مقدمه
تیرگی روابط بین "امین "و"مأمون "بـه امـام(ع) ایـن فرصت را داد تا به وظائف رسالت خود عمل نماید و به کوشش و فعالیت خویش بیفزاید شیعیان نـیز از این فرصت استفاده کرده با آن حضرت دائما در تماس بودند، از علم و دانش و راهـنمائیهایش بهره می بردند،پس در نتیجه امـام رضـا(ع) از مزایای منحصر به فردی که برایش پیش آمده بود، توانست راهی را بپیماید که به تحکیم موقعیت و گسترش نفوذش در قسمتهای مختلف اسلامی بیانجامد، این مطلب از بیان خود امام(ع) که درباره عدم تـمایلش به ولایت عهدی به مأمون سخن می گفت،استفاده می شود آنجا که مأمون از امام(ع) فوق تعهدش انتظار داشت،فرمود: "فوالله ان الخلافة لشی ء ما حدثت به نفسی و لقد کنت بالمدینة اتردّد فی طـرقها عـلی دابتی و ان اهلها و غیرهم یسألونی الحوائج فأقضیتها لهم...و ان کتبی لنافذة فی الامصار و ما زِدتَنی فی نعمةٍ هی علیّ مِن ربی "
[1]به خدا قسم این خلافت هرگز نعمتی برایم نیفزوده است مـن مـوقعی که در مدینه بودم استر خود را سوار می شدم و آرام کوچه های مدینه را می پیمودم، مردم مدینه و شهرهای دیگر حوائج خود را از من سئوال می کردند، من نیز حوائج آنها را برمی آوردم، آن موقع دستخطم در شرق و غـرب اجـرا می شد و این از همه چیز برایم مطلوبتر می نمود. ازاین روایت معلوم می شود که امام رضا(ع) در آن شرائط از موقعیت و نفوذ فوق العاده ای برخوردار بوده اند. آری، در عصری که دعـای "اللهـم اشـغل الظالمین بالظالمین و اجعلنا بینهم سـالمین غـانمین " مـستجاب شده بود و دو ظالم به جان هم افتاده بودند امام رضا(ع) خود را از این درگیری دور نگه داشته و برای فعالیت خویش و شیعیان این اخـتلاف را مـوقع مـناسبی می شمردند تنها سخنی که در رابطه با درگیری امـین و مـأمون از امام رضا (ع) نقل شده روایتی است که "حسین بن سیار"آن را نقل کرده است،او می گوید: امام رضا (ع) به من فـرمود: "ان عـبد الله یـقتل محمدا" من با تعجب عرض کردم: آیا عبد الله، محمد پسـر هارون را می کشد؟! حضرت فرمود بلی "عبد الله "که در خراسان است محمد پسر "زبیده "را که در بغداد است می کشد و چنین هـم شـد."[2]
مـأمون بعد از قتل امین:
همینکه امین در بغداد به قتل رسید و حکومت بـرای مـأمون مستقر گردید،حکومت وی با انبوهی از مشکلات مواجه شد. وقتی مأمون به تحریک و اصرار "فضل " حکومت عـراق را کـه پس از قتل امین به "طاهر بن حسین " فاتح بغداد سپرده بود، از وی بازگرفت و بـه "حـسن بـن سهل " داد، نارضائی دیگران افزونی یافت، در بغداد شایع گردید که "فضل بن سهل "بر مـأمون مـسلط شـده است و او را از کسان و یاران دیگر جدا کرده و در خانه ای بازداشت نموده و اکنون خود تمام کارها را بـه دسـت گرفته و به رأی و هوای خویش حکومت می کند این اندیشه به خصوص مایه بیم و نـگرانی عـباسیان شـده بود و این نگرانی موجب انقلابها گشت و قیامهای منطقه ای بسیاری در "سوریه "،"الجزیره "،"حجاز"،"یمن "،و"عـراق "،از سـوی حکام محلی عباسی پدید آمد امراء و متنفذان در"نصیبین "، "آذربایجان "و"ارمنیه "سربه شورش بـرآوردند.[3] در هـمین اثـنا علویان نیز تبلیغات زیرزمینی خود را که در"یمن، حجاز و عراق "نفوذ داشت،آشکار ساختند تا از مـشکلات در عـراق بهره برداری کرده و موجب قیامهائی در حجاز و کوفه شدند از اینرو نواحی مذکور را موقتا از سـیطره مـأمون خـارج ساختند.
