ماهان شبکه ایرانیان

تقیه در اسلام و فلسفه تقیه امام رضا (ع) با تکیه بر آیات و روایات

دین مبین اسلام که آخرین دین در سلسله ادیـان آسمانی است، جامع ترین آنها نیز هست. اساساً، جمیع احکام آیین واقعی الهی کـه برای هدایت آدمیان وارد آمـده اسـت، باید همراه عقلانیّت باشد، چون برای راهنمایی عقلای جهان تشریع گردیده است و اگر دینی چنین نباشد، به یقین آن دین آیین الهی نیست

تقیه در اسلام و فلسفه تقیه امام رضا (ع) با تکیه بر آیات و روایات

مقدّمه

دین مبین اسلام که آخرین دین در سلسله ادیـان آسمانی است، جامع ترین آنها نیز هست. اساساً، جمیع احکام آیین واقعی الهی کـه برای هدایت آدمیان وارد آمـده اسـت، باید همراه عقلانیّت باشد، چون برای راهنمایی عقلای جهان تشریع گردیده است و اگر دینی چنین نباشد، به یقین آن دین آیین الهی نیست. خداوند منّان بارها در قرآن بدین نکته اشارت مـی فرماید و بر جمیع جهانیان اعلان نمود که این دین مطابق فطرت و عقل سلیم بشری می باشد. از جمله در آیۀ 30 از سورۀ روم می فرماید: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَه اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهـِم پس روی خـود را متوجّه آیین خالص پروردگار کن! این فطرتی است که خداوند انسا نها را بر آن آفریده؛ دگرگونی در آفرینش الهی نیست...». خدای رحمان در این آیه تصریح می فرماید که این دین همراه عقلانیّت بوده و خـواهد بـود. پس، بشر تا ابد بدان دین و دستورات سعادت بخش آن نیازمند خواهد بود. به بیان دیگر، با توجّه به اینکه ذات خداوند مستجمع جمیع کمالات است و بی نیاز مطلق می باشد و عین رحمت و علم و قـدرت نـامتناهی هست، هم به جمیع مصالح بشر آگاهی دارد، هم با لطف و رحمت خود بشر را جهت نیل به سعادت با جعل احکام واجب یا مستحب، وامی دارد و نیز با جعل محرّمات آدمـی را از سـقوط بـه ورطه مهلکات بازمی دارد.

بنابراین، هـمۀ احـکام الهـی چه احکام تکلیفی و چه احکام وضعی، معالیل مصالح یا مفاسد می باشند؛ یعنی هر جا که حُکم واجب یا مستحبّی در شریعت اسـلام هـست، بـه یقین مصلحتی در آن برای بشر در کار است و به عـکس هـر جا که حُکم حرامی یا حتّی مکروهی جعل شده باشد، برای آدمی مفسده ای به دنبال دارد و اگر مصلحت یا مـفسدۀ مـلزومه در کـار نباشد، حُکم تخییر یا اباحۀ شرعی در آن باب تشریع گردیده اسـت.

فی الجمله، دلیل ملازمۀ احکام شرع با مصالح و مفاسد، بی نیازی و رحمت ذاتی خداوندی و فقر و نیاز ذاتی بشر بـاشد. بـدین جـهت خداوند می فرماید: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ: من جنّ و انس را نـیافریدم جـز برای اینکه عبادتم کنند (الذّاریّات /56). طبق این آیه، انسان جهت نیل به سعادت و کمال فقط بـاید عـبادت کـند. احکام شرعی که برای آدمی تکلیف آور هستند، به حقیقت الطاف الهی نـسبت بـه جـامعۀ بشری می باشند که آدمی را سوی سعادت سوق می دهند و از سقوط در هلاکت باز می دارند. به دگـر بـیان، تـکلیف های الهی به حقیقت، تکریم های خداوندی برای آدمی هستند. از جمله، تکالیف عقلانی اسلام، حُکم تـقیّه مـی باشد که ریشه در قرآن و سیرۀ محمّدی(ص) دارد و دیگر معصومان نیز از پیامبر اکرم (ص) تبعیّت نمودند. هـمۀ ائمـّه هـُدی آنجا که لازم بود، تقیّه پیش گرفتند.

داستان سقیفه تا شورای خلافت حضرت امیر (ع) و صـلح امـام حسن (ع) با معاویه و سکوت امام حسین (ع) قبل از هلاکت معاویه و دیگر امامان تا ثـامن الحُجج(ع) در بـسیاری از مـوارد تقیّه پیش گرفتند. به خصوص امام رضا(ع) که اکثر حیات شریف خود را در تقیّه گذراندند و سـرانجام، بـه دست منافقان به شهادت رسیدند. نویسندۀ مقاله، در این نوشتار بعد از آیات و احـادیث مـعصومان(ع) نـظر ویژه ای به سیرۀ امام رضا (ع) دارد. فی الجمله، مطالب این جستار به اختصار در چهار بند به رشـته تـحریر کـشیده شده است:

1)مفهوم شناسی و تعریف تقیّه.

2)بیان محدوده حُکم تقیّه.

3)تقیّه در سیرۀ امـام رضـا(ع).

4)فلسفۀ تقیّه امام رضا (ع).

1)مفهوم شناسی و تعاریف تقیّه

1ـ1)مفهوم شناسی «تقیّه»

از نظر مفهوم شناسی، واژۀ «تقیّه» و «تُقاه» به یـک مـعنی آمده اند که لفیف مفروق هستند و از ریشه «وقایه» به معنی «پرهیز و خودداری از اظـهار عـقیده» می باشند. شیخ طوسی، ذیل آیه 28 سورۀ آل عـمران مـی فرماید: «التـّقاه، أَصلُهُ وقاه فَاُبدِلَتِ الوَاوُ تَاءً إِستِثقَالاً لَهَا وَ هـِیَ مـَصدَرُ اِتَّقَی تُقَاه وَ تَقِیَّه: تقاه در اصل وقاه بوده که واو به تاء تبدیل گردیده اسـت. تـقاه و تقیّه هر دو مصدر فعل اتـّقی بـه معنی پرهـیز و خـودداری کـردن است» (طوسی،1383، ج2: 435).شیخ انصاری می فرماید: «التـّقیّه اِسـمٌ لِأتَّقَی یَتَّقِی وَ التَّاءُ بَدَلً عَنِ الوَاوِ کَمَا فِی التُّهمَه: تقیّه اسم مصدر بـرای فـعل اتّقی یتّقی می باشد که تاء آن بـَدَل از واو باشد؛ چه از ریشه وقـی اَخـذ شده به سان تاء کـلمۀ تـهمت که از ریشۀ وهم است، معنی آن پرهیز کردن باشد» (انصاری، 1353: 320).میرزا حسن بجنوردی مـی گوید: «التـّقیّه اسم مصدر مِن تقی یـتقی أو مـِن اتـّقی یتّقی و علی کـلّ تـقدیر اصل المادّه مِنَ اللفـیف المـفروق، و الحرف الأوّل واوً و الثّالث یاءً فقلبتْ الواو تاءً کما فی تجاه و تراث و لافرق مِن حیث المعنی بـین التـّقیّه و الاتّقاء الّا الفرق بین المصدر و اسمه: واژۀ تـقیّه اسـم مصدر از فـعل تـقی یـتّقی یا از فعل اتّقی یـتّقی است و به هر روی از مصدر«وقی» یعنی لفیف

مفروق می باشد که حرف اوّل آن واو و سوم آن یاء می باشد کـه واو بـه تاء مبدّل گردید، همان سان کـه در کـلمات «تـجاه و تـراث» نـیز واو به تاء بـَدَل شـده است. میان تقیّه و اتّقاء فرقی جز فرق مصدر و اسم مصدر نیست که یکی به معنی پرهـیز کـردن و دیـگری به معنی پرهیز است»(بجنوردی، 1388، ج5: 44).

نصر بـن مـحمّد سـمرقندی، ذیـل آیـۀ 28 سـورۀ آل عمران گفته است: «تقیّه و تقاه در این آیه به یک معنی می باشد و میان این دو هیچ فرقی در کار نیست که هر دو به معنی پرهیز و اسم مصدر برای فعل اتـّقی یتّقی هستند» (سمرقندی، 1361، ج1: 206).

2ـ1) تعریف «تقیّه»

تقیّه به سان واژه های صوم، صلات و حج و...از اصطلاحات شرعی و دارای حقیقت شرعیّه است که معنی شرعی بر آن بار می شود. بنابراین، می توان گفت تقیّه عبارت از گفتار یـا کـردار موافق ایدۀ دشمن دین و مخالف حق، جهت رهایی از شرِّ دشمن است. هر یک از فقهای نام آور و مفسّران نامدار، تعریفی از آن ارائه کرده اند که بازگشت همۀ آنها تا حدودی به همان تعریف فـوق اسـت و از آن جمله است موارد زیر:

شیخ طوسی می فرماید: «التَّقِیَّه الإِظهَارُ بِاللِّسَانِ خِلاَف مَا ینطَوی عَلَیهِ القَلبُ لِلخَوفِ عَلَی النَّفسِ إِذَا کَانَ مَا یبطُنَه هـُو الحـَقُّ فَإِن کَانَ مَا یَبطُنهُ بـَاطِلاً کـَانَ ذَلِکَ نِفَاقاً: تقیّه گفتار خلاف باطن جهت ترس بر جان باشد، اگر آنچه در دل است، حق باشد، آن گفتارِ خلافِ دل، تقیّه است وگرنه نفاق می باشد» (طـوسی، 1383، ج2: 435).مـحمّد بن جریر طبری مـی گوید: «التـّقاه التَّکَلُّمُ بِاللِّسَانِ وَ قَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ مَا لَم یُهرَق دَمَ مُسلِمٍ وَ مَا لَم یَستَحِلّ مَالَهُ: تقیّه آن باشد که انسان در زبان اظهار عدم ایمان نماید، لیکن در دل مؤمن باشد، به شرط آنکه تقیّه سـبب ریـختن خون مسلمان و یا مباح شدن مال وی نشود» (طبری، 1360، ج3: 153).

شیخ انصاری در تعریف تقیّه می فرماید: «التَّقِیَّه هِیَ التَّحَفُّظُ عَن ضَرَرِ الغَیرِ بِمُوَافِقَتِهِ فِی قَولٍ أَو فِعلٍ مُخَالِفٍ لِلحَقِّ: تقیّه حفظ جان از ضرر و شـرّ دشـمن باشد کـه انسان مسلمان در حال ناچاری در زبان یا کردار با دشمن اظهار موافقت نماید، در حالی که به ظاهر بـا حق مخالف باشد» (انصاری، 1353: 320).

سراج منیر(دانشگاه علامه طباطبایی) » بهار 1392، سال سوم - شماره 10 (صفحه 25)

میرزا حسن بجنوردی می فرماید: «اَلتَّقِیَّه عِبَارَه عـَن إِظـهَارِ المـُوَافِقَه مَعَ الغَیرِ فِی قَولٍ أَو فِعلٍ أَو تَرکِ فِعلٍ یَجِبُ عَلَیهِ حَذَراً مِن شَرِّهِ مَعَ کَونِ ذَلِکَ القَولِ أَوِ الفـِعلِ أَو ذَلِکـَ التَّرک مُخَالِفاً لِلحَقِّ: تقیّه عبارت از اظهار موافقت با دشمن در گفتار یا کردار و تـرک واجـب جـهت بر حذر بودن از شرّ او باشد، در صورتی که آن قول یا کردار و یا ترک فعل مخالف حـق باشد» (بجنوردی، 1346، ج5: 43).

2) بیان حُکم تقیّه

این بند از مقاله، خود در دو بخش مورد بررسی و تـحقیق قرار می گیرد: 1ـ ادّلۀ حـُکم. 2ـ نـوع و حدود حُکم.

1ـ2) ادلّۀ حُکم تقیّه

چنان که در تعریف حُکم تقیّه گفته آمد، امر تقیّه در مواقع ناچاری است. برجسته ترین ادلّۀ حُکم تقیّه آیات و روایات می باشد. اجماع فقها و علمای اسلام در این باب موضوعیّت ندارد، چون اهـل اجماع به آیات و روایات تکیه دارند. پس، اجماع مدرک دارد که همان آیات و روایات می باشد و اجماع مدرکی را ارزشی نباشد، چون محقّق در این صورت به خود مدرک باید رجوع نماید و به اجماع به عـنوان یـک دلیل مستقل نمی تواند تکیه کند. بدیهی است که اجماع به باور علمای شیعه به جهت کاشفیّت آن از قول معصوم حجّت باشد و خود، حجّت مستقلی نباشد.البتّه عقل سلیم بشری را در این بـاب نـقشی باشد، چه به حُکم عقل نیز آدمی برای نیل به هدفی مهم تر باید از شئ مهم چشم پوشی نماید و نیز به حُکم عقل دفع ضرر جانی لازم می باشد. امّا آیات قرآن در بـاب تـقیّه فراوان می باشد که برخی از آنها به نحو مستقیم حُکم تقیّه را مشروع دانسته و آن را مجعول از جانب خدا معرّفی می فرماید که به برخی از آنها ذیلاً اشارت می رود:

خداوند متعال در آیه 28 سورۀ مـؤمن بـه ایـن حُکم تصریح می فرماید و ضمن بـیان قـصّۀ مـؤمن آل فرعون آن را بیان نموده است: «وَقَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَن یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءکُم بِالْبَیِّنَاتِ مِن رَّبـِّکُمْ...: و مـرد مـؤمنی از آل فرعون که ایمان خود را پنهان می داشت، گفت: آیـا مـی خواهید مردی را بکشید به خاطر اینکه می گوید پروردگار من «اللّه» است، در حالی که دلایل روشنی از سوی پروردگارتان برای شما آورده است؟!...».نیز در آیۀ 28 سـورۀ آل عـمران نـیز حُکم تقیّه را صراحتاً بیان می فرماید و نیز اعلان نموده که تـقیّه از احکام تکلیفی با عنوان ثانوی است که بر احکام اوّلیّه حکومت واقعی دارد: «اَّ یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاء مِن دُوْنـِ الْمـُؤْمِنِینَ وَمـَن یَفْعَلْ ذَلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِی شَیْءٍ إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاه وَیـُحَذِّرُکُمُ اللّهـُ نَفْسَهُ وَإِلَی اللّهِ الْمَصِیرُ: افراد باایمان نباید به جای مؤمنان، کافران را دوست و سرپرست خود انتخاب کنند، و هـر کـس چـنین کند، هیچ رابطه ای با خدا ندارد (و پیوند او به کلّی از خدا گسسته می شود)؛ مـگر ایـنکه از آنـها بپرهیزید (و به خاطر هدف های مهم تری تقیّه کنید). خداوند شما را از (نافرمانی) خود، برحذر می دارد؛ و بـازگشت (شـما) بـه سوی خداست».

در این سوره، خداوند منّان نخست حُکم نهی از دوستی و موالات با کافران را بـیان مـی فرماید که آن حُکم با عنوان اوّلی می باشد و برای این حُکم با عنوان اوّلی غایت و حدّی اعـلان نـمود و مـتذکّر شد که این حُکم اوّلی مربوط به زمان غلبه و قدرت مؤمنان است و اگر غلبه بـا کـافران باشد و مسلمانان در ضعف و گرفتاری گرفتار شوند، باید تقیّه پیش گیرند. بنابراین، تقیّه حـُکم الهـی بـا عنوان ثانوی است که بر احکام اوّلیّه حکومت واقعی دارد؛ یعنی اگر موضوع حُکم تقیّه تـحقّق یـابد، انسان، مکلّف به انجام آن می شود و حُکم اوّلی از تنجّز می افتد.

نیز در آیۀ 106 سـورۀ نـحل مـی فرماید: «... وَأُوْلئِکَ هُمُ الْکَاذِبُونَ * مَن کَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعْدِ إیمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ: دروغـگویان واقـعی آنـها هستند * کسانی که بعد از ایمان کافر شوند ـ به جز آنها که تحت فـشار واقـع شده اند، در حالی که دلشان آرام و با ایمان است».

امام صادق (ع) می فرماید، شأن نزول این آیه، عمّار یـاسر اسـت که او تحت شکنجه شدید مشرکان بود. پیامبر بدو می فرماید: «اِنْ عَادُوا فـَعُد: اگـر ترا تهدید به مرگ کردند یا شـکنجه شـدید نـمودند، تو نیز کارت را تکرار کن و تقیّه کـن» (کـلینی، 1387، ج2: 458).همچنین آیۀ «وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَه السَّیِّئَه: بدی را به خوبی پاسخ دهند» (القصص/54)؛ «أَیَّتُهَا الْعـِیرُ إِنـَّکُمْ لَسارِقُونَ: ای کاروانیان! شما دزدی کرده اید» (یـوسف/70)؛ «إِنـِّی سَقِیمٌ: ابـراهیم گـفت: مـن مریض هستم (الصافّات /89 )؛ «لاَ تَسْتَوِی الْحَسَنَه وَ لَا السـَّیِّئَه: حـسنه و سیّئه یکسان نباشد» (الفصّلت/34).امام صادق(ع) می فرماید که جمیع این آیات بـیانگر تـقیّه هستند، چون مقصود از حسنه تقیّه و مـقصود از سیّئه، فاش ساختن عـقیده اسـت و کاروانیان دزدی نکرده بودند، در حالی کـه حـضرت یوسف (ع) به آنها اطلاق دزدی نمود و ابراهیم(ع) بیمار نبود و با این حال گفت کـه بـیمار هستم» (کلینی، 1387، ج2: 457). همچنین، امام رضـا(ع) آیـۀ 55 سـورۀ یوسف را بیانگر تـقیّه دانـست که خداوند از زبان یـوسف(ع) مـی فرماید: «قَالَ اجْعَلْنِی عَلَی خَزَآئِنِ الأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ: (یوسف) گفت: مرا سرپرست خزائن سـرزمین (مـصر) قرار ده که نگهدارنده و آگاهم» (بحرانی، 1388، ج22: 428).

امـّا روایـات در این بـاب مـستفیض اسـت. می توان گفت که روایـات در باب اثبات تقیّه تواتر معنوی دارد. تنها در جلد 2 اصول کافی در باب تقیّه بیش از 30 حدیث وارد شده اسـت و نـیز در مجلّدات گونه گون وسائل الشّیعه بیش از صد حـدیث بـا عـبارات و تـعابیر گـونه گون درباب تقیّه آمـده اسـت. در سیرۀ امام رضا(ع) نیز ده ها مورد در این باب وارد شده که ذیلاً با رعایت اختصار به بـرخی از روایـات در ایـن باب اشاره می شود. البتّه روایات و سیرۀ حـضرت رضـا(ع) در بـخش خـاصّ و جـداگانه مـورد بحث قرار خواهد گرفت.

روایات را در این باب را به دو قِسم می توان تقسیم نمود: قِسم اوّل روایاتی که تقیّه را دین خدا معرّفی می نمایند. معنی این سخن آن است که حُکم تـقیّه جزء احکام با عناوین ثانویّه است که حُکم واقعی الهی می باشد و بر احکام دیگر که با عناوین اوّلیّه می باشند، حکومت واقعی دارد. بنابراین، طبق احکام دینی با عناوین اوّلیّه اگر کـسی عـملی انجام دهد، مثلاً برای نماز واجب وضوی واجب بگیرد و دستان خود را از مرفق تا سر انگشتان بشوید، صاحب طهارت می شود و با آن می تواند نماز بگزارد یا طواف کعبه انجام دهد و بـا اسـتصحاب آن طهارت نیز همان کارها را می تواند انجام دهد و نیز اگر کسی در حال تقیّه باشد، چنان که علی بن یقطین در دستگاه هارون الرّشید بود و در چنین حالتی بـه سـر برد، تکلیف او در آن حالت وضو سـاختن طـبق فتوای علمای اهل سنّت باشد؛ یعنی باید دستان خود را از انگشتان تا مرفق بشوید، او نیز با آن وضو صاحب طهارت شود و با استصحاب آن در حالت غـیر تـقیّه نیز می تواند نماز بـگزارد. فـی الجمله، این قِسم روایات فراوان است که نمونه های زیر از جمله آنهاست: امام صادق (ع) به ابو عمرو می فرماید: «إِنَّ تِسعَه أَعشَارِ الدِّینِ فِی التَّقِیَّه وَ لاَ دینَ لِمَنْ لاَ تَقِیَّه لَهُ: ای ابو عمرو! نُه دهـم دیـن خدا تقیّه باشد و هر که به حُکم تقیّه عمل نکند، از دین خارج باشد» (کلینی، 1387، ج2: 457 ).ابوبصیر گوید که امام صادق(ع) می فرماید: «التَّقِیَّه مِن دِینِ اللهِ. قُلتُ مِن دِینِ اللهِ؟ قَالَ: أَی وَاللهِ مـِن دِیـنِ اللهِ: حـُکم تقیّه جزء احکام واقعی دین خدا می باشد. گفتم: جزء دین خدا؟ می فرماید: آری، به خدا جزء دین خـداست» (همان).

امام صادق(ع) می فرماید: «اِتَّقُوا عَلَی دِینِکُم فَأحجِبُوهُ بِالتَّقِیَّه فَإِنَّهُ لاَ اِیـمَانَ لِمـَن لاَ تـَقِیَّه لَهُ... رَحِمَ اللهُ عَبداً مِنکُم کَانَ عَلَی وِلاَیَتِنَا: بر حفظ دین خود بکوشید و آن را با عمل به تـقیّه نـهان دارید.که هر که به حُکم تقیّه عمل ننماید بی دین باشد... خـداوند بـیامرزاد بـنده ای را که بر ولایت ما استوار باشد» (همان).

امام صادق(ع) به عمرو می فرمایند: ای ابوعمرو! اگر در دو حـدیث دو گونه فتوا دهم چه کنی؟ ابوعمرو عرض کرد که طبق حدیث دوم شما عمل نـمایم. امام می فرماید: ای ابوعمرو کـار درسـت همین باشد که خداوند غیر این نپذیرد: «أَبَی اللهُ لَنَا وَ لَکُم فِی دِینِهِ إِلاَّ التَّقِیَّه» (همان).

معلّی بن خنیس گوید: امام صادق (ع) می فرماید: «یا معلّی اکتَم أَمرَنَا وَ لاَتَذِعهُ... إِنَّ التَّقِیَّه دِینِی وَ دِیـنُ آبَائِی وَ لاَ دِینَ لِمَن لاَ تَقِیَّه لَهُ: ای معلّی! امر ما (اعتقاد به ولایت ما) را نهان دار و فاش مساز... همانا تقیّه دین من و دین اجداد من است و هر که تقیّه را نادیده گیرد دین نـدارد» (حـرّ عاملی، 1361، ج11: 465).

حضرت امیر(ع) می فرماید: «اِیَّاکَ ثُمَّ اِیَّاکَ أَن تَترُکَ التَّقِیَّه الَّتِی اَمَرتُکَ بِهَا... فَاِنَّکَ إِن خَالَفتَ وَصِیَّتِی کَانَ ضَرَرُکَ عَلَی اِخوَانِکَ وَ عَلَی نَفسِکَ اَشَدُّ مِن ضَرَرِ النَّاصِبِ لَنَا الکَافِرِ بِنَا: بـرحذر بـاش! برحذر باش از این که تقیّه را ترک کنی که ترا بدان امر کردم... چه اگر با توصیه ام مخالفت نمایی، ضرر و زیان رساندنت به جان خود و دوستانت بیشتر از ضرر ناصبی و کـافر بـه ما اهل بیت خواهد بود» (همان: 479).

قِسم دوم روایات تقیّه، روایاتی هستند که دارای عموم و اطلاق می باشند و به بیان دیگر، گویای آن هستند که حُکم تقیّه مخصوص موردی دون مورد نـمی باشد، بـلکه در هـر موردی که موضوع آن تحقّق یـابد، حـُکم تـقیّه در آنجا بیاید. روایات در این باب نیز بسیار است که ذیلاً به برخی از آنها اشاره می شود:

زراره بن اعین گوید: امام باقر(ع) مـی فرمایند: «التـَّقِیَّه فـِی کُلِّ ضَرُورَه وَ صَاحِبُهَا اَعلَمُ بِهَا حِینَ تُنَزِّلُ بـِهِ: هـر جا که ضرورت باشد، حُکم تقیّه در آنجا بیاید و صاحب تقیّه نسبت به آن آگاه تر باشد، چون بر او فرود آید » (کـلینی، 1387، ج2: 258).در روایـت دیـگری، امام باقر(ع) می فرماید: «التَّقِیَّه فِی کُلِّ شَیءٍ یَضطَرُّ إِلَیهِ ابـنُ آدَم فَقَد أَحَلَّ اللهُ لَهُ: هر جا که آدمی ناچار و مضطرّ گردد، تقیّه آنجا بیاید که خداوند بر او اجـازه داده اسـت کـه تقیّه نماید» (همان)امام صادق از رسول اکرم ـ صلوات علیهما ـ روایت فـرموده کـه آن حضرت می فرماید: «طَاعَه السُّلطَانِ وَاجِبَه لِلتَّقِیَّه: اطاعت سلطان در صورت تقیّه واجب است» (حرّ عاملی، 1361، ج11: 472).

در هـر دو حـدیث امـام باقر (ع)، هم عموم وجود دارد که امام ادات عموم یعنی «کلّ » را به کار بـردند، هـم اطـلاق در کار است که مقیّد به شرط یا قیدی نیستند. در حدیث نبوی نیز عموم و اطـلاق بـه چـشم می خورد یعنی هر سلطان ظالمی در هر زمان یا مکانی که باشد و انسان گرفتار شـود، تـقیّه واجب باشد.

2ـ2) نوع و حدود حکم

دسته دیگر از روایات، بیانگر نوع حُکم تقیّه، اعـمّ از وجـوب یـا حرمت و یا اباحه می باشند. بدیهی است که در این باب نیز روایات بسیار است کـه فـقیهان بزرگوار جهان اسلام با استناد به آنها فتوا داده اند و به برخی از آنها ذیـلاً اشـارت مـی رود.امام صادق (ع) می فرمایند: «اِستِعمَالُ التَّقِیَّه فِی دَارِ التَّقِیَّه وَاجِبٌ وَ لاَ حِنثٌ وَ لاَ کَفَّارَه عَلَی مَن حَلَفَ تَقِیَّه یـدفعُ بـَهَا ظُلماً عَن نَفسِهِ: کار بستن تقیّه در دار تقیّه واجب می باشد و هر که در حـال تـقیّه بـه خاطر دفع ستم از جان خود به دروغ سوگند یاد کند نه گناهکار باشد و نه کفّاره بر او واجـب شـود» (هـمان: 465).امام هادی(ع) می فرمایند: «اَشرَفُ اَخلاَقِ الأئِمَّه التَّقِیَّه: برجسته ترین سیرت عملی جمیع امـامان تـقیّه می باشد» (همان: 474). باز هم آن حضرت (ع) در روایتی دیگر می فرماید: «إِن قُلتَ تَارِکُ التَّقِیَّه کَتَارِکِ الصَّلاَه لَکُنتَ صَادِقاً: اگـر بـگویی تارک تقیّه مثل تارک نماز است، سخنت درست است» (همان: 466).

در این سـه حـدیث، وجوب تقیّه در صورت تحقّق موضوع به روشـنی بـیان شـده است. برخی روایات، ظهور در حرمت تقیّه دارنـد. ایـن دسته روایات گاه به گونه ای هستند که روایاتِ وجوب یا اباحۀ تقیّه را تـخصیص مـی زنند و یا مقیّد می سازند. برخی از آنـها بـه قرار زیـر اسـت:

امـام باقر (ع) می فرمایند: «اِنَّمَا جُعِلَتِ التَّقِیَّه لِیـَحقِنَ بـِهَا الدَّمُ فَاِذَا بَلَغَ الدَّمَ فَلَیسَ تَقِیَّه: حُکم تقیّه جهت حفظ خون (جـلوگیری از مـرگ ) تشریع گردیده است. پس، اگر تقیّه بـه مرز آدم کشی رسد، تـقیّه در کـار نباشد » (کلینی، 1361: 460). طبق این حـدیث، کـسی حق ندارد جهت حفظ جان خود، در صورت اضطرار، جان دیگری را بگیرد، چون جـمیع مـؤمنان با هم برابرند.البتّه گـاهی مـصلحتی بـزرگتر از کشته شدن پیـش مـی آید که تقیّه حرام مـی شود و حـتّی کشته شدن نیز سبب تقیّه نمی شود؛ مثل قیام امام حسین(ع) که با علم و آگـاهیش بـه شهادت و قتل خود و عزیزانش سبب تـقیّه نـشد و آن حضرت جـهت حـفظ اسـلام از شهادت استقبال کرد. نـوشته اند که وقتی امام(ع) قصد خروج از مدینه به سوی مکّه و سپس به سوی عراق داشت، امـّ سـلمه او را از این سفر برحذر داشت و گفت: از پیـامبر شـنیده ام کـه تـو در عـراق کشته می شوی. امـام(ع) مـی فرمایند: «یَا اُمَّاهُ أَنَا وَاللهِ اَعلَمُ ذَلِکَ وَ إِنِّی مَقتُولٌ لاَمَحَالَه وَاللهِ لَاَعْرفُ الیَومَ الَّذِی أُقتَلُ فِیهِ وَ إِنِّی أَعـرَفُ مـَن یـَقتُلَنِی وَ یَقتُلَ اَهلَ بَیتِی: ای مادر! به خدا سـوگند کـه ایـن مـطلب را مـی دانم. مـن به یقین در این راه کشته آیم. به خدا سوگند می دانم چه روزی کشته می شوم و نیز قاتلان خود و اهل بیتم را می شناسم» (مجلسی، 1387، ج44: 393).دسته ای دیگر از روایات بیانگر اجازه و اباحه تـقیّه هستند که آدمی را مجاز به انتخاب تقیّه و یا ترک تقیّه کرده اند؛ مثل حدیث زیر: «راوی گوید: به امام باقر(ع) عرض کردم: دو تن از شیعیان شما در کوفه به دست ظالمان گرفتار شـدند. از آنـان خواسته شد تا از امیرالمؤمنین (ع) بیزاری جویند و آن حضرت را سبّ نمایند. یکی برائت جست و نجات یافت، لیکن دیگری برائت نجست، بل مدح علی(ع) گفت و کشته آمد. امام(ع) می فرماید: «اَمَّا الَّذِی بَرَأَ فـَرَجُلٌ فـَقِیهٌ فِی دِینِهِ وَ اَمَّا الَّذِی لَم یَبرَأ فَرَجُلٌ تُعَجِّلُ إِلَی الجَنَّه: یعنی امّا آن که برائت جست و خود را نجات داد، در دین خود مرد فقیه و آگاهی بوده و به تکلیف عـمل کـرده است و امّا آن که بیزاری نـجست و اعـلان وفاداری نمود، به سوی بهشت شتافت» (کلینی، 1387، ج2: 460).

از آیات و روایات مذکور به روشنی استفاده می شود که حُکم تقیّه چه واجب باشد یا حرام و یا مـباح، حـُکم واقعی الهی با عـنوان ثـانوی می باشد و به احکام دیگر که با عناوین اوّلیّه هستند، حکومت واقعی دارد. بنابراین، اگر در موردی به ظاهر با احکام اوّلیّه تعارض داشته باشد، حُکم تعارض بر آن جاری نشود، چون در باب تـعارضِ ادلّه بـه تفصیل گفته شده که فقط یکی از دو دلیل دارای ملاک و مصلحت است که برای انسان معلوم بالاجمال است و علم تفصیلی به حجّت ذوملاک در کار نیست. بدیهی است که طبق قاعده، هر دو دلیـل در چـنان شرایطی از کـارایی ساقط می شوند و سبب تنجیز حُکمی نمی شوند. باز هم در جای خود اثبات شده که مرجّحات باب تعارض، تـعبّدی است و در نهایت، امر به تخییر نیز جنبۀ تعبّدی دارد. لیکن در باب تـقیّه، عـلم تـفصیلی به مصلحت و ملاک در کار است. پس، تساقط معنی ندارد و طبق حُکم تقیّه باید عمل شود. به بیان دیـگر، حـُکم تقیّه مأمورٌ به می باشد و اتیان به آن مجزی خواهد بود و تکلیف را از عهدۀ مکلّف سـاقط مـی کند، چـون اِجزاء عبارت از انطباق مأتیٌ به عَلَی المأمور به می باشد. فقهای نامدار شیعه نیز در باب تـقیّه با اندک تفاوتی که با یکدیگر دارند، همین مطلب را به زبان آورده اند کـه ذیلاً به دیدگاه بـرخی از آنـ بزرگان اشارت می رود.شیخ مرتضی انصاری می فرماید: تقیّه هم در احکام وضعی جاری می شود، هم در احکام تکلیفی راه دارد. تقیّه در احکام وضعی مثل طهارت برای نماز با وضوی همراه تقیّه به شیوۀ اهل سـنّت، از دو جهت مورد توجّه است. یکی از حیث آثار واقعی که همان حصول طهارت می باشد که با آن طهارت می توان نماز خواند و یا طواف نمود، چون حقیقتاً رافع حدث است. دو دیگر، ادامه و بـقای آن طـهارت است، یعنی با بقای آن طهارت نمازهای دیگر نیز صحیح باشد. البتّه در برخی احکام شرعی که اختیار شرط باشد، مسأله متفاوت است؛ مثلاً اگر در حال تقیّه همسر خود را به اکراه اطـلاق دهـد یا خانۀ خود را بفروشد، ایقاع یا عقد واقع نشود، چون اختیار در آنها شرط صحّت می باشد. امّا احکام تکلیفی در حال تقیّه، نیز همان احکام خمسه یعنی وجوب، حرمت، اباحه، اسـتحباب و کـراهت می باشد که تابع اقتضا و تخییرند.

تقیّه واجب مثل وجوب دفع ضرر که از جانب دشمن متوجّه انسان است، چه اگر راه تقیّه پیش نگیرد، احتمال کشته شدن و یا صدمه رسیدن بـه اسـلام اسـت. تقیّۀ حرام در جایی است کـه از انـسان بـخواهند انسان بی گناهی را به جهت تقیّه بکشد. در چنین حالتی تقیّه حرام است و کسی حق ندارد دیگری را برای حفظ جان خود بکشد. بـخشی از عـبارات شـیخ چنین است: «فَالوَاجِبُ مِنهَا مَایَکُونُ لِدَفعِ الضَّرَرَ الوَاجـِبِ فـِعلاً، وَ الحرم مِنهُ مَایَکُونُ فِی الدِّمَاءِ؛ وَ المُبَاحُ مَایَکُونُ التَّحَرُّزُ عَنِ الضَّرَرِ وَ فِعلُهُ مُسَاوِیاً فِی نَظَرِ الشَّارِعِ کَالتَّقِیَّه فِی اِظهَارِ کـَلِمَه الکـُفرِ» (انـصاری، 1353: 320).

امام خمینی(ره) در این باب می فرماید: «اِصَالَه العُمُومِ وَ الإِطلاَقُ جَارِیَه فـِی اَخبَارِ التَّقِیَّه وَ کَونَ کَثِیرٍ مِنَ الأَخبَارِ نَاظِراً إِلَی المُخَالِفِینَ لاَیُوجِبُ اِختِصَاصُهَا بِهِم وَ تَکُونُ تِلکَ الأِدِلَّه حَاکِمَه عَلَی أَدِلَّه المُحَرَّمَات وَ الوَاجِبَات: اصـالت عـموم و اطـلاق در اخبار تقیّه جاری می شود و اینکه اکثر اخبار در

مورد مخالفان مذهب وارد آمـده، مـقیّد به همان موارد نشوند و نیز ادلّۀ تقیّه نسبت به ادلّۀ محرّمات و واجبات حکومت واقعی دارند» (موسوی خمینی (ره)، 1343: 176).طـبق فـرمودۀ امـام خمینی(ره )، ممکن است حُکمی با عنوان اوّلی واجب باشد به سـان شـستن دسـتان از مرفق تا انگشتان، لیکن با حُکم ثانوی تقیّه حُکم دیگر گونه می شود و شستن دسـتان از انـگشتان تـا مرفق واجب گردد که این گونه وضو گرفتن نیز واجب است و با آن طهارت و حـتّی بـا استصحاب آن می توان نمازهای متعدّد گزارد. سپس در باب حدود تقیّه می فرمایند که مراعات احـکام تـقیّه در مـواردی لازم نیست: «مِثل هَدمِ الکَعبَه وَ الرَّدُّ عَلَی الإِسلاَمِ وَ القُرآنِ وَ التَّفسِیرِ بِمَا یُفسِدُ المَذهَبَ وَ یُطَابِقُ الإِلحَادَ وَ غـَیرَهَا مـِن عَظَائِمِ المُحَرَّمَات: مثل ویران ساختن خانه کعبه و ردّ اسلام و قرآن و تفسیر قرآن به گـونه ای کـه مـذهب را نابود سازد و موافق الحاد باشد و گناهانی از این سنخ» (همان: 177). بدیهی است که امام خمینی (ره) و نـیز شـیخ انصاری سخنان خود را مستند به آیات و روایات کرده اند که جهت رعایت اخـتصار از نـقل آن خـودداری شد.

3) تقیّه در سیرۀ امام رضا(ع)

تقیّه در سیرۀ امام هشتم(ع)، از دو جهت مورد بررسی قرار می گـیرد: 1ـ اثـبات اصـل تقیّه. 2ـ تطبیق کارهای تاریخی آن جناب (ع) با اصل کلّی تقیّه.

1ـ3) اثبات حـُکم تـقیّه از زبان ثامن الائمّه(ع)

روایات بیاری از امام رضا(ع) در باب تشریع حُکم تقیّه وارد شده که برخی از آنها بـه قـرار زیر است: «قَالَ الرِّضَا، قَالَ البَاقِرُ(ع): التَّقِیَّه مِن دِینِی وَ دِینِ آبَائِی وَ لاَاِیـمَانَ لِمـَن لاَتَقِیَّه لَهُ» (کلینی، 1387، ج2: 458). مضمون حدیث آن است کـه کـسی از امـام پرسید که چرا علیه حاکمان جور قـیام نـمی کنید؟ امام(ع) در پاسخ می فرماید: جدّم امام باقر(ع) می فرماید: تقیّه جزو دین من و دین اجـداد مـن است و هر که حُکم تـقیّه را رعـایت نکند، ایـمان بـه خـدا ندارد.امام رضا (ع) در حدیث دیگری مـی فرمایند: «لاَ اِیـمَانَ لِمَن لاَ تَقِیَّه لَهُ، قِیلَ یَابنَ رَسُولَ اللهِ إِلَی مَتَی؟ قَالَ: إِلَی قِیَامِ القَائِمِ فَمَن تـَرَکَ التـَّقِیَّه قَبلَ خُرُوجِ قَائِمِنَا فَلَیسَ مِنَّا: هـر که حُکم تقیّه را رعـایت نـکند، ایمان به خدا ندارد. گـفته شـد: ای پسر پیامبر تا کی؟ می فرماید: تا قیام قائم آل محمّد(ص). هر که پیش از خروج و ظـهور قـائم ما تقیّه را رها نماید، از مـا نـباشد» (حـرّ عاملی، ج11: 466 ). نیز نـوشته اند کـه وقتی امام هشتم(ع) ولایـت عـهدی مأمون را پذیرفت، عدّه ای از شیعیان درخواست دیدار کردند. حضرت رضا(ع) ایشان را تا دو ماه نپذیرفت. آنـان بـسیار اندوهگین شدند و به دربان امام عـرض کـردند، ما بـا ایـن تـحقیر روی بازگشت به وطن نـداریم. سرانجام حضرت رضا(ع) آنان را پذیرفت. چون خدمت امام (ع) وارد شدند و سلام دادند، امام پاسخ سلام شان نـداد. گـفتند: ما شیعیان امیرالمؤمنین (ع) هستیم. چرا ایـنقدر تـحقیر مـی شویم. امـام مـی فرماید: شیعیان امیرالمؤمنین سـلمان و ابـوذر و مقداد و مانند آنها بودند که در هیچ امری با جدّم علی(ع) مخالفت نکردند و در انجام فرایض سُستی نـنمودند. امـّا شـما سُستی در دین دارید، چه جایی که تـقیّه نـیست، تـقیّه مـی کنید و آنـجا کـه تقیّه هست، تقیّه نمی کنید: «تَتَّقُونَ حَیثُ لاَتَجِبُ التَّقِیَّه وَ تترَکُونَ التَّقِیَّه حَیثُ لاَبُدَّ مِنَ التَّقِیَّه» (بحرانی، 1388، ج22: 177).

2ـ3) تطبیق سیرۀ امام رضا(ع) به اصل کلّی تقیّه

 

در این بخش از مقاله بـه دفع برخی از شبهات پرداخته می شود که برخی از معاندان و یا شیعیان نادان گاه گاه به کارهای شگفت آور حضرت رضا(ع) اشکال می کردند و امام(ع) آنان را با حُکم واقعی الهی آشنا می ساختند.

پیش از پرداختن بـه اصـل مطلب، یادآوری این نکته ضروری است که هر یک از امامان ما مظهر صفتی از صفات الهی بودند. امام رضا(ع) به فرموده پدر بزرگوارشان ملقّّب به عالِم آل محمّد بود. اباصلت هروی از طـریق مـحمّد بن اسحاق نقل می کند که روزی امام کاظم (ع) به جمیع فرزندانشان می فرماید: «هَذَا اَخُوکُم عَلِیٌّ(ع) عَالِمُ آلِ مُحَمَّدٍ فَاسئَلُوهُ وَ احفَظُوا مَا یَقُولُ لَکُم: این بـرادر شـما یعنی علیّ بن موسی، عـالِم آل مـحمّد است. هر چه خواهید از او بپرسید و آنچه به شما گفت، حفظ نمایید» (بحرانی، 1388، ج22: 179 ). شایان توجّه آنکه جمیع دوران امامت حضرت رضا(ع) یعنی از شهادت پدر بزرگوارشان تا شـهادت خـودشان، همراه با تقیّه بـود. بـا توجّه به اینکه جمیع امامان(ع) معصوم هستند، پس جمیع گفتار و کردار عالِم آل محمّد(ص) بیانگر حُکم واقعی الهی بوده است و هیچ سخن نابجا به زبان نرانده و عمل غیر شرعی مرتکب نشده اسـت، بـل جمیع گفتار و کردار آن بزرگوار الگوی جامعۀ اسلامی می باشد. اینک ذیلاً به نمونه هایی از سیرۀ حضرت رضا (ع) که بیانگر تقیّه رفتاری و گفتاری بوده، اشارت می رود.

آن نخستین عمل حضرت، در آخرین حجّ آن جناب پیـش از حـرکت به سـوی مرو بود که حضرت جواد (ع) که هنوز در سنین کودکی بود، به همراه آن حضرت بود. امام رضا(ع) در حـضور جمع زیادی از شیعیان و سایر مسلمانان با کعبه چنان وداعی کرد کـه هـمه دانـستند که آن جناب بار دیگر به کعبه بر نخواهد گشت. حضرت جواد که کار پدر را دید در کنار حـجرالأسود بـا غم و اندوه فراوان نشست و از آنجا حرکت نمی کرد. به امام رضا(ع) خبر دادند، امـام(ع) نـزد فـرزند عزیزش آمد و جریان را پرسید. حضرت جواد(ع) گفت: «کَیفَ اَقُومُ وَ قَد وَدَّعتَ البَیتَ وِدَاعاً لاَتَرجِعُ إِلَیـهِ: چگونه برخیزم، در حالی که دیدم شما خانه خدا را به گونه ای وداع کردید کـه دیگر به سوی آن بـاز نـمی گردید» (همان: 227).

دومین کار امام هشتم(ع) وداع روضۀ مطهّر پیامبر اکرم(ص) بود. وقتی مأموران مأمون برای بردن امام(ع) به مدینه وارد شدند، با آنکه کارشان به ظاهر اظهار ارادت همراه با احترامات فائقه بود، امـام(ع) می دانست که رفتنش به سان رفتن پدر بزرگوارش با مأموران هارون الرّشید است، لیکن به حُکم تقیّه با مأموران مأمون کارزار نکرد، بلکه به گونه ای عمل کرد که دوست و دشمن فهمیدند امام(ع) در حـال تـقیّه است. راوی گوید: در آن لحظات غمبار امام(ع) چندین بار، مزار مطهّر پیامبر اکرم(ص) را زیارت نمود و هر بار با صدای بلند گریست. نزدیک شدم و سلام کردم. امام(ع) جواب سلام من بداد و می فرماید: زُرنـِی فـَإِنِّی أَخرَجُ مِن جَوَارِ جَدِّی فَأَمُوتُ فِی غُربَه وَ أُدفِنُ فِی جُنُبِ هَارُون: دیدارم کن که من از کنار جدّم بیرون رانده می شوم و در سرزمین غربت کشته شوم و کنار هارون دفن گردم» (هـمان: 226). خـاندان خود را جمع کرد و به آنان می فرماید: «اَمَرتُکُم أَن تَبکُوا عَلَیَّ، إِنِّی لاَ أَرجِعُ إِلَی عِیَالِی اَبَداً: به شما دستور می دهم و نیز جمیع خویشاوندانم را که بر من گریه کنید که هرگز به سـوی شـما بـاز نخواهم گشت» (همان).

سومین حـرکت مـعنی دار امـام هنگامی بود که در مرو بر مأمون وارد شد و مأمون به خیال خود به ظاهر جشن به پا کرد و خواست به مردم بفهماند کـه ابـوالحسن (ع) خـود خواهان خلافت یا ولایت عهدی می باشد. اباصَلت هـروی گـوید: آن روز مأمون به امام(ع) عرض کرد: من شما را از جمیع جهات شایسته ترین فرد برای خلافت می دانم و امر خلافت را به شما وامـی گذارم. امـام(ع) مـی فرمایند: اگر امر خلافت را خدا به عهدۀ تو گذاشته، پس، به دیـگر واگذار نتوانی کرد و اگر خلافت از آنِ تو نیست، چگونه چیزی که از آنِ تو نیست به غیر وامی گذاری؟ مدّت دو مـاه بـین اصـرار مأمون و اباء امام(ع) گذشت (مجلسی، 1387، ج49: 76). چون مأمون از اجرای نیّت پلید خـویش نـومید گشت، به امام(ع) عرض کرد: بنابراین، باید ولایت عهدی را بپذیری تا خلافت بعد از من به صـاحب اصـلی خـود برسد. امام می فرماید: اجدادم به من خبر داده اند که من پیشتر از تـو بـا زهـر مسموم خواهم شد و کنار هارون دفن خواهم گردید. مأمون به ظاهر غمگین شد و گـفت: چـه کـسی در حیات من جسارت آن دارد که به شما آسیبی رساند. امام می فرماید: «لَو اَشَاءَ أَن أَقُولَ مَنِ الَّذِی یـَقتُلَنِی لَقـُلتُ: اگر بخواهم می توانم قاتلم را معرّفی نمایم». مأمون گفت: این سخنان را بدان سبب بـه زبـان مـی رانید تا مردم بگویند که تو تارک دنیایی! امام می فرماید: «وَاللهِ مَاکَذبتُ مُنذُ خَلَقَنِی رَبـِّی وَ اِنـِّی اَعلَمُ مَاتُرِیدُ: به خدا سوگند از زمانی که پروردگارم مرا آفرید، سخن دروغ بر زبـان نـراندم و نـیّت ترا می دانم». مأمون گفت: من چه نیّتی دارم؟! امام می فرماید: اگر در امان باشم، بگویم. مأمون گـفت: هـر چه خواهی بگو، در امانی! امام(ع)می فرماید: می خواهی به مردم بنمایی که ابـوالحسن از دنـیا رویـ گردان نیست، بلکه دنیا از او روی گردان است. مأمون با خشم شدید گفت: گویی از خشم من در امانی. بـاید ولایـت عـهدی را بپذیری وگرنه کشته می شوی. امام(ع) می فرماید: «قَد نَهَانِی اللهُ أَن أُلقی بِیَدَیّ إِلَی التـَّهلُکَه فـَإِن کَانَ الأَمرُ عَلَی هَذَا أَفعَلُ مَا بُدّاً لَکَ وَ أَنَا أَقبَلُ ذَلِکَ: خداوند مرا از اینکه با دسـت خـود، خود را به هلاکت اندازم، منع فرموده، آنچه خواهی کن و من امر ولایـت را مـی پذیرم ». سپس امام(ع) می فرماید: به شرط آنکه در هـیچ نـصب و عـزلی دخالت نکنم و در امور کشوری ناظر بی طرف بـاشم. مـأمون پذیرفت و امام(ع) نیز بدون رضایت باطن ولایت عهدی را پذیرفت (ر.ک؛ بحرانی، 1388، ج22: 281).

چهارمین کار امـام رضـا(ع)، حرکات و سخنان آن حضرت در دوران ولایت عـهدی بـود که در مـناسبت های خـاصّ بـه همگان اعلان می فرمود که عمل مـن تـقیّه است نه رضایت باطن. در این باب به سخن ریّان بن صلت کـه از نـزدیکان مأمون بود، می نگریم. ریّان می گـوید: «روزی خدمت امام رضا(ع) رسـیدم و گـفتم: مردم می گویند که شما بـا آنـکه اظهار ترک دنیا داشتید، سرانجام ولایت عهدی را پذیرفتید. امام(ع) می فرماید: قَدَ عَلِمَ اللهـُ کـِرَاهَتِی ذَلِکَ فَلَمَّا خُیِّرتُ بَینَ قـَبُولِ ذَلِکـَ وَ بـَینَ القَتلِ اَختَرتُ القـَبُولَ عـَلَی القَتلِ: خداوند کراهت بـاطن مـرا می داند. وقتی میان پذیرش امر ولایت عهدی و کشته شدن مخیّر شدم، آن را بر کـشته شـدن ترجیح دادم و پذیرفتم».

سپس امام(ع) دست بـه آسـمان گرفت و گـفت: «اللّهـم اِنـَّکَ تَعلَمُ انِّی مَکرُوهٌ مـُضطَرٌّ فَلاَ تُؤاخِذنِی کَمَا لَم تُؤَاخِذ نَبِیَّکَ یُوسُفَ حِینَ دُفِعَ إِلَیهِ وِلاَیَه مِصر: خدایا تو می دانی کـه مـن مجبور به پذیرش ولایت عهدی بـودم. پسـ مـؤاخذه ام مـکن چـنان که پیامبرت یوسف(ع) را مـؤاخذه نـفرمودی» (همان: 284).

بدیهی است که نقل موارد چهارگانه فوق به عنوان نمونه بود تا معلوم شود کـه حـضرت رضـا(ع) از آغاز حرکت به سوی دیار خراسان تـا پذیـرش ولایـت عـهدی مـأمونِ بـی ایمان تقیّه کرده و ضمناً تقیّه را در جمیع این موارد واجب دانسته و البتّه که هدف والایی را دنبال می فرمود که در بخش بعدی بهره ای از آن مصالح را بیان خواهیم کرد.

4) فلسفۀ تقیّه امام هـشتم(ع)

مقصود از فلسفۀ تقیّه، بیان اهداف و مصالحی است که بر حُکم تقیّه مترتّب می شود و نیز مقصود ما از این بحث، آن مصالحی است که خود آیات و احادیث گاه بدانها اشارت کرده و گاهی نـیز تـصریح کرده است. این بند از مقاله در دو بخش مورد تحقیق و واکاوی قرار می گیرد: 1ـ فلسفۀ تقیّه که از برخی آیات قرآن و سیرۀ سایر معصومان مستفاد می شود. 2ـ فلسفۀ تقیّه در سیرۀ حضرت رضا(ع).

1ـ4) فلسفۀ تـقیّه در آیـات و روایات

چنان که پیشتر در بند دوم این مقاله اشارت رفت، حکم تقیّه به سان سایر احکام اوّلیّه و یا ثانویّه ریشه در قرآن دارد. به خصوص آیات 28 سـورۀ مـؤمن و سورۀ آل عمران که به حـُکم تـقیّه تصریح دارند. در سورۀ مؤمن از آیۀ 28 تا آیۀ 45 یعنی از «...أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَن یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَقَدْ جَاءکُم بِالْبَیِّنَاتِ مِن رَّبِّکُمْ وَإِن یَکُ کَاذِبًا فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَإِن یـَکُ صـَادِقًا یُصِبْکُم بَعْضُ الَّذِی یـَعِدُکُمْ ...» تـا آیه «فَوَقَاهُ اللَّهُ سَیِّئَاتِ مَا مَکَرُوا وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ»، خداوند متعال بسیاری از فوائد و مصالح مترتّب بر تقیّه را در این آیات بیان فرموده است.

علاّمه طباطبائی در تفسیر آیۀ 28 سورۀ مـؤمن گـفته است: «آن مؤمن با انتخاب تقیّه توانست با آل فرعون و حتّی خود فرعون سخنان مستدلّ و نصیحت آمیز خود را به زبان بیاورد. در همین آیه سه برهان برای نجات جان موسی از دست ستمگران بـه زبـان راند و گـفت: چرا می خواهید موسی را بکشید، در حالی که اوّلاً او دارای معجزه است. ثانیاً اگر او دروغ می گوید، ضرر دروغ به خودش باز می گردد و اگـر راست می گوید، قتل او جایز نباشد. ثالثاً خداوند که به او معجزه عـطا فـرموده، پس او را هـدایت کرده است و بنابراین، ممکن نیست که او مسرف و کذّاب باشد» (طباطبائی، 1388، ج9: 509).

بدیهی است که مؤمن آل فرعون که از نـزدیکان فـرعون بود، با کتمان عقیدۀ خویش و اظهار ایمان به فرعون و فرعونیان فرصت سخن گـفتن بـا آنـان به دست آورد و آنان را هم با برهان و هم با استفاده از عواطف خویشاوندی و نوع دوستی توانست آگاهی دهـد. برخی از سخنان وی، علاوه بر براهین سه گانه، چنین است: ای دوستان من! به قدرت ظـاهری خود مغرور مباشید، چـه اگـر عذاب خدا بیاید، چه کسی شما را نجات دهد؟! شما عذاب های قوم نوح و عاد و ثمود و اقوام پیش و پس از آنان را شنیده اید، چرا عبرت نمی گیرید؟! یوسف پیامبر پیشتر در این سرزمین ظهور کرد و معجزات بسیاری آورد که مردمان آن زمـان در آن معجزات شک نمودند و عذاب خدا را چشیدند. چرا شما راه انحراف پیش گرفته اید و در پیامبر بعد از او شک می نمایید. شما برای کردار و گفتارتان برهان ندارید. از خدا بترسید و به جهان بعد از مرگ بیندیشید. ای دوستان! من شـما را بـه بهشت دعوت می نمایم. شما چرا مرا به دوزخ دعوت می نمایید؟ بدانید که مرگ حق باشد و گنهکاران در آخرت روانه دوزخ شوند» (غافر/45ـ28).

نصر بن محمّد سمرقندی، ذیل آیۀ 106 سورۀ نحل (إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مـُطْمَئِنٌّ بـِالْإِیمانِ)، گفته است: «تقیّه آن است که یک مؤمن به ظاهر با کافر همراهی کند تا رضایت او را جلب نماید تا بتواند هم خود را از مرگ نجات دهد، هم سخنان آگاهی بخش خویش را بـه زبـان آورد» (سمرقندی، 1361، ج1: 206). بدیهی است که بسیاری از آیات قرآن در باب تقیّۀ خود پیامبر اکرم(ص) و فلسفۀ آن بسیار سخنان آموزنده ای بیان می فرماید که جهت رعایت اختصار فقط به نمونه ای از آن اشاره می شود.

خـداوند در سـورۀ مـدّثّر که به قولی دومین یـا حـتّی نـخستین سورۀ نازل شده به پیامبر اعظم می باشد، مردم آن زمان را به چهار دستۀ کافران (بُت پرستان)، اهل کتاب، مؤمنان و بیماردلان یعنی منافقان تـقسیم مـی فرماید (ر.ک؛ المـدّثّر/31). پس، ردِّ پای منافقان از آغاز نزول قرآن تا رحلت پیامبر در کـتاب و سـنّت پیداست. خداوند هر جا که از صحابۀ وفادار پیامبر(ص) سخن فرموده، به دنبالش، منافقان پیرامون رسول اکرم(ص) را نیز ذکر کـرده اسـت؛ مـثلاً در آیه 100 سورۀ توبه مقامات مهاجران و انصار را برشمرده و فرموده است: «...رَضـِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا...: خداوند از آنها خشنود گشت، و آنـها (نـیز) از او خـشنود شدند؛ و باغهایی از بهشت برای آنان فراهم ساخته، که نهرها از زیر درخـتانش جـاری است؛ جاودانه در آن خواهند ماند. ..» (التّوبه/100)، خداوند به دنبال این آیه بلافاصله می فرماید: «... وَمِمَّنْ حَوْلَکُم مِّنَ الأَعـْرَابِ مـُنَافِقُونَ وَمـِنْ أَهْلِ الْمَدِینَه مَرَدُواْ عَلَی النِّفَاقِ...:. .. و از (میان ) اعراب بادیه نشین که اطراف شما هـستند، جـمعی مـنافق هستند و از اهل مدینه (نیز) گروهی سخت به نفاق پای بندند...» (همان/101).در تاریخ زندگی حضرت رسـول (ص) مـعلوم و روشـن است که پیامبر آنان را معرّفی نکرد و به ظاهر به آنان نیز به سان سـایر اصـحاب اظهار محبّت و دوستی می کرد. واضح است که این کار تقیّه، بل مصداق بـارز آن اسـت. مـصالح کار پیامبر (ص) را فقط خدا و رسول می داند، لیکن آنچه عقل بشر ادراک می نماید، آن باشد کـه اگـر پیامبر تقیّه نمی کرد، نمی توانست احکام اسلام را به مردمان آن زمان و جهانیان آینده اعلان نـماید. بـه بـیان دیگر، امر دایر بین اهمّ و مهمّ بود و پیامبر بزرگوار (ص) به اهمّ عمل کرد و با تـقیّه بـرای خود یاورانی بسیج نمود و با این کار پرچم اسلام را برافراشت. البتّه در مـواردی نـیز بـه امر خداوند، به تقیّه عمل نکرد. در غدیر خم حضرت علی(ع) را به عنوان امام بر حـق بـعد از خـود معرّفی نمود با آنکه در همان لحظات منافقان مشغول توطئه بودند. لحن آیـۀ 67 سـورۀ مائده به وضوح بیانگر این مطلب می باشد که خداوند می فرماید: «...بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ .. وَاللّهُ یـَعْصِمُکَ مـِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ: آنچه از طرف پروردگارت بر تو نـازل شـده است، کاملاً (به مردم ) برسان... خداوند تـو را از (خـطرات احـتمالی) مردم نگاه می دارد؛ و خداوند، جمعیّت کافران (لجـوج ) را هـدایت نمی کند». در این آیه مقصود از (النّاس)، همان منافقانند.علاوه بر آیات قرآن، فلسفۀ تـقیّه در سـیرۀ همۀ معصومان به چشم مـی خورد کـه ذیلاً بـه نـمونه هایی از روایـات امام صادق(ع) اشارت می رود. امام صـادق(ع) بـه سلیمان بن خالد می فرماید: «یَا سُلَیمانُ اِنَّکُم عَلَی دِین، مَن کَتَمَهُ اَعـَزَّهُ اللهـُ وَ مَن اَذَاعَهُ اَذَلَّهُ اللهُ: ای سلیمان بـن خالد! شما به آیـینی بـاور دارید که هر که آن را نـهان دارد، خـداوند او را عزّت دهد و اگر آشکار نماید، خدا خوارش سازد» (کلینی، 1387، ج2: 460). در حدیث دیگری، امام صـادق (ع) مـی فرماید: «التَّقِیَّه تُرسُ المُؤمِنِ وَ لاَ اِیمَانَ لِمـَن لاَ تـَقِیَّه لَهـُ: تقیّه سپر بـلا بـرای مؤمن باشد و هر کـه حـُکم تقیّه را رعایت ننماید، ایمان ندارد» (حرّ عاملی، 1361، ج11: 477 ). باز هم در حدیث دیگری می فرماید: «التَّقِیَّه تـُرسُ اللهـِ بَینَهُ وَ بَینَ خَلقِهِ: تقیّه سپر خـدا مـیان او و مخلوقات اوسـت» (کـلینی، 1387، ج2: 458). نـیز در مرسله رفاعه از امام صـادق نقل شده که می فرماید: «یک روز پیش از عید فطر در شهر حلّه بر ابوالعباس سفّاح وارد شدم کـه او آن روز را عـید اعلان کرده بود. به من گـفت: راجـع بـه روزۀ امـروز چـه گویی؟ (البتّه پرسش او جـهت آزمـایش بود که آیا امام با او مخالف هست یا نه). من در جواب گفتم: هر چه امام مـسلمین گـوید. اگـر روزه بگیری، ما نیز روزه می گیریم و اگر افطار کـنی، مـا نـیز افـطار کـنیم. سـفّاح به خادمانش دستور داد، سفرۀ طعام گستردند و همگان افطار نمودند. من نیز با اینکه یقین داشتم آن روز عید نبود، روزه ام را افطار نمودم: «فَکَانَ اِفطَارِی یَوماً وَ قَضَائُهُ اَیسَرُ عَلَیَّ مـِن اَنْ یَضرِبَ عُنُقِی: افطار یک روز و قضای آن برایم آسانتر از کشته شدن بود» (بجنوردی، 1346، ج5: 52).

از مجموعۀ احادیث فوق استفاده می شود که هدف از تقیّه، حفظ جان خود و خویشاوندان است. بدیهی است که فلسفۀ هـدف چـیزی بالاتر از حفظ جان و مانند آن است؛ مثلاً اگر امام باقر و امام صادق، علیهما السّلام، برای حفظ جان خودشان تقیّه می فرمودند، فلسفۀ هدف شان بیان آیین اسلام ناب محمّدی بود. چنان که اهل فـنّ مـی دانند، حدود هشتاد درصد احکام اسلام به واسطۀ این دو امام همام بیان شده است. مصلحت نهایی، تشریح و بیان درست دین الهی است. چه اگـر بـه فرض، این دو امام به دسـت دشـمنان کشته می شدند، اثری از فقه ناب شیعی نبود؛ یعنی فقه حقیقی و حتّی کلام اسلامی رخت بربسته بود. مصلحت این کار نه آنست که افراد عـادی چـون ما بتواند ادراک بنماید و فـقط آن را خـدا و ولیّ خدا دانند.

2ـ4) فلسفۀ تقیّه در سیرۀ امام رضا(ع)

چنان که پیشتر گفته آمد، مقصود از تحریر این بخش از مقاله بیان اهداف و مصالح تقیّه در سیرۀ امام هشتم(ع) می باشد. بدیهی است که منافع و مـصالح تـقیّه آن حضرت را خدا و ولیّ خدا داند نه انسان های عادی با عقول ناقص خود. لیکن آنچه از کردار و گفتار آن جناب مشهود بوده و از طریق راویان و تاریخ نگاران به دست ما رسیده، عقل عادی نیز تـوان فـهم بخش هایی از مـصالح تقیّه در سیرۀ عالِم آل محمّد(ص) را دارد. حرکت امام از مدینه تا شهادت آن بزرگوار در ظاهر یک حرکت مسالمت آمیز و بدون نزاع بـین او و مأمون بود، لیکن در حقیقت جنگی میان حقّ و باطل به سان کارزار امـام حـسین(ع) بـا یزید و یزیدیان بود. بدین جهت بود که مأمون به مأمور جلب امام (ع) سپرده بود که از مسیرهایی او را عـبور دهـند که شیعه نشین نباشد؛ مثلاً به جای مسیر کوفه، طریق اهواز را پیش بگیرند و هـکذا.

لیـکن عـقل ناقص مأمون نمی فهمید که حرکات و سخنان و معجزات امام(ع) سبب جذب مسلمانان سنّی مذهب خواهد شد و چـنین هم شد. امام رضا (ع) هر جا که وارد می شد و سخن می گفت، مسأله امامت را مـطرح می فرمود و رفتار و کردارش هـمراه بـا معجزات بود که صدها هزار نفر را مجذوب خود نمود. در مسیر آن حضرت، ده ها معجزه به دست مبارکش به ظهور آمد که در کُتُب تاریخ مفصّل آمده است و این نوشتار را گنجای بیان آنها نـیست. از جمله معجزات آن حضرت در اهواز بود که قصب شکر در غیر فصل ایجاد می فرماید و یا چشمۀ معروف به عین کهلان در نیشابور که تا اکنون بپاست و شفا دادن به زبان و دهان مرد گرفتار و داستان بـرکۀ سـباع در خراسان که آن حضرت برای ابطال ادّعای کسی که مدّعی علوی بودن بود، داشت. آن حضرت به آن مدعی می فرماید: اگر راست می گویی، محلِّ حیوانات درنده (برْکَۀ سباع) برو. آن مدّعی در حضور مردم بـه امـام(ع) اهانت کرد و گفت: خودت نخست بدانجا برو. امام(ع) رفت و درندگان گردش زانو زدند و یک یک می آمدند و پایش را می بوسیدند. سپس آن مدّعی را بدان برْکَه بردند که حیوانات او را دریدند. از همۀ معجزات روشن تر، دعـای اسـتسقاء (طلب باران) آن جناب بود که توضیح داده خواهد شد. واضح است که اظهار معجزات آن حضرت جهت آگاهی دادن به ناآگاهان به مسأله امامت بود که بیش از صد سال یعنی از زمان حـکومت مـعاویه تـا حکومت مأمون در جهان اسلام آن را نـهان داشـته بـودند، بلکه در جمیع بلاد قائلان به امامت را می کشند و یا در زندان های مخوف به غُل و زنجیر می کشیدند (ر.ک؛ بحرانی، 1388: 156 و234).

فی الجمله، حضرت رضا(ع) که به ظـاهر مـهمان و مـدعو خلیفۀ زمان بود، از این فرصت در بیان مذهب حـقِّ شـیعه یعنی همان اسلام راستین، استفاده می فرماید. از جمله در شهر نیشابور که در آن روزگاران مرکز فرهنگی اسلام پژوهی در ایران بود. امام(ع) وقتی بـدان شـهر وارد آمـد، از جمیع اطراف و اکناف جهت دیدار و زیارت آن حضرت بدان شهر روی آوردنـد. ده ها هزار مسلمان اعمّ از حافظان حدیث و قرآن و مردمان عامی و عادی دور کجاوۀ آن جناب گرد آمدند. برخی خاک پای اسـترش را تـوتیای دیـدگان می کردند، برخی دیگر افسار مرکب او را می بوسیدند و با صدای بلند گریه سـرداده و خـواهان دیدار روی ماهش بودند. دو تن از حافظان و ائمّۀ حدیث به نام های ابو زرعه نیشابوری و محمّد بن اسلم طـوسی، بـا اصـرار و خواهش از آن حضرت تقاضای نقل حدیث کردند. همۀ امامان جماعت و قضاه و رواه حدیث مـنتظر سـخنرانی آن جـناب بودند. نوشته اند که بیش از بیست و چهار هزار انسان قلم به دست منتظر نوشتن احادیث آن جـناب بـودند. آنـ حضرت سرانجام سر مبارک از کجاوه بیرون آوردند و حدیث معروف سلسلۀ الذهب را برای مردم قرائت مـی فرمایند. امـام(ع) آن حدیث شریف را از پدرش و نیز پدرش از پدرش تا رسول اکرم (ص) و از جبرئیل (ع) و او نیز از خداوند متعال نقل نمودند کـه خـلاصۀ آن چـنین است: «قَالَ اللهُ تَعَالَی کَلِمَه لاَ إِلَهَ إِلاَّ الله حِصنِی فَمَن قَالَهَا دَخَلَ حِصنِی وَ مَن دَخَل حـِصنِی اَمـِنَ مِن عَذَابِی: کلمۀ لا اله الّا الله دژ استوار من است. هر که آن را به زبان راند، داخل دژ مـن مـی شود و هـر که داخل آن دژ شود، از عذاب من در امان باشد» (همان: 234).

وقتی مردم حدیث را شنیدند و نوشتند و پنداشتند کـه حـدیث به اتمام رسیده است، امام یک بار دیگر به مردم می فرماید، بـار دیـگر گـوش کنید که مکمّل توحید را بگویم. همگان برای بار دوم با سکوت عجیبی نَفَس ها را در سینه ها حبس نـمودند و گـوش بـه امام(ع) داشتند. امام (ع) می فرماید: «بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِن شُرُوطِهَا: توحید را شروطی است کـه از بـرجسته ترین شرط آن منم» (همان: 238 و مجلسی، 1387، ج49: 70).

واضح است که امام(ع) چه شاهکاری در بیان این حدیث انجام دادند کـه بـیان آن نه یک مقاله، بلکه ده ها کتاب لازم دارد. خلاصه آنکه اگر تقیّۀ آن حـضرت مـصلحتی جز همین کار نداشت، کافی بود. در ایـن حـدیث، حـضرت رضا (ع) به مردم فهماند که دین شان را بـاید از طـریق اهل بیت بشناسند که در کنار قرآن و مفسّر قرآن هستند. نیز فهماند که اسـلامِ بـرگرفته از اجماع سقیفه، اسلام واقعی نـیست، بـلکه اسلام بـرگرفته از غـدیر و امـام منصوص اسلام حقیقی است و....

از جمله تـأثیرات شـگفت کار عالِم آل محمّد(ص) آن بود که معاندان خاندان عصمت و طهارت مثل مأمون و بـسیاری از اطـرافیان او زبان به مدح خاندان پیامبر اعـظم به ویژه حضرت(ع) گشودند. روزی مـأمون در مـجلسی که بیش از صد تن از مـتکلّمان و فـقیهان حضور داشتند، گفت: به نظر من علیّ بن أبی طالب بعد از پیامبر اکرم (ص) بـهترینِ صـحابه، بل بهترین و برترین انسان ها بـود. سـپس افـزود که اگر کـسی سـخن مرا قبول ندارد، بـدون هـیچ ترسی با استدلال سخن مرا رَد کند. یکی از محدّثان معروف گفت: «قَالَ رَسُولُ اللهِ: اِقـتَدُوا بـِالَّذِینَ مِن بَعدِی اَبِی بَکرٍ وَ عُمَر: بـعد از مـن به ابـوبکر و عـمر اقـتدا کنید». مأمون با اقـامه برهان جعلی بودن حدیث را اثبات نمود (ر.ک؛ بحرانی، 1388: 31). شایان ذکرآنکه اصل این حدیث به گـونه ای دیـگر است و پیامبر اعظم می فرمایند: «اِقتَدُوا اَیـُّهَا النـَّاسُ بـِالَّذِینَ مـِن بـَعدِی کِتَابُ اللهِ وَ العـِترَه: ای مـردم به کتاب و عترتم بعد از من باید اقتدا نمایید»(همان: 32).

البتّه، چنان که در آغاز این بخش مقاله گـفته شـد، کـارهای امام(ع) و تأثیرات آنها در جامعۀ اسلامی و معرّفی مـذهب حـقِّ شـیعی بـیش از آن اسـت کـه در این نوشتۀ مختصر گفته آید. از باب نمونه، فقط نماز عید فطر و دعای استسقاء امام(ع) را ذیلاً در کوتاه سخن بیان می داریم که از جمله کارهای معجزه بار امام(ع) بعد از ورود امام(ع) بـه مرو و پذیرش ولایت عهدی اتّفاق افتاد. مأمون در نخستین عید فطر بعد از ورود امام(ع) به مرو، خدمت امام آمد و از او درخواست که امامت نماز عید را به عهده گیرد. بدیهی است که قصد او آن بـود کـه امام(ع) به سان سایران خطبه به نام مأمون بخواند و به حکومت او مشروعیّت دهد. حضرت رضا(ع) نپذیرفت، لیکن مأمون در خواسته اش بسیار اصرار نمود. سرانجام امام(ع) می فرماید: پس، حال که چنین است، مـن چـنان به نماز می روم که پیامبر اکرم (ص) می رفت. مأمون گفت: آنچه خواهی کن. راوی گوید: امام(ع) پا برهنه و دامن لباس بالازده راه افتاد و به جمیع اطـرافیان و دوسـتان خود می فرماید تا به سان امـام (ع) راهـی شوند. امام(ع) رو به آسمان چهار تکبیر گفت. تکبیر ملکوتی امام(ع) چنان طنین افکن شد که گویی جمیع ذرّات زمین وآسمان با او هم نوا شده اند. کارگزاران و ارتشیان مـأمون کـه امام و دوستان امام را بـا چـنان حالتی مشاهده کردند، سواران پیاده شدند و همگان کفش ها از پا بدر کردند و همگی با امام(ع) و یاران هم داستان شدند. مردم مرو، یکپارچه گریه سر دادند و با آن حالت معنوی ذکرگویان در پی امام(ع) به حرکت درآمـدند. امـام(ع) در هر ده دقیقه توقِف می فرمود و چهار تکبیر می گفتند. جمیع مردم شهر، بل جمیع در و دیوار با آن حضرت هم صدا می شدند. اقیانوسی از مخلوقات با امام(ع) هم نوا بودند که از آن صداهای ملکوتی، شهر به خود لرزیـد. ایـن خبر بـه مأمون رسید. وزیر معروف مأمون بدو گفت: اگر ابوالحسن با این حالت به مصلّا رود و نماز بگزارد، حـکومتت به یقین به خطر افتد، چون همۀ لشکریان و سربازانت نیز بـا او هـم نوا شـده اند. مأمون ناگزیر در اسرع وقت با خواهش تمام امام(ع) را از ادامه راه بازداشت و امام نیز پذیرفت و بازگشت (ر.ک؛ مجلسی، 1387، ج49: 76). تأثیر ایـن کـار امام نیز به خواننده فرهیخته واگذار می شود که قلم و زبان توان بیان آن نـدارد.

دعـای اسـتسقاء امام(ع)

زمانی که حضرت رضا(ع) ولایت عهدی مأمون را پذیرفت، مقارن با خشکسالی شدیدی بود. حـواشی مأمون شایعه کردند که گرفتاری خشکسالی به خاطر ولایت عهدی ابوالحسن است. مـأمون، روز جمعه با امام(ع) در بـاب خـشکسالی و گرفتاری مردم سخن گفت و از آن حضرت تقاضا کرد که جهت نزول باران دعا کند. امام می فرماید: به خواست خداوند روز دوشنبه دعا خواهم کرد. دیشب، پیامبر اکرم (ص) و امیرالمؤمنین (ع) را به خواب دیدم. رسول خـدا(ص) به من فرمود: فرزندم روز دوشنبه به صحرا رو و از خداوند رحمان طلب باران کن که خداوند باران فراوان خواهد فرستاد. ضمناً این خبر مسرّت بخش را به مردم برسان: «یَا بُنَیَّ اِنتَظِر یَومَ الإِثنَینِ فـَأَبرِز إِلَیـ الصَّحرَاءِ وَ استَسقِ فَإِنَّ اللهَ تَعَالَی سَیُسقِیهِم وَ اَخبِرهُم بِمَا یُرِیکَ اللهُ مِمَّا لاَیَعلَمُونَ ». حضرت رضا(ع) روز دوشنبه طبق دستور پیامبر رحمت (ص) همراه انبوهی از مردم روی به صحرا نهادند. امام (ع) در مکان بلندی قرار گـرفت و دسـت به دعا بلند کرد و فرمود: «یَا رَبِّ اَنتَ عَظَّمتَ حَقَّنَا اَهلِ البَیتِ، فَتَوَسَّلُوا بِنَا کَمَا اُمِرتَ فَاسقِهِم سُقیاً نَافِعاً: پروردگارا! تو به ما اهل بیت عظمت دادی، لذا مردم ما را وسـیله قـرار داده اند، بدان سان که خودت امر فرمودی. پس، با باران نافعی سیرابشان فرما». دنبال دعای امام(ع) رشته ابری با غرّش همراه برق پدید آمد. مردم خوشحال شدند. امام(ع) می فرماید، ایـن رشـته ابـر مأمور به سرزمینی دیگر مـی باشد و از آن شـما نباشد. آن ابر گذشت و ده ابر شبیه آن پدید آمد و هر بار امام می فرماید: این ابر مأمور به سرزمینی دیگر است تا یازدهمین رشـته مـتراکم ابـر پدید آمد. امام می فرماید: «هَذِهِ سَحَابَه بَعَثَهَا اللهـُ لَکـُم فَاشکُرُوا اللهَ: خداوند این رشتۀ ابر را به سوی شما گسیل فرموده است. پس، شکر خدا به جا آورید». سپس مـی فرماید: بـه خـانه هایتان بازگردید و منتظر باران رحمت خدا باشید. همین که مردمان بـه منازل شان بازگشتند، باران آغاز شد. چنان باران آمد که در عمرشان چنان بارانی ندیده بودند. مردمان که این مـعجزات را مـشاهده نـمودند، صد چندان شیفته خاندان پیامبر اکرم(ص) شدند و بسیاری از مخالفان مستبصر گـشتند (ر.ک؛ بـحرانی، 1388، ج22: 341).تأثیرات کار امام (ع) ناگفته پیداست. این معجزۀ امام(ع) همراه چند معجزۀ دیگر بود که دوستان را شـاد و دشـمنان را نـاکام گذاشت. بدیهی است همان طور که پیشتر نیز گفته شد، آنچه از رفتار و گـفتار حـضرت رضـا (ع) در این نوشتار گفته آمد، اندکی از بسیار بود و این مقاله گنجای بیش از این ندارد وگـرنه نـقل بـحث های اعجازآمیز آن حضرت در مجالس گونه گون که مأمون جهت شکست علمی آن امام هُمام (ع) تشکیل داد و بـا هـر قومی به زبان آن قوم و از کتاب خود آن ملّت دلیل آورد، رنگی دیگر دارد. فلسفۀ تقیّه امـام(ع) در جـمیع رفـتار و گفتارش برای هر خوانندۀ فرهیخته تا حدودی روشن می باشد و نیاز به تحلیل و توصیف نـدارد.

نـتیجه گیری

از مجموعۀ این مقاله نتایج زیر حاصل می شود:

1ـحکم تقیّه یکی از احکام واقعی بـا عـنوان ثـانوی می باشد و آن یک حُکم قرآنی است. حُکم تقیّه نیز به سان احکام اوّلیه ممکن است جایی واجـب و جـایی دیگر حرام و نیز در جایی مباح باشد. حُکم تقیّه به سان دیگر احکام، تـابع مـوضوع اسـت و هر جا که موضوع آن پدید آید، حُکم نیز به دنبال آن موضوع بیاید و عمل طبق حـُکم تـقیّه مـجزی باشد. حُکم تقیّه با احکام اوّلیّه تعارض ندارد، بلکه بر آنها حـکومت واقـعی دارد که با پدید آمدن موضوع آن، موضوع احکام اوّلیّه تعبّداً می رود.

2ـجمیع گفتار و سیرۀ جمیع معصومان، سـلام الله عـلیهم، در حال تقیّه حُکم واقعی الهی می باشد که آنان با وجود صفت عـصمت در تـشخیص موضوع خطا نکنند. بنابراین، همۀ اقوال و اعـمال عـالِم آل مـحمّد(ص) بیانگر حُکم واقعی الهی بوده و برای دیـگر مـسلمانان نیز حجّت است.

3ـامام هشتم(ع) از آغاز حرکت از مدینه تا شهادت با مأمون عـبّاسی در واقـع، در جنگ و مبارزه بودند و در بسیاری از کـارهای خـود به تـقیّه عـمل مـی کرده است که مدارک تاریخی بسیاری مـؤیّد ایـن مطلب می باشد. از جمله عهدنامه مأمون است که مأمون بعد از ولایت عهدی امـام(ع) نـگاشت. وی راه خود را در آن مشخّص ساخته و امام نیز در ظـَهر آن نامه طریق خود را بـه جـهانیان اعلان نموده است. مأمون در بـخشی از آن عـهدنامه نوشت: خداوند می فرماید: ما از جمیع اعمال جمیع بندگان خود بازخواست خواهیم کرد (الحـجر /92 ). خـلیفه دوم گفت: لَو ضَاعَت سَخلَه بِشَاطِئِ الفـُرَات لَتـَخَوَّفَت أَن یـَسئَلَنِی اللهُ: ترس آن دارم کـه اگـر برّۀ گوسفندی در کنار فـرات نـابود شود، خدا مرا بازخواست نماید» (مجلسی، 1387، ج49: 85).امام(ع) در ظَهر همان عهدنامه نوشت: «اِنَّهُ عَرَفَ مـِن حـَقِّنَا مَا جَهَلَهُ غَیرُهُ وَ اِنَّهُ جَعَلَ اِلَیـَّ عـَهدَهُ وَ الامرَه الکـُبرَی اِن بـَقیتُ بـَعدَهُ فَمَن حَلَّ عُقدَه اَمـرَ اللهِ فَقَد اَبَاحَ حَرِیمَهُ وَ اَحَلَّ محرَمَهُ بِذَلِکَ جَری السَّالِف فَصَبرٌ مِنهُ عَلَی الفِلتَاه وَ لَم یَعتَرِض بـَعدَهَا عـَلَی العَزِمَات خَوفاً عَلَی شِتَاتِ الدِّینِ وَ اضـطِرَابِ المـُسلِمِینَ: مـأمون بـه حـقِّ ما اعتراف کـرد و ولایـت عهدی به من سپرد و امر خلافت را بعد از خود به من واگذارد. اگر بعد از وی زنده مانم، هـر کـه امـر خلافت را که خداوند برای ما قرار داده، بـه رسـمیّت نـشناسد، حـریم الهـی را رعـایت نکرده است و حرام خدا را حلال دانسته، چنان که پیشینیان کردند (مقصود خلیفه اوّل و دوم است که در شورای سقیفه خلافت حضرت علی(ع) را غصب کردند)، که از آن ظلم و بیعت نامشروع شکیبایی به عـمل آمد و بر تصمیمات خلفای غاصب، جهت ترس از نابودی دین و اختلاف میان مسلمین، اعتراض به عمل نیامد» (همان: 86).خوانندۀ بصیر اگر با چشم بصیرت در این نوشتۀ مأمون و امام رضا (ع) بنگرد، بـه روشـنی جنگ میان حقِّ و باطل را دریابد و می فهمد که امام رضا(ع) به سان جدّ خود، امیرالمومنین(ع)، راه تقیّه پیش گرفته است.

پی نوشت ها

1ـ«وَمَا لَکُمْ لَا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّکُمْ وَ قَدْ أَخـَذَ مـِیثَاقَکُمْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ: چرا به خدا ایمان نیاورید در حالی که رسول (او) شما را می خواند که به پروردگارتان ایمان بیاورید، و از شما پیمان گرفته است (پیمانی از طـریق فـطرت و خِرد)، اگر آماده ایمان آوردنید».

مـنابع و مـآخذ

قرآن مجید.

انصاری، شیخ مرتضی. (1353). المکاسب. تبریز: انتشارات اطّلاعات تبریز.

بجنوردی، میرزا حسن. (1346). القواعد الفقهیّه. نجف: مطبعه الآداب.

بحرانی، شیخ عبدالله. (1388). عوالم العلوم. قـم: انـتشارات مؤسّسۀ امام مهدی(عـج).

حـرّ عاملی، محمّدبن حسن. (1361). وسائل الشّیعه. تهران: انتشارات اسلامیّه.

سمرقندی، نصربن محمّد. (1361). تفسیر بحرالعلوم. بیروت: دارالمعرفه.

طباطبائی، محمّدحسین. (1388). تفسیر المیزان. قم: انتشارات روح الامین.

طبرسی، فضل بن حسن. (1372). مجمع البیان فـی تـفسیرالقرآن. تهران: انتشارات ناصر خسرو.

طبری، محمّد بن جریر. (1360). جامع البیان فی تفسیر القرآن. بیروت: دارالمعرفه.

طوسی، محمّدبن حسن. (1383). التّبیان فی تفسیرالقرآن. بیروت: داراحیاء التّراث العربی.

کلینی، محمّد بن یعقوب. (1387). اصـول کـافی. لبنان ـ بـیروت: نشر الامیره.

مجلسی، محمّدباقر.(1387). بحارالأنوار. لبنان ـ بیروت: نشر الامیره.

موسوی خمینی(ره) امام سیّد روح الله. (1343). الرسائل. با تـعلیقات مجتبی تهرانی. قم: انتشارات مهر.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان