سینماسینما، منیژه بهارلو:
سادهترین توقع از یک سازمان رسانهای داشتن سیاست و تنظیم برنامه برمبنای همان سیاست است؛ سیاستی ناگفته که از درون برنامهها، یا به شیوه خیلی علمی «تحلیل محتوا» و یا به شیوه جامعه شناسانه و یا در روشی عمومیتر، به شیوه نقادانه، قابل دریافت و بررسی است. حالا اگر این سازمان رسانهای، همانند صداوسیمای ما، ساختاری متمرکز داشته باشد، بدیهی است که دریافت سیاست از برنامه، میتواند شبهه نزدیکی سیاست اتخاذشده با سیاستهای کلان کشور را برساند. از این مقدمه اندکی غلاظ و شداد که بگذریم، به دو مجموعه تلویزیونی ماههای اخیر تلویزیون نظری داریم که نکته مشابهی در هر دو دیده شده است. مجموعههای «زیر پای مادر» و «پرستاران 2».
در هر دو مجموعه، کاراکتری وجود دارد که همسرش در ابتدای تولد فرزند، او را با بچه وانهاده و رفته است. هر دو هم با طلاق قانونی و شرعی جدا شدهاند. در اولی، آتنه در دوماهگی پسرش رفته و بعد از بیست سال برگشته و در دومی، بیژن در ماه دوم بارداری پسرش، رفته و بعد از ده سال برگشته.در هر دو عدد دو، اشتراک جالبی دارند، بچه دوماهه و جنین دوماهه. در اولی، زن رفته و در دومی مرد. در هر دو، آنکه مانده و بچه را بزرگ کرده (خلیل دشتی موسوم به خلیل کبابی، سمیه حسینی)، قصد ازدواج مجدد دارند و از انتخابشان راضی هستند. اما در هر دو، عنصر رفته، بازگشته و اکنون داستان به گونهای جلو برده میشود که خلیل کبابی وادار به ازدواج با عنصر رفته میشود و نه انتخابش و در دومی هم، خانم پرستار بظاهر به خواستگار جدید جوری حرف میزند که تا اینجای داستان یعنی ازدواج مجدد با انتخاب جدید، امکان ندارد. هر دو انتخاب دوم، معقول هستند؛ رخساره و رضا. هر دو عنصر بازگشته، فقط توبه کردهاند و لاغیر. خوب شدهاند اما برای خودشان و کاری برای خانواده وانهاده نکردهاند که هیچ، مطالبهشان سهم مادر به دنیا آورنده یا پدر همخون است. همین و بس. در هر دو، آنکه مانده در حال تلاش سالم برای بزرگ کردن فرزند نشان داده میشود و آنکه رفته، در پی خوشگذرانی و حدیث نفس و فرار از مسئولیت. هر دو عنصر رفته نیز، همراهی داشتهاند و رفتهاند.
حالا باید دید چرا تلویزیون در حال القای اجباری ازدواج مجدد دو عنصر از هم جدا شده است. تعریف خانواده برای تلویزیون ما واجد چه عناصری است. چرا در بستری که چیدهاند در این دو مجموعه تلویزیونی، سلامت رفتاری و تلاش سالم، واجد ارزش دانسته نمیشود و به سمت پذیرش عناصری میرویم که با ویژگیهای بیمسئولیتی، برایمان ترسیم شدهاند. چرا برای بیمسئولیتی، تاوانی تعریف نشده است. قرار است در دورانی که شتاب رویدادها، فاصله میان عناصر سنتی جامعه را زیاد کرده، با اصرار بر این گونه انتخاب بیمنطق، چه ثباتی را به جامعه تزریق کنیم؟ اولویت ما باید انتخاب سالم و زندگی با آنچه «کفو» و همراه و همسان و همسر مینامیم و با انتخاب درست انجام میشود، باشد یا پذیرش اجبار و خلاف انتخاب درست؟
آنچه در این دو مجموعه برایمان به نمایش درآمده، با اصول اخلاقی و اجتماعی و منطق و عقل، همراهی خوبی نشان نمیدهد!