قیام ابن طباطبا و ابو السرایا:
در دهـم جـمادی آخـر سال 199 هـ -محمدبن ابراهیم طباطبا در کوفه قیام نمود1و رهبر روحانی این قـیام "ابـن طباطبا "بود فرماندهی نظامی آن را "ابو السرایا "(سری بن منصور شیبانی) به عهده داشت[4]
1-این قیام بـا شـعار "الدعوی للرضا من آل محمد و عمل بالکتاب و السنة" ما مردم را به گردآمدن دور بـهترین رهـبر از خاندان محمد (ص) دعوت می کنیم تا تعالیم قـرآن و سـنت را عـمل نمائیم شروع شد، قیام کنندگان از حمایت مردم اطـراف کـوفه برخوردار بودند. می گویند: علت توطئه و همدستی "ابن طباطبا "با "ابو السرایا" آن بود کـه "ابـو السرایا "چون در میان سپاهیان قـرار داشـت و در قسمت خـواربار نـارسائی دیـده شد "ابو السرایا" از این جهت خـشمناک شـده به کوفه رفت و با محمد بن ابراهیم علوی بیعت کرد و کوفه را بـرای او گـرفته و مردم آنجا را به اطاعت وی واداشت و بـر مأمون خروج نمود[5] 2- لشـگریانش بـا هر سپاهی که روبرو مـی شدند،آنـان را تارمار می کردند و به هر شهری که می رسیدند آنجا را تسخیر می نمودند[6] 3- می گویند: در نبرد ابـو السـرایا دویست هزار تن از یاران خـلیفه کـشته شـدند درحالی که از روز قیام تـا روزی کـه گردنش را زدند،بیش از ده مـاه طـول نکشید![7] 4 ابو السرایا به نام خود در کوفه سکّه زد و باعث شکست سه ارتش عباسیان شـد و مـدائن را به اشغال خود درآورد.[8] 5- علاوه بر آن وی تـحت رهـبری برادران امـام رضـا(ع) و بـستگان آن حضرت به مـنظور گسترش اقتدار خویش در عراق، اهواز، فارس، حجاز و یمن مبارزانی را گسیل داشت، آنها وظائف خود را بـه انـجام رسانده و به حکومت این نواحی رسـیدند[9]،مـثلا: زیـد بـن مـوسی کاظم(ع) " حاکم اهـواز و بـصره شد، فارس تحت نفوذ برادرش ابراهیم قرار گرفت حسین بن ابراهیم بن حسن بن علی حـاکم واسـط شـد. [10]
ابو السرایا سلیمان بن داود را حاکم مدینه ساخت،و حسین فطس را به امارت مکه گماشت و او را امیر حاج قرار داد و وی را موظف ساخت تا خانه کعبه را با پوشش سفید بپوشاند.[11] مؤلف اخبار مکه ارزقـی روایـت کرده است که ابو السرایا کسوتی از ابریشم را دورنگ سفید و زرد به کعبه فرستاد رنگ سفید رنگ پرچم علویان بود بین دو بخش آن نوشته شده بود: "بسم الله الرحمن الرحیم اللهم صل عـلی مـحمد و آل محمد "نسل شریف، پاک و بهترین خلق ابو السرایا که مردم را به گردآمدن به تبعیت آل محمد فرا می خواند، فرمان داده که این کسوت را به حـریم قـدس الهی بپوشانند.[12] ابو السرایا پس از پیـروزیهای چـشمگیر دانست که با وجود ابن طباطبا نمی تواند مطلق العنان حکمرانی کند،این بود که به طور ناگهانی اجل او فرا رسید، چنانکه مورخان می نویسند ابو السـرایا او را مـسموم نمود.[13] اقتدار ابو السـرایا بـا مرگ ابن طباطبا رهبر روحانی قیام،در اول رجب 199 و امتناع علی بن عبید الله شخصیت برجسته علوی به قبول جانشینی او فزونی یافت. ابو السرایا به منظور جلوگیری از دخالت هر رهبر روحانی دیگری، جـوانی عـلوی موسوم به محمد بن محمد بن زید بن علی را به این سمت منصوب کرد و تمام امور رهبری قیام را در اختیار خود گرفت.[14] اقتدار ابو السرایا در عراق دیری نپائید زیرا ارتش مـأمون او را در قـصر "ابن هـبیره " نزدیک کوفه شکست داد و وی مجبور شد با 800 اسب سوار برگردد و اخباری نیز به وی رسید که حاکم او در بـصره زید بن موسی نیز بعد از پیکار شدید، شکست خورده و لشگریان مـأمون او را دسـتگیر کـرده اند، لذا به ناچار روی به "اهواز" نهاد اما حاکم عباسی شهر، او را شکست داد،و پیروانش پراکنده شدند، چند ماه بعد لشـگریان حـسن بن سهل او را در جلولاء دستگیر کردند و در دهم ربیع الاول 200 هـ- او را گردن زدند و جسدش را در بغداد بـه دار آویـختند.[15]
قابل ذکر است که شکست این قیام سبب شد تا بعضی از شیعیان، امـام هفتم حضرت موسی بـن جـعفر(ع) را زنده و قائم مهدی بدانند این گروه فرزندش احمد را جانشین مشروع پدر پنداشتند، ولی چون وی با ابو السرایا در مبارزه شرکت کرده بود، امامت وی را رد کردند، شهادت امام هفتم را انکار نمودند.[16] مبارزان مکه بر حجاز و یـمن سیطره کامل داشتند با شنیدن شکست نظامی مبارزان کوفه پس از مرگ ابو السرایا محمد بن جعفر صادق را مطرح ساختند و از او تقاضا کردند تا رهبری نهضت را بپذیرد و آنها سوگند وفاداری نسبت به وی یاد کـردند.
قـیام محمد بن جعفر الصادق(ع) مشهور به دیباج:
در زمان مأمون محمد بن جعفر الصادق(ع) در مکه خروج کرد، و مردم با وی بیعت نمودند و او را امیر المؤمنین نامیدند. [17]او از بزرگان اهل بیت بود و احادیث بسیار روایـت مـی کرد، او در ایام مأمون در مکه دارای مقام و منزلت بود چون آوازه فتنه و تشویش در جهان افتاد، خروج کرد و مردم بسیاری با وی بیعت نمودند و خویشتن را مأمون نام نهاد و بیشتر این کار را به تحریک پسر و بـعضی ابـناء عجم می کرد و هردو بر او غالب بودند و سیرت نیکو داشتند.[18] مرحوم مفید در ارشاد می نویسد:"و کان محمد بن جعفر سخیّا شجاعا و کان یصوم یوما و یری رأی الزیدیه فی الخروج بالسیف".[19] محمد بـن جـعفر مـردی باسخاوت و دلاور بود و روزها یک روز درمـیان روزه مـی گرفت و یـک روز افطار می کرد و مانند زیدیه معتقد بود که امام کسی است که با شمشیر خروج کند. او خود مدعی شد که قائم مـهدی اسـت و ادعـای خود را بر مبنای احادیث نبوی قرار داد! [20]ولی امام هـشتم حـضرت رضا (ع) منکر ادعای او شد، گرچه می کوشید جان وی را از شکست نظامی رهائی بخشد وی را توصیه می کرد که قیامش را علیه عباسیان به تعویق اندازد.[21] قیام یک سـید عـلوی در مـکه با عنوان مهدی توسط قیام کنندگان قدرت مأمون را تهدید می کرد مأمون مـی کوشید تـا بدون استفاده از زور و با بکارگیری روشهای سیاسی و با سازش با امام هشتم، حضرت رضا(ع) به حل مـسأله بـپردازد وی لشـکری را تحت فرماندهی عیسی بن جلودی بدین منظور به مدینه گسیل داشت[22] ولی ایـن لشـکر بـه نحو فجیعی به دست سپاه محمد بن جعفر الصادق(ع) شکست خورد از اینرو جلودی از امـام رضـا(ع) درخـواست کرد تا با محمد تماس بگیرد و از او بخواهد به مقاومت خود پایان دهد، ولی او میانجی امـام رضـا(ع) را نپذیرفت و بر ادامه مبارزه اصرار ورزید، این امر زد و خوردهائی بین لشگریان عباسی و مـبارزان تـا آخـر سال 200 بوجود آورد.[23] سرانجام ارتش عباسیان محمد بن جعفر الصادق(ع) را دستگیر کردند و او را وادار ساختند تا در مـلاء عـام خود را خلع کند و ادعای خود را منکر شود[24] و بین رکن و مقام منبری نهادند کـه در آنـجا بـا محمد بن جعفر بیعت شده بود و جمعی از قریش و دیگران گرد آمدند جلودی در رأس و پله بالای منبر قـرار گـرفت محمد بن جعفر در پله زیرین ایستاد و بر او قبائی و کلاهی سیاه بود و شمشیر نـداشت و بـرای خـلع خود قیام کرده گفت: "مردم هرکس مرا شناسد که شناسد و هرکس که نشناسد،منم مـحمد بـن جـعفر بن محمد بن علی بن الحسین در گردن من از عبد الله امیر المؤمنین بـیعتی بـه سمع و طاعت بود و مرا از آن کراهتی نبود، من یکی از گواهانی بودم که در کعبه در موقع پیمان هارون بـرای دو پسـر خود محمد مخلوع و عبد الله مأمون،حضور داشتم ". در این بین فتنه از ما و دیـگران بـرپا شد و به من خبر رسید که مـأمون وفـات یـافت آنگاه مردم مرا برای قبول این امـر خـواندند من آن را روا شمردم زیرا در بیعت من پیمانها و مواثیقی برای عبد الله مأمون بود شـما بـا من بیعت کردید، اکنون بـه مـن خبر رسـید کـه مـأمون زنده است هم اکنون من از بـیعتی کـه شما را به آن خوانده ام،استغفار می کنم و خودم را از بیعتی که به من نـمودید،خلع کردم چنانکه این انـگشتر خـود را از دستم بدرآوردم و حال من در میان شما مانند یکی از مسلمین می باشم و از من بیعتی بـه گـردن شما نیست خلافت،حق مـأمون اسـت.[25] سـپس او را پیش مأمون بـردند و مـأمون در خراسان بود چون او را دیـد مـورد عفو قرار داد و مقدم او را گرامی داشت و پیش خود نشانید و جایزه نیکوئی به او داد و همچنان نزد مـأمون در خـراسان بماند و هرگاه به نزد مأمون مـی رفت پسـر عموهایش جـزء مـلتزمین رکـاب او بودند و به همراه او سـوار می شدند و مأمون او را بسیار احترام می کرد و چیزهائی را از او بر خود هموار می کرد که پادشاه از رعیت خود تـحمل نـکند. مرحوم مفید می گوید:روایت شده کـه مـأمون خـوش نـداشت آن دسـته از طالبیین که در سـال دویـست خروج کرده بودند و مأمون امانشان داده بود همراه محمد بن جعفر سوار شوند و پیش مأمون آیند، ازایـن رو نـامه بـدیشان نوشت که همراه محمد بن جعفر سـوار نـشوند و هـمراه عـبد الله بـن الحـسین سوار شوند طالبیین که این دستور را شنیدند از همراهی عبد الله بن الحسین خودداری کرده و در خانه های خویش تحصن اختیار کردند، مأمون که چنان دید نامه نوشت با هرکه کـه خواهید سوار شوید، از آن پس دوباره همراه محمد بن جعفر سوار می شدند و با او به دربار مأمون می رفتند و هرگاه او باز می گشت اینان همراه او باز می گشتند.[26] محمد بن جعفر بعد از اندک زمانی وفات یـافت و در "سـرخس " با احترام تمام درحالی که خود مأمون شخصا در تشییع جنازه او شرکت داشت،دفن شد حتی نماز میت را او خواند آنگاه که به قبر گذاشتند مأمون در میان قبر رفته همچنان در قبر بـود تـا اینکه خشت روی آن چیدند آنگاه بیرون آمده بالای قبر ایستاد تا کار دفن پایان یافت پس از آن عبد الله بن الحسین ضمن اظهار تشکر و دعاگوئی گفت: ای امـیر المـؤمنین امروز به زحمت افتادی بـهتر اسـت سوار شوی و به قصر برگردی؟ مأمون گفت: "ان هذه رحم قطعت من مأتی سنة"[27]همانا این خویشاوندی بود که دویست سال است که قطع شده بود مـأمون بـه فرزندان او نیز محبت بـسیار کـرد و تمام بدهی هایش را پرداخت
قیام زید بن موسی(ع)
زید بن موسی برادر حضرت علی بن موسی الرضا(ع) از جانب ابو السرایا در بصره بود و با او گروهی از اهـل بـیت وی بودند، او به کمک ابو السرایا قیام کرد و علیه حکومت بنی العباس وارد مبارزه شد و خانه های بنی عباس و پیروان آنها را در بصره به آتش کشید و نخلستان های آنان را آتش زد. به این جهت به "زیـد النـار" معروف گـشت و موقعی که رهبر آنان کشته شد مبارزین و مجاهدین بنی هاشم پراکنده شدند و "زید" متواری شد و بعدا عـمّال مأمون وی را دستگیر کردند و مدتی زندانی بود تا آنکه مأمون خلیفه عـباسی وی را بـه توصیه امام هشتم آزاد کرد.[28] و در آن موقع امام رضا در مرو اقامت داشت روزی زید بن موسی بن جعفر بـر مـأمون وارد شد مأمون مقدم او را گرامی داشت به او احترام نمود،حضرت رضا(ع) در همان مجلس حـضور داشـت زیـد به امام رضا (ع) نیز سلام داد ولی امام(ع) او را تحویل نگرفت و پاسخ نداد زید گفت من پسر پدر تـو هستم پس چرا جواب سلام مرا نمی دهی؟! امام در پاسخ فرمود:"انت اخی ما اطعت الله فاذا عصیت الله لا اخاء بـینی و بـینک "[29] تو آن وقت برادر من هستی که خدا را اطاعت نمائی،و اگر خدا را نافرمانی کنی هرگز بین من و تو برادری نیست. سپس امام(ع) به آیه شریفه استناد فرمود آنجا که نوح گفت: "رب ان ابنی من اهلی وان وعدک الحق و انت احکم الحاکمین " پروردگارا فرزند من از اهل من است که وعده لطف به آنها داده ای و وعده عذاب تو هم حتمی است. در پاسخ نوح خداوند فرمود: "یـا نـوح انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح " فرزند تو هرگز با تو اهلیت ندارد او را عملی ناشایست است خداوند پسر نوح را به خاطر کردار ناروایش از فرزندی نوح خارج ساخت.[30]
امـام رضـا در روایت دیگر زید را به شدت توبیخ کرده می فرماید: "یا زید اغرک قول ناقلی الکوفه ان فـاطمه (س) احـصنت فرجها فحرم الله ذریتها علی النار؟ فو الله ما ذلک الا للحسن و الحسین و ولد بطنها خاصه...". ای زید ترا قول برخی از کوفیان مغرور کرده است که می گویند فاطمه دامنش را پاک ساخته به همین خاطر خداوند فرزندان او را بـر آتـش جـهنم حرام نموده است، به خـدا قـسم ایـن تنها اختصاص به حسن و حسین فرزندان خود آن حضرت دارد. آیا تو خیال می کنی این درست است که حضرت موسی بن جـعفر(ع) بـه خـدا اطاعت کند، روزها را روزه بگیرد و شبها را عبادت کـند، تـو نیز خدا را معصیت کنی، سپس هر دوتای شما روز قیامت ما سوی باشید؟! در این صورت تو در پیشگاه الهی باید از او گرامی تر باشی کـه بـدون زحـمت وارد بهشت شدی.[31] البته قیام علویان بر علیه مأمون منحصر بـه این چند قیام نیست، بلکه افراد دیگری نیز در شهرهای مختلف علیه مأمون دست به شورش زدند و در یمن ابـراهیم بـن مـوسی بن جعفر شورید در"واسط "بخش عمده آن مایل به عثمانیه بود قـیام جـعفر بن زید بن علی و نیز قیام حسین بن ابراهیم بن حسن بن علی رخ داد و در مدائن محمد بـن اسـماعیل قـیام کرد. خلاصه سرزمینی نبود که در آن یکی از علویان بر ضد عباسیان دست به شـورش نـزنند تـا آنجا که اهالی بین النهرین و شام که به تفاهم با امویان و دشمنی علویان شـهرت داشـتند بـه محمد بن محمد علوی گرویده در نامه ای نوشتند که در انتظار اجرای فرمان او هستند.[32] اما شـورشهائی کـه از سوی غیر علویان برپا شده بود، آنها نیز بسیار است برخی از این شـورشها، مـردم را بـه خشنودی خاندان محمد-ص-می خواندند گرچه این شورشها به وسیله ارتش عباسیان فرو نشست، امـا ارتـش عباسیان نتوانست مناطقی را که در اشغال قیام کنندگان بود،به مقامات حکومتی باز گرداند.
نـگرش امـام رضـا(ع) به قیام علویان علیه مأمون:
حال باید دید نگرش امام رضا نسبت به قیام عـلویان عـلیه مأمون چگونه بوده است؟ گزارشهای تاریخی درباره هویّت عقیدتی قیام علویان و حوادث اطـراف آن بـسیار پیـچیده و کلافی سردرگم است از گزارشات طبری و نجاشی معلوم می شود که شورشیان به امامت امام خاصی از علویان معتقد نبودند، لکن امامت کـسی را کـه قیام مسلحانه کند تا حقوق خود را بگیرد مورد حمایت قرار می دادند[33] مرحوم مفید از روایتی که از خـدیجه دخـتر عبد الله بن الحسین همسر محمد بن جعفر نقل کرده است، معلوم مـی شود کـه قیام آنها زیدی بوده است وی ضمن بـرشمردن خـصوصات اخـلاقی شوهرش می گوید در سال 199 هجری در زمان خلافت مـأمون از مـکه خروج کرد و طایفه زیدیه و جارودیه به همراهیش بیرون آمده بر علیه مأمون قـیام کـردند.[34] از گزارش مفید استفاده می شود کـه مـحمد بن جـعفر مـانند زیـدیه معتقد بود که امام کسی اسـت کـه با شمشیر خروج کند3اصفهانی و صاحب بن عباد آن را قیامی زیدی می دانند [35]و هـمچنین زیـد بن عیسی یکی دیگر از سران نـهضت نیز به طوری کـه تـصریح کرده اند زیدی بوده است [36]البـته از حـمایت برخی از فرق امامیه نیز برخوردار بودند. این فرق پیروان احمد بن موسی کاظم و دو فـرزندش پیـروان محمد بن جعفر صادق [37]هـمراه بـا بـعضی از امامیه را شامل مـی شود کـه بدون دستور مستقیم امـام هـشتم، علی بن موسی الرضا صورت گرفت.[38] البته گرچه اغلب پیروان امام رضا(ع) هیچگونه فـعالیتی در قـیام ابو السرایا نداشتند ولی عده ای بدون دسـتور او در ایـن قیام شـرکت داشـتند و شـاید آنان متوجه شده بـودند که برادران و خویشان امامشان رهبران برجسته قیام بوده اند و تصور می کردند که امام رضا(ع) حامی و پشـت سر شـرکت آنان قرار دارد از اینرو بدان پیوستند آنـان اشـخاصی هـمچون مـحمد بـن مسلمه کوفی را شـامل مـی شدند که نجاشی او را قابل اعتماد می داند.[39] علاوه بر این از برخورد امام رضا(ع) با سران نهضت پیداست کـه آن حـضرت بـا این قیامها موافق نبودند.
پی نوشت ها
[1] بحار،ج 749ص 144-روضه کافی،ص 151-عیون اخبار الرضا،ج 2،ص 167.
[2] کشف الغمه،ص 273.
[3] ابن اعثم کوفی،ج 8،ص 3-312-کامل ج 6،ص 230 -طبری،ج 5،جزء 10 ص 327.
[4] محمد بن ابراهیم بن اسماعیل بن ابـراهیم بـن حـسن بـن حـسن بـن علی بن ابیطالب علیهم السلام.
[5] او خود را از فرزندان هانی بن قبیصه بن هانی بن مسعود شیبانی می دانست.
[6] طبری،ج 5،ص 327،جزء 10.
[7] می گویند: در نبرد ابـو السـرایا دویست هزار تن از یاران خـلیفه کـشته شـدند درحالی که از روز قیام تـا روزی کـه گردنش را زدند،بیش از ده مـاه طـول نکشید!
[8] احمد امین،ضحی الاسلام ج 3،ص 294.
[9] مقاتل الطالبیین،ص 550-البدایة و النهایة،ج 10،ص 345.
[10] طـبری،ج 5،ص 327،جزء 10.
[11] ابـن اثیر،کامل،ج 6،جزء 6،ص 214.و مقاتل ص 355-یعقوبی ج 2،ص 445.
[12] ارزقی،اخبار مکه،ج 1،ص 4-263.
[13] طبری،ج 1،ص 328.
[14] رجال نجاشی،ص 194،مقاتل ص 354.
[15] مقاتل الطالبیین، ج 6،ص 362 -طـبری ج 10،ص 231.
[16] کشی،اختیار،ص 472.
[17] تاریخ فخری،ص 304 -طبری، ج 10، ص 233-در میان علویان کسی جز حضرت عـلی (ع) لقـب امـیر المؤمنین نداشت-مروج الذهب،ج 3،ص 439.
[18] تجارب السلف،ص 160.
[19] مفید،ارشاد،ص 268.
[20] اصفهانی، مـقاتل الطالبیین،ص 539-عیون-ص 15.
[21] کلینی،کـافی،ج 1،ص 491-مـقاتل ص 360.
[22] کلینی،کافی،ج 1،ص 488-عیون،ج 2،ص 146.
[23] تاریخ سیاسی غـیبت امام دوازدهم ص 6.
[24] طبری،ج 10،ص 236-مـقاتل،ص 360.
[25] طبری،ج 10،ص 235.
[26] مفید،ارشاد،ص 268.
[27] ارشاد،ص 269.
[28] محدث قمی،سفینة البحار،ج 1،حرف(ز).عیون اخبار الرضا،ج 2،ص 232-233.
[29] مناقب آل ابی طالب،ج 4،ص 361.
[30] عیون اخبار الرضا ج 2،ص 234.
[31] معانی الاخـبار صـدوق،ص 107-108.
[32] طـبری،جزء 10، ص 228 به بعد،رجال نجاشی،ص 194.
[33] همان مدرک
[34] ارشـاد ص 268.
[35] مـقاتل،ص 370 و عـیون ج 2،ص 237.
[36] عـیون،ج 2،ص 232.
[37] مـسعودی،مروج الذهب، ج 4،ص 26.
[38] رجال نجاشی،ص 286-عیون،ج 2،ص 5-234-ولی کشی او را از متوقفین می داند ص 39.
[39] مدرک قبل.