شاید انسانی که دارای فکر است حاضر نشود که مجبور باشد فلسفه زندگی اش را بر پایه ای استوار کند که فرضاً خدا آن را به دیگری الهام کرده است. احتمال این نیز هست که ایمان ضعیفی آنهم براساس آنچه که حسی می بیند و تجربه می کند و قضاوتش حکم می نماید در او بوجود آید. بنابراین، اگر می رویم که این را قبول داشته باشیم که درمان روحی و درمان فکری یک حقیقت است، باید تحقیق اساسی درباره دلایلی که چگونه این عمل امکان پذیر است پرداخت. و این استدلالهای نیز در عین حال باید چنین ساده و روان باشد که یک فرد عامی کوچه بازاری براحتی بتواند آن را درک کند.
یا بهتر بگوئیم از آنجائی که درمان یک خلقت است،(خلق سلولهای آب بندی شده در مقابل مرض بجای سلولهائی که مستعد مرض اند) و اگر بهترین استدلال را از خلقت جهان شروع کنیم. زیرا کلیه اعمال خلقت باید از همان طرح و برنامه پیروی کند، این سئوالات مطرح می شود: آن چه است؟ چگونه جهان به وجود آمد؟ آیا نظمی هست که براساس آن چنین اتفاقی انجام پذیرفت؟ اگر چنین است، آیا آن نظم هنوز هم وجود دارد و عمل می کند؟ ما کاملاً معتقدیم که جواب تمام این سئوالات در جلو چشم ما قرار دارد و پاسخ به آنها باعث می شود که ما را وادارد که متوجه شویم چرا انسان انتظار دارد که در درون خود دارای قدرت خلقتی باشد که بتواند خود را از قید و بند بیماری و ناراحتی برهاند و آن را به سر منزل سلامتی کامل برساند که با نگاه اول به نظر برسد که این بحث یک مبحث علمی است ولی برعکس کاملاً عملی است زیرا پایه ای زیربنا قرار می دهد که زمینه عملی و علمی حتی برای افرادی که اعتقادات مذهبی ندارند مهیا ساخته که با اطمینان به حضور قدرت درمان که آماده بهره برداری او است و جدا از هرگونه خرافات یا اعتقادات مذهبی می باشد معتقد شود.
صرف نظر از نوشتجات مذهبی، اگر فرض کنیم که بر بالای قاره ای نشسته ایم و به اطراف خود می نگریم، اقیانوسها را با آن عظمتش و کوههای سربه فلک کشیده با آن هیبتش و دشتها و دره ها و آسمان و ستارگان و خورشید و ماه و هر آنچه در اطراف ما است حتی گل و گیاه با آن الوان بی نظیرش را نظاره کنیم خودبخود در هیبت حیاط گشوده و این سئوال برای ما پیش می آید که چرا و چگونه و برای چه اینها بوجود آمده اند...
اولین چیزی که متوجه می شویم اینست که ما بر روی سیاره ای زندگی می کنیم که از ماده تشکیل شده است، که ممکن است بصورت گاز یا مایع و یا جامد باشد. ماده از خود هیچ شعوری ندارد. و همیشه باید با نیروئی خارج از آن بر آن عمل شود، بنابراین خود بخود بوجود نیامده است و نمی تواند که خالق خودش هم باشد. بنابراین در جستجوی نیروئی که باعث بوجود آمدن آن شده است باید در خارج از آن به تحقیق پرداخت و نیروئی را دنبال کرد که جنسیت ماده نداشته باشد و مثل نیروی برق و نظایر آن که سرچشمه ماده دارند نباشد.
همانطوری که قبلاً گفته شد، تا بحال تنها یک نیرو شناخته شده است که نه از سرچشمه ماده بوده است و نه جنسیت ماده را دارد. و این نیرو فکر است و از آنجائی که ماده دارای فکر نیست بلکه این فکر است که بر روی آن عمل می کند بنابراین قبل از اینکه ماده شکل گیرد باید ذی شعوری بوده باشد که قادر به فکر کردن بوده است. اکنون قدم به قدم بجائی می رسیم که متوجه می شویم که شکل گیری و بود این جهان ماده تنها با فکر امکان پذیر بوده است. اگر فکر وجود دارد، باید ذی شعوری هم باشد. که این ذی شعور را خدا می نامیم.
که البته با هر اسمی که باشد تفاوتی ندارد و اصل را عوض نمی کند حتی ممکن است این ذی شعور را با ضمیر خنثی آن بنامیم. که در این نقطه نظر ممکن است با جمله متعصبین رو برو شویم که فکر می کنند با استفاده از این ضمیر خدا را رها کرده ایم و به جمع ملحدان پیوسته ایم.
اگر آنها خدا را به شکل انسان موقر با هیبتی تصور می کنند که در جای مشخصی در آسمان که آنجا را بهشت می نامند بر تخت زرینی تکیه زده است در اطراف او فرشتگان بصف ایستاده و بغزل خوانی مشغولند و او را ستایش می کنند در حالیکه کتاب زندگی را در دست دارند و ریزی از گناه و صواب انسان را در آن ثبت می نمایند و آنها را برای روز محشر و جزا آماده می کنند. خدائی که بندرت عصبانی می شود و عصبانیت او بنیان برانداز است و او است که سختی ها و درد و رنجها را به انسان ارزانی می دارد تا انسان را به بوته آزمایش بکشاند اگر چنین صُوری منظور نظر است باید اقرار کنیم که چنین خدائی در فلسفه ما هرگز نمی گنجد. که در این صورت می شود کتابی تحت عنوان خدا و خالق او انسان را به رشته تحریر در آورد که در آن تمام اشتباهات انسان در رابطه با خدائی که بآن صورت بتصویر در می آورد را به اثبات رساند چیزی جز تصور وهمناک انسان نیست. ما تحت هیچ شرایطی خدا را در جهان رد نمی کنیم ولی با آن چیزی که وسیله مذهبیون به تصویر درمی آورند و رنگ و بوی مادی به آن می زنند و از آن هیولائی عظیم می سازند که چیزی جز تصورات ذهنی خود آنها نیست هم موافق نبوده و نیستم. حتی امروزه بیشتر کشیشان روشنفکر که در رشته های مختلف علوم به تحصیل پرداخته اند هرگز چنین تصوراتی را قبول نداشته و آنها را مفهومی دروغین از خدا دانسته و از تدریس آن خودداری می کنند.
و اما خدائی که ما او را در این جهان می شناسیم ذی شعوری است تا فاقد هرگونه شخصیت مادی. ذی شعوری است که در چارچوب مطلق نظام عمل می کند، که بین عدالت و بی عدالتی فرقی قائل نمی شود و تحت تأثیر هیچ گونه التماس شخصی قرار نمی گیرد که با التماس و خواهش و تمنای آنها فرضاً فردا بارانی باشد یا سپاه آنها در جنگ پیروز شود و یا در موقع بدبختی به یاری آنها بشتابد.
بگذارید در اینجا سوء تفاهمی پیش نیاید. ما این را باور داریم که می شود یک روز بارانی داشت یا در جنگ پیروز شد. که همه اینها تنها می شود با درک درست از نحوه صحیح عمل ذاتی خدا بدست آورد. با آن قانون عقل کل که بوسیله آن خدا عمل می کند. شخص ممکن است به گریه و زاری و التماس افتد و به درگاه ذات الهی متوسل شده و بنالد مانند هزاران نفری که روزانه این عمل را انجام می دهند ولی اصلاً جوابی را از آن بالا بالاها دریافت ندارد و هیچ گونه مسئولیتی هم کسی در این رابطه به گردن نگیرد ولی اگر همان نفر دریابد که چگونه و بصورت علمی به دعا برخیزد و آن دعا را براساس درک درست از نحوه عمل خلقت ذات الهی در جهان باشد حتماً به دعای او جواب داده خواهد شد. زیرا حتی خدا نمی تواند از نظامی که نه مؤسس آن بوده یا از آن سرچشمه گرفته بلکه از روز نخست کلاً قسمتی از ذات او بوده است احراز کند. برای تخلف در نظام طبیعت خدا باید خود را نابود کند، چیزی که او نمی تواند انجام دهد.
بنابراین والدینی که برای نجات جان فرزندشان بخدا متوسل شده و التماس می کنند ولی دعایشان مستجاب نشده و فرزندشان را از دست داده و ایمانشان صلب شده و از خدا روگردان شده و حتی از او نفرت پیدا می کنند، اگر آنها مفهوم درستی از ذات الهی داشتند و براساس علمی و از طریق نظام حاکم به دعا برمی خواستند تا براساس خرافات شاید می توانستند جان فرزندشان را نجات دهند.
لازم به تذکر است که باید این را بخاطر داشته باشیم که انسان همیشه مصیبتهائی مانند جنگ و زلزله و سیل را بلاهای غیرقابل اجتنابی می داند که با قدرت روحی قابل کنترل نیست و به ندرت دیده می شود که در این زمینه فردی رأی مثبتی داشته باشد. تمام این نظرات منفی بصورت ناخودآگاه غالباً در ذهن باطنی ما پنهان است و در مواقعی که سعی می شود که عملی مثبت صورت پذیرد این عامل پنهان و خفته بصورت ناخودآگاه با تمام قدرت به مخالفت با آن برخواسته و در جهت عکس آن عمل می نماید. مسیح از این قید و بندها آزاد بوده و از قبل خود را از چنین تعصباتی دور نگهداشته بود و کانون ایمان درون او بر محور اینکه با خدا همه چیز امکان پذیر است استوار بود و خود را با خدا یکی دانسته و همیشه می گفت:«من و پدر یکی هستیم» او کنترل خود را بر باد ثابت کرد زیرا او در ایمان راسخش نسبت به یکی بودن با خدا چنان ثابت قدم بود که می توانست به نظام حاکم بر باد و امواج دستور بدهد. او التماس نمی کرد، بلکه با قدرت حرفش را می زد و این حقیقت را قبول داشت و معتقد بود که نظام فرمانبردار اوست.
اگر قبول داشته باشیم و متوجه شده باشیم که ذی شعوری در پس پرده این جهان بیکران است، فرض کنید که بخواهیم بصورت دیگری با آن تماس برقرار نمائیم. سرنخی را در روی زمین گرفته و آن را دنبال می کنیم تا به علت و علل بوجود آمدن جهان برسیم سپس فرض کنید که سرنخ دیگری را از آسمان گرفته و بطرف زمین آن را دنبال کرده تا ببینیم این علت و علل چه ممکن است باشد و چگونه باعث بوجود آمدن این جهان شد.
قبل از پیدایش جهان باید زمانی بوده باشد که جز خدا هیچ چیز دیگری وجود نداشته است. انسان چون نمی تواند درک کند که چیزی هست که نه شروعی دارد و نه پایانی و از اصل بوده است و علی البدهم خواهد بود به اینجا که می رسد، می پرسد چه کسی خدا را آفرید؟ امروز علوم این را تأیید می کنند که زمان و مکانی وجود ندارد و در حقیقت نه شروعی بوده است و نه پایانی وجود دارد بلکه تا به حال هرچه بوده و هست تغییر در شکل است و این برای شعور محدود انسان مشکل است که بتواند این را تصور کند که لازم نیست که خدا خالقی داشته باشد و یا وجودی باشد از هستی و بصیرت ازلی و ابدی ما زمان را با میلیونها سال اندازه گیری می کنیم و می گوییم در میلیونها میلیون سال نامعلوم خدا اولین شروع را داشته است. که این هم لزومی ندارد که گفته شود زیرا که طبیعت اصلی بصیرت چیزی شبیه جسم مادی نیست که سازنده ای را داشته باشد. پس ساده ترین جواب اینست که خدا همیشه بوده است، چون محدود به زمان و مکان نمی شود و آنچه که محدود به زمان و مکان است فانی است و برای آن شروع و پایانی قائلیم( لازم است که در اینجا اسیر خیالات مذهبیون نشده که می پندارند خدا شبیه انسان است در مقیاس بسیار بسیار عظیم تر)
همان طوری که، ترووارد، می گوید:« برای وجود خدا ابتدائی نبوده است چون هرگز ابتدائی در کار نبوده است» بلکه قبل از اینکه چیزی شکل گیرد وجود داشته است. او در قالب روحی خالص، بدون شکل و فرم و اندازه می زیسته است و از آنجائی که چیز دیگری شبیه روح نبود، باید آرزوئی یا کششی در این ذی شعور بوده است که قطبی مخالف آن چه که هست خلق کند، چیزی که دارای شکل و فرم باشد و بتواند جدا از این روح بی شکل زندگی کرده یا پابرجا بایستد. حتماً ماده در حالت بی شکلی و در قالب جزئی از جوهر هستی خدا وجود داشته است. علم در مبحث اصل القا ماده می گوید:«که ماده ابدی و فناناپذیر است» هرگز در کمیّت آن تغییری حاصل نمی شود و مقدار کل آن ثابت می ماند. می دانیم که شکل آن در حال تغییر است و اجسام مرتباً از همدیگر جدا شده یا تجزیه گردیده و شکلها و فرمهای مختلفی را بوجود می آورند ولی همیشه یک کیفیت ابدی ماده بعنوان ماده پابرجا است بنابراین بطوری که شواهد نشان می دهد به همان اندازه ماده قدیمی است که روح ابدی است و با هم از ازل همزیستی داشته اند.
امروزه علم به ما می گوید که وقتی تمام ماده های محکم و سفت را بشکافیم و آنها را به ذرات ریز تشکیل دهنده شان تقسیم کنیم به الکترونها و نوترونهائی می رسیم که دارای بار مثبت و منفی اند- که بعبارت دیگر اگر ماده را بشکافیم تا به عناصر تشکیل دهنده نهائی آن برسیم می بینیم که در نهایت چیزی جز ارتعاش نیست.
از آنجائی که ماده در نهایت اصالتش نمی تواند خود را به حرکت درآورد یا تغییری در خود حاصل نماید، باید حتماً ذی شعوری وجود داشته است که بر روی آن عمل نموده باشد که باعث تغییر شکل آن شده و یا آنها را در هم آمیخته و شکل نوی را به وجود آورده باشد. آن عامل ذی شعور باید که عقل باشد که آن را بصیرت ذات یا عقل کل می نامیم و چون آن عقل کل بی نهایت آگاه است می داند که چگونه ماده های بی شکلی را درهم آمیخته و هرچه را که بخواهد شکل دهد ولی این عقل کل تحت دستور روح عمل می نماید و این روح است که طرح و برنامه ای که باید دنبال شود برای آن طرح ریزی می کند. این عقل کل باطنی، تابع و مطیع امر روح است.
بنابراین می توان دلیل اساسی در رابطه با خدا در شکل تثلیث که تشکیل شده است از روح بعنوان متفکر و عقل بعنوان عمل کننده یا مدیر تولیدات، و ماده بصورت جسم بی شکل این تثلیث، ماده غیرقابل لمسی که علوم امروزه در آن راستا راه خود را می یابد.
پس چگونه عمل خلقت بوقوع پیوست؟ روح آرزوی جسمی کرد که دارای شکل باشد، سپس براساس نظام عقل وارد عمل شد تا آنچه را که روح تصور کرد به شکل درآورد. همان طوری که ترووارد اشاره می کند:« اول بصیرت ذات، سپس حرکات آن بصیرت ذات بصورت قانون( قانون عقل) و پس از آن نتیجه آن تحرکات، که جهانی بود در شکل ماده» که این عمل کاملاً معقول بنظر می رسد. و هیچ شکلی از خرافات هم در خود ندارد و با کشفیات علمی هم جور در می آید گرچه علم صراحتاً و به همین شکل که عنوان شد، اعلام نمی دارد. این کتاب برای دانشمندان نوشته نشده است، بلکه برای مردان و زنانی نوشته شده است که در جستجوی فلسفه معقول قابل قبولی هستند که بر پایه استدلال هائی که بشود براحتی ثبوت آنها را تأیید کرد استوار باشد، بیشتر دانشمندان نحوه خلقت جهان را بصورتی که بیان شد قبول دارند که کافی به نظر می رسد.
خلقت یکبار و برای همیشه نبود. بلکه تا بی نهایت، همچنان ادامه دارد. دنیاهائی بوجود می آیند و از بین می روند درست شبیه انسانها و درختان و کوه و دشت. و چنان به نظر می رسد که این جریان سیل عقل کل تحت نظر و امر روح بی سر و صدا شبانه روز می تازد و الی الابد فکر متفکر را درهم آمیخته و در این جهان بیکران شکل می دهد. این چیزیست که بدون توجه به انسان ادامه داشته و از میلیونها میلیون سال قبل از خلقت انسان در کار بوده است. که اکنون می خواهیم بین این پروسه یعنی نحوه عمل بصیرت ذات در خلقت و عمل انسان در خلق تصوراتش به نمود واقعی رابطه برقرار کنیم.
از آنجائی که در اصل تمام ماده در جهان از یک ماده اند و تمام عقل ها نیز از یک عقل کل اند، آنجا که انسان فکر می کند همان تقلید پروسه فکر خدا است.
می دانیم که ضمیر آگاه انسان بر ضمیر ناخودآگاه او که دارای استدلال نیست تسلط داشته و افکار ضمیر آگاه را پذیرفته و سعی می کند که براساس آن عمل نماید درست شبیه ضمیر کل باطنی که دارای استدلال نیست ولی در خدمت روح قرار دارد و هر آنچه که روح فکر می کند قبول داشته و طرح و برنامه آن را به مرحله اجرا درمی آورد.
بنابراین انسان از نسل خدا است و به همین منظور حق دارد که در عمل خلقت با او شریک باشد و تنها محدودیت که ممکن است داشته باشد، قدرت فهم او از این روابط است. اگر او این درک را داشته باشد و این حقیقت را بپذیرد که او مثلث کوچکی است که دارای همان شباهت سه ضلعی خدا بعنوان مثلث بزرگ می باشد ( قدرت تصمیم گیری- قدرت خلاقیت و ضلع نتیجه گیری) می تواند که زندگی شخصی خود را تغییر دهد مثل میلیونها نفری که این حقیقت گرانبها را دریافته اند و تغییری بنیادی در زندگی خود و دیگران ایجاد کرده اند.
فکر انسان به این دلیل دارای قدرت است که همانا فکر خدا است. و به این دلیل دارای قدرت آفرینش است چون جزئی از قوه آفرینش عقل کل جهان است. هر تصوری که انسان داشته باشد که بوضوح پذیرفته و در ذهن خود بپروراند با قدرت آفرینشی که در او است در هم آمیخته و متجلی می شود، او دارای قدرت انتخاب است و قادر است آنچه را که می خواهد شکل حقیقی به خود گیرد را با قدرت فکر خود درهم آمیزد و چون بپذیرد چنین شود که آرزوی درونی او بوده است.
هر انسانی دارای آرزوی مخصوص به خود است که عقل آن را به شکل در می آورد و مسئولیت او اینست که آرزوهای خوبی را داشته باشد. یکی ممکن است آرزوی سلامتی کند و دیگری آرزوی پول دار شدن یا شادی و نشاط و شهرت. هرکسی می تواند آنچه را که انتخاب می کند داشته باشد. این شبیه رود بزرگی است که هرکسی از دید خود بعنوان سرچشمه قدرت به آن می نگرد. یکی از آن بعنوان نیروی محرک آسیاب استفاده کرده و دیگری ممکن است بخواهد از آن برق تولید کند، الی آخر- با همان آب که نیروی رودخانه را در خود دارد ممکن است بر روی توربینی هدایت شده و گندم را به آرد تبدیل کند یا در جای دیگری برق تولید نماید و غیره و غیره... رودخانه اصلاً توجهی ندارد که چه کسی از آن چه استفاده ای می کند. طبیعتش اینست که جریان داشته باشد و بی تفاوت هم جریان دارد و هر استفاده ای که می خواهند برابر آنچه را که طرح ریخته اند از آن می برند.
ممکن است که هرکدام از استفاده کنندگان از آن رو این حقیقت را فراموش کرده باشند که صدها میل پائین تر انسانهای دیگری نیز از همان رود استفاده می کنند اما به شکل دیگری شاید او از سیل نژادی که از آن برخاسته است یا به آن تعلق دارد بعنوان عامل بسیار مهمی در زندگی اش حساب کند، چون می داند در این مسیر است که انشعاب حیاتش از سرچشمه اصلی جدا شده است ولی باید بداند که در این جوی کوچک نژادی، نیروئی که به او حیات بخشیده است از سر منشأ اصلی انشعاب کرده و دارای همان خصوصیت ذاتی آن منبع قدرت می باشد. بنابراین شعور فردی انسان به آن کوچکی که هست، دارای همان قدرت خلاقیت می باشد که عقل کل از آن برخوردار است زیرا این قطره از آن دریا است. اگر شعور انسان فردی بود و از خود بخود تعلق داشت، قدرت آن به همان اندازه می بود که قادر بود تمرکز حواس داشته باشد و بیش از آن اندازه نمی توانست که عمل کند. ولی از آنجائی که شعور انسان قطره ایست از دریای عظیم و بیکران عقل کل و دارای تمام آن خصوصیتها و قدرت خلاقیت ذاتی آن بنابراین نامحدود است و اختصاصی نیست و هر آنچه را که بخواهد انجام دهد آن عقل کل در اختیار او است، و از همین جا است که قدرت خود را بدست می آورد و به همین خاطر است که می گوئیم در درمان روحی و درمان فکری واقعی ما هرگز متکی به نیروی تمرکز حواس نیستم، زیرا قوی ترین تمرکز حواس قوی ترین افراد خبره در این فن در مقابل این نیروی بیکران هستی زای عقل کل پشیزی به حساب نمی آید. بنابراین، این همان نیروئی است که ما در درمان خود یا دیگران از آن استفاده می کنیم و هرچه بیشتر و بهتر و واضح تر پذیرای این حقیقت می شویم راحت تر و اولاتر نتیجه می گیریم.
پس ایمان چیز مشکلی نیست که نشود آن را ایجاد کرد. ایمان بر پایه محکم نیروی عقل، آگاهی و نظام استوار و پابرجا است و در جهت معین و مشخص بحرکت درآمده که خود ما مسیر آن را هموار می کنیم. تمام آن نیروی بیکران یا عقل کل در همین لحظه بر سرتاسر جسم ما حاکم است، ولی خیلی ها این را درک نکرده و مانند آن وحشی جنگلی می مانند که در کنار رودی عظیم زندگی می کنند بدون اینکه از آن وفور نعمت بهره ای بگیرند.
این نیرو نیز چنین است تا زمانی که از آن استفاده نکنیم به ما تعلق ندارد ولی از لحظه ای که آن را در یابیم درست از همان لحظه با تمام قدرتش در اختیار ما است. هر حالت روحی روزی جائی در بدن نشانی از خود را بروز می دهد. عمل خلاقیت عقل کل که پذیرای فکر انسان است، خیلی به ظرافت و راحتی وارد عمل شده و آن فکر را به شکلی که آرزو می شود و در می آورد حال این آرزو در جهت خیر باشد یا شرّ، فرقی ندارد. فرض نتیجه افکار متشتتی است که به مدت زیادی بر انسان مسلط می شود. و سلامتی حاصل تصورات راستین انسان است که به اندازه کافی حاکمیت پیدا می کند. در عمل آفرینش هیچ نشانی از پاداش یا کیفر دیده نمی شود زیرا قانونی حاکم است که کاملاً بی تفاوت است و وقتی که چنین است عقل حکم می کند که طوری عمل کنیم که با این قانون حاکم دوست شویم تا دشمن که بر علیه ما بکار گرفته نشود. این را در ابتدای زندگی می آموزیم که باید از تمام قوانین بخوبی پیروی نمائیم. خیلی زود متوجه می شویم که اگر درست با اشیاء تیز و برنده عمل نکنیم حتماً جائی از بدن، زخم می کند و خوردن سیب سبز باعث اضطراب می شود و یا اگر سنگی به طرف پنجره ای پرت کنیم شیشه های پنجره خرد می شود و تا زمانی که خوب شنا کردن را نیاموزیم دریا برای ما مخاطره آمیز و وحشتناک است.
حال همان طوری که انسان در قالب متفکر متجلی می شود درک می کند که افکار را و در چارچوب نظمی خاص عمل نماید. او بالاخره به این نتیجه خواهد رسید که هر فکری تصویری می شود در ذهن او که بازتابی دارد در جائی از جسم او. بنابراین بعنوان ذی شعور، عقل حکم می کند که چاره ای بیندیشد، زیرا متعبد می داند که نشستن و زانوی غم را در سینه فشردن و گله و شکایت کردن و نالیدن از زندگی دردی که دوا نمی کند هیچ بلکه باعث از هم پاشیدن سلامتی و وضع ظاهر جسمی او می شود. و باید این حقیقت را نیز بپذیرد که این مکافاتی نیست که از طرف خدا بر او نازل می شود بلکه بازتاب منطقی افکاری است که در آن غرق است و قانون چنین حکم می کند و هرگاه که او این افکار متشتت را رها کند همان قانون نیز چهره ای دیگر بخود می گیرد.
همه اینها را می شود انجام داد بدون اینکه افکار ما در خدا نفوذی داشته یا اینکه در نظرات او درباره ما تغییراتی حاصل شود. این افکارها که می گویند گنه کار روزی کیفر خواهد شد و یا آن کسی که برای سلامتی خود یا رسیدن معشوق به نیایش برمی خیزد و عهد می بندد که اگر خدا دعایش را مستجاب کند او دیگر تمام باقی عمر در خدمت او خواهد بود. هنوز هم کهنه و قدیمی نشده است. این هم خیالی بیش نیست که می گوئیم اگر خدا به ما پول ارزانی دارد با آن کارهای بسیار خوبی انجام خواهیم داد. حقیقت اینست که هرگز نمی شود با خدا وارد معامله شد و چانه زد. خدا هیچ وقت تحت تأثیر احتیاجات ما واقع نشده و به توبه های ما یا به قولهای ما که می گوئیم مثلاً اگر خدا فلان چیز را بر ما ارزانی دارد، نیز به سهم خود او سپاس می گوئیم هرگز توجهی نشان نمی دهد بلکه یک رابطه صمیمیت خاصی بین خدا و جهان همیشه وجود دارد. در مهر و محبت هر آنچه را که بخواهی انسان را بهره مند کرده است و راهی را هموار نموده که بهر اندازه انسان آن را طلب کند به آن برسد. ولی باید مطابق نظم خاص آن عمل شود، و وظیفه انسان اینست که نحوه عمل این قانون را یافته و سعی کند برابر همان روش کام بردارد. و وقتی چنین می کند او با شگفتی درخواهد یافت که چگونه تمام دعاهایش که در این چارچوب خاص صورت می پذیرد مستجاب شده و یک نوع همکاری و هماهنگی بین او و خداوندگار عالم برقرار می شود. پاداش همیشه و در هر لحظه آماده است و این وظیفه انسان است که راه درست و صحیح و نحوه عمل قانون مطلق حاکم را دریابد تا از آن نعمت بی حد و حساب همیشه بهره مند باشد.
بنابراین ما در جهان پر مهر و محبت و توأم با عطوفت زندگی می کنیم. جهانی با نظم و قانون محبتی که در حقیقت به همه ما یکسان ارزانی شده است و بوسیله آن نظم خاص می توان به آن رسید. خدا موقعی بی تفاوت است که در حقیقت نسبت به خواهشهای ما بی اعتنا می شود ولی وقتی که از روی علم و آگاهی به او متوسل می شویم و به دعاهای ما پاسخ می دهد در حقیقت او مظهر شخصیت شده و کاملاً از حالت بی تفاوتی به شخصیتی جدی بدل می گردد.
برای بهتر روشن شدن موضوع مثالی می آوریم. فرض کنید فرد ثروتمندی تصمیم می گیرد که برای شب کریسمس دربهای خانه اش را آزادانه بر روی تمام بچه های فقیرتر بگشاید و هرکه دلش می خواهد وارد منزل شده و از هر نوع غذا و میوه و نوشیدنی که می خواهد بخورد و هر آنچه را که دوست دارد نیز از درخت کریسمس جدا کرده و بعنوان هدیه با خود ببرد و پیشخدمت خانه هم دست بر سینه در خدمت آنها باشد. حال در این اثنا بچه فقیری از راه برسد و از پشت پنجره به درون خانه بنگرد و تمام آن جشن و سرور و خورد و خوراکیها را ببیند و باورش نشود که او هم مانند سایرین می تواند به درون رفته و از آن همه نعمت برخوردار شود و وقتی هم که رهگذری او را ترغیب کند و راه را نشانش بدهد و به او بگوید همه آن چیزهائی که می بینی از آن تو هم است، بجای اینکه حرف او را قبول کند راه خود را بگیرد و با شکم خالی به کلبه محقر و یخ زده خود برگردد.
مهماندار که از جشن و سرور بچه ها بوجد آمده متوجه آن بچه پشت پنجره نمی شود. جشن برقرار شده و دعوت از همه بعمل آمده حال این بسته به خود بچه ها است که این دعوت را بپذیرند یا آن را نادیده گرفته و رد کنند و هیچ گونه دخالتی هم در کار نیست که بچه ای را بداخل راه بدهند یا از ورود او جلوگیری بعمل آید. بلکه یک میهمانی آزاد و عمومی بوده است که پذیرش آن رسمیت پیدا می کند که درست شبیه این اشیاء یکی از بزرگان عهد باستان گفته است«او» آن کسی که تشنه است، خود را به آب می رساند. و تو اگر پولی نداری، بیا و بخر و بخور. یا شیر و شراب را بدون هیچ پولی و به بهای هیچ قیمتی بخر. پولهایت را کجا خرج می کنی که در ازاء آن نانی در کار نیست و کارت کجا انجام می دهی که تو را راضی نگه نمی دارد. دقیقاً به حرفهای من گوش بده و بخور آنچه که بر تو ارزانی است و بگذار روح تو از سلامتی تو شاد باشد.»
دنیا باید هنوز منتظر باشد که حضور نعمتهای ارزانی شده از طرف خدا را در تمام آنچه که جنبه حیات دارد ببیند. بهترین افراد بین ما غالباً همانند آن بچه فقیر که در بیرون از خانه ای که در آن سور و میهمانی برقرار بود ایستاده و با ناباوری به درون نگاه می کرد و می باشند. به عبارتی دیگر در طول تاریخ بطور پراکنده در گوشه و کنار این کره خاکی افرادی دیده شده اند که جرأت این را به خود داده اند که این قانون عقل کل مانند خدمتگذاری مطیع در خدمت انسان بشناسند و معتقد باشند که هرچه دلشان می خواهد از این درخت کریسمس آزادانه هدیه بردارند چون آن خدمتگذار باوفا و بی وقفه جای خالی هدیه های برداشته شده را با بهترین ها پر می کند. مسیح شاید یکی از بزرگترین این افراد باشد. قدرت درک روحی او بسیار بالا بود. و بدون چون و چرا ایمان راسخ داشت که روح تمام چیزهای خوب و مفید را برای انسان آفریده است و این انسان است که خود را در قید و بند رنج و درد و بدبختی و افکار غلط اسیر کرده است و حاضر نیست که آزاده به آنچه که برای او خلق شده دست یابد.
ما تازه در ابتدای این حقیقت نو هستیم. و آن کسانی که اولین گام را به جلو نهاده اند و این دنیا جدید نظم و قانون را دریافته اند و خود را از قید و بندها آزاد کرده اند بکارهای شگفت انگیزی پرداخته اند که در خدمت آنها قرار گرفته است. ولی با همه اینها، هنوز آنها در دنیائی زندگی می کنند که اکثریت قریب به اتفاق اشخاص در آه و ناله کابوس وحشتناک درد و رنج و بدبختی اسیرند و به ندای رهائی بخش افرادی چند که به فضای دل انگیز آزادی و وفور نعمتهای بی انتها رسیده اند توجه نشان نمی دهند.
به هر حال امید است که با گذر سالها و قرنها روزگاری این نوای دلنشین حقیقت را به گوش انسانهای در غل و زنجیر جهل و نادانی رسیده و قدم به قدم بر آگاهی و علم آنها در این رابطه افزوده شده تا بجائی برسند که پذیرای این حقیقت باشند که زندگی نه برای بردگی و بندگی است بلکه برای آقائی و بزرگ منشی است. هر کسی می تواند صاحب مقتدر زندگی خود و اوضاع و احوال آن باشد و بتدریج انسان به خودشناسی خواهد رسید و به درک جهانی که در آن زندگی می کند و تا جائی پیش خواهد رفت که دیگر نور حقیقت آسایش را در ورای رنج و بدبختی باور دارد و معتقد می شود که زندگی سوای این قید و بندها است. و وقتی چنین شد و آن زمان فرا رسید دیگر زندگی برای افرادی که در درد و مرض گرفتارند مشکل است. زیرا در آن زمان بندرت اشخاصی دیده خواهد شد که چنین اعتقادات غلطی داشته باشند.
این حقیقت موقعی قوت خواهد گرفت که تمام آن خرافاتی که انسان را از خدا جدا می کند و بین آنها جدائی می اندازد از صفحه روزگار محو شود خدا به همان آسانی قابل تماس است که الکتریسته قابل لمس بود و حتی که نحوه عمل قانون آن را آموختیم. تنها راهش اینست که فراموش کنیم آنچه را از خدا که در شکل انسان مقتدری لم داده بر تخت زرین در عرش اعلاء در ذهن ما جا داده اند پذیرای این حقیقت باشیم که خدا نیروئی است بیکران که در ذره ذره هر آنچه که در این جهان بی انتها هست گسترده است و وجود دارد و دارای هیچ گونه شخصیت وجودی ظاهری نیست و وقتی که درست و برابر آنچه که از پیش گفته شد او را درک کنیم و پذیرای او باشیم نور حقیقتی می شود متجلی در هر آنچه که ما در آن می طلبیم و این همان نور حقیقتی است که با آن انسان پا بعرصه وجود می گذارد. تمام چیزها به قدرت او خلق شد و بدون او هیچ چیز خلق نمی شود که تابحال خلق شده است. خدا هر آنچه را که آفرید با تمام وجود خود آفرید و این تنها روشی است که خدا تنها با آن روش جهان را خالق شد. بنابراین ظاهر انسان ظاهر خدا است و جسم انسان جسم او. روح نمی تواند تحت هیچ شرایطی محدود باشد و انسان دارای روح است. و هر نوع محدودیتی که انسان برای روح قائل می شود در حقیقت از اعتقادات غلط او سرچشمه می گیرد و نادرست است و موقعی به آزادی می رسد که این حقیقت را دریابد و خود را از حد و مرز این عقاید دروغین و درد و رنج آزاد سازد.
چون روح برای خودش محدودیتی قائل نمی شود بنابراین نمی تواند که برای انسان محدودیتی را بوجود آورد. وقتی که انسان متوجه می شود که در تقاضایش از خدا جهت سلامتی چیزی جز آنچه که خدا برای انسان آرزو کرده و کند نیست در ایمانش راسخ تر شده و ترسش ریخته و احساس قدرت بیشتر در شفای خود یا دیگران را می نماید. زیرا ترس ابتدای ابتلا به مرض است و ظواهر جسمی نشان می دهد که مرض در ابتدا بازتابی از ترس می باشد.
هر شخص مریضی، علیرغم هدف روح مریض است، زیرا برخلاف میل خدا قدم برمی دارد. و وقتی که انسان این را شناخت و کاملاً درک کرد و مصمم شد که در جهت هدف الهی باشد هر قانونی که در این جهان حاکمیت دارد شروع به همکاری در بهبودی با او می نماید. مسئولیت سلامتی ما بدوش خود ما است و هیچ کس دیگری نمی تواند و قادر نیست که آن را از ما بگیرد و یا آن را به ما برگرداند بلکه این خود ما هستیم که باید در طرز تفکرمان تغییری حاصل نمائیم و درست لحظه ای که این تغییر بوجود آمد و ما مصمم شدیم که برخلاف جهت جریان حقیقی قانون حاکم بر جهان گام برنداریم درست همان لحظه در مسیری قرار خواهیم گرفت که جریان سلامتی و فراغت از درد و رنج در این دنیای بی منتها در حرکت است. همان طوری که کراراً در پیش گفته شده است این وظیفه ما نیست که سلامتی را بوجود آوریم بلکه وظیفه ما اینست که تصمیم بگیریم و در جهت درست جریان حرکت کنیم. پس چنین نتیجه می گیریم که عدم مقاومت در برابر قانون حاکم بر جهان یعنی یکبار دیگر خود را با ابدیت و ازلیت هماهنگ کردن و به این نتیجه می رسیم که مسیح با این گفته اش:«پدری که در من است، این او است که کارها را انجام می دهد». و بر آن نیز تأکید داشت ساده ترین و راحت ترین راه حقیقت را نشان داده است.
سلامتی ساده ترین راه است ولی آن را پیچیده و مشکل جلوه داده ایم و سلامتی کامل نشانی از اینست که جسم انسان دارای روح زنده است درست شبیه جهان بیکران و هیچ گونه نیازی به زحمت و کار زیادی هم نیست که آن را بدست آوریم، بلکه کمال روح همیشه حی و حاضر و در چند قدمی ما است و تنها چیزی که لازم است شناخت آن می باشد. چندی قبل خانمی به نویسنده چنین گفت:«از زمانی که من دختر بچه کوچکی بودم عادت داشتیم که از مسهل استفاده نمایم و اکنون در سن هفتاد سالگی احساس می کنیم که دیگر دیر است که این عادت را از سر خود دور کنیم. آیا باز هم فکر می کنید که هنوز هم راه و چاره ای هست؟ بله کمال همیشه وجود داشته است و همین لحظه نیز وجود دارد، این افکار غلط و نادرست والدین تو بوده است که فکر می کرده با مسهل مشکل حل شود و این را چنان دیکته نموده است که در عمق ذهن تو رخنه کرده و لنگر انداخته و تا با مرز بصورت یک باور پا برجا مانده است. و تو می دانی برای باقی عمر این را تجربه کنی که بدون مسهل می شود حالت طبیعی را حفظ کرد و اینکار موقعی به نتیجه می رسد که یکبار و برای همیشه بر این افکار غلط خط بطلان بکشی».
و امروز پس از گذشت چندین ماه نشانی از مسهل در آن خانه نیست و دیگر حتی نیازی به آن هم نمی رود. آیا این یک معجزه است؟ نه. این یک عمل طبیعی ماشینی است که همیشه خواسته است درست کار کند ولی برای مدت هفتاد سال با افکار غلط جلو این روند طبیعی سد شده است. مرض بزرگترین معجزه در زندگی است چون آن در اثر رد قانون کل حاکم بر جهان بوجود می آید. و سلامتی ساده ترین روند طبیعی در زندگی انسان است و هرکسی که آن را رد نکند و در مسیر جریان قانون کل جهان حرکت نماید می تواند از نعمت آن برخوردار باشد.
منبع: کتاب شعور درمانی.