به گزارش خبرنگار مهر، قائدی این روزها تنها نکته مثبت استقلال محسوب می شود که می توان دقایق حضور و سرعت بادگونه و دریبل های ویرانگر او را در همان چند دقیقه که به میدان رفت دید و از آن لذت برد.
بچه محله هلالی بوشهر حالا در تهران سرگردان است البته خواهر او در تهران با وی است اما بزرگترین نگرانی استقلالیها این است که این بازیکن جوان در ابرشهر گم شود و یا محو فریادهای روی سکو شود و راهش را گم کند. تصور کنید پا به توپ که می شوید سی هزار نفر فریاد بزنند و از تو دریبل بخواهند و تو ندانی که باید دریبل بزنی یا پاس بدهی یا پا به توپ شوی.
این البته بخش خوب ماجرا است، بخش بدی هم وجود دارد که قائدی قبل از اینکه بفهمد چه خبر است با آن مواجه خواهد شد و این وظیفه باشگاه استقلال است که باید از این پسر بچه 17 ساله که باید هنوز به مدرسه برود مراقبت کند. نمونه اشتباهات اینچنینی را قبلا دیده ایم، جوان هایی که آمدند و نتوانستند به سقف خود برسند. جوان هایی که غرق دود و مه شب های رنگارنگ تهران شدند. اما پرسش این است که چه کسی باید مراقبت کند؟
داستان دایی و بکن باوئر
نمونه اروپایی این ماجرا را از زبان علی دایی می شنویم، کسی که با اراده ای پولادین و قدم های استوارش تقریبا بدون اشتباه تا قله فوتبال دنیا رفت و آقای گل دنیا شد، او از اردبیل تا مونیخ راه درازی داشت. علی دایی نقل می کند: به بایرن که رفته بودم کار سختی داشتیم، صبح می رفتیم شرکت بایرن شیمی و کارت می زدیم و تا بعد از ظهر انواع کلاس ها و تمرینات و غذا ها و ... را داشتیم.
دایی در ادامه گفت: بعد از ظهر به خانه می آمدیم و من هم تنها بودم. آن روزها بکن باوئر مدیر تیم بود. او سه بار تلفنی با من تماس گرفت و پی جوی حالم شد و گفت که چیزی لازم ندارم؟ او چند دقیقه با من حرف زد تا مطمئن شود من دچار اشتباهی نشده ام. با این وجود این برای قیصر کافی نبوده چون دایی می گوید فرانس خودش یک بار به منزل من آمد.
در بایرن ساعت خواب را اعلام می کنند و قیصر نیم ساعت مانده به ساعت خواب اعلامی به یکباره زنگ درب خانه من را زد و من را کاملا شوکه کرد. او احوالم را پرسید به دعوت من وارد خانه شد و با هم چای خوردیم و بعد بدون اینکه حرف خاصی بزند رفت. از این داستان چه برداشتی می شود کرد؟ با وجود آنکه دایی سن کمی نداشت، تحصیل کرده بود، کاملا حرفه ای بود و آزمون خودش را در آرمینا بیله فلد و هرتابرلین و تیم ملی ایران پس داده بود اما خودش شخصا بازیکنش را کنترل می کرد.
برحسب این داستان و این قاعده این وظیفه بر دوش نصرالله عبداللهی است. مدیر تیم استقلال. عمو نصی آبی ها کار سختی برای کنترل تیم دارد که یکی از سخت ترین ها و مهمترین هایش می شود همین مهدی قائدی که هنوز باید جدول ضربش را حل کند و هیچ ایده ای از ناجوانمردهای تهران ندارد.
کار سخت عبداللهی در پهنه ایران
نصرالله عبداللهی باید قائدی را دریابد، باید مراقب او باشد گاهی به وی سر بزند، نه به او که به همه بچه های زیر بیست و سه سال استقلال باید سرکشی کند. کار سرپرست معمولا بسیار سنگین و البته نامرئی است. همین حالا عمو نصی زیر فشار زیادی در استقلال است و کسی این فشار را نمی بیند اما قائدی و قائدی ها نه جزو کارهای روزمره که مهمترین کار عبدالهی است.
کنترل قائدی ها از همان دم درب محل تمرین و وسط ازدحام جمعیت شروع می شود، کمی آنسو تر در کنار خیابان مردمانی برای سرکیسه کردن پشت بوته ها کمین کرده اند، آنها ماشین های مدل بالا و محبوبیت را می بینند و سهم می خواهند. این یعنی همه عرصه تهران جولانگاه نصرالله عبداللهی باید باشد، در آن سوی کشور هم ایضا، در آن شهرهای زادگاهی هم....
و این یعنی آنکه همه ایران باید جولانگاه نصرالله عبداللهی باشد و چه کار سختی است شدن چه کار سختی است پدر معنوی اینهمه فرزند بیش فعال و در خطر بودن.