دوباره عطر ولایت به مکه پیچیده ست
از آن گلى که به دامان کعبه روییده ست
نثار مقدم مولود کعبه، جبرائیل
سبد سبد گل سرخ از بهشت پاشیده ست
فضاى خانه حق روشنى گرفت از آن
که نور حق ز جبین على درخشیده ست
پى تلاوت قرآن على چو لب بگشود
نبى ز شوق، گل بوسه زان دهن چیده ست
به شوق آن که نهد سر به خاک درگه او
کبوتر دل ما سوى مکه کوچیدهست
بهشت را به على، ذات حق کرامت کرد
على کرامت حق را به شیعه بخشیده ست
على ست مهر جهانتاب عدل و آزادى
که از ازل به جهان وجود تابیده ست
على اگر چه خروشد به پیش ظلم و ستم
دلش ز جوشش اشک یتیم جوشیده ست
دو گوهرند گرانقدر، حیدر و زهرا
که قر این دو گهر را خداى سنجیده ست
کمال قدر على را تو از مدینه بپرس
که روز قدرت و مظلومى ورا دیده ست
مدینه شاهد غمهاى بى شماره اوست
مدینه راز دلش را ز چاه بشنیده ست
به چهره اشک على در نماز شب، همه شب
چو شبنمى ست که بر برگ لاله غلطیده ست
به باغ طبع «وفائى» شکفت بار دگر
هر آن گلى که به مدح على پسندیده است
سید هاشم وفایى
منبع: www.balagh.net