده ایم و فکر می کنیم که حضرت عزرائیل هم با سر و صدا و نشانه می آید و جان ما را می گیرد. مثلا فکر می کنیم که اول باید یک پیری یا بیماری بیاید بعد عزرائیل بیاید. عزرائیل موجودی مجرد است نه مادی. رابطه ی او  با جان ما، یک رابطه ی آنی و دفعی است نه تدریجی.

کسی نباید خودش را ایمن از مرگ بداند. در کربلا به آیت الله شیرازی گفتند که اگر یقین داشته باشید که یک هفته ی دیگر مرگ شما فرا می رسد چه کار می کنید؟ گفت همان کاری که تابحال می کردم یعنی از جوانی به یاد مرگ بوده که این گونه محکم سخن می گوید.

یاد مرگ از همان جوانی لازم است. برای اینکه از همان اول فرصت ها را بدست بیاورد و فرصت سوزی نکند. چون وقتی سنی از او می گذرد، دیگر نمی تواند کاری بکند و به گذشته اش با حسرت نگاه می کند. وقتی سنی از ما بگذرد به راحتی نمی توانیم همه چیز را جبران بکنیم.

در تاریخ است که هارون الرشید به اطرافیانش گفته بود که ببینید کسی از پیران هست که در زمان پیامبر زنده بوده باشد و حدیثی را بطور مستقیم از ایشان شنیده باشد. پیرمردی را پیدا کردند. او را در سبدی گذاشتند زیرا نمی توانست راه برود و پیش هارون الرشید آوردند. او پرسید که تو پیامبر را دیده ای ؟ گفت : بله من هفت ساله بودم که پیامبر را دیدم و یک جمله از او شنیدم. پیامبر فرمود: به مرور که انسان پیر می شود دو خصلت در او جوان می شود، یکی حرص و دیگری آرزوهای طولانی. هارون الرشید خوشحال شد و کیسه ی دینار طلا به او داد. پیرمرد تا در خروج رفت ولی دوباره او را برگرداندند و پیرمرد گفت که آیا هر ماه من این مواجب را دارم؟ هارون خندید و گفت: رسول اکرم راست می گفت. من داشتم فکر می کردم که تو تا دم در زنده می مانی یا نه و آن وقت تو در فکر مواجب ماه بعد هستی.

در پیری تعلقات بیشتر می شود. پس ما باید در جوانی به خودمان برسیم و فرصت ها را از دست ندهیم و در جوانی بتوانیم از برکات و آثار مرگ استفاده بکنیم. امیر المومنین علیه السلام، در نامه ی سی و یک نهج البلاغه به امام حسن می فرماید که زیاد به یاد مرگ و بعد از مرگ باش، تا مغلوب مرگ نشوی.

یاد مرگ در قرآن و روایات

در منابع دینی ما بطور بسیار جدی به یاد مرگ پرداخته شده است. در قرآن حدود یک هزار و دویست آیه هست که به مرگ و منازل و مراحل بعد از اشاره کرده است. این نشان دهنده ی اهمیت مسئله است. مرحوم علامه ی مجلسی در سه جلد بحارالانوار صدها هزار احادیث در این مورد جمع آوری کرده است. در معارف دینی ما به این مسئله پرداخته شده است. بعد از مسئله ی توحید، ما مسئله ای مهمتر از مسئله ی یاد مرگ نداریم. این نشان می دهد که سِّر عمیقی در این مسئله است. ما آنرا جدی نمی گیریم. با بستن چشمهای مان روی موضوع، واقعیت حذف نمی شود. یاد نکردن مرگ به معنای نبودن مرگ نیست. معنای آن بد مردن است. اگر کسی یاد مرگ نباشد معنایش این نیست که مرگ به سراغش نمی آید. یاد مرگ باعث نشاط و زنده دلی می شود برخلاف آنچه که تصور می شود که یاد مرگ باعث تلخکامی می شود. از مهمترین آثار یاد مرگ سبکبالی است.

روایتی از امیر المومنین از کتاب کافی نقل شده است که انسان که در آخرین روز دنیا و در آستانه ی آخرت است مال، فرزند و اعمالش پیش چشم او مجسم می شوند. او به مالش می گوید که من برای تهیه شما خیلی زحمت کشیده ام شما برای من چه می کنید؟ گفتند که از این اموال کفنی را برای تو تهیه می کنیم که می توانی با خودت ببری. به فرزندانش می گوید که من دوستدار شما بودم و برای بزرگ شدن شما زحمت زیادی کشیده ام. شما برای من چکار می کنید؟ آنها می گویند که ما تو را تا قبر همراهی می کنیم و بیشتر از این کاری از دستشان بر نمی آید. بعد به عمل خودش روی می کند و می گوید که تو برای من چه می کنی؟ می گوید: تو نسبت به من خیلی راغب نبودی که اعمال انجام بدهی ولی من همیشه با تو هستم. اگر این شخص از مومنین باشد زیباترین و خوش بوترین و خوش پوش ترین افراد به سمت او می آیند و به او بشارت رحمت الهی را می دهند و به او خیر مقدم خواهند گفت. فرد به این زیبارو می گوید که تو که هستی؟ می گوید که من عمل صالح تو هستم. از دنیا بیرون بیا و به سمت بهشت برزخی برو.

نقش سازنده یاد مرگ

آیات و روایات تاکید دارند که این آثار مرگ اندیشی از دست ما نرود. اکثر آیات مربوط به معاد و مرگ و آخرت در سوره های مکی قرآن است. یعنی سیزده سالی که پیامبر در مکه بود و سخت ترین دوران را می گذراند. دورانی که باید انسان های نابی تربیت شوند که بتوانند سختی های گسترش دین را تحمل بکنند و فداکاری بکنند و انسان های خود ساخته ای باشند.

هیچ عاملی از نظر تربیتی و رشد و اهمیت یاد مرگ، سازنده و مربی نیست. چیزی در هشت سال دفاع مقدس باعث شده بود که این قدر فداکاری، اخلاق خوب، گذشت، ایثار، میمیت و رعایت حقوق در بین جمع ایجاد بشود، همین یاد مرگ بود. زیرا آنها خودشان را دائما در معرض مرگ می دیدند. کسی که خودش را دائم در معرض مرگ ببیند طبیعی است که سبکبال و سبکبار است. در واقع شان دنیا را به اندازه آن می بیند نه بیشتر. و در مقابل ابدیت دنیا را خیلی جدی نمی گیرد که بخاطر آن حرص بزند، با دیگران درگیر بشود و به دیگران ظلم بکند. او می داند از پس امروز فردایی هست که اعمال و اخلاقش مجسم می شود. من در باطن خودم اخلاقیاتی دارم. حسد، کینه، سوءظن و بدبینی باعث شده که روح من تنگ بشود. چه بسا این تنگی ها که در باطن من است زندگی آخرتی من را تنگ بکند. وقتی من این چیزها را بدانم طبیعی است که رفتار خودم راعوض می کنم. در جبهه این اتفاق افتاده بود و آنها بدون هیچ تعلقی سرباز خدا و ولی خدا شده بودند. تا کسی مشکل خودش را با مسئله ی مرگ حل نکند نمی تواند سرباز خوبی برای خدا و ولی او باشد.

در جنگ تبوک پیامبر فراخوانی داد که نیروها جمع بشوند تا به سمت تبوک بروند. تبوک شش صد کیلومتر با مدینه فاصله داشت. و آنها می خواستند که با روم مقابله بکنند. تابستان بود. عده ای شروع به بهانه جویی کردند که هوا گرم است و ممکن است که چشم ما به دختر مسیحیان بیفتد و ما تحریک بشویم. آیا نازل شد وتعبیرش این بود: آیا به زندگی دنیایی راضی شدید و سنگین بار شده اید؟ همین سنگین باری باعث شد که آنها جواب رسول خدا را ندهند.

در وصف یاران ولی عصر داریم که آنها تمنای شهادت دارند. یعنی تعلقات ندارند. معنایش این است که آنها سبک بار هستند نه اینکه الان می خواهند شهید بشوند. یاد مرگ است که این سبک بالی را بوجود می آورد.

عرفای ما وقتی می خواهند به شاگردان شان دستورالعمل بدهد، یاد مرگ جزو دستورات شان است. آیت الله جمال گلپایگانی که مرجع تقلید بزرگی بود و همدرس آیت الله بروجردی بود و عرفای بزرگی بود. او تا وقتی که در اصفهان شاگر آخوند کاشی بود، به او توصیه کرده بود که شب جمعه ها حتما به قبرستان برو و در آنجا توقف کن و درنگ و تامل بکن. ایشان در نجف از شاگردان مرحوم قاضی بود و ایشان هم همین توصیه را داشته اند. آقای گلپایگانی خیلی به قبرستان وادی السلام می رفت و در زمینی که قبری نبود می نشست. بعد ها پس از مرگش همانجا محل قبر خودش شد. ایشان به بعضی از خواص خودشان نقل کرده بودند که من ارواحی از این قبرستان را در مکاشفاتی دیدم. در هوای گرم بعضی از ارواح با حالت زننده ای به سمت من می آمدند. من آنها را شناختم. آنها متکبرینی بودند که در دنیا هرچه از دنیا و آخرت به آنها می گفتیم مسخره می کردند. آنها به من التماس می کردند که در اینجا ما در سختی هستیم چون تو از فرزندان رسول خدا هستی برای ما دعا بکن. ایشان پرخاش می کردند و به آنها می گفتند که گم شوید تا وقتی در دنیا بودید گوش نمی کردید و حالا که دست تان از دنیا کوتاه شده، التماس می کنید.

چه کنیم که مرتب به یاد مرگ باشیم؟

ما باید بهانه های مختلفی را برای مرگ اندیش بودن ایجاد بکنیم. پیامبر وقتی بهار را می دید می فرمود: بهار را که دیدید به یاد قیامت بیفتید. این یک بهانه است که انسان به یاد مرگ بیفتد و به آن توجه بکند.

پیامبر وقتی از خواب بلند می شد می فرمود : خدارا شکر که ما را زنده کرد پس از مردن. زیرا خواب یک مرگ سبک است که در تعابیر قرآن کنار مرگ گذاشته شده است. در خواب تعلق روح کاملا قطع نمی شود و اگر خدا اجازه بدهد روح بر می گردد و این تعبیر قرآن است. تعبیر پیامبر بعد از بلند شدن خواب این بود که الحمدلله زنده شدیم. این عاقل بودن و زیرک بودن فرد است. پیامبر فرمود : نشانی انسان عاقل این است که زیاد یاد مرگ بکند.

یکی از کارهایی که می تواند به انسان کمک بکند رفتن به قبرستان است. البته نه قبرستانی که به شکل فضای سبز درآمده است. به شکلی که در آنجا تامل بکنیم و خلوتی داشته باشیم و به قلب مان برسانیم که ما هم به اینجا گذر خواهیم کرد. کار دیگری که می تواند به ما کمک کند شنیدن موعظه هاست. مثل موعظه های شنیداری زیرا ما احتیاج به موعظه های شنیداری داریم. حضرت علی(ع) به بعضی افراد می فرمودند که من را موعظه کن. طرف گفت که شما همه را می دانید. حضرت فرمودند: در شنیدن اثری است که در دانستن نیست.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان