اشاره:
ائمه معصومین (ع) به عنوان حجت خدا بر مردم، رفتار و گفتارشان حجت است. ماجرای صلح امام حسن (ع) هم عملی است توسط حجتی از حجتهای خدا که با هر انگیزه ای اعم از تکلیف گرایی یا حفظ مکتب اسلام و مصالح عمومی انجام شده باشد، قطعاً دلایل منطقی و عقلی خود را داشته است. آنچه در پی می آید نگاهی است کوتاه بر شرایط صلح تاریخی امام حسن (ع).
برخی از نویسندگان اهل سنت بر این باورند که امام حسن (ع) هر چند پس از شهادت پدر بزرگوارشان، امیرالمؤمنین حضرت علی(ع)، خلافت را پذیرفتند، قصد داشتند با معاویه صلح کنند و خلافت را به او بسپارند، اما چون نمی توانستند بدون برنامه ریزی دست به این کار بزنند، طی برنامه ای چند ماهه این کار را انجام دادند.
دلیلی که آنان برای این تصمیم امام حسن(ع) ذکر می کنند این است که ایشان از طرف پیامبر (ص) برای انجام این کار مأموریت داشتند.در مقابل، امامیه بر این نظرند که امام حسن(ع) هیچگاه قصد نداشتند که با میل و رغبت امر خلافت را به معاویه بسپارند و اتفاقاً تلاش کردند که در برابر زیاده خواهی معاویه بایستند، اما شرایط به گونه ای رقم خورد که ایشان مجبور شدند با معاویه صلح کنند و خلافت را به او بسپارند. یعنی در واقع صلح امام حسن(ع) یک برایند بوده است و نه یک فرایند.فرایند بدین معناست که امام حسن (ع) از ابتدا تمایل داشتند با معاویه صلح کنند، اما این امر به یکباره نمی توانست محقق شود و امام حسن (ع) خودشان شرایطی را پدید آوردند تا این خواسته خود را عملی کنند.اما برایند به این معناست که صلح با معاویه خواسته اولیه امام حسن (ع) نبوده است. بلکه امام به دلایلی متعدد وظیفه شرعی خود را جنگ با معاویه می دانستند، اما شرایط به گونه ای رقم خورد که ایشان ناگزیر شدند به صلح با معاویه تن در دهند.
شواهد تاریخی
ما برای تبیین این امر، مقاطع تاریخی مرتبط با بحث را به چند مرحله تقسیم می کنیم؛ مرحله اول: اعلام وفاداری مردم پس از شهادت امیر مؤمنان علی(ع)، به صورت عمومی با امام حسن(ع) بیعت شد و ایشان خلیفۀ مسلمانان گشت.
در چنین شرایطی از شام خبر رسید که مردم آن سرزمین با معاویه بیعت کرده اند. این اقدام در واقع نوعی خروج علیه حکومت مرکزی تلقی می شد. مردم کوفه نزد امام حسن(ع) آمدند و از ایشان خواستند تا سپاهی برای نبرد با معاویه تشکیل دهند. ایشان هم پیشنهادشان را پذیرفت و قیس بن سعد بن عباده را به عنوان فرماندۀ لشکر دوازده هزار نفری خویش تعیین کرد و وی عازم شام شد».
این گزارش البته نشان می دهد که امام حسن (ع) خودشان در آغاز مردم را به جنگ با معاویه دعوت نکردند. شاید دلیل این امر این باشد که امام از مردم کوفه مطمئن نبودند، اما وقتی خودشان پیشنهاد دادند؛ حجت نیز بر امام تمام شد و پا در میدان نبرد گذاشتند.
تلاش برای ترور امام حسن(ع)
ابن سعد در الطبقات می نویسد: «پس از شهادت علی(ع)، فرزندش حسن (ع) بر مسند خلافت نشست و در همان ابتدای خلافتش در حالی که در نماز ایستاده بود، شخصی، بر وی حمله ور شد و با خنجری که در دست داشت، او را زخمی کرد... و به همین خاطر حسن بن علی(ع) ماه ها در بستر بیماری بسر برد و سر انجام زخمش بهبود یافت.»
حادثه ترور امام حسن (ع) هرچند از عزم امام برای نبرد با معاویه نکاست، اما به خوبی نشانگر این واقعیت بود که خط نفاق در میان مردم کوفه وجود داشت.
اعزام سپاه
امام حسن(ع) با لشکری از اهل عراق، از کوفه عازم مداین شد و قیس بن سعد بن عباده را به فرماندهی پیش آهنگان لشکرش گماشت. انتخاب قیس به عنوان فرمانده سپاه بخوبی گویای این مطلب است که امام حسن(ع) خود را برای نبردی بزرگ آماده کرده بود. چراکه قیس بنا بر گزارشهای تاریخی فردی بود جنگنده و دارای تدبیر و علاوه بر این، قیس افرادی را برای خود انتخاب کرده بود که عهد بسته بودند که تا پای جان ایستادگی کنند. این نکته مورد تأیید عمروعاص نیز قرار گرفته است، چراکه بخاری با سلسله سند خود از عمرو بن عاص نقل می کند که وی پس از دیدن سپاه امام حسن(ع) به معاویه می گوید: «گردانها و لشکریان (حسن) را به گونه ای یافتم که تا بر رقبای خویش پیروز نشوند، دست بردار نیستند».
آشوب در سپاه امام حسن(ع)
هر چند نیروهای قیس، افراد پا در رکابی بودند، اما در سپاه امام حسن(ع) افرادی نیز حضور داشتند که تمایل به جنگ نداشتند و در واقع ستون پنجم سپاه معاویه بودند. این افراد دست به تحرکاتی نیز می زدند. مثلاً مختار بن ابو عبید بن مسعود نزد عموی خود، سعد بن مسعود حاکم مداین در زمان حضرت امیر المؤمنین(ع)، آمد و به وی پیشنهاد داد که در ازای تحویل امام حسن(ع) به معاویه به ثروت و قدرت برسد.
سعد نیز در پاسخش گفت: «لعنت و نفرین خداوند بر تو باد. آیا می خواهی من به نوۀ رسول خدا (ص) یورش ببرم و او را دستگیر کنم؟ براستی که تو، آدم پست و فرومایه ای هستی!»
به نظر می رسد این گونه تحرکات در سپاه امام هنوز آن چنان گسترده نشده بود که امام حسن(ع) تصمیم به صلح با معاویه بگیرند و شاهدش این است که نخستین بار پیشنهاد صلح از سوی معاویه مطرح شد.
واکنش معاویه به جنگ
امام حسن(ع) با وجود همه این مشکلات، سپاه خود را برای نبرد با معاویه سامان داد و در مقابل معاویه جبهه گرفت؛ سپاهی که هر چند در آن نیروهای آماده برای نبرد نیز حضور داشت، اما بواسطه فعالیت ستون پنجم دشمن دچار تشتت و بحران شده بود و علاقه ای نیز به نبرد نداشت.
با این حال بنا به نقل بخاری، عمرو بن عاص با دیدن لشگریان امام حسن(ع) خطاب به معاویه گفت: «این سپاه، سپاهی است که تا طرف مقابلش را از پای در نیاورد، عقب نشینی نخواهد کرد.»
معاویه گفت: «ای عمرو! اگر اینها، مردان و امرای سپاه مرا بکشند، تکلیف من در قبال مردم و زنان و فرزندان و ضعفای آنان چه خواهد بود؟» سپس معاویه دو نفر را نزد امام حسن(ع) فرستاد تا با وی سخن گویند و از وی درخواست صلح کنند. در ضمن معاویه به آن دو دستور داد که اموالی را به ایشان پیشنهاد کنند و هر چه خواست به او بدهند.
نمایندگان معاویه در اردوگاه امام حسن(ع) حضور یافتند. هر دو سپاه منتظر نتیجه این جلسه بودند؛ نمایندگان معاویه طبق دستور معاویه رفتار کردند. آنان به امام حسن(ع) گفتند: معاویه از تو درخواست صلح کرده و در قبال آن، چنین و چنان خواهد کرد. حسن(ع) گفت: چه کسی ضمانت خواهد کرد که معاویه به پیمانش وفا کند؟ گفتند: ما ضمانت می کنیم. امام حسن(ع) در مورد اموال پیشنهادی معاویه نیز فرمودند: «ما فرزندان عبدالمطلب پیش از این نیز چنین مالهایی را تجربه کرده ایم.» و بدین ترتیب بی نیازی خود را نشان دادند.»
این نقل به خوبی نشان می دهد که سپاه امام(ع) علیرغم تمام اختلافات داخلی، در نظر معاویه و عمرو بن عاص سپاهی قدرتمند جلوه کرده است و معاویه بیم این را داشت که در صورت نبرد با امام(ع) حتی اگر بتواند به شام بازگردد،درگیر بحرانهای داخلی گسترده ناشی از جنگ خواهد شد و نخواهد توانست در برابر این بحران ها مقاومت کند و بنابراین ترجیح داد با پرداخت پول به امام حسن(ع) ایشان را راضی کند که دست از جنگ بردارند.
البته امام در برابر پیشنهاد مالی معاویه خود را غنی دانستند و ادعای صلح طلبی معاویه را زیر سؤال بردند. در این گفت وگو که به نظر می رسد نخستین گفت وگو بین دو سپاه در مورد صلح است، نامی از واگذاری خلافت به معاویه برده نشده است، بلکه آنچه خواسته معاویه است، صرفاً ترک مخاصمه است و این بدین معناست که امام حسن(ع) سپاه خود را به کوفه برگرداند تا اجازه دهد که شام همچنان در اختیار معاویه باشد و بس. این سند بر چیزی بیش از این دلالت ندارد، اما اتفاقات بعدی به گونه ای دیگر رقم خواهد خورد.
اقدامی دیگر برای ترور امام حسن(ع)
پس از انجام این مذاکره، امام حسن(ع) بالای منبر رفت و آنچه را میان وی و نمایندگان معاویه گذشته بود، با عموم مردم در میان گذاشت و از آنان خواست تابع تصمیمات ایشان باشند که ناگهان عده ای از همراهان نظامی او، به سویش یورش بردند تا وی را به قتل برسانند.
امام(ع) از این حادثه جان سالم به در بردند و به خیمه خود رفتند، اما دیری نپایید که عدۀ زیادی به خیمۀ حسن بن علی(ع) حمله بردند و به تاراج آن پرداختند؛ چنانکه فرش زیر پای امام حسن(ع) را کشیدند و فردی به سوی حسن بن علی(ع) رفت و ردای آن بزرگوار را که به دور گردنش پیچیده شده بود، به شدت گرفت و کشید....
و یکی دیگر از خوارج در «ساباط» (که در کنارۀ غربی دجله قرار دارد)، تا امام حسن(ع) را دید از مرکبش فرود آمد و خطاب به ایشان گفت: «ای حسن! آیا تو نیز همچون پدرت مشرک شده ای؟ و سپس خنجری را که در دست داشت، بر ران ایشان فرو کرد. امام حسن(ع) را پس از این ماجرا به مداین بردند... ایشان مدتی بستری بودند و پس از بهبودی، در جمع فرماندهان سپاه خود از پیمان شکنی اهل کوفه گلایه کردند.
پذیرش صلح از سوی امام حسن(ع)
رفتارهای کوفیان، امام حسن(ع) را به کاری وادار کرد که اصلاً بدان تمایل نداشت. امام (ع) نه تنها مجبور شد که به صلح با معاویه تن در دهد، بلکه خلافت را نیز رها کند، چراکه ایشان دریافت که حتی در خود کوفه نیز از مقبولیت کافی برخوردار نیست. این واقعیت را گزارشهای تاریخی نیز تأیید می کنند.
ابن درید در المجتبی نقل می کند که امام حسن(ع) فرمود: «به خدا سوگند که تردید یا پشیمانی، ما را از اهل شام منصرف نکرد؛ بلکه ما، با صبر و سلامت نفس، با آنها می جنگیدیم، اما ناگهان دشمنی، جای دوستی را گرفت و بی تابی و بی صبری، جایگزین بردباری شد.... ای مردم! معاویه پیشنهادی را مطرح کرده که نه در آن عزت است و نه پیشنهادی عادلانه می باشد، اگر دوست دارید عزتمندانه وارد جنگ شوید، این پیشنهاد را رد می کنیم؛ اما اگر زندگی را دوست دارید و می خواهید زنده بمانید، این پیشنهاد نا عادلانه را می پذیریم». و چون مردم، این پیشنهاد را پذیرفتند، صلح برقرار شد.
در یک نقل تاریخی دیگر چنین آمده است که به امام حسن(ع) گفتند: چرا صلح کردی؟ فرمود: « اهل کوفه را نیز مردمی (غیر قابل اعتماد) یافتم که هر کس به آنها اعتماد کرده، شکست خورده است. کوفیان، مردمی هستند که نه در خیر و نیکی، و نه در شر و بدی، اراده ای قاطع ندارند و آن قدر میان آنان تفرقه و پراکندگی وجود دارد که هیچ یک از آنان با دیگری در رأی یا خواسته ای موافقت نمی کند.»
به هرحال از این بیانات تاریخی به خوبی می توان به این نتیجه رسید که امام حسن(ع) از ابتدا برای صلح برنامه ریزی نکرده بودند، بلکه شرایط به گونه ای پیش رفت که امام ناچار شدند به صلح با معاویه تن در دهند.
نتیجه
از مجموع آنچه گفتیم می توانیم به این نتیجه برسیم که صلح امام حسن(ع) برایند بوده است و نه فرایند؛ «مقریزی» در کتاب امتاع الاسماع خود می گوید: [اینکه حسن بن علی(ع) با معاویه صلح کرد به این خاطر بود که] او مردم را به جنگ با معاویه فراخواند و در این راه کوشش کرد و قیس بن سعد و عبدا... بن عباس را پیشاپیش فرستاد و خود نیز به دنبال آنان حرکت کرد و به اردوگاهش رفت، اما یارانش به خاطر دنیاطلبی از او نافرمانی کردند و با او از در نیرنگ وارد شدند و با معاویه مکاتبه کردند و دنیای خبیث را خواستار شدند و آنگاه به حسن یورش بردند و اثاثش را غارت کردند.
حسن بن علی(ع) نیز وقتی دید که به جز تعدادی اندک کسی برای یاری حق نیست، ترسید که اگر با معاویه و سپاهش وارد جنگ شود، همان تعداد اندک نیز از بین بروند، بنابراین او نیز کار پدرش را انجام داد و اهل بیت خود را از نابودی نجات داد. حسن(ع) وقتی رفتار همراهیانش را دید که نشان می داد آنان با او مخالفند و به دنیا گرایش دارند و از آخرت روی برگردانند و حق را نمی پذیرند بین خود و خدای خود چاره ای جز صلح ندید، بنابراین با معاویه صلح کرد و از او در مورد امنیت برای مردم عهد گرفت